سه شنبه ۲ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۱۵
يك شهروند
Front Page

گفت وگو با محمد علي اينانلو، مستندساز طبيعت
دماوند زيباست، ايشان همچنين با شكوهند
يكي از دلا يلي كه باعث شد شكار را كنار بگذارم و دوربين را بردارم ، پشيماني هاي بعد از هر شكار بود
معصومه صفايي 
010173.jpg
۱۳۳۲ . اولين روزي كه به شهر آمدم و بستني خوردم.
از راست به چپ:۱- مشهدي شريف كدخداي درست كار و رك گويي كه پدرم او را خيلي دوست داشت و دايم بر سر انتخاب او براي سمت كدخدايي با فرماندار و استاندار و غيره اختلا ف داشت.۲- بنده با چشم هاي سرتق كنجكاو۳- پدرم هدايت اله خان اينانلو معروف به حاجي خان۴- برادر بزرگترم حبيب اله خان 

هنوز هم به شكار مي رويد؟
بله.
مي شود به شما گفت شكارچي؟
هميشه شكارچي هستم.
آخرين باري كه يك شكار بزرگ زديد كي بود؟
فكر مي كنم ۶ سال پيش.
و بعد از آن؟
شكار بزرگ ديگر نزدم. تفنگم را واگذار كردم به پسرم آرش. البته گاهي شكار پرنده مي روم ولي شكارچي بودن من به معناي مصطلح شكارچي بودن نيست. شكارچي بودن من به معنايي است كه «دون خوان» به آن معتقد است.
يعني چه؟
يعني خيلي طول و تفسير. به طور كلي شكارچي كسي است كه بهترين، شيرين ترين و مثبت ترين چيزهايي كه خداوند آفريده، مثلا لحظات ناب زندگي را شكار كند.
شما علاوه بر شكارچي بودن، كشاورز هم هستيد، مستندسازي هم مي كنيد ولي ظاهرا علاقه شما به دوربين بيشتر شده. مي شود گفت كه شما جاي دوربين و تفنگ را با هم عوض كرده ايد؟
وقتي مي گويم شكار مقصودم دقيقا «شكار است.» شكار، حس شعف و حس موفقيت به ما مي دهد. انسان از نظر روحي دوست دارد كه همه چيز را مال خود بكند و شايد فلسفه شكار هم همين باشد. شكارچي در درجه اول موجود را مال خود كرده و به نوعي برتري اش را به طبيعت اثبات مي كند و به آن حيوان ثابت مي كند. موقعي كه تير انداخته مي شود و به هدف مي خورد، در يك آن و يك لحظه احساس موفقيت و شعف مي كنيد. من سال ها اين احساس را داشتم. براي اينكه ۴۰ سال من شكار مي رفتم. اين احساس شعف را من هميشه بعد از شكارهايم داشتم.بعد كه با دوربين به عنوان كارگردان آشنا شدم ديدم كه اين احساس شعف در اينجا هم وجود دارد. بعد وقتي خودم شروع كردم به فيلمبرداري از طبيعت يعني خودم به شخصه تصويربردار هم شدم ديدم لذتي كه پشت ويزوردوربين وجود دارد، درست مثل اين است كه همان لذت شكار را كه براي يك آن است، شما طولاني اش مي كني و مثلا مي شود يك ساعت. من وقتي از پشت ويزور در كمين يك حيوانم و آن حيوان بدون اينكه من را ببيند مشغول چراست، يك ساعت لذت مداوم وارد سلولهايم مي شود.
دقيقا همان حس؟
از آن هم زيباتر. تازه بدون خونريزي. نكته شكار اين است كه بعدش هميشه پشيماني دارد.
تا حالا شده بعد از زدن شكار دلتان برايش بسوزد؟
هميشه، هميشه اين اتفاق مي افتاد. اصلا يكي از دلايلي كه من دوربين را به شكار ترجيح مي دهم اين است كه پشيماني بعدي را ندارد و تازه وقتي بعدا دوباره تصويرهايش را مي بينيد شعفش بيشتر مي شود.
چند، شكار بزرگ زده ايد؟
نمي دانم.
حدودا.
010176.jpg
شكارچي سابق ! اكنون نمي دانم چه لذتي داشته است نوعي ارضاي غرور احمقانه بشري ؟

ارزشها و معيارها در همه چيز تغيير كرده از جمله در شكار. سال گذشته با البرز پسر كوچكم رفتيم شكار پرنده. من داشتم چاي درست مي كردم و او پرنده اي به اسم باقرقره را شكار مي كرد. ۵ تا كه زد آمد و نشست. به او گفتم: هنوز با قرقره هست، چرا نزدي؟ گفت: بسه. وقتي من در سن او بودم معيار ما تعداد بود يعني هر كسي تعداد بيشتري مي زد شكارچي بهتري بود. من عكس هايي دارم كه وقتي بچه هايم مي بينند خجالت مي كشم. خوشبختانه دقيقا عكسش عمل مي كنند. در زمان ما معيار، تعداد بود. ولي الان با فرهنگ سازي هايي كه شده- البته بخشي از اين ماجرا را به عنوان يك روزنامه نگار و يك تلويزيوني خودم انجام دادم- معيار، ديگر تعداد نيست، معيار زيبا تير انداختن است.
پس اوضاع بهتر شده؟
بله. حتما.
شما چند كيلومتر در ايران مسافرت  كرده ايد؟
من به شهادت ماشين هايي كه عوض كردم...(مكث مي كند)... ماشين فعلي من پنجمي در ۲۰ سال اخير است؛ يك تويوتا، سه بليزر و البته بليزر چهارمي كه الان سوارم. آنها هر كدام ۴۰۰ هزار كيلومتر كار كردند و من كنارشان گذاشتم؛ يعني يك ميليون و۶۰۰ هزار كيلومتر. الان اين يكي هم حدود ۳۰۰ هزار كيلومتر راه رفته يعني در مجموع نزديك دو ميليون كيلومتر فقط زميني در ايران سفر كرده ام.
شما متولد كجا هستيد؟
من متولد دشت قزوين هستم ولي در اصل شاهسون هستم.
چطور؟
ماها جزو شاهسون هاي زمان قاجاريه و اوايل پهلوي هستيم. پدر بزرگ و پدرم خان و رئيس ايل بودند و براي حكومت مركزي خطر داشتند . بنابراين مثل هر ايل و عشيره ديگري در زمان قاجاريه مارا درب و داغان كردند و فرستادند اين ور و آن ور. قسمت  ما هم دشت قزوين بود. در نتيجه من از شمال دشت مغان مي آيم وليكن متولد دشت قزوين هستم!
الان چندسالتان است؟
۵۷ سال.
در اين ۵۷ سال در كجاها زندگي كرديد؟
من تا ۷ سالگي در ده بودم و در ايل.
چه دهي؟
عصمت آباد در دشت قزوين، بار اولي هم كه به شهر آمدم ۷ سالگي بود كه در همان روز هم براي اولين بار بستني خوردم! آن روز من بودم و مرحوم پدرم و مشهدي شريف كدخدايمان كه پدرم خيلي دوستش داشت، برادر بزرگم هم بود. از همان تاريخ ما آمديم به تهران و در خيابان اميريه يك خانه بزرگ گرفتيم و چون عادت نداشتيم به نان نانوايي و روغن نباتي و اينجور چيزها در نتيجه پدرم دستور داد كه گوشه حيات يك نانوايي درست كنند ويك مطبخ بزرگ. يادم است كه اون موقع ها خانه ها حمام نداشت ولي خانه ما حمام هيزمي داشت. قضيه مال ۵۰ سال پيش است. در اميريه پايين تر از چهارراه معزالسلطان كوچه علوي زندگي مي كرديم و همان زندگي دهاتي و ايلياتي منتقل شده بود به شهر. در نتيجه ما همان زندگي ده را داشتيم به اضافه برق!
من از آن سال در تهران زندگي مي كنم.
ولي شما در شاهرود هم زندگي مي كنيد، چون مدام دررفت و آمد هستيد.
من شاهرود را خيلي دوست دارم... به دلايل بسيار زياد.
من فيلم مستند اخير شما به نام «توازن» را ديده  ام. يكي از زيباترين فيلم هايي است كه در مورد طبيعت ايران تهيه شده. يك ديدگاه اصلي شما در اين فيلم هم اين است كه تهران دارد طبيعت اطراف خودش را ويران مي كند.
من اين فيلم را به زبان فارسي و انگليسي به پيشنهاد اداره كل محيط زيست استان تهران و مهندس پيراسته، ساختم. براي هفته محيط زيست مي خواستند ببرند هيات دولت نشان بدهند. به من گفتند: مي تواني در عرض ۲۰ روز فيلم بسازي؟ گفتم: نه. مهندس پيراسته تعجب كرد. گفت: چطور نمي تواني؟ من هم گفتم: ۱۵ روزه تحويلتان مي دهم! مناطق تحت حفاظت استان تهران خيلي وسيع است. مناطقي شامل خجير و سرخه حصار، ورجين، البرز مركزي و جنوبي است. ارجمند فيروزكوه است، گاوده است، لار است و... من ۱۰ روزه فيلمبرداري اش را تمام كردم. تيتراژ آخر اين فيلم يكي از مضحك ترين تيتراژهايي است كه ممكن است آخر هر فيلمي باشد. براي اينكه شما مي بينيد، تهيه كننده، كارگردان، گوينده، نويسنده، تصويربردار، آشپز، كمك آشپز، راننده، همش محمد علي اينانلو است! اين از يك نظر حسن است و از يك نظر عيب. مونتاژ اين فيلم در عرض ۱۳ روز تمام شد. يعني ۱۳ روزه يك فيلم تحويل دادم كه در حد خودش يك ركورد بود. بگذريم.
اينكه شما سوال كرديد كه آيا اين خطر بالقوه، بالفعل است يا نه، يا مي شود كنترلش كرد يا نه؟ جواب من مثبت است. شما اگر آتش را بدون هيچ حساب و كتابي زنداني بكني مي زند يه جايي را منفجر مي كند اما اگر همان آتش با حساب و كتاب زنداني بشود، لوله گازي مي شود كه براي شما غذا مي پزد و چاي دم مي كند. يا سيل اگر كنترل شده باشد براي شما تبديل به آبي مي شود كه وقتي شير را باز مي كني... تهران هم همينطور است اگر بدون فرهنگ سازي، بدون اطلاع رساني و بدون صحبت صحيح با مردم، مردم را بخواهيم كنترل بكنيم آنها مي زنند همه جا را خراب مي كنند ولي اگر اطلاع رساني درست بكنيم، اوضاع متفاوت است. تهران ۱۰ ميليوني به عنوان يك پتانسيل سازنده و به عنوان يك پتانسيل مخرب مي تواند مورد نظر باشد. اگر مردم را قانع نكنيم كه مثلا اينجاهايي كه شما داريد خراب مي كنيد ريه هاي شهر تهران است و فقط سعي  كنيم با و بگير و ببند جلويشان را بگيريم، حتما تخريب خواهند كرد. ولي اگر كنترلشان بكنيم، نه؛ محافظت هم مي كنند.
در فيلم «توازن» از دماوند به عنوان ايشان ياد مي كنيد. اين يعني وجه انساني براي يك عارضه طبيعي قايل شدن. چرا؟
010179.jpg
و اكنون شكارچي لحظه ها

چرا مي گوييد وجه انساني؟ چرا نمي گوييم وجه طبيعي؟ يادمان باشد اول دماوند ايشان بوده و بعد پدر بزرگ من و شما. دماوند كوهي است كه اكثر ايرانيها در تمام طول تاريخ و عرض جغرافيا صبح ها كه چشمشان را باز كرده اند آن را ديده اند. حتي آنجايي كه در چشم رس ايراني ها نيست، مثلا خوزستان يا بلوچستان بالاخره افسانه اي از آن شنيده اند. بلوچي كه از بلوچستان تكان نخورده و دماوند را نديده، مي داند كه زال در جايي در البرز كوه و پاي دماوند بوده وسيمرغ پيش او مي آمده. دماوند را همه ايران و همه تاريخ به عنوان سمبل تاريخ و جغرافياي ايران مي شناسند و چيزي كه سمبل تاريخ و جغرافياي ايران است، كشوري كه قديمي ترين زيستگاه هاي بشري را دارد و تمدن را در دامن خود پرورش داده. اين بشر حق دارد كه دماوند را «ايشان» خطاب كند.
شما يك جايي پيش يكي از دوستانتان وصيت كرده ايد شما را در كوه ابر دفن كنند.چرا كوه ابر؟
من تاكيد مي كنم وصيت من اين است ... و دوست عزيزم دكتر كرمي مسوول پيگيري وصيت من است. بعد از اينكه من مردم بايد جسدم را ببرند در بالاي كوه ابر خاك بكنند. اگر هم از نظر مقررات اداري اجازه ندادند، بياورند يك مقدار پايين تر كه يك دهي است به اسم قطري و يك امام زاده اي دارد به نام امام زاده قطري و در قبرستان همان امام زاده من را به خاك بسپارند، ولي ترجيحا دلم مي خواهد كه مدفنم بالاي كوه ابر باشد؛ كوه ابر باشكوه.درستيغ رعنا.
چرا بچه هايتان را وصي خود نكرده ايد و اين موضوع را سپرده ايد به آقاي كرمي ؟چرا فكر مي كنيد كه بچه ها ممكن است اين كار را نكنند؟
براي اينكه خانواده آنها را دوره مي كند كه آقا مي خواهيم قبر فلاني دم دستمان باشد و گاهي سر بهش بزنيم. ولي ناصر را كسي دوره نمي كند.
آنجا اگر كسي سالي يك بار هم به ما سر بزند، مي گويد عجب آدم خوشبختي است كه قبرش اينجاست. مثل گنبد بازي كه شاه عباس براي پرنده اش ساخت. آن پرنده هنوز آن بالا كيف مي كند.
زيادي از شكار حرف زديم، به طبيعت پيشه ها برمي خورد. شما اهل مكاشفه در طبيعت هستيد؟
من به شخصه فقط از زماني كه رفتم به طبيعت و از زماني كه در طبيعت دقيق شدم فهميدم اين همه نظم كه در اين دنيا هست حتما يك حساب و كتابي دارد و يواش يواش يك آدم خيلي معتقد شدم. الان نمي توانم بگويم معتقدترين آدم به پروردگار هستم ولي يكي از معتقدترين آدم هاي پروردگار هستم و به تبع اعتقاد به پروردگار به آدمهاي برگزيده او هم اعتقاد دارم.
يعني طبيعت باعث تقويت اعتقادات ديني شما شد؟
اصلا باعث به وجود آمدن اعتقادات من شد. تازه فهميدم همه چيز حساب و كتابي دارد. شما موقعي كه يك گل را در كوه شاهوار مي بيني به اندازه پشت ناخن انسان و همان گل را با همان شكل و اندازه و رنگ، لب درياچه «لمان» در سوئيس مي بيني مي فهمي يك حساب و كتاب هايي در كار خلقت دنيا هست.
با اين مشاهدات به تدريج اعتقادات در من تقويت شد. الان يك گرفتاري كه برايم پيش مي آيد چه از نظر مالي و چه از نظر روحي و چه از نظر جسمي كاملا معتقدم كه حل مي شود. حتي زماني كه عقل خودم به جايي قد نمي دهد كه حل اين مشكلي كه براي من پيش آمده چيه ولي مطمئنم كه حتما حل مي شود.
آدم هاي طبيعت گرد آدمهاي خوشبين، اميدوار و آرامي هستند. دليلش چيست؟
دليلش درس هايي است كه از طبيعت مي گيرند. اين اميدواري بخشي از درسي است كه انسان از طبيعت مي گيرد.
010182.jpg
در يك تجربه سينمايي با حاتمي كيا در فيلم سينمايي ارتفاع پست

«برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفتري است معرفت كردگار»
واقعا برگ هر درختي يك كتاب گشوده مي تواند باشد براي درس در طبيعت. من اميدواري را از طبيعت مي گيرم. از هر چيزي در طبيعت مي شود درس گرفت. به عنوان مثال يك درس از آتش و مشابهتش در زندگي خانوادگي. شما يك كنده چوب را بگذار و رويش نفت بريز. كنده هر چقدر هم خشك باشد، بعد از آتش گرفتن نمي سوزد. يعني نفت مي سوزد و كنده مي ماند. دو تا كنده بگذار و آنها را آتش بزن! اگر اينها خيلي دور از هم باشند آتش مي گيرند و بعد سرد مي شوند. اگر خيلي روي هم باشند همديگر را خفه مي كنند. اگر اين دو تا كنده در فاصله مناسب با هم باشند، موقعي كه آتششان بزني به همديگر انرژي مي دهند و اين انرژي باعث مي شود كه اين دو، تا آخر بسوزند و آتش شما پا برجا بماند. چرا كار زندگي هاي خانوادگي ما به اختلاف مي كشد؟
زماني كه دو تا آدم چه به عنوان زن و شوهر و چه به عنوان دو تا دوست، هميشه با هم فاصله مناسب داشته باشند نه زياد دور و نه زياد نزديك، مثل دو تا كنده به همديگر انرژي مي دهند و آتش هميشه پابرجاست.
چيز ديگري كه من در طبيعت گردها ديدم قناعت است و احساس خوشبختي. آپارتمان يعني سرپناه، ماشين يعني وسيله اي براي انتقال، غذا يعني چيزي براي سير شدن در صورتي كه در زندگي شهري اين طور نيست.
اين درسي است كه از طبيعت مي  گيرند. ما هر چقدر كه از طبيعت دور مي شويم از آن اصالت وجود خودمان كه پروردگار آفريده دور مي شويم و...مثلا چند ميليون پول مي دهيم يك ظرف مي خريم و مي گذاريم رو تاقچه هرگز هم ازش استفاده نمي كنيم. البته اول از ديدنش لذت مي بريم ولي بعد اصلا ديگر نگاهش هم نمي كنيم. اينها چشم و هم چشمي است كه در طبيعت وجود ندارد. در طبيعت دو پلنگ يا دو درخت هيچ وقت با هم چشم و هم چشمي ندارند. در طبيعت اصل بر بهره وري است يعني استفاده كم و درست از چيزهايي كه خداوند آفريده و بازدهي فراوان. شما يك درخت را ببينيد با يك ذره آب و يك ذره خاك و... به شما بهترين ميوه ها را مي دهد. كساني كه فيلسوفانه به طبيعت نگاه مي كنند همين جوري هستند. در طبيعت كمترين استفاده است و بيشترين بهره، موقعي كه به اين درجه از طبيعي بودن رسيدي، آن وقت مي فهمي كه ماشيني كه سوار مي شوي حتما نبايد بنز ۴۰۰ ميليوني باشد؛ ماشيني كه تو را به مقصد برساند و كولرش در تابستان خوب كار كند و بخاري اش در زمستان.
زيباترين جاي ايران به نظر شما كجاست؟
همه جا زيباست ولي شاهرود كامل ترين زيبايي را دارد.
اگر الان امكان يك مسافرت سه روزه براي شما فراهم بشود كجا مي رويد؟
شاهرود.
بهترين خاطره تان از سفر به طبيعت مربوط چه زماني است و كجا؟
بنويسيد سه نقطه!
شما در مستند «توازن» نگاه خشني نسبت به تهران داشتيد. چرا؟
شايد شما كه دايم در تهران زندگي مي كنيد متوجه نباشيد من كه اكثرا بيرون هستم متوجه تغيير عظيمي در روحيه و خلقيات تهران نشين ها شده ام، يك روز خودتان در شهر بگرديد و دقت كنيد، نگاه ها نامهربان است، رفتارها خصمانه است، با كوچكترين چيزي به هم بدو بيراه مي گويند و به هم مي پرند، تهراني ها جايشان تنگ شده، عصباني اند، به طبيعت  هم كه مي روند خشمشان را با خودشان مي برند و متاسفانه سر طبيعت بيچاره خالي مي كنند، من در «توازن» مي خواهم همين را بگويم. «پارادوكس» خشم انسان ماشين زده و طبيعت مظلوم. من تهران و تهراني ها را اينطوري مي بينم.
مردم تهران شما را مي شناسند؟
آنهايي كه من مي خواهم مرا مي شناسند! يك موقع ما برنامه «با طبيعت» را ساختيم كه بسيار مورد توجه قرار گرفت. بعد از سالها من رفتم به تركمن صحرا، مرز اينچه برون. بچه ها داشتند از لانه چلچله ها فيلم مي گرفتند، يك كيوسكي آنجا بود كه نوشابه مي فروخت، پيرمرد تركمني هم بود. رفتم سلام كردم و گفتم چند تا نوشابه خنك بده. او با همان لهجه تركمني گفت: شما با طبيعت هستيد؟ عين همين اتفاق هم در بلوچستان برايم افتاد. من از اين موضوع بسيار لذت مي برم.
در حال حاضر مشغول چه كاري هستيد؟
چند وقت پيش مجموعه مستندي ساختم براي شبكه تلويزيون اصفهان به اسم طبيعت نصف جهان كه ۱۳ قسمت بود. ۱۳ قسمتش كه تمام شد خوششون آمد. يك ۱۳ قسمت ديگر سفارش دادند. در نتيجه ۲۶ قسمت مستند تحويل دادم كه الان دارد از شبكه اصفهان پخش مي شود. بعد هم توازن را ساختم و بعد برنامه اي براي آموزش و پرورش به اسم ايران در يك نگاه كه تاريخ و طبيعت ايران را توضيح مي دهد، ولي مهمترين كاري كه در تصويرسازي و مستندسازي دارم انجام مي دهم با GEF /UNDP است، بخش عمران سازمان ملل متحد. با  آنها قرار اجراي يك پروژه اي را داريم به اسم ايران جهاني در يك مرز. «ايران جهاني در يك مرز» تيتري است كه من ۲۰ سال است دارم رويش كار مي كنم. اين يك پروژه طولاني مدت ۱۲ ساله است كه تقسيم مي شود به ۶ فاز دوساله كه فعلا فاز اولش را ما با UNDP قرارداد بسته ايم كه مستندي است از تنوع اقليمي، تنوع پوشش گياهي و تنوع جانوري و تاثيرات مردم اطراف اين مناطق بر طبيعت آنجا. فاز اول شامل مناطق خاروتوران درشاهرود، خوش ييلاق در شاهرود، پارك ملي گلستان در گلستان و ميانكاله در استان مازندران خواهد بود كه اخيرا اداره كل محيط زيست استان تهران هم براي شركت در اين برنامه ابراز علاقه كرده. من در عرض دو سال، ۱۱حلقه فيلم مستند از اين مناطق تحويل UNDP خواهم داد، اضافه بر اينكه كلاس هاي توانمندسازي جوامع محلي را خواهيم داشت و از هر يك از اين مناطق هم يك بوكلت تهيه خواهيم كرد.
ما شما را به عنوان يك ورزشكار هم مي شناسيم. واليباليست و تيرانداز!
اصولا بعضي بدنها از لحاظ فيزيكي آمادگي ورزش را دارند. من يادم  است يك شمشير باز داشتيم به اسم حميد فتحي. اون تو هر رشته  اي كه مي رفت خوب مي شد. فيزيك بدني من هم به نوعي بود كه اجازه مي داد در ورزش هاي مختلف فعاليت داشته باشم. در دانشگاه رشته اصلي ام واليبال بود. عضو تيم دانشكده ادبيات دانشگاه تهران بودم. عضو تيم بسكتبال هم بودم. جزو تيم هاي دو هم بودم. شنا و سواركاري هم مي كردم.
تا چه سطح بالا آمديد؟
در واليبال تا سطح تيم دانشگاه.
تير و كمان چطور؟
يك سال قهرمان كشور شدم. كمان را بعد از انقلاب تجربه كردم. در عرض سه ماه قهرمان كشور شدم.
از اينكه همه جا مورد توجه هستيد چه احساسي داريد؟
خوشحالم كه خداوند من را اينطوري آفريده.
صدا و سبيل شما تو اين قضيه خيلي موثر است، نه؟
بله، ولي پس زمينه همه اينها چيز ديگري است.
حرفي، گپي، گفتي براي پايان.
ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم 
اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما
اين كلامي است از حافظ بزرگ كه يك پيرمرد كرد به من گفت، زماني كه ديد با لذت و علاقه اي از منطقه اورامانات فيلم مي گيرم.

طبيعت مرد
«يك شهروند» صفحه اي است براي معرفي آدم هايي با ويژگي هاي قابل تعريف. تاكنون در اين صفحه عمدتا با شهرونداني گپ زده ايم در حوزه هاي فرهنگ، هنر ، ورزش ، اقتصاد و... اين بار به سراغ طبيعت رفته ايم.
بله، طبيعت، اين مهم ترين و ارجمندترين داشته هاي كره خاكي كه شوربختانه اين روزها بدجوري حال و روزش خوش نيست! تعجب نكنيد و نگوييد كه اين همه كه درباره طبيعت مي نويسند و مي گويند بس نيست؟ مشكل همين جاست كه همگان درباره اش مي گويند و مي نويسند، اما كمتر كسي در حقش كاري مي كند، حتي كاري در حد اداي دين و چقدر ما به اين مادر مهربان- طبيعت- مديونيم و چقدر ناسپاس. پس در اين وانفسا اگر كسي آستين همت بالا زند و در پي اداي دين خود به اين مادر رنجور و ناخرسند برآيد بايد به او «دست مريزاد» گفت، نه يك بار بلكه چندين هزار بار.
همين روزها اگر سري به اينترنت بزنيد و عبارت «قهرمانان طبيعت» Nature heroes- را جست و جو كنيد، ده ها سايت در اختيارتان قرار مي گيرد كه فقط درسايت مربوط به كمپاني فورد صدها صفحه عكس و مطلب و تفسير و گزارش از مردان و زناني مي بينيد كه يك گام بسيار بسيار كوچك حتي، آن هم در كشورهاي توسعه يافته و با امكانات غيرقابل مقايسه با ما، براي طبيعت، حيات وحش و محيط زيست انساني يا طبيعي برداشته اند. به همه آنها «قهرمان طبيعت» لقب داده اند و ما هم در صفحات طبيعت و محيط زيست روزنامه بسياري از آنان را معرفي كرده ايم.
در اين حال و روزگار، طبيعي است كه اگر در كشورمان كسي پيدا شود كه از جاذبه هاي حضور در شرايط مطلوب زير كولر و كنار بخاري دست بكشد و آفتاب داغ كوير و سرماي استخوان سوز كوهستان را برگزيند تا مگر بتواند قدمي در راه معرفي جاذبه هاي اين مرز پر گهر به نسل ديروز و امروز و فردا بردارد و ذهن ها را متوجه اين مهم كند كه:«بابا، والله اين مادر مهربان طبيعت را فرد فرد ما بايد نگه  داريم، نه كه در انتظار باشيم تا دستي از غيب برآيد...» شايسته صد هزار تقدير است.
محمدعلي اينانلو يكي از اين آدم هاست. شهروندي كه بخش عمده اي از عمر خود را در راه شناساندن ميراث طبيعي و فرهنگي اين مرز وبوم پرگهر گذرانده  است.
مي گويد: از ۵۷ سال عمري كه از خدا گرفته، چهل سالش را كار مطبوعاتي كرده و از سي سال پيش هم دستي در كار راديو و تلويزيون داشته است. از كارهاي مطبوعاتي اش سردبيري مجله هاي گردش، سيلك رود، شكار وطبيعت و طبيعت را نام مي برد و در كارهاي راديو- تلويزيوني اش از «صبح بخير ايران» (سال ۵۶) تا كارگرداني و تهيه فيلم مستند «توازن» (سال ۱۳۸۳) راه درازي را پيموده و در اين ميان برنامه هاي گردش و ورزش، ورزش از نگاه ۲، تابستان ۶۹ و با طبيعت را اجرا كرده و كارگردان، تهيه كننده و مجري برنامه هاي تلويزيوني «ايران و ايراني» و «ايران، جهاني در يك مرز» بوده كه اين دو برنامه  آخري از شبكه جام جم سيما پخش شده است . علاوه بر اين، او كارگرداني و تهيه كنندگي مستندهاي زير را در كارنامه دارد: اسب در ايران، جهانگردي به جاي نفت، طبيعت مركز ايران، طبيعت نصف جهان «اصفهان».
اينانلو در ديگر زمينه هاي مرتبط با طبيعت و حيات وحش در تهيه تحقيق و سخنراني در سمينارهاي ايران شناسي، چاپ مقالات در روزنامه ها و مجلات، تدريس اكوتوريسم و ايجاد آموزشگاه تخصصي اكوتوريسم فعال بوده است.
از اينها گذشته، محمدعلي اينانلو يكي از جوان هاي قديم است، با همان ويژگي ها؛ اهل ورزش،اهل طبيعت، اهل ماجرا.
دوستي مي گفت: «حيف، جوان هاي امروز اهل طبيعت نيستند. ماشين۴  ۴x مي خرند ولي فقط براي پز و افاده و ويرا ژ دادن در خيابان هاي تنگ و شلوغي كه گنجايش موتورسيكلت را هم ندارند. نسل امروز اگر بخواهد مرد شود بايد پا به طبيعت بگذارد.»
اينانلو ضمنا شكارچي ديروز و اهل حفاظت امروز است و اتفاقا بسيارند شكارچياني كه بيش از هر طرفدار حفاظتي به طبيعت و حيات وحش عشق مي ورزند و عملا در راه حفاظت فعال اند- نه فقط باشعار كه با عمل و با تمام توان.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |   سفر و طبيعت  |
|  يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |