اين پاتوق از همه جاي شهر مشتري دارد، خصوصا بچه هاي جنوب و غرب تهران و آنها كه روي اين دوچرخه هاي موتوروار بزرگ شده اند. از فلاح و خزانه و ترمينال و آزادي گرفته تا شوش و بهمن و حتي امام حسين. قرار تمام آنها جمعه ساعت ۱۱-۱۲ ظهر، حوالي اين خيابان است.
عكس: رضا خدادادي
پدرم مي گفت اگر مي خواهي آدم هاي پردل و جگر اين شهر را بشناسي بايد سوار ماشين بشي و چند ساعتي از در خانه خودمان رو به جنوب براني. آنجا آدم هايي پيدا مي شوند كه نصف بدنشان را جربزه گرفته!
قرار بود اين آدم هاي عجيب الخلقه را جاي ديگري پيدا كنم، اما نمي دانم چطور شد در حالي كه يك روز جمعه غافل از همه جا و همه كس چند ساعتي را به طرف غرب رانديم، جماعتي را ديدم كه تا حدود زيادي به آن خصوصيات مورد نظر نزديك بودند.
يكي از خيابان هاي پشت مجموعه ورزشي آزادي تهران؛ اينجا زادگاه اولين تجمع خودجوش بدلكاران تهران است كه البته تخصص اصلي آنها موتورسواري است. براي آنها محيرالعقول ترين حركات روي موتورشان كه با سرعت بسيار زياد مي رانند، ساده تر است نسبت به وقتي كه ما خيلي راحت و آرام روي صندلي مبله اتومبيل خود نشسته ايم و فقط حواسمان را جمع مي كنيم كه از خيابان هاي تهران جان سالم به در ببريم!
پاتوق
بيش از هزار موتور سوار و موتور سيكلت در عرض خيابان پراكنده اند. آنها، هم تماشاچي هستند و هم منتظر تا نوبت به خودشان برسد. محافظ پيست، جدول هاي سيماني كنار خيابان است و موانعي كه موتورسواران در بين آنها ويراژ مي دهند كاميون هايي هستند كه با سرعت بالا درست شاخ به شاخ آنها مي آيند و بالاخره آسفالت داغ كه منتظر نشسته تا فقط يك لحظه لغزشي كوچك ازيك نفر سر بزند. آن وقت فقط بايد چشم ها را بست!
هيچ كس نمي داند چطور شد كه اين خيابان شلوغ و پررفت و آمد كه حتي جمعه بعدازظهر هم محل عبور تعداد زيادي از ماشين هاي سنگين است به بزرگترين پاتوق موتورسوارهاي تهران تبديل شده: «آقا ما شنيديم يكي بوده اينجا بدون دست تك چرخ مي زده، بعد هم چهار نفر آمدند اينجا كنار خيابون و ايستادن اونو تماشا كردن، حالا هم كار كشيده به اينجا!! يعني به جايي كه جاي سوزن انداختن نيست، اما از آن تك چرخ سوار بدون دست هم اثري ديده نمي شود!
اين پاتوق از همه جاي شهر مشتري دارد، خصوصا بچه هاي جنوب و غرب تهران و آنها كه روي اين دوچرخه هاي موتوروار بزرگ شده اند. از فلاح و خزانه و ترمينال و آزادي گرفته تا شوش و بهمن و حتي امام حسين. قرار تمام آنها جمعه ساعت ۱۱-۱۲ ظهر، حوالي اين خيابان است.
هنرنمايي
|
|
در قاموس اينها كم آوردن يعني مرگ. هيچ داوري وجود ندارد، اما خودشان مي دانند كه كار كي از همه درست تر است. خيلي ها زود كنار مي زنند و فقط روي موتورهايشان لم مي دهند و تماشا مي كنند، اما آن وسط كساني هستند كه براي اينكه ثابت كنند بهترين هستند و روي دستشان نيست از هيچ حركتي ابا ندارند. صداي اگزوز موتورها گوش را كر مي كند. همه محو تماشاي وسط پيست هستند. اولي فقط موتور را بلند مي كند. چند نفري تنها چيزي كه در چنته دارند همين است، اما كم كم كار درست ها وارد مي شوند: «آقا اون محمد سي جي يه، نگاه كن چيكار مي كنه.» چرخ جلو سي جي اول خيابان، روي هوا بلند مي شود و آخر خيابان مي آيد زمين. اين تازه اولين چشمه اوست. يك موتور كيپس خوش بر ورو با سرعت نور خيابان را رد مي كند. براي عشق موتورهايي كه جيبشان هم خالي است، داشتن چنين موتوري روياست: «شب ها خواب مي بينم كه يك هوندا هزار دارم، اما چه فايده كه وقتي صبح بلند مي شم منم و اين سي جي رنگ و رو رفته...» محمد تمام طول هفته را در يك پيك بادپا با همين موتور كار مي كند و به قول خودش خرج تمام خانواده از چرخش چرخ هاي همين موتور در مي آيد اما مگر مي شود از عشق اينكارها گذشت؟ او هرازگاهي نامه ها را هم با تك چرخ مي رساند:! «تمام طول هفته تمرين مي كنم كه جمعه ها اينجا حرفي براي گفتن داشته باشم. اينجا كل كل خيلي بين بچه ها داغ است و نبايد كم آورد. راستي آقا اين عكس ها را براي كجا مي اندازي؟ گرفتارمون نكني؟»
نامبروان اين موتورسوارها مجيد نامي است كه همه او را با انگشت نشان مي دهند. او روي فرمان موتور مي نشيند يا به قول خودشان آخر حركات تعادلي است. ديدن يك دوربين عكاسي هم براي او كافيست تا آخرين چشمه هاي كارش را هم به نمايش بگذارد.
تصادف
براي اينكه روكم كني ها تمام شود، فقط يك راه وجود دارد. يعني اتفاقي كه نبايد بيفتد، اما هر هفته مي افتد! دو موتور كه روي هوا بلند شدند با حداكثر سرعت به هم برخورد مي كنند. جمعيت به آن سمت حمله مي كند. نه از آمبولانس خبري هست، نه از امكانات پزشكي. موتور سوار و موتور خرد شده اش را از روي زمين جمع مي كنند. سر و صورتش خوني است، اما لبخند مي زند. يعني او را در هفته ديگر اينجا نمي بينيم؟ يكي مي گويد: «نه آقا همه بچه ها بالاخره يك بار اينجا زمين خوردند، اما هفته بعد باز هم همه اينجا هستند.»
اين در حالي است كه چند صد متر آنطرف تر و در استاديوم آزادي، مي شد امكاناتي را براي اين جوان ها فراهم كرد كه در محيطي مطابق با استاندارها و با حداقل خطر، شور جواني شان را پشت اين موتورها خالي كنند.
مجيد مي گويد: «عوضش روز عروسي بچه ها پشت ماشينشان سنگ تمام مي گذاريم، مي گيد نه از اين چشمه عكس بگير. چند لحظه بعد روي موتورش ايستاده و به سرعت دور مي شود!