دوشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۴۲
ايرانشهر
Front Page

با تراكتور يخ ها را شخم زدند
براي فوتسال، يخ پاتيناژ آب شد
گزارش اول
004830.jpg
محمد جباري 
اگر از بينندگان بازي فوتسال ايران و روسيه بوده باشيد، شايد بيش از شكست ايران و بازي بد تيم چيز بيشتري نگاه شما را جلب نكرده باشد. ولي اگر كمي پايين تر يعني به كف سالن نگاه مي كرديد، شايد به ياد چيز ديگري هم مي افتاديد.
قضيه راه افتادن پاتيناژ و يخ زدن كف سالن دوازده هزار نفري. پس يخ هاي اين سالن كجا رفتند؟
پاتيناژ از كجا آمد؟
همين چندماه پيش بود كه براي اولين بار بعد از انقلاب در سالن دوازده هزار نفري آزادي، پاتيناژ انجام شد. اين سالن در سال ۱۳۵۲ براي همين كار ساخته شده بود. كليه دستگاه ها و امكانات لازم براي آن درنظر گرفته شده بود. ولي بعد از انقلاب به دلايل مختلف از اين سالن بدين منظور استفاده نشد و به سالن چندمنظوره اي براي مسابقات واليبال و بسكتبال و كشتي اختصاص يافت. ولي سال گذشته با دستور سازمان تربيت بدني قرار شد پاتينا ژ بعد از سالها دوباره راه بيفتد.
كاركنان مجموعه آزادي با اينكه تابه حال چنين كاري در ايران سابقه نداشت، در يك كار فشرده در چهارماه كليه دستگاه ها را راه اندازي كردند. سالن آماده پاتيناژ شد و در بهمن ماه رسماً افتتاح شد. افتتاح شدني كه خيلي ها آن را باور نداشتند و دفتر روابط عمومي ورزشگاه آزادي روزانه پاسخگوي صدها تماس تلفني بود كه درباره پاتينا ژ و شرايط آن مي شد.
استقبال خوبي هم از آن به عمل آمد. خانم ها و آقايان به صورت مجزا به صورت آموزشي يا به صورت تفريحي مي توانستند از سالن استفاده كنند. حتي كنسرت دوم شجريان به نفع زلزله زدگان بم به همين خاطر برگزار نشد. همه اينها ادامه داشت تا روزهاي عيد. قرار بود تيم فوتسال ايران بازي هاي تداركاتي را با تيم روسيه انجام دهد. سالن دوازده  هزار نفري كه يخ زده بود پس مسوولان فوتسال بايد به دنبال جاي ديگري مي گشتند. ولي كجا؟
پيكار آغاز مي شود
در چنين شرايط بدي و درحالي كه تنها چند روز به انجام مسابقه باقي مانده بود با اين يخ هاي ضخيم آزادي چه كار بايد كرد؟ راه اول و ساده اين بود كه يا بي خيال مسابقه شد و با يك نامه خشك خالي عذرخواهي، از زير بار مسووليت شانه خالي كرد. راه دومي هم البته بود. اين كه مسابقه در يك سالن نامناسب برگزار شود. هردوي اين راه شايد براي مسوولان سختي چنداني به همراه نداشت ولي آبروي ايران برباد مي رفت. ولي راه سومي هم بود. اين كه به جنگ يخ هاي آزادي رفت. راهي كه صادق درودگر مسوول كميته فوتسال انتخاب كرد: »از اول عيد صبح تا شب دنبال اين كار بودم. همه سعي خودمان را كرديم تا جاي ديگري را پيدا كنيم. ولي خب هيچ جايي پيدا نشد. به تعطيلات عيد هم برخورده بود و همه جا تعطيل بود. قضايا همين جوري پيش مي رفت تا هشت فروردين كه با آقاي مهرعليزاده و آقاي كفاشان جلسه اي را برقرار كرديم. نتيجه اين جلسه دادن مجوز براي آب كردن يخ هاي دوازده هزارنفري بود.» بالاخره مجوز صادر شد. ولي با صدور مجوز كه خود به خود يخ ها آب نمي شود. در حالت طبيعي دستگاه هاي سرماساز بايد خاموش شوند تا يخ آرام آرام آب شود.
اين آب شدن چيزي حدود يك هفته طول مي كشد. اگر همان شب هشت فروردين دستگاه ها خاموش مي شدند، سالن پانزده فروردين آماده مسابقات مي شد. در حالي كه اولين بازي قرار بود در ۱۱ فروردين انجام شود.
پس همه راه ها به بن بست ختم مي شد. ولي مسوولان فوتسال تسليم شرايط نشدند و به جنگ تن به تن با يخ هاي سالن رفتند. يعني استفاده از وسايل سنتي مثل لوله و كلنگ براي شكستن  يخ ها. همان شب دو نيسان به مجموعه آزادي رسيدند. داخل آنها ماده سفيدي به چشم مي خورد. اين دو نيسان به سمت سالن دوازده هزار نفري حركت كردند و بارشان را آنجا خالي كردند. به نظرتان اين ماده سفيد اين وسط چه كار مي كرد، بله درست حدس زده ايد. دو نيسان نمك براي پاشيدن روي يخ ها تا آنها زودتر آب شوند. همه چيز به سنتي ترين شيوه انجام مي گيرد، ولي مهم نتيجه است. دستگاه ها سرما ساز هم خاموش شده اند و نمك ها بر روي يخ ها جا خوش كرده اند. اين از شب نهم فروردين، فردا صبح خبرهاي تازه اي بود. با هماهنگي با مسوولان ورزشگاه آزادي، ۴۵ كارگر افغاني به داخل مجموعه آمدند. اين كارگرها براي دو روز استخدام شده بودند تا دخل يخ ها را در بياورند. از امروز جنگ آدم ها و يخ ها آغاز شد. سالن دوازده هزار نفري با آن وسعت را درنظر بگيريد و انبوه آدم هايي كه به جان يخ ها افتاده اند. سر و صداي برخورد لوله هاي سنگين با يخ ها فضا را پر كرده است ولي يخ ها هم به اين سادگي تن به شكست نمي دهند. جنگ همچنان ادامه دارد تا لوله ها از سطح لايه ضخيم يخ به كف سالن برسند. در آن هواي بهاري، كارگران حس ديگري داشتند حس سرمايي سخت كه بايد با آن مبارزه مي كردند. ذرات يخ به بالا و پايين مي رفتند و خيسي روي صورت كارگران معلوم نبود از يخ هاي آب شده است يا عرق حاصل از اين فشار زياد. مسوولان فوتسال در سالن با نگراني اين پيكار سخت را مي نگرند. تا به حال تنها به فكر دفاع تيم هاي حريف وچگونگي رسيدن به دروازه آنها بودند و حالا تنها حريف شان يخ هايي است كه با ناز و تكبر روبه روي آنها خودنمايي مي كنند. ساعت ها مي گذرد تا كم كم اميد در چهره آنها پديدار مي شود. يخ ها كم كم تن به آب شدن و خرد شدن مي دهند. در گوشه ديگر سالن تراكتوري كه قطعات بولدوزر به آن نصب شده منتظر است وارد عمل شود. يخ ها را جمع كند و به آب شدن زودتر يخ ها كمك كنند.
روز دهم فروردين است و كارگران هنوز مشغول كارند. بيكار به آخرين لحظه هاي خود نزديك مي شود و پاهاي كارگران داخل مخلوط آب و يخ قرار دارد. البته بعد از آب شدن يخ ها، هنوز مرحله ديگري باقي است در زمين خيس كه نمي شود بازي كرد. پس فكري هم بايد براي خشك كردن سالن كرد و مطمئنا باز به شيوه سنتي.
شب يازدهم فروردين تيم ها در سالن دوازده هزار نفري در حال تمرين هستند. انگار نه انگار كه ساعت ها پيش دراين سالن چه خبر بوده است.
پس پاتيناژ چه شد؟
فعلا كه يخ ها آب شده اند. آقاي عليزاده مسوول روابط عمومي مجموعه ورزشي آزادي در اين باره مي گويد: هيچ مشكلي نيست. الان برنامه هاي بعدي مشخص نيست. هر وقتي كه زمان مناسب را دراختيار داشته باشيم پاتيناژ دوباره برقرار مي كنيم. تنها سه چهار ساعت براي يخ زدن دوباره كف سالن كافي است. بايد منتظر ماند و ديد آيا پاتيناژ دوباره به تهران بر مي گردد يا نه.

ستون ما
از خواب تا بيداري
فرهاد فرجاد
... و من مردم. همينطور كه از خوشحالي فرار از اجاره خانه و قبض تلفن و قسط و دود و ترافيك در پوست خود نمي گنجيدم، به انتظار سوال و جواب فرشته آسماني نشسته بودم. اما مامور ديگري آمد با يك بغل پرونده و كاغذ، خودش را مامور حسابرسي مالي معرفي كرد و خيلي خشك پرسيد: چقدر پول پس انداز كرده بودي مرد جوان؟ سرم را پايين انداختم و گفتم: اي، فكر كنم هنوز ۲۰، ۳۰ هزار تومان از وام ازدواجم مانده بود. چشمان مامور حسابرسي از فرط خشم سرخ شد و گفت: خودت را مسخره كن، جدي پرسيدم. گفتم: قربان، باور بفرماييد بنده هم شوخي نكردم. گويي قيافه كج و معوج من، قانعش كرد، هر چند هنوز دست بردار نبود: جوانك، يعني در اين مدت نتوانستي هفت، هشت ميليوني كنار بگذاري؟ گفتم: نه، ولي اصلا اين سوال و جواب ها به چه كار مي آيد؟ پاسخ داد: طبق قانون و تبصره جديد، افرادي كه دست كم هشت ميليون تومان پس انداز ندارند، حق مردن ندارند، بر همين اساس تو بايد به دنيا باز گردي. شوكه شدم. تحمل بازگشت به بدبختي و مصيبت - به خصوص ترافيك خيابان ها - را نداشتم. التماس كردم: مهلت بدهيد، مهيا مي كنم. ابروانش را بالا انداخت و گفت: نچ، فاز نمي دهد، جان شما.
گفتم: حالا پول به چه دردم مي آيد؟
نگاه عاقل اندر سفيهي به من انداخت و جواب داد: يعني مي خواهي بگويي از مخارج مردن چيزي نمي داني؟ اي كودن، بنشين تا برايت بگويم:
با فرض بر اين كه جان بي مقدارت را بي هيچ متلاشي شدن و يا سوختني از دست داده باشي، پس گرفتن هيكل بي خاصيت تو از سردخانه بيمارستان به اضافه هزينه ترخيص، اخذ گواهي فوت و اجازه پزشكي قانوني براي دفن و انعام مرده شور، ۱۰۰ هزار توماني آب مي خورد كه تازه اول ماجراست. بعد، بازماندگان بايد به فكر خريد قبر باشند. اگر خيلي سانتي مانتال باشي و بخواهي سر مرگت را در يك قطعه خوش آب و هوا و اعيان نشين گورستان بر زمين بگذاري، براي قبر ۲ طبقه اعلا، بايد چند ميليوني بسلفي، يادت باشد سنگ قبر هم بين ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان خرج دارد. البته اگر زرنگ بوده باشي و در زمان حيات، دل يكي از پيرمرد و پيرزن هاي فاميل را كه قبر پيش خريد كرده اند به دست آورده باشي، ممكن است شانس بياوري و بخواهند قبرشان را به تو بدهند كه در اين صورت، براي وكالت سند، ۴۰۰هزار تومان پول لازم داري.
بعد از اين كه چال شدي و بازماندگانت، كلي بابت سرويس اياب و ذهاب مدعوين و حلوا و خرما و دستمزد مداح و اعلاميه پياده شدند تازه نوبت به مجالس ترحيم و يادبود و شام و ناهار روز سوم مي رسد. به اين خرج، هزينه شام و مراسم روز چهلم را اضافه كن. از سال هم كه نمي  شود صرف نظر كرد، افت دارد. حالا بنشين اين مبلغ ها را با هم جمع كن، ببين اگر پولي كنار نگذاشته باشي، بازماندگانت چه مصيبتي را بايد از سرباز كنند؟
كمي كه فكر كردم، ديدم درست مي گويد: مردنم در اين شرايط پاپتي گونه، اصلا به صرفه نيست و بازگشتم.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   در شهر  |   درمانگاه  |   زيبـاشـهر  |
|  سفر و طبيعت  |   فرهنگ  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |