تنها صداست...
گويندگان آن زمان خيلي خشن با ما تازه واردها رفتار مي كردند و من خاطره خوبي ندارم... اما من چون كار را خيلي دوست داشتم، ماندگار شدم... بارها با چشم گريان به خاطر برمي گشتم
من هم با ترس و لرز تمام در كنار خانم تاجي احمدي و آقاي اسماعيلي نشستم و آن رل را گفتم...
البته موفق شدم، ولي تمام چهار ستون بدنم مي لرزيد
عكس ها : ساتيار
اميد پارسا نژاد
قرار: ساعت ۳۰:۱۲، استوديو ساند فيلم؛ وقت ناهار.
ترافيك: افتضاح!
نتيجه: وقتي مي رسم كه ناهار تمام شده و خانم ناظريان داخل استوديوي صدابرداري مشغول كاراست. گفت وگو را در ميان رفت و آمد او و در فاصله هايي كه گويندگان صحنه ها را تمرين مي كردند گرفتم. بنابراين نتيجه كار قدري پريشان از آب درآمد... تا من باشم از اين به بعد حساب ترافيك را بكنم!
صداي شهلا ناظريان، از آشناترين صداهايي است كه شنيده ايم. سال هاست كه صداي او را بر روي بازيگران اصلي فيلم هاي مختلف گوش كرده ايم و به باورمان نشسته است كه اين صدا به آن چهره تعلق دارد... در ميان گفت وگو، گاهي صداي تمرين گويندگان كه در داخل استوديو سخن مي گفتند، از بلندگوي سالن انتظار كه ما در آن نشسته بوديم پخش مي شد. اين صدا خيلي بلند بود، به طوري كه به اصطلاح صدا به صدا نمي رسيد. عزا گرفته بودم كه گفت وگو را با اين همه صداي اضافي كه دارد ضبط مي شود، چطور پياده كنم. مي ديدم كه خانم ناظريان تن و لحن صدايش را بسته به صداي محيط اندكي تغيير مي دهد، تعجب مي كرديم كه چرا بلندتر حرف نمي زند. خودم وقتي بلندگو روشن بود، سوالم را فرياد مي كشيدم! موقع پياده كردن نوار اما، پاسخم را يافتم. مي دانيد، داشتم با يك استاد صدا حرف مي زدم و بي خود نگران بودم، كاملا بي خود!
خانم ناظريان! متولد كدام شهر هستيد؟
من تهران به دنيا آمدم.
پدر و مادرتان هم اهل تهران بودند؟
بله هر دو تهراني بودند.
در كدام محله به دنيا آمديد؟
در خيابان فرهنگ، خيابان منيريه.
چه سالي ؟
سالش را نگويم بهتر است! (مي خندد)
حدودا؟ در چه دهه اي بود؟
دهه بيست.
آن موقع ها خيابان فرهنگ كجاي تهران بود؟ يعني در حاشيه آن روز شهر قرارداشت يا دروسط شهر؟
مركز شهر بود.
اولين مدرسه اي كه رفتيد را به خاطر مي آوريد؟ اسمش چه بود؟
مدرسه ابوريحان بيروني، دبستان بود... دبستانم ابوريحان بود ودبيرستانم بهمينار... در همان خيابان منيريه.
اولين معلمتان را به ياد مي آوريد؟
... نه! يادم نمي آيد.
هيچ معلمي كه در خاطرتان مانده باشد نداشتيد؟
چرا ، خانمي بود به اسم خانم تاج بخش كه معلم تاريخ ما بود... ايشان را به اين دليل به ياد مي آورم كه علاوه برتدريس تاريخ، به ما مسايل اجتماعي و آداب معاشرت هم ياد مي دادند و اين براي من خيلي جالب بود و در خاطرم مانده است.
اولين باري كه كسي به شما گفت صداي ويژه اي داريد، در همين دوره مدرسه بود؟
بله! من از دبيرستان وارد كار دوبله شدم. آقاي كاملي كه مدير دوبلاژ بودند به من كمك كردند كه وارد كار دوبلاژ بشوم.
و اولين باري كه روي يك فيلم حرف زديد چطور بود؟ لابد خيلي اضطراب داشتيد؟
... فيلمي بود به اسم «هشت زن از جهنم» كه آقاي شرافت مدير دوبلاژ آن بودند. من زياد اضطراب نداشتم... اما خاطره اي كه از اين كار دارم در مورد خانم هايي بود كه آن زمان كار مي كردند. هشت گوينده خانم بودند كه رل هاي اصلي را مي گفتند و من هم يك رل كوچك مي گفتم. اين گويندگان اصلي، به من مجال نمي دادند كه خودم را نشان بدهم... ولي آقايان و خانم هايي كه الان دركار دوبله وارد مي شوند از فضاي خيلي بهتري استفاده مي كنند و خيلي راحت تر مي توانند كارشان را پيش ببرند، چون گويندگان درجه اول خيلي ملايم تر و مهربان تر از آن زمان هستند. در حالي كه گويندگان آن زمان خيلي خشن با ما تازه واردها رفتار مي كردند و من خاطره خوبي ندارم... اما من چون كار را خيلي دوست داشتم، ماندگار شدم... بارها با چشم گريان به خانه برمي گشتم، مادرم مي گفت: اگر ناراحتي خب نرو!... جواب مي دادم: ناراحت هستم ، چون مرا اذيت مي كنند، ولي چون اين كار را دوست دارم مي خواهم بروم... وسرانجام با پررويي تمام ( مي خندد) ماندم و كارم را پيش بردم.
اولين باري كه يك رل اصلي را گفتيد كي بود؟
من خيلي زود در كار دوبلاژ راه افتادم. يك سال بعد از اينكه وارد كار شدم، در فيلم ها رل اول مي گفتم... شايد هم دليل اينكه آن خانم ها زياد به من مجال نمي دادند اين بود كه حس كرده بودند من زود رشد خواهم كرد و نمي خواستند من وارد اين حرفه بشوم... يكسال و نيم كه از آغاز كارم گذشت، آقاي روبيك در استوديوي دماوند كار مرا ديدند و پسنديدند و مرا آنجا «آنگاژه» كردند.
«آنگاژه» يعني چه؟
يعني به اصطلاح به ما ماهيانه دستمزد مي دادند. آن موقع خانم رفعت، آقاي جليلوند، آقاي مقامي، آقاي خسروشاهي، آقاي غزنوي و آقاي افضلي هم در اين استوديو «آنگاژه» بودند.
و شما هنوز محصل بوديد؟
بله! من همچنان محصل بودم.
و لابد همكاسي هاي شما مي دانستند كه صدايي كه در خيلي از فيلم ها مي شنوند، صداي شماست...
بله مي شناختند و مي دانستند. برايشان خيلي جذاب و جالب بود.
از همكلاسي هاي شما در دوره دبستان يا دبيرستان، هيچ كدام وارد كارهاي هنري نشدند؟ يا در رشته ديگر صاحب نام نيستند؟
خير... يا دست كم من نمي دانم. هيچ خبري از آنها ندارم.
بازي هم كرده ايد؟
بله! هم در تئاتر، هم سريال و هم فيلم بازي كرده ام. آخرين بار در فيلم «پر پرواز» ساخته آقاي خسرو معصومي بازي كردم، در نقش مادر پسري به اسم بابك كه آقاي شادمهر عقيلي نقشش را بازي مي كرد.
آيا مي توان اين دوران طولاني كه شما كار دوبله مي كنيد را، ازنظر رونق اين كار به چند دوره تقسيم كرد؟
دهه چهل كه ما وارد اين كار شديم - من بودم، آقاي عرفاني، آقاي مظفري، آقاي دائمي، آقاي نظامي، آقاي ربيعي و آقاي خسروشاهي - به نظر من پربارترين دوران بود، چون در آن دهه گويندگان بسيار خوب وارد كار شدند كه هنوز هم هستند و به عنوان بهترين ها مشغول كارند... بعد هم به تدريج جلو رفتيم و كار كرديم.
متاسفانه در اين دهه هاي اخير، كساني كه وارد كار دوبله شدند، آنچنان كه بايد عاشق اين كار نيستند. در دهه بيست كساني وارد كار شدند كه عاشق گويندگي بودند، براي همين هنوز آنها در راس قرار دارند، ماندگارند و رل هاي اصلي را همين گروه مي گويند.
شما هرگز به جاي بچه ها يا در كارتون ها هم حرف زده ايد؟
بله! اتفاقاً بعد از نخستين كارم «هشت زن از جهنم»، در فيلمي به مديريت دوبلاژ آقاي زرندي به جاي يك بچه حرف زدم. آقاي زرندي مشغول دوبله فيلمي بودند كه دو شخصيت كودك داشت. خانم ناهيد اميريان كه آن موقع «بچه گو»ي بسيار شاخصي بودند - و هنوز هم هستند - قرار بود به جاي يكي از اين بچه ها حرف بزنند...
خانم اميريان در كارتون پينوكيو به جاي پينوكيو حرف مي زدند؟
نه نه! «جينا» را مي گفتند... خلاصه قرار بود در آن فيلم به جاي يك بچه اي حرف بزنند اما نمي دانم چه اتفاقي افتاده بود كه ايشان نيامدند... من فيلم دومم بود و زياد هم وارد نبودم... با اين وجود آقاي زرندي به من گفتند بيا بنشين و اين را بگو... من هم با ترس و لرز تمام در كنار خانم تاجي احمدي و آقاي اسماعيلي نشستم و آن رل را گفتم... البته موفق شدم، ولي تمام چهار ستون بدنم مي لرزيد!... البته من زياد در كارتون حرف نمي زنم... الان هم در اين فيلمي كه مي بينيد مشغول دوبله آن هستيم، چون خودم مدير دوبلاژ هستم، دارم حرف مي زنم، اما در حالت عادي كمتر در كارتون حرف مي زنم... البته نه اينكه كارتون بد باشد، اما هركدام از ما در يك روال خاصي و در يك زمينه اي مشغول كار هستيم... من وقتي به عنوان مدير دوبلاژ كاري را انجام مي دهم، اگر كارتون باشد، در آن حرف هم مي زنم.
ولي نه به جاي كودك...
نه نه! به جاي زني كه در آن فيلم هست. مثلاً الان مشغول دوبله سريال «گجت بوي» هستيم كه به جاي ناني حرف مي زنم.
تنها فيلم كارتون قشنگي هم كه من در آن گويندگي كردم، فيلم «گربه هاي اشرافي» بود كه خانم ژاله علو آن را دوبله كردند و يك سريال هم در تلويزيون دوبله كرديم به اسم «خانواده دكتر ارنست» كه آقاي علي محمدي مدير دوبله آن بودند.
در اين سريال، من به جاي همسر دكتر ارنست حرف مي زدم.
در «گربه هاي اشرافي» چطور؟
در «گربه هاي اشرافي» هم به جاي گربه اشرافي حرف مي زدم كه مادر چند بچه كوچولو بود.
در ميان فيلم ها، شاخص ترين و به ياد ماندني ترين نقشي كه حرف زديد چه بوده است؟
در فيلم... خب!... من در فيلم هاي خيلي خيلي زيادي حرف زده ام، خيلي زياد... الان چهل سال است كه گويندگي مي كنم... واقعا هيچ كدام را نمي توانم جدا كنم... .
ظاهرا متداول بود كه به جاي هر هنرپيشه شاخصي، يك گوينده خاص حرف بزند تا مردم صداي ثابتي را روي چهره هر ستاره سينما بشنوند، شما به جاي كدام بازيگران بزرگ حرف زده ايد؟
جولي كريستي، راكوئل ولش، سيلوا كوشينا... در يكي از دوباري كه فيلم «السيد» دوبله شد، من به جاي سوفيالورن حرف زدم (بار اول خانم ژاله كاظمي اين رل را گفته بودند) در فيلم كازابلانكا به همراه آقاي عرفاني حرف زدم، به جاي اينگريد برگمان، در «مايركينگ» نقش كاترين دنو را گفتم... خيلي فيلم گفته ام و همه را به ياد نمي آورم.
ورود فيلم هاي خارجي براي سينماها كه اخيرا دوباره شروع شده است، آيا رونقي به كار دوبله داده است؟
بله خيلي. ما در اين سال هاي اخير، بيرون اصلا كار نمي كرديم. كار ما منحصر شده بود به فيلم هاي تلويزيون، آنجا هم براي عده زياد گويندگاني كه در كار دوبله هستند به اندازه كافي كار نبود... خود من ممكن بود در ماه فقط در دو يا سه فيلم حرف بزنم. ولي از زماني كه شركت هاي خصوصي، سازمان فارابي و رسانه هاي تصويري فعاليت مي كنند كار براي ما زياد شده است. در حال حاضر استوديو قرن ۲۱ تعداد زيادي فيلم دوبله مي كند و بچه ها همه مشغول كار شده اند و اين به كار دوبله رونقي داده است.
خانم ناظريان، در حال حاضر منزلتان كجاست؟
در خيابان فرمانيه.
با آن خانه خيابان فرهنگ لابد خيلي فرق مي كند.
بله! خانه خيابان فرهنگ يك فرم ديگري بود... آن موقع زندگي هنوز اينطور «ماشيني» نشده بود و ما با خانه كوچك دو سه طبقه اي كه داشتيم و حياط كوچكي كه داشت حال و هواي ديگري داشتيم... پدر و مادرم هر دو زنده بودند... اما حالا فقط بايد كار كنيم و بدويم، برويم و بياييم تا زندگي را بچرخانيم. ديگر زندگي آن حال و هوا و صفا و صميميت آن روزها را ندارد... در خانه خيابان فرهنگ، حوض كوچك و باغچه كوچكي داشتيم... پدرم - خدابيامرز - هر روز باغچه را آب مي داد و حياط را آب پاشي مي كرد...
شغل پدرتان چه بود؟
ايشان كارمند شهرداري بودند.
و نظرشان در مورد فعاليت هاي هنري شما چه بود؟
راستش پدرم زياد از اينكه ماها وارد كار هنري بشويم خوشش نمي آمد. اما مادرم مدير داخلي يك استوديو بود و به اين كارها علاقه داشت. وقتي ديد كه من هم علاقه دارم، پدرم را راضي كرد كه من وارد كار دوبلاژ بشوم.
مادرتان هم فعاليت هنري مي كردند؟
خير! ولي مدير داخلي يك استوديوي فيلمبرداري بود كه واحد دوبلاژ هم داشت.
چند خواهر و برادر بوديد؟
من فقط يك برادر دارم.
برادرتان هم فعاليت هنري دارند؟
نه! البته علاقه مند بود ولي گويا قسمتش نبود كه به اين كار وارد شود.
اگر هيچ ملاحظه اي در كار نبود و شما مي توانستيد بدون توجه به ضرورت هاي كاري، خانوادگي، تحصيل بچه ها و يا مشكلات مالي جايي را براي زندگي انتخاب كنيد، دوست داشتيد كجا زندگي كنيد؟
... همين جا در تهران.
تهران را دوست داريد؟
تهران را دوست دارم... با همه شلوغي اش دوستش دارم.