قاتل مادربزرگش را به خاطر جواهرات خفه كرد
پيرزن ديگر النگو ندارد
قاتل: قتل كار من بود. حدود يك ماه بود كه بيكار بودم. مشكل مالي داشتم. بچه مدرسه اي داشتم. احتياج داشتم و ناچار بودم. چون دلم نمي خواست از زن و بچه ام خجالت بكشم
|
|
گزارش امروز ما مربوط به هرم آفتاب و گرماي تابستان نيست. گزارش امروز ما مربوط به زمستان و گرماي گرانقدر كرسي است. زمستاني كه گذشت براي «محمدرضا.الف» پايان خوشي نداشت. چون به هر حال او مادربزرگ را كشته بود. آن هم براي ۷ عدد النگو و يك عدد انگشتر. البته محمدرضا به خاطر بي پولي و سرگرداني ناشي از اعتياد شديدش مرتكب چنين عمل ننگيني شده است و خودش در اعترافاتش عنوان كرده كه از يك سال پيش چشمش به دنبال النگوهاي مادربزرگ بوده و در صدد به دست آوردن آنها به هر نحو ممكني بوده است.
قتل كار من بود. حدود يك ماه بود كه بيكار بودم. مشكل مالي داشتم. بچه مدرسه اي داشتم. احتياج داشتم و ناچار بودم. چون دلم نمي خواست از زن و بچه ام خجالت بكشم.
و يكدفعه اين فكر به كله اش مي زند. «طلاهاي مادر بزرگ را در خانه مادرم، در دستش ديده بودم. چشمم آنها را گرفته بود.»
حادثه روز جمعه اتفاق افتاد. «جمعه بعدازظهر ساعت ۴ در خانه باز بود و رفتم تو، مادربزرگم زير كرسي خوابيده بود. با سيم سفيد كه از سر راه پيدا كرده بودم دست و پايش را بستم و دهانش را هم بستم. قصد كشتن او را نداشتم. فقط دست و پايش را بستم كه به دنبالم نيايد و سر و صدا هم نكند. بعد ۷ النگوكه توي دست چپش بود را درآوردم. انگشتر را امتحان كردم، در نمي آمد. چون به يكي از بندهاي انگشتش گير كرده بود.»
محمدرضا قصد كشتن مادر بزرگ را نداشته. لااقل خودش اينطور ادعا مي كند. براي اثبات ادعايش دليل هم مي آورد. «اگر مي خواستم او را بكشم كه در حياط را باز نمي گذاشتم. من بعد ازبرداشتن النگوها در حياط را روي هم گذاشتم و آن را نبستم كه اگر كسي آمد بتواند به او سر بزند. از خانه خارج شدم و فرداي آن روز طلاها را به همراه يكي از دوستانم به مبلغ ۲۰۰ هزار تومان فروختيم.»
پس از كشف واقعيت، دختران مادربزرگ كه اتفاقا يكي از آنها مادر محمدرضا هم هست از قاتل شكايت مي كنند. بي آنكه از ابتدا درخواست قصاص و ديه و حتي عودت اموال مسروقه را داشته باشند. مادربزرگ چرا مرد؟ تمام مساله به روسري بر مي گردد كه محمدرضا براي ساكت كردن او به زور در دهان او مي كند و مادربزرگ بي آنكه بتواند نفس بكشد مي ميرد. مادربزرگ كه ۸۳ ساله بود و بسيار ناتوان، بي آنكه بتواند چيزي بگويد به دام مرگ مي افتد.
اما اينكه محمدرضا چطور به دام افتاد، هم براي خود ماجرايي است. پس از كشف قتل، اولياي دم موضوع مظنونيت خود را نسبت به خواهرزاده خود مطرح مي كنند. «او سال هاست كه به خانه مادرمان چشم دارد و از سال ها قبل قصد اخذ وكالت از مادرمان را داشت و در روز كشف جسد هم به ما گفته چيزي در رابطه با رفت و آمدهاي مادربزرگ به كسي نگوييد و حتي يك بار هم به ما گفته بود، مي خواهيد كه كلك او را با سيانور بكنم؟! تا همه ما راحت شويم؟ گفتيم نه، ما راضي نيستيم، مادرمان با نان پختن ما را بزرگ كرده...» اما اين ادله براي دستگيري متهم كافي نبود.
تا اينكه يكي از دوستان محمد به نام «حسن.ت» دربازجويي ها عنوان كرده كه «محمدرضا به من گفت كه به دنبال يك نفر مي گردم تا طلاهاي مادربزرگم را به سرقت ببرم كه من گفتم، نه كسي را مي شناسم و نه خودم حاضرم، چون توبه كردم دست به سرقت نزنم.» حتي محمدرضا به رفيقش كه ظاهرا سابقه سرقت هم داشته پيشنهاد مي كند كه «برويم چشم هايش را ببنديم. من خودم جاي همه چيز را مي دانم و او را خفت(دست و پايش را ببنديم) كنيم، ولي در مورد كشتن مادربزرگ چيزي به من نگفت، فقط گفت او را خفت كنيم.»
با همين مدارك و مستندات كارآگاهان اداره آگاهي به سراغ محمدرضا مي روند. بنا به آنچه كه در پرونده محمدرضا ثبت شده است اظهارات اطرافيان محمد نشان مي دهد كه متهم از ماه ها پيش در فكر انجام چنين عملي بوده است.
با تمام اين حرف ها، خانواده محمدرضا و اولياي دم مادربزرگ از شكايت خود در رابطه با قتل مادربزرگ صرف نظر مي كنند و محمدرضا تنها به خاطر اقداماتي كه موجب اخلال در نظم جامعه و خوف شده و براي جلوگيري از گسترش چنين اعمال شنيعي او را به سه سال حبس و به خاطر سرقت طلاهاي مادربزرگ به ۹۱ روز حبس و ۷۴ ضربه شلاق تعزيري با احتساب ايام بازداشت قبلي محكوم كرده است.
عزيز محمدي - رئيس شعبه ۷۱ دادگاه كيفري استان تهران
|