تنها با خاطره هايش زنده است، خاموش در ميان هياهوي مردمان امروزي، دود را فرو مي برد و با آهي آن را باز مي دهد، از سر افسوس روزگار گذشته، روزگاري كه آن را به شايستگي «بهارستان» مي خواندند
حسين خان سپهسالار پس از ورود به طهران و در زمان تشكيل دارالخلافه، باغي در خارج از طهران خريد. باغي كه در ضلع جنوبي باغ سلطنتي فتحعلي شاه قرار داشت. باغي به نام «بهارستان»
ماني راد
ميدان بهارستان امروز، وسط دل شهر است و دل شهر محل عبور و مرور اتوبوس هاست و انواع وسايل نقليه ريز و درشت دودزا. جايي كه موتورسيكلت ها رقيب شماره يك ساير وسايل مسافركشي اند، روزگاري بي سر و صدا نفس مي كشيد و هرگز سرنوشت امروزش را انتظار نداشت. ميدان بهارستان هر چند شاهد برنامه مشخصي به نام «شتر قرباني» بود و حضور انبوه مردم را تحمل مي كرد اما هرگز اين ازدحام خاكستري دود و انسان و ماشين را به خواب هم نمي ديد. او به باغ هاي تر و تازه اش مي باليد.
اين ميدان در بيداري، بارها و بارها تصوير شتر غمگيني را ديده است كه در كمال آراستگي ايستاده تا نيزه تيز شخصيت بزرگي در گلوگاهش فرو رود و بعد هجوم و حمله جماعت قصاب را ديده است و آخرين نفس هاي شتر را شنيده، اما همه اين تصاوير را با خوش خيالي، پيوند زده و به پشتوانه باغ هاي سرسبزش به خواب رفته است تا بتواند از ديوار بلند زمان و لايه هاي سرد سال ها بگذرد و بيايد تا امروز و نام خود را همچنان حفظ كند. نام بهارستان، نامي قديمي است و نشانه اي از تهران قديم را با خود دارد. اين ميدان تكه درشتي از تهران قديم است.
سر نخ را دنبال كنيد
در روزهايي كه هنوز دارالخلافه ناصري تشكيل نشده بود، روزگاري كه برج و باروهاي دوره طهماسبي محدوده طهران را محصور كرده بود و خارج از حصارهاي شهر مردمي در آلونك ها و خانه هاي محقري كه در حاشيه طهران براي خود ساخته بودند، زندگي مي كردند، در آن روزهايي كه ناصرالدين شاه تازه بر اريكه سلطنت تكيه زده بود و ميرزا تقي خان اميركبير به صدارت اعظمي منصوب شده بود، جواني ۲۶ ساله، پسر ارشد نبي خان تبريزي به نام «حسين خان سپهسالار» منصب كارپردازي سفارت ايران در هند را به دست آورد. او به اتفاق برادر كوچكترش يحيي خان معتمدالملك تحت حمايت امير كبير به همراه اردوي سلطنتي ناصرالدين شاه كه تازه به حكومت رسيده بود، از تبريز به طهران آمد. سپهسالار زير نظر ميرزا تقي خان مشق ديواني مي كرد و توانست پس از چندي مدارج ترقي را پيموده و به عنوان يكي از تربيت يافتگان مكتب اميركبير، سالها بعد از مرگ ميرزاتقي خان منصب صدارت را به دست آورد.
حسين خان سپهسالار پس از ورود به طهران و در زمان تشكيل دارالخلافه، باغي در خارج از طهران خريد. باغي كه در ضلع جنوبي باغ سلطنتي فتحعلي شاه قرار داشت. باغي به نام «بهارستان». اگر چه امروزه اين محل رنگ و رويي از باغ بر خود ندارد و چيزي جز دود و ازدحام خاكستري در آن ديده نمي شود. اين ميدان اگرچه حالا از توجهات سپهسالار نام و نشاني يافته، اما نه خارج از شهر است و نه محلي است كه مراسم شتر قرباني در آن انجام مي گيرد. بر مي گرديم به همان روزگار، زماني كه در ضلع شمالي باغ بهارستان باغ نگارستان مي درخشيد. ملكي حكومتي كه مدت ها فتحعلي شاه در آن مي آرميد وحتي ديدارهاي رسمي اش را با فرستادگان غربي در آنجا تدارك مي ديد. نگارستان پر بود از درختان بلند و كشيده و جويبارهاي بسياري در آن جاري بود. حسين خان سهپسالار شكوه نگارستان را در باغ شخصي خود بازآفريد. او عمارت شخصي خود را در آن بنا نهاد.
طنين روزهاي گرم و سرد
از شترهايي كه با حوصله و مهارت آرسته مي شدند و به اطراف بهارستان آورده مي شدند تا زمان صدارت حسين خان سپهسالار، سال هاي زيادي راه است و از روزهايي كه سپهسالار به نشاندن درختان بسيار و روان ساختن نهرها و ساختن عمارت شخصي اش در باغ بهارستان مشغول بود تا روزهاي خاكستري اكنون نيز فرسنگ ها فاصله است. اين ميدان كه در نيمه شرقي طهران آرميده، روزهاي آفتابي و تاريكي را ديده است. فرياد جشن و شادي و صداي گلوله هاي لياخف را به ياد دارد. اين ميدان در حافظه طهران، روزهاي گرم و سرد بسياري را به يادگار گذاشته است.
در سال ۱۲۸۸ هنگامي كه قحطي در طهران به جان مردم افتاده بود و از پير و جوان، كودك و بزرگ، همه را به كام سياهش مي كشيد،يك بار ديگر بهارستان در ديده ها درخشيد. حسين خان سپهسالار كه مشق صدارت از اميركبير آموخته بود، توانست يله در عمارت خود در بهارستان دهد وبه تدبير آموخته از استاد، بلا از مردم طهران بگرداند و پس از چندي مهر تاييد بر درايت خود بزند. اكنون ديگر اين باغ در شهر طهران واقع شده بود و دامنه دارالخلافه تا اطراف بهارستان كشيده شده بود. به واسطه حضور اين باغ باشكوه و مجلل ميداني كه در اطراف آن ساخته شده بود، بهارستان نام گرفت. اما پس از آن سال و در ۱۳۰۹ هجري شمسي اين ميدان بيش از پيش اهميت يافت. مجلس ملي در كنار ميدان پديد آمد و مساحتش تا ۱۶۰۰ متر گسترش يافت. اما چگونه اين عمارت كه زماني ملك شخصي سپهسالار بود ناگهان چهره عوض كرد و ميعادگاه مشروطه خواهان شد.
در اوج شكوه
در زمان صدارت حسين خان سپهسالار يكي ديگر از جلوه هاي شكوه اين ميدان رقم خورد. در ۱۲۹۶ هجري قمري بود كه حسين خان سپهسالار، صدر اعظم ناصرالدين شاه دستور داد تا در حاشيه جنوبي باغ بهارستان مدرسه و مسجدي بنا كنند. در همين سال بود كه احداث اين دو بنا آغاز شد. پس از چند سال، بناي ساختمان هاي مذكور تكميل شد، اما ديگر سپهسالار بر مسند قدرت نبود. او در سال ۱۲۹۷ هجري قمري از صدارت بركنار شد و به كنج عمارتش كه روزگاري شكوه و عظمتي داشت پناه برد. اما از آنجا كه بسياري از قدرت و درايت او بي اطلاع نبودند، با دسيسه هاي فراوان به بركناري او قناعت نكردند. باز هم اين ميدان شاهد يك قرباني ديگر بود. اما اين بار اين قرباني كسي نبود جز «حسين خان سپهسالار» ؛ كسي كه اين ميدان را بنا نهاد. با توطئه حسودان، حسين خان در سال ۱۲۹۸ به مشهد تبعيد شد و پس از چند ماه در آنجا وفات يافت.
از آنجا كه او فرزندي نداشت، ناصرالدين شاه، باغ بهارستان را بدون هيچ زحمتي تصرف كرد و اداره آن را به برادر حسين خان سپهسالار، يعني معتمدالملك سپرد. معتمدالملك در اين باغ تصرفات بسياري كرد و بعدها كه به مقام مشيرالدوله ارتقا يافت، باز هم امور باغ و مسجد و مدرسه را در دست داشت. به تدريج اين باغ، جزو املاك دولتي شناخته شد و پس از انقلاب مشروطه آن را جهت تاسيس مجلس ملي اختصاص دادند. اين ميدان و محوطه آن به دليل آنكه زماني طولاني تحت مالكيت ميرزاحسين خان سپهسالار بود به بهارستان معروف شد.
حافظه يك ميدان
نه چهره غمگين شترهايي كه براي قرباني به اين محوطه آورده مي شدند، نه صداي توپ هاي لياخوف روسي و نه هياهوي شادي مشروطه خواهان در جشن مشروطيت، هيچ كدام از آنها در ذهن بهارستان گم نمي شود. حتي امروز اين ميدان صداي انبوه خودروها را كه شيون كنان از كنارش مي گذرند از خاطر نخواهد زدود. اين ميدان اگرچه سردي ها و گرمي هاي بسياري چشيده، اما همچنان استوار و محكم ايستاده است. اين ميدان قرباني هاي بسياري ديده. كساني كه در روزهاي آغازين مشروطيت درست مثل شترهايي كه در ابتداي اين نوشته شرح آن رفت، بسياري به خون خود غلتيدند. ميدان بهارستان حالا آرام است. با خاطره اي در ذهن و زباني خاموش.