دكتر حسن بلخاري
شماره نخست مقاله حاضر يادآور پنج قسمت از مشاهد ملاصدرا بود؛ مشهد اول به اثبات عالم روحاني و جايگاه نفوس بشري اختصاص داشت. مشهد دوم مفتاح ده دليل برهاني و عقلي و چند دليل قرآني و نقلي است تا اثبات كند هر وجود محسوسي كه مشاهده مي كنيم، وجود معقولي دارد. مشهد سوم در اثبات نخستين عالم يا عالم امر و عالم معقول بود. مشهد چهارم اختصاص به عالم دوم يا عالم نفس و به تعبير ملاصدرا، «عالم مدبر» دارد و مشهد پنجم نيز بر قوه خيال و برهان و بر بقاء قوه خيال دلالت دارد. بخش پاياني اين مقاله از نظرتان مي گذرد.
بدين ترتيب صدرا براي نفس قدرت و قوتي قائل است كه به واسطه آن، نفس به نيروي خيال، قادر به انشاء و ايجاد صوري است كه نه در عالم عقول وجود دارند و نه در عالم عين و نه حتي در عالم مثال «بلكه در عالم نفس اند و در حضور او كه خارج از اين عالم هيولاني است و شكي نيست كه آن چه نفس به نيروي مصوره (صورت دهنده) خود آن را صورت داده و مشاهده مي نمايد و به بينش خيالي ديده و ادراك مي نمايد آنها را از آن جهت كه اثر بر آنها مترتب است، وجودي است و وجود مبدا اثر است... و اگر فرض بر خواستن سرگرمي ها و شواغل و گرد آمدن همت و نيروي اراده و انحصار قوي در متخيله بشود هر آينه آن صور حضورشان بيشتر و آشكاريشان براي نفس فزون تر و شديدتر است.»
اما صدرا در اسفار تأملي وسيع تر در باب عوالم روحاني و به ويژه عالم خيال دارد زيرا در سفر چهارم از اسفار اربعه (سفر از خلق به خلق) هفت باب را به بحث در مورد ماهيت نفس اختصاص داده و همچون حكماي گذشته كه يكي از قواي نفس را «حس مشترك» مي دانستند او نيز حس مشترك را قوه اي مي داند: «كه در جلو مغز قرار دارد و نزد ماقوه اي نفساني است كه استعدادش در جلو مغز و بلكه در روحي كه در آن جاري است، حصول پيدا مي كند و تمامي صور محسوسات ظاهري بدان منتهي مي گردد و حواس نسبت بدان مانند جاسوساني هستند كه اخبار نواحي مختلف را براي وزير پادشاه مي آورند.» از مهم ترين ادله اثبات وجود حس مشترك در نفس، ادراك صوري است كه در خارج، اصلاً وجود خارجي ندارند مانند چيزهايي كه صاحبان نفوس شريف (چون انبياء و اولياء(ع)) هنگام سلامت حواسشان از صور زيبا و اصوات نيكو مشاهده مي كنند. از ديدگاه صدرا مدرك اين امور نمي تواند قوه عقل باشد زيرا محال است قوه فوق الذكر [حس مشترك] بتواند اجسام، ابعاد و اشكال داراي مقدار را ادراك كند به ويژه كه كاركرد آن هنگامي است كه حواس ظاهري از كار باز ايستاده اند. همچنين مدرك اين صور، قوه خيال نيز نيست زيرا خيال قوه حافظ است و بايد هر آنچه را كه در انبار شده، متمثل و مشاهد باشد در حالي كه چنين نيست. بنابر اين عامل ادراك صور فوق، حس مشترك است كه «مظهر ادراكاتش عبارت از روحي است كه در آن جا سريان دارد. اين روح مانند آينه اي است كه به سبب آن- به جهت خالي بودنش از رنگ ها با وجود قابليتش (صورت رنگها) بدون اين كه در آن صورتي انطباع يابد- آشكار مي گردد و همين طور آن روح به جهت بساطت و پاكي و اعتدالش مسببي براي ظهور اشباح پنهاني و غيبي و برنفس- از مثل محسوسات- گرديده و در نتيجه نفس آنها را با اين قوه [حس مشترك] كه آلت براي ادراك محسوسات پنهان از حواس است، ادراك مي نمايد.» بدين ترتيب مدرك اين صور، حس مشترك اما عامل حفظ آنها، قوه مصوره يا خيال است «قوه اي كه به واسطه آن صورت موجود در باطن حفظ مي گردد»صدرا همچون ديگر حكماي اسلامي بين حس مشترك و خيال، وجه تفاوت قائل است بنابر اين كه اولاً حس مشترك، قوه قبول صور است و خيال قوه حفظ صور و قبول متفاوت از حفظ است ثانياً حس مشترك حاكم بر محسوسات است و نيز مطيع آنها در حالي كه خيال حاكم بر محسوسات نيست و تنها حافظ آنهاست، ثالثاً صور محسوسات گاه مشاهده شونده اند و گاه تخيل شونده و شك نيست كه مشاهده غير از تخيل است فلذا حس مشترك صور را مشاهده مي كند در حالي كه خيال تخيلشان مي كند. از ديدگاه صدرا «خيال» قوه اي است جوهري و باطني كه عالمي جداي از عالم عقل (عالم مجردات) و عالم طبيعت (ماديات) دارد و در عين حال مجرد از آن است. همچنان كه ذكر كرديم از مهم ترين كاركردهاي اين قوه در دستگاه فلسفي ملاصدرا، اثبات معاد است زيرا او براي اين قوه كاركردهايي چون حالات گور و پاداش و كيفر و نيز تحقق و ثبوت احوال برزخ و برانگيخته شدن كالبدها قائل است.
متخيله قوه ديگر از قواي باطني نفس (پس از خيال) است- قوه اي كه اگر ناطقه را بكار گيرد مفكره و اگر مدرك جزئيات باشد قوه وهم است- و پس از آن قوه حافظه است كه خزانه انبار وهم بوده و صورت مدركات در آن انبار مي شود. همچون سهروردي، ملاصدرا نيز حافظه را «خزانه وهم» و خيال را «خزانه حس مشترك» مي داند اما او دو اصطلاح قوه «ذاكره» و «مسترجعه» را نيز براي حافظه بكار مي برد زيرا اين قوه براي بازگردانيدن صور (ارجاع يا بازآفريني) بسيار قوي و نيرومند است و اين بازگردانيدن گاهي از صورت به معني است (و اين هنگامي است كه قوه وهم روي به قوه متخيله آورده و از او ياري مي جويد كه صورت هاي موجود در خيال را بر او عرضه كند و گاه عكس آن است يعني بازگشت از معني است به صورت، بدين معنا كه قوه وهم درخواست عرضه معاني در حافظه را مي كند «تا برآن ادراك معنايي كه با آن صورتي را كه مي جويد عرضه شود»
بدين ترتيب صدراي شيرازي نيز چون شيخ اشراق و ابن عربي براي خيال مقامي بينابيني ميان دو عالم مجرد و ماده قائل است مقامي كه قادر به ادراك صور مجرد است. صوري كه به ويژه براي پاكان و عارفان صور نوريه اي است كه باطن و اصل ماهيات را روشن مي سازد. اين معنا را مي توان از شرح او در باب نهم سفر چهارم(از اسفار اربعه) دريافت. وي در فصل چهارم اين باب با عنوان «در چگونگي ارتقا و بر شدن مدركات از پايين ترين منازل به
|
|
عالي ترينشان و سخن در مراتب تجرد» عوالم را در سه عالم منقسم مي داند: عالم عقل، عالم نفس حيواني و عالم طبيعت. عالم اول به كلي از كثرت محفوظ و مصون است عالم دوم از كثرت وضعي و انقسام مادي مصون است در حالي كه سومين عالم محل كثرت، تضاد و انقسام مواد است. صدرا به همين ترتيب نفس انساني را نيز متمايز از نفوس حيواني، داراي سه مقام «عقل و قدس»، «نفس و خيال» و «حس و طبيعت» مي داند و بنا به همين معنا براي هر يك وجودي قائل مي شود: اول وجود حسي يا وجودي صوري كه داراي وضع نبوده و مشروط به وجود ماده خارجي است. دوم وجودي خيالي كه اين نيز وجودي صوري است ولي مشروط به حضور ماده و ادراك حسي آن نيست(مگر به هنگام حدوث) و سوم وجود عقلي كه از اشتراك بين كثرت و حمل و صدق بر آنها- اگر مطلق و نه به شرط تعيين اخذ و اعتبار شود- امتناع ندارد، مانند انسان عقلي كه مشترك بين افراد فراوان مي باشد همچنين صدرا متأثر از انديشه هاي «اثولوجيا»ي فلوطين از سه انسان صحبت مي كند: انسان عقلي، انسان نفساني و انسان طبيعي. انسان عقلي نور خود را بر انسان نفساني و انسان نفساني نيز نور خود را بر رتبه پايين تر از خود كه انسان طبيعي يا جسماني است افاضه مي كند. از ديدگاه صدرا همچون افلاطون و نئوافلاطونيان هرچه از مرتبه عقل به مرتبه جسم فرو كاسته شود قوت و كمال انسان كاهش مي يابد. صدرا به جاي اصطلاح تقليد تقليد در مورد انسان جسماني (كه خود تقليدي از انسان نفساني و او نيز تقليدي از انسان عقلي است) اصطلاح صنم صنم را (به تعبير افلوطين) به كار مي برد اما آنچه مهم است استعداد انسان جسماني در بازگشت به حقيقت عقلاني خويش است بنا بر اين كه اين سه انسان، هر يك با هم ارتباطي دارند و از تأثير و تأثر قواي خويش بهره مند مي شوند و بنا به همين معنا همچنان كه انسان جسماني، قوس نزول خود را از عقل به نفس و از نفس به جسم طي مي كند مي تواند قوس صعود خود را از جسم به نفس و از نفس به عقل بپيمايد. در اين صورت انسان عقلي در سير صعودي خود تمامي اشياء را به واسطه علم حضوري و نيز بي نياز از آلات و ابزار، به تماميت و كامليت ادراك مي كند و بر خلاف ادراك انسان جسماني كه چون چيزي را حس مي كند از ديگري غافل مي شود، ادراك امري، انسان عقلي را از ادراك امور ديگر باز نمي دارد. از ديدگاه صدرا چشم انسان عقلي، قوي تر و ادراكش بيشتر است. زيرا قادر به رؤيت كليات است و از اين رو كه معرفت بيشتري دارد ارجمند تر، برتر، تابناك تر از كالبدها نظر مي كند. سبزواري در شرح اين معنا، علم انسان عقلي راعلمي شهودي مي داند و در اين مورد مي گويد: «علم انسان عقلي حضوري است، چشمش كه به اشياء مي افتد همان علم شهودي اش است بر موجودات ارجمند و شريف كه مجرداتند. پس او به يك ديدن تمام آنچه را كه در عالم عقول و در عالم مثال و طبيعت[ديدنيها ]است مي بيند و آنچه پايين تر از آن است هم ديدن او است و بر آن قياس كن.» بنابر اين صدرا نيز چون «شيخ اشراق» و «محمد جلال الدين مولوي» به ترتيب وجودي انسان و بالتبع مراتب قدرت و قواي او معتقد است. او نيز چون شيخ اشراق معتقد به عوالم سه گانه حس، خيال و عقل است. انسان مثالي به تعبير صدرا، صنم انسان عقلي است و به دليل تقرب به حضرت عقل ، قادر به ادراك و معرفت افزون تري نسبت به صنم خويشتن(انسان جسماني و يا طبيعي) است.
|
|
اما سخن ما در باب قدرت خيال و نقش آن در صورت گري هنر اسلامي بدين معنا بازگشت مي كند كه صدرا نيز چون اسلاف خويش شرط رسيدن به انسان اول حقيقي(يا در اصل همان حضرت عقل) را نيكوكاري، خيريت و فاضل بودن مي داند. او در اين مورد مي گويد: «هر كه مي خواهد انسان اول حقيقي را مشاهده كند سزاوار است كه نيكوكار، خير و فاضل باشد و او را حواسي قوي است كه هنگام تابش انوار بر او محبوس نمي گردند. چون انسان اول نوري است درخشنده كه در او تمام حالات انساني مي باشد جز آن كه در او به نوعي برتر و بهتر و قوي تر و اين انسان همان انساني است كه حدش را افلاطون الهي بيان داشته است.» اما صدرا بدين دليل كه يك فيلسوف وجودي است و همه فضيلت ها را ناشي از وجود و منطوي در آن مي داند در تفسير انسان عقلي، مثالي و جسماني رجوعي به اصل وجود دارد و همين بستر غلطيدن او به بحث «زيبايي» در انديشه اسلامي است. وي در باب دهم همين سفر(سفر چهارم) «وجود» را عبارت از خير و سعادت مي داند اما معتقد است وجودات بنا به نقص و كمال، با هم متفاوتند و به همين دليل گروهي بر گروه ديگر فزوني و برتري دارند. از ديدگاه صدرا هر چه وجود تمام تر باشد خلوص و رهايي اش از عدم بيشتر، فلذا سعادت در وجود او افزون تر است و هر چه ناقص تر باشد آميزشش به شروشقاوت بيشتر است. بنابر اين كامل ترين و برترين وجودات به ترتيب، عبارتند از: «حق اول متعال»، «مفارقات عقلي» و «نفوس» و پايين ترين موجودات نيز به ترتيب عبارتند از: «هيولاي(ماده) نخستين و زمان و حركت»، «صور جسمي»، «طبايع» و «نفوس». بدين ترتيب نفوس كه در سلسله مراتب وجودات عالي پايين ترين رتبه، و در سلسله موجودات داني عالي ترين رتبه را دارايند در مرز ميان برترين وجودات و پايين ترين موجودات قرار دارند. بنابر اين چون وجود، عين خير و سعادت است فلذا هر چه كامل تر باشد سعادت، لذت و عشقش نيز كامل تر است و نيز از اين رو كه هر مرتبه انعكاس مرتبه بالاتر از خويش است(مثلاً مرتبه مثال كه بالاتر از مرتبه جسم است) در ذات خود ميلي در رسيدن به مرتبه فراتر از خود دارد كه او را به مراتب بالاتر و نيز سعادت والاتر مي كشاند. بحث سعادت، ارتباط وسيعي با بحث لذت پيدا مي كند زيرا لذت نتيجه سعادت است و به زبان ساده كسي كه نسبت به سعادت خود معرفت پيدا كند او را لذتي بي حد و وصف فرا مي گيرد. لكن لذت در دستگاه فلسفي صدرا به چه معناست و چگونه در فلسفه وجودي او تعريف مي شود؟ از ديدگاه او لذت اسبابي دارد (ابزاري دارد) كه عبارتند از ادراك، مدرك و مدرُك و بدين دليل كه قوه عقلي از نظر ادراك قدرت افزون تري در رؤيت مدركات دارد، قوي تر عمل مي كند فلذا شيء مدرك را موافق و ملايم با حقيقت شيء مي بيند و به يك عبارت از نور و بهاي محض و خير صرف بهره مند مي شود. صريح كلام صدرا چنين است: «قوه عقلي از قوه حسي قوي تر است و مدركاتش قوي تر، از اين رو قوه عقلي، محصل حقيقت شيء مدرك ملايم و موافق است وبهره مند از نور و بهاي محض و خير صرف و وجودي است كه اصل هر موجود و بخشنده هر چيز و نظام و آنچه پس از او از جواهر عقلي كه به ذات خودشان معشوقند مي باشد. خواه آنها ، عاشق شده باشد يا نشده باشد.» از ديدگاه ملاصدرا هر ادراكي نوعي تجريد است و بنا به اين كه اولاً هر تجريدي مراتبي دارد و ثانياً تجريد، تبديل وجود پست است به وجود برتر و عالي تر، ادراك نيز مراتبي دارد و ثانيا تجريد تبديل وجود پست است به وجود برتروعاليتر،ادراك نيز مراتبي دارد و در نهايت خود، دريافت كامل يك معنا است و نه ناقص و بنا به اين كه به تعبير سبزواري در شرح اين كلام صدرا، تجريد مدرك، تجريد مدرك است(بنا به اتحاد آن دو) وجود مادي به وجود صوري و وجود صوري به وجود نوري تبديل مي گردد. بنابر اين صدرا بار ديگر به تفاوت مدركات حسي و مدركات عقلي تأكيد مي كند. مدركات عقلي عبارت از دريافت تمام اشيا است ولي مدركات حسي عبارت است از دريافت برخي از آنهاست نه تمام آنها، به همين دليل كمال لذت از ادراكات حسي حاصل نمي شود زيرا بر تمام شيء اشراف نمي يابد و نيز در امور حسي به واسطه نارسايي وجودشان و نيز نقص و آفاتي كه دارند تضاد و دوري حاصل مي شود اما امورعقلي در عرصه وجود، ميداني وسيع و گستره اي پهناور دارند. به همين دليل «صور عقلي را وقتي عقل تعقل مي كند، بدانها استكمال مي يابد و ذاتش- همان گونه كه دانستيد- ذات او مي گردد. بلكه بعضي از آنها پيش از آن كه شعور و آگاهي به ايشان واقع شود، مقوم به ذات عقل بودند و از اين امر به جهت اشتغالشان به غير او از وي بي خبر بودند و چون آگاهي و شعور پيدا كردند آن نور بها و جمال و زيبايي را در ذات خود مشاهده مي كنند لذا به ذات خود مبتهج و مسرور(در نهايت ابتهاج و سرور) مي گردد» صدراي شيرازي شاهد مثال اين معنا را نقل قولي از به تعبير غلط او ارسطو «معلم پيشينيان» و به تعبير درست تر فلوطين مي داند.: «چنانكه معلم پيشينيان گويد: داخل در ذات خود و خارج از ديگر اشياء گرديدم لذا در ذات خود زيبايي و نور بهاء و درخششي ديدم كه زبانها از توصيفش ناتوانند بنابر اين رسيدن سبب التذاذ به اين لذت برنده عقلي، شديدتر و ورودش بيشتر است، چون هيچ رساننده (و پيوند دهنده اي نزديك تر) از ذات شيء به ذاتش نمي باشد و اين لذت شبيه بهجت و سروري است كه مبدأ اول به ذات خودش مي باشد و نيز شبيه به لذت مقربان است به ذات خودشان وذات مبدأشان» صدرا در اين باب به تفاوت بسيار گسترده لذت فرشتگان روحاني به ادراك نوري شان با لذت درازگوش در جفت گيري و گاز گرفتن اشاره مي كند.
بنابراين در دستگاه فلسفي حكمت متعاليه، صور برتر و كاملتر از صور عالم خيال و مثال، در ساحت عقل حضور دارند فلذا، هنر و زيبايي در اين دستگاه عبارت است از رسيدن به وجود برتر و بالاتر در قلمرو و عوامل مثال و عقل و نهايت ادراك صور كلي اين دو ساحت. (كه خود ادراك وجود برتر و بالاتر است.)
دو مفهوم اصلي و ذاتي «وجود» و «نور» كه بنيان حكمت متعاليه بر آنهاست، در قلمرو هنر معناي جديدي مي يابند: تنها اصل اساسي عالم، «وجود» است كه خود در قلمرو صور به «نور» تعبير مي شود، ادراك اين صور نوراني در اصل رسيدن به وجودي به مراتب كاملتر و تمامتر است و زيبايي نيز كه ذات هنر است، دقيقاً رسيدن به همين وجود اكمل و اتم است. مخلص كلام اين كه صدرا نيز چون حكماي پيشين به سه مرتبه «عقل»، «خيال» و «حس» قائل است و نيز به مراتب نزولي آن از عقل به حس و صعودي آن از حس به عقل، اما بدين دليل كه او در هنر متأثر از آراء افلاطون است دو تفاوت بارز با كساني چون شيخ اشراق دارد، اول آن كه عالم مياني كه همان عالم مثال است و وجه مميز حكمت شرقي با حكمت غربي است را چندان مورد توجه قرار نمي دهد (هانري كربن نقطه قوت و تمايز حكمت شرقي از حكمت غربي را قائل شدن به مرتبه مياني بين مجردات و مجسمات يعني قوه مثال و خيال مي داند. در حالي كه حكمت غربي فاقد اين معناست و اگر عالم در ذهن و زبان افلاطون به مفاهيم مثالي كه اصلند و مصاديق مادي كه ظل و سايه اند تقسيم مي شود [و به همين معنا وجود ماده نفي مي شود] به دليل همين ناديده انگاشتن عالم مثال يا مياني است.) و دوم اين كه اثبات عوالم روحاني، بيشتر در خدمت اثبات معاد قرار دارند تا تأمل در قدرت آفرينشگري عارف و هنرمند در ادراك صور نوري عالم مثال و بازآفريني آنها در آفرينشهاي هنري.
پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.