دوربين رولفلكس داشتم. لنز تله نداشتم و عكاسي خيلي سخت بود. براي گرفتن عكس مجبور بودم دور زمين بدوم. بعدها كم كم لنزهاي تله گرفتم و قدري راحت تر شدم
اميد پارسانژاد
مردم قدر آدم را بيشتر مي دانند. يك روز با خانواده رفته بوديم اصفهان، ناهار مفصلي خورديم. رفتم حساب كنم، گفتند حساب شده. گفتم كي؟ گفتند: رفت!... اين لحظه لذت بخشي بود
علي كاوه، شوخ و بذله گو است. به قول دوستي، حرفهايش را از دوربين هاي قديمي شروع مي كند تا مي رسد به جاده چالوس! يك روز كه به همراه دوستان به تبريز رفته بود، فكر كنم روز بازي استقلال و پرسپوليس بود كه در تبريز برگزار شد، جلوي يك اتوبوس را در يكي از خيابان هاي تبريز گرفت، توجه اي به چشم هاي گرد شده راننده نكرد و به همراه دوستان سوار اتوبوس شد!
ازي ايران و كره بود. يك گل، غفور جهاني زده بود، يك گل هم حسن روشن. من آنقدر عكس هاي خوبي انداخته بودم كه دوست داشتم هرچه سريعتر آن را به مجله (دنياي ورزش) برسانم. داخل تونل شدم و با عجله حركت كردم كه دستم گير كرد به زنجيرهاي اطراف تونل و بدجوري خوردم زمين. هنوز هم اثرش هست.
از ميان لابه لاي خاطرات، كاوه اين را مي گويد و يكي از آن خنده هاي ريزش را مي كند. درباره او بايد گفت كه خيلي زود صميمي مي شود، اگر غير از اين بود نوشته ام را با اين شروع نمي كردم كه: علي كاوه، شوخ و بذله گواست.
علي آقا! چند سال است عكاسي مي كني؟
سال ۱۳۳۲ آمدم تهران، هفت ساله بودم. يك سالي كارهاي مختلف انجام دادم واز هشت سالگي وارد عكاسي شدم.
كدام عكاسي؟
عكاسي ساحل، نزد حاج اسماعيل زرافشان كار عكاسي را شروع كردم. حدود ۱۵ سال كارم چاپ عكس سياه و سفيد بود... درواقع يكي از ۵۰ نفري بودم كه در تهران عكس سياه و سفيد چاپ مي كردم.
و كي با مطبوعات آشنا شديد و كارتان را شروع كرديد؟
سال ۱۳۴۰ بود كه حاج زرافشان مرا با مطبوعات آشنا كرد. كارم را بامجله فردوسي شروع كردم كه يك مجله روشنفكري بود.
پس كارتان به ورزش منحصر نبود...
نه! مثلاً يكي از پروژه هايي كه انجام داديم درمورد درهاي قديمي تهران بود... يا گزارشي داشتيم درمورد اينكه «جگرسفيد»هاي تهران را چه كساني مي خورند. عكس ورزشي هم مي گرفتم... يادم مي آيد كه يك روز آقاي زرافشان نبود و قرار شد من به جاي ايشان براي گرفتن عكس بروم.
بازي تاج بود با جم يا كارگر آبادان... من كارت نداشتم. تيم تاج با مجله ما مشكل داشت و مرا راه ندادند. سردبيرقدري عصباني شد، مجبور شدم بروم از مرحوم باقر زرافشان عكس بگيرم... از شما چه پنهان از عصبانيت سردبير دلم گرفت و قدري هم گريه كردم.
سربازي هم رفتيد؟
از سال ۴۵ تا ۴۷ در هوابرد شيراز سرباز بودم. محيط ورزشي بود و به من خوش مي گذشت. همانجا كار عكاسي مي كردم. روي يك ديوار عكس هايم را تحت عنوان «ديروز و امروز» به نمايش مي گذاشتم. يا وقتي پرواز داشتيم، دوربين را در جلد قمقمه ام مي گذاشتم و در درون هواپيما و به هنگام چتربازي عكاسي مي كردم...
چتربازي هم مي كرديد؟
بله، ۹ پرش دارم، از هواپيماهاي داكوتا و سي-۱۳۰.
و وقتي بازگشتيد؟
سال ۱۳۴۷ بود. روزنامه اطلاعات عكاس مي خواست. حاج زرافشان مرا معرفي كرد، رفتم آنجا. اطلاعات ۲ سرويس عكس داشت. يك سرويس عكس روزنامه بود و يك سرويس عكس مجلات كه رئيسش محمود محمدي بود. آنجا براي مجله هاي اطلاعات هفتگي، اطلاعات بانوان، جوانان، دختران و پسران و دنياي ورزش عكاسي مي كردم. بعد ماجرايي اتفاق افتاد كه تصميم گرفتند عكاس ها را ميان مجله ها تقسيم كنند. من و يونس عليشيري به دنياي ورزش رفتيم، از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۴ در دنياي ورزش بودم. بيژن رفيعي سردبير دنياي ورزش بود. دوربين رولفلكس داشتم. لنز تله نداشتم و عكاسي خيلي سخت بود. براي گرفتن عكس مجبور بودم دور زمين بدوم. براي اينكه از همه ۲۲ بازيكن عكس داشته باشم، وقت را تقسيم مي كردم و مدام دور زمين مي گشتم و مي دويدم. بعدها كم كم لنزهاي تله گرفتم و قدري راحت تر شدم.
پسرتان هم عكاسي ورزشي مي كند؟
بله، او مهندس عمران است. از بچگي به او مي گفتم به استاديوم نيا.اما وقتي كلاس سوم راهنمايي بود شروع كردم او را با خودم به استاديوم ببرم و به او عكاسي ورزشي بياموزم. اولين روزنامه ورزشي بعد از انقلاب «ابرار ورزشي» به سردبير اردشير لارودي بود. من براي ابرار ورزشي عكاسي مي كردم. پسرم دو سه سال كه كار كرد، عكس هاي خوبي مي گرفت. درحال حاضر هم بعدازظهرها با روزنامه ها همكاري مي كند.
اهل كجايي آقاي كاوه؟
اهل آمل.
تهران كه آمديد كجا ساكن شديد؟
تا سال ۱۳۴۲ خيابان شهرستاني بوديم و بعد رفتيم هفت حوض نارمك.
الان كجا زندگي مي كنيد؟
ده جمال آباد! كاخ نياوران! چون همسرم ناراحتي ريه داشت به جايي رفتيم كه هوا تميز باشد. امسال برف ۷۰سانتي متري هم ديديم.
چند وقت است آنجا زندگي مي كنيد؟
حدود هشت ماه.
خانه خريده ايد؟
بله! پنجاه ميليون تومان هم سرم كلاه رفت!
پس بيشترين زمان را نارمك بوديد.
بيست سال نارمك بودم و بيست سال هم تهرانپارس. بعد از انقلاب يك دفتر عكاسي باز كردم به اسم «عكس و ورزش»، در خيابان شهيدبهشتي، چهارراه سهروردي. با سه نفر شريك بودم كه البته آنها عكاس نبودند. حدود پنج سال آنجا فعاليت مي كرديم. تمام زمين هاي خاكي تهران را مي رفتيم و از فوتبال و گل كوچك بچه ها عكس مي گرفتيم. در اين دوره كارمند تلويزيون بودم، با بچه هاي دانشكده صدا و سيما آشنا شده بودم و اين بچه ها هم به من كمك مي كردند. كارمان خيلي نگرفت ولي در عوض مغازه اي را كه ۱۵۰ هزار تومان خريده بوديم، ۱۵ ميليون فروختيم!
از چه سالي به تلويزيون رفتيد و چطور؟
سال ۱۳۵۴ تلويزيون براي استخدام عكاسان تجربي آزموني گذاشته بود. ۱۰۴ نفر در اين آزمون شركت كردند. هر عكاس بايد يك حلقه فيلم سياه و سفيد از نمايشگاه بين المللي تهران كه اولين دوره اش برگزار مي شد مي گرفت. بايد فيلم ها را به تلويزيون مي داديم و آنها ظاهر و بررسي مي كردند. بايد از يك خانواده، از هنگام ورود تا آخر عكس مي گرفتيم. من پرويز زاهدي را انتخاب كردم و از او خواهش كردم همراه خانواده اش به نمايشگاه برويم و من از آنها عكس گرفتم... تلويزيون از ما ۱۰۴ نفر۴،نفر را استخدام كرد، دو نفر براي عكاسي و دو نفر هم براي كار تاريكخانه. ما ۲۵ سال با هم همكار بوديم، مرحوم محمد عقيلي، عزيزالله نعيمي، محمد گلجامجو و من.
در تلويزيون چه مي كرديد؟
در واحد عكاسي توليد بوديم و از برنامه هاي تلويزيوني عكس مي گرفتيم. از جمله برنامه اي بود به نام دانش. دوربين هاسلبلاد داشتم. مثلا قرار بود براي برنامه دانش از جراحي قلب عكس بگيرم. دو سه بار رفتم تا توانستم از عمل قلب، يك عكس خوب بگيرم. اين عكس را در اندازه ۳۴x متر چاپ كرديم و پشت صحنه برنامه دانش گذاشتيم. آن روزها مثل حالا نمي شد يك عكس كوچك را به عنوان پس زمينه برنامه تلويزيوني استفاده كرد.
پس عكاسي ورزشي كمرنگ شد؟
نه! فقط صبح ها تلويزيون بودم. از سال ۱۳۴۷ تا همين امروز، من هميشه چندكاره بودم. امروز هم كه بازنشسته صداوسيما هستم با ۲ روزنامه و ۲ مجله همكاري مي كنم. همان موقع هم كه تلويزيون بودم، بعدازظهرها در روزنامه ورزشي كار مي كردم. روز اولي كه به تلويزيون رفتم، عطابهمنش مرا ديد. گفت: اينجا آمدي؟... گفتم: استخدام شدم و با ورزش خداحافظي كردم... گفت: چرا؟ تو اين همه زحمت كشيدي و اين كار را ياد گرفتي... خلاصه ايشان مرا به دوستشان مهدي دري كه سردبير ورزشي يك روزنامه بود معرفي كردند و همين باعث شد من كار ورزشي را ادامه دهم. اولين سفر خارجي ام را هم براي همين روزنامه رفتم. دانش آموزان كشتي گير به عراق مي رفتند و من هم به عنوان عكاس رفتم. البته قرار شده بود برايشان خبر هم بفرستم. از آقاي قاسم رايگان داور كشتي، كمك گرفتم تا توانستم هم عكس و هم خبر براي روزنامه بفرستم. روزنامه هم خيلي احساس رضايت مي كرد. بازي هاي مقدماتي المپيك مونترال هم شروع شد كه من به كويت و عربستان رفتم و بعد هم براي اولين بار به المپيك رفتم.
از المپيك مونترال چه خاطره اي داريد؟
اگر يك عكاس زبان بداند، خيلي خوب است... يادم مي آيد كارتم قدري دير حاضر شده بود. چند روز اول بند دوربينم را طوري به گردنم مي انداختم كه همه خيال مي كردند كارت است... چند روز بعد يكي از ماموران به من چيزهايي گفت كه من فقط كلمهProblem در خاطرم ماند، خيال كردم مي گويد اگر باز هم اين كار را بكني با پارابلوم (يك نوع كلت كمري) مي كشمت. رفتم به آقاي كاظم گيلانپور، سردبير كيهان ورزشي گفتم، گفت كه نه بابا! مي گويد برايم «مشكل» ايجاد كرده اي.
چين هم براي اولين بار به المپيك راه پيدا كرده بود، بنابراين مي بايست تيم چين تاپيه (تايوان) را بيرون كنند. روز تمرين رژه، عكسي گرفته بودم كه در تونل ورودي ورزشگاه، تيم چين در حال ورود به ورزشگاه و تيم چين تايپه در حال خارج شدن بود. آقاي صدرالدين الهي خبرنگار ما بود، عكس را كه ديد، درجا ۱۰۰ دلار به من جايزه داد.
چند المپيك رفته ايد؟
سه المپيك، ۷۶ مونترال، ۹۶ آتلانتا و ۲۰۰۰ سيدني كه البته پاراالمپيك بود. بازي هاي آسيايي ۷۴ تهران، ۹۰ پكن، ۹۴ هيروشيما و ۲۰۰۲ كره را هم عكاسي كرده ام. خدا رحمت كند قاسم فارسي را، به من مي گفت ۲۰۰۸ پكن را با هم مي رويم! حالا اگر خدا بخواهد امسال هم عازم آتن هستم.
كدام بيشتر چسبيد؟
از نظر عكاسي ۱۹۹۶ آتلانتا خيلي خوب بود. وسايل پيشرفته داشتم و راحت بودم. در بازي هاي ۲۰۰۲ پوسان با دوربين ديجيتال عكس مي گرفتم. چون اي ميل زدن را ياد نگرفته بودم (و هنوز هم ياد نگرفته ام)، كارت حاوي عكس هايم را به پژمان راهبر مي دادم و به او مي گفتم اين كارت ۱۰۰ عكس دارد، ۹۸ تايش را براي روزنامه خودت بردار و ۲ تايش را هم براي ابرار ورزشي بفرست. همين باعث شد يكي از دوستانم برايم از آمريكا يك لپ تاپ بفرستد، خودم كه پولش را نداشتم بخرم...
راستي حقوق بازنشستگي شما از تلويزيون چقدر است؟
من از تلويزيون در سال ۱۳۷۴، با داشتن دو ديپلم افتخار عكاسي از دفاع مقدس با مبلغ بيست هزار و هشتصد و نود تومان بازنشسته شدم، حالا شده است ۱۱۴ هزارتومان.
اگر واقعا بازنشسته شده بوديد، اين مبلغ كافي بود؟
نه! فكر مي كنم تا به حال مرده بودم! به همين دليل هم هست كه من ۴۰ سال است براي چند جا عكس مي گيرم.
لابد همين را هم به ديگران توصيه مي كنيد؟
بله! اگر عكاس بخواهد موفق باشد، نبايد به يك جا وابسته باشد.
آقاي كاوه شما مشهوريد به عكاس ورزشي، ولي كارهاي غيرورزشي تان شاخص تر است.
من ورزشي را بيشتر دوست دارم. براي اينكه خودم ورزشكار بود. من كشتي گير بودم و فوتباليست و دوچرخه سوار. البته در نود دقيقه پايم به توپ نمي خورد.
چرا ورزشي را بيشتر دوست داريد؟
مردم قدر آدم را بيشتر مي دانند. يك روز با خانواده رفته بوديم اصفهان، ناهار مفصلي خورديم. رفتم حساب كنم، گفتند حساب شده. گفتم كي؟ گفتند: رفت!... اين لحظه لذت بخشي بود.
اينكه پول نداديد لذت بخش بود؟
نه. جلوي خانواده سربلند شدم. ۴۰ سال نه پنج شنبه داشتم، نه جمعه. آنجا خانواده ام فهميدند كه مردم چقدر مرا دوست دارند. يك بار سوار اتوبوس شدم. راننده گفت: به افتخار آقاي كاوه دست بزنيد تا راه بيفتم... انتظار نداشتم. واقعا خستگي ام در رفت.
از مسوول ها خير ديده ايد؟
سه شنبه از من تقدير كردند. دو سكه دادند. نمي دانم!
بهترين عكسي كه گرفته ايد؟
ورزشي؛ توپ جمع كني است كه زير باران نشسته. اين عكس وظيفه شناسي اين پسرك را نشان مي داد.
بهترين عكسي كه نگرفتيد چي؟
علي دايي با دست به پاس گل زد. من فكر نمي كردم گل بزند، همينجور ايستادم تماشا كردم. البته دستش را برداريد پس فردا با ما لج نكند.
خوش استيل ترين بازيكن؟
علي پروين و پرويز قليچ خاني. هر عكسي از پروين دارم سرش بالاست.
بداستيل ترين؟
پرافتخارترين فوتباليست مملكت، علي دايي است كه نابغه است و هر كس هرچه راجع به او بگويد كار خودش را انجام مي دهد. او افتخار مملكت است!
آقاي كاوه شما آدم باسياستي هستيد!