شهر و موسيقي ...همكاري معمار ومنتقد
مروري بر كتاب «فرنك گري: شهر و موسيقي» اثري منتقدانه از «جرمي گيلبرت رالف» پيرامون معماري «فرنك گري»
نينا شاهرخي
در مورد نويسنده:
«جرمي گيلبرت رالف»( Jeremy Gilbert-Rolfe) يك نقاش و منتقد هنري است.از كتابهاي منتشر شده او مي توان به «زيبايي و عرش معاصر»،«برتر از پارسايي:مقاله اي انتقادي بر هنرهاي بصري »۱۹۹۳-۱۸۹۶ و « حلول پروردگار در مخلوق و تناقض: مقالاتي جديد در دستگاه هنري» و ... اشاره كرد. زبان و روش ويژه او در نقد هنري نه تنها قابل توجه است بلكه در بسياري موارد بي نظير مي نمايد ...
كتاب فرنك گري:شهر و موسيقي نتيجه منحصر به فردي از همكاري بين معمار و راهنمايي هاي «جرمي گيلبرت رالف» منتقد است؛ اين كتاب روي دو پروژه متمركز شده است، پروپوزال نامفهوم «گري» براي مجهز ساختن دوباره موزه برلين و سالن كنسرت ديزني او كه اخيرا در لوس آنجلس تكميل شد، ضمن گفت و گو هايي پيرامون پروژه هايي نظير «غرفه اي براي هنرهاي نمايشي» در كنكورد، كاليفرنيا، «موزه گوگنهايم» در بيلبائو و پروژه «اكسپرينس ميوزيك» ( Experience Music) در سياتل. بحث بر انگيز ترين ارتباطات «گري» با مجسمه سازي مينيماليست، به كاربردن مصالح ساخنماني جديد و طرز برخورد با سنت، با احترام به عقايد او نسبت به معماري به عنوان يك تجربه دموكراتيك كه در آن واحد هم عملي است و هم احساساتي، در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته است.
در پيش گفتار از زبان «فرنك گري» مي خوانيم:
من «جرمي گيلبرت رالف» را در يكي از آن شب نشيني هاي خصوصي در نيو يورك ملاقات كردم.جايي كه افراد مهم زيادي با هم ملاقات مي كنند تا در مورد مسائل مهمي گفت و گو كنند!
جرمي به نظرم فردي منطقي و سرزنده آمد؛ به طوري كه تمام شب را در گوشه اي به صحبت در مورد مسائلي كه خاص و مهيج بودند گذرانديم. مسائلي مثل اين كه «كفشهايت را از كجا خريده اي؟» يا «جرمي تو نبايد اينقدر سيگار دود كني» و «آيا به نظرت اين نوشيدني عالي نيست؟!!!» من شيفته مردي شده بودم كه مي خواستم نقاشي هايش را ببينم و نوشته هايش را بخوانم.
ما شروع به شناختن يكديگر كرده بوديم. در موردهنر صحبت كرديم، پشت سر دوستان هنرمندمان حرف زديم (!)، او آمده بود تا كارهاي مرا ببيند و من هم متقابلا مي خواستم كارهاي او را ببينم. از نقاشي هايش خوشم مي آيد؛ او واقعا معركه است. استعدادش او را به جاهايي در نقاشي مي برد كه اكثر مردم نرفته اند. فكر مي كنم او فرد قابل تقديري در مملكت ماست. ولي من كي هستم؟!
دوستي ما مرا به سمت دعوت او براي راه انداختن واحدي تلفيقي براي دانشجويان معماري و مدارس هنر در «دانشگاه ييل» كشاند؛ حاصل كار يك گفت و گو بين دو نظام (ديسيپلين) هنري بود، چيزي كاملا كافي و نتيجه بخش در دنياي معماري.
اين قضيه هم براي «جرمي» و هم براي من الهام بخش بود؛ در طول ارائه اين واحد، در حين گفت و گو ها در مورد نقاشي هاي او و نظريات مختلف در مورد كار من و صحبت و گفت و گو با دانشجويان، ما به درك حجمي مناسبي و بسيار جالبي از آنچه ديگري انجام مي داد رسيديم. اين همان دليلي بود كه مرا متعجب كرده بود و نظريات ايده هاي جرمي باعث نوشتن اين كتاب شد.
نمي توانم دقيقا روي آنچه كه او از آنچه من انجام مي دادم فهميده بود انگشت بگذارم. اما مي دانم كه درك كرده بود.نوشته هاي او اينجا نكته اي از ديدگاهي رو در رو از كارهاي من ارائه مي كند كه فكر نمي كنم جايي ديگر منتشر شده باشد و به اعتقاد من بسيار آموزنده است هم در مورد آنچه كه اكنون انجام مي دهم و هم براي آنچه كه به انجامش در آينده اميد دارم.
«جرمي» به دقت به آنچه مي گفتم گوش مي داد و كاملا متوجه صحبتهايم مي شد؛ براي مثال در توضيح پروژه «موزه برلين»، كاملا جريانات سياسي را كه من با آنها دست به گريبان بودم و اينكه چگونه با جنبه عملي بودن پروژه ارتباط برقرار كرده بودم را درك كرده بود. همچنين ايده هاي معمارانه را فهميده بود.درست مثل پروژه «كنسرت هال ديزني» بود. در طول كارش، كاملا در درياهاي طوفاني (!) كه پروژه مواجهش كرده بود و موجبات دگرگوني ظواهر را فراهم ميكرد، درگير شده بود. جرمي نكات ظريف و دقيق واكنشهاي معمارانه ام را در برابر مشكلات قاپيده بود! بنابر اين قادر بود گزارش واضحي از آنچه اتفاق افتاده بود خلق كند.
«جرمي» مقاله مرا تحت عنوان «معمار- مجسمه ساز» بسيار خوب مي فهميد، شايد حتي بهتر از خود من! هميشه فكر مي كردم كه معماري در تعريف يك شيي سه بعدي است، پس مجسمه است. اين موضوع آنقدر ها هم ساده نبود، من و «جرمي» در اين مورد بارها با هم گفتگو كرده ايم و اودر بعضي از مقالات در اين خصوص به من كمك كرده است.
او ارتباط بين برنامه ريزي و فرم بناها را نيز درك مي كند؛ روش طراحي من خيلي به استخوان بندي برنامه ريزي كه آنهم مبتني بر نظرات مشتري است نزديك است. او مي بيند كه بناهاي من بيشتر كاربردي بوده، و البته از آنچه كه در نگاه اول به نظر مي رسند، بسيار فكر شده تر هستند. اين قضيه اي است كه سايرين بعد از استفاده از آنها كشف مي كنند. اين بازي (ترفند) من بود و جرمي آن را گرفته بود...!
كتاب «فرنك گري: شهر و موسيقي» ابتدا بنا بود يك پرس و جو و علت يابي باشد در مورد تمام بناهايي كه «فرنك گري» بدانها انديشيده بود اما قابل ساخت نبودند اما سريعا تبديل شد به تمركزي بر تغيير قاعده هايي كه در مجموعه «برلين ميوزيم آيلند» و «سالن كنسرت ديزني» در لوس آنجلس رخ داده بود. « جرمي گيلبرت رالف » در اين مورد ميگويد: تمركز بر روي اين دو پروژه نگرانم كرد. ذهنم درگير دو سوال در مورد كارهاي «گري» شده بود: او فكر مي كند شهرها چه هستند و چه چيزي لازم دارند؟ موزيكال بودن بناهايش كه تعادل را مغلوب خود كرده وآشكار سازي دوباره فضاهاي شگفت انگيز در پيكره معماري...! «گري» كاملا در مورد گفتن اين كه «ايده حقيقت مصالح (دلگرمي به مصالح) در عصري كه مي توانيم هر آنچه را كه مي كشيم بسازيم احمقانه است»، حق دارد و بنابر اين ممكن است براي انديشيدن جمله لئوناردو داوينچي مثمر ثمرتر باشد كه گفته است:«ايده در كشيدن نهفته است؛» به هر حال در كارهاي گري طرح ها معمولا متاثر از حركت هاست و البته به همان اندازه به فرم ها نيز توجه دارد....
آنچه در كتاب «فرنك گري: شهر و موسيقي» مي خوانيم را مي توان به صورت زير خلاصه كرد:
منطق غير محتمل...!
فصل ۱ مقدمه اي ست بر شرح روش هاي معمول؛ جنبش هايي كه «گري» آنها را برنامه ريزي كرده است و با معماري همراه شده اند. اين جنبش ها تنديسگونه اند و البته در عين حال اجتماعي، فرهنگي و تكنولوژيكي- فرهنگي كه كم كم از مصالح، سايت و محدوده در بر گيرنده شان پيشي مي گيرند.
پيتر آرنل: و اما شما يك هنرمنديد... اين طور نيست؟
فرنك گري: «من يك معمارم. به اين قضيه ايمان دارم را كه مدتهاي زيادي را با دوستان هنرمندم گذرانده ام و به خيلي از آنها بسيار نزديك بوده ام، با كارهايشان در گير بوده ام و فكر مي كنم خيلي از ايده هايم از همين جا ناشي شده است. در اين ميان يك بده بستان صورت گرفته... به همين خاطر گاهي هنرمندم مي دانند! ممكن است كسي بگويد:اوه! فرنك يك هنرمند است. اين براي من مثل اخراج شدن است! مي خواهم بگويم كه من يك معمارم؛ قصد من معماري كردن است.»
برلين: محافظت از عايق كاري!
فصل ۲ در مورد پروژه «ميوزيم آيلند» در برلين صحبت مي كند عمدتا به عنوان جنبشي كه نه تنها ممكن است موزه را با موزه ديگري متحد كند بلكه آن را با شهر پيوند خواهد داد...
چرا يك مجموعه از ايده ها ،مجموعه اي ديگر را قرباني مي كند؟ «من كاملا معتقدم كه بايد بيش از يك سيستم موجود باشد، به اين خاطر كه اگر بيش از يك سيستم داشته باشيد هيچ سيستم منفردي غالب نمي شود....»
لوس انجلس: موسيقي ايده مركز
فصل ۳ به گفتگو در مورد سالن كنسرت ديزني به عنوان تمهيدي براي انتقال توجه از ديدن به شنيدن مي پردازد .
«من قادرم يك طرح لق و در هم لوليده طراحي كنم و بسازمش طوري كه كاملا شبيه آن باشد. هيچ كس ديگري قادر به انجام آن نيست به جز كوربو؛ كوربو مي توانست....»
عملي بودن سطوحي كه در احجام به پرواز در مي آيند البته از ميان رنگها
فصل ۴ كاربرد ايده هاي «گري» را در موزه «گوگنهايم بيلبائو» به عنوان نامانوسي آنچه ديده مي شود، همانگونه كه معمولا با آن مواجه مي شويم، مورد بررسي قرار مي دهد؛ اين قضيه بيينده را براي ديدن كارهايي از هنرهاي بصري آماده مي كند.
«من توقف مي كنم ،چراكه من مرد واقع بيني هستم و مي دانم كه اگر توقف نكنم هيچ نخواهم داشت. كار من كاملا بر اساس بودجه است....»
مطالعه كتاب «فرنك گري: شهر و موسيقي» به تمام علاقه مندان درك بهتر انديشه هاي «فرنك گري» توصيه مي شود.
|