سه شنبه ۱۶ تير ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۲۹
زندگي
Front Page

آيا مايليد در جمع صحبت كنيد؟
010392.jpg
احساس وابستگي و نياز به برقراري ارتباط يكي از اساسي ترين و بنيادي ترين احتياجات زندگي بشر است. برخورد داشتن با ديگر اعضاي جامعه خود نوعي تجربه، تفكر و انديشه است و در عمل هم نوعي احساس وابستگي در انسان
مقدمه: بر اساس آمارهاي اعلام شده حدود ۷۰% مردان و ۸۵% زنان، از شركت كردن در جمع و حضور داشتن در محفلي كه، به نوعي از آنان، درباره اعتقاداتشان و يا نظريه هايشان سؤال مي شود در هراسند. چرا؟ پاسخ چيست؟ خيلي از افراد هم هستند كه وقتي در جمع قرار ندارند ادعاي اظهار نظر كردن در جمع و جلسات جدي مي كنند ولي در عمل نشان مي دهند كه حتي از اظهار وجود كردن هم عاجزند. چاره چيست؟ آيا اين تلقيني است كه فقط انسان ها براي به نوعي توجيه كردن رفتارهايشان، در خود راه مي دهند؟ آيا اين دامي است كه هر كسي، خودش را داخل آن مي اندازد؟
آيا اين كابوسي است كه هر كسي، آرزوي نداشتن آن را مي كند؟ مطلب زير مي تواند از خيلي از لحاظ مشكل گشاي شما باشد!
سه شنبه شب گرم و مرطوبي بود. فضاي مانهاتان مملو بود از بوق زدن ماشين ها و قدم زدن افراد در پياده روها. ازدحام زيادي در شهر وجود داشت، از ناسزا گفتن ها گرفته تا گپ هاي دوستانه. مقابل در ساختمان سوني ايستاده بودم و خودم را براي شركت در يك كنفرانس عمومي آماده مي كردم كه در يكي از طبقات ساختمان، در رستوراني برگزار مي شد. رستوران، سالن تجمع عمومي داشت كه ما هر هفته براي تبادل نظر در مورد سؤالات فلسفي مان در آنجا تجمع مي كرديم. اگر بدگويي و شايعه پراكني پس از مدتي شروع بحث و گفت وگوهاست سالن ها هم ابزاري براي به طور كامل رضايت بخش كردن آنها. در اين سالن ها، گروهي حضور دارند كه در زمان معيني گردهم آمده اند تا در مورد مباحث مورد توافق همه به بحث و گفت وگو بپردازند. اين سالن با نقاشي هاي يونان باستان و نماد هايي از سنت كهن آن و همچنين ميزهاي معروف و دايره اي شكل سال هاي ۱۹۲۰-۱۹۴۰ آمريكا تزيين شده است. از سال ۱۹۹۰ تا به حال در اين سالن مجامع بحث و تبادل نظر وجود داشته و امروز هم يكي از روزهاي بخصوص و منحصر به فرد آن است. افراد حاضر در اين جلسه حدود ۱۲ نفر هستند، در حقيقت ۱۲ غريبه.زيرا، انگار آنها مي خواهند به شكل غيرقابل تحملي، قسمتي از اين جمع باشند، تا اينكه دو زن ميانسال از گپ دوستانه شان دست برمي دارند و روي صندلي هاي دور يك ميز بزرگ مي نشينند.
يك مرد جوان هم كه قبلاً در حال خواندن كتاب بود بلند شد و به آنها ملحق شد. كم كم تمام افرادي كه در اطراف نشسته بودند بلند شدند و دور آن ميز بزرگ نشستند. چند دقيقه اي سكوت به سالن حكمفرما شده بود تا اين كه يك نفر با صاف كردن گلوي خود آماده صحبت كردن شد. او خودش را هري معرفي كرد و با يك خوش آمد گويي مختصر، چكيده و خلاصه اي از قوانيني را كه آن روز انتظار ما را مي كشيدند بيان كرد. او گفت:هر فردي موظف است كه يك سئوال ارائه كند و سپس ما با رأي گيري، موضوع مورد بحث را انتخاب مي كنيم و پس از كلي صرف وقت بالاخره موضوع بحث انتخاب شد: «مرتبه و يا درجه شغلي تا چه حد بر طرز فكر ما اثر مي گذارد؟!»
وقتي شروع كردم به صحبت كردن ابتدا خيلي راحت مي توانستم نظر خودم را به مخاطبان منتقل كنم يا بهتر بگويم كلمات به صورت خيلي روان بر زبانم جاري مي شد تا اين كه ناگهان احساس كردم كه افراد قصد قطع كردن و پايان دادن به صحبت هاي مرا دارند و هيچ ميل و رغبتي نسبت به گوش دادن آنها ندارند. البته گروه مخاطبان مرا گلچيني از افراد، در سنين و خصايل مختلفي تشكيل مي دادند. بعضي ها پير، بعضي ها جوان، بعضي ها شوخ طبع و با نمك، بعضي ها آشفته حال و پريشان، بعضي ها به نظر تحصيلكرده مي رسيدند، بعضي ها هم نه!
يك جمله معروف است كه مي گويد: «در يك جمع هيچ وقت تا موقعي كه بايد گوش كني پايت را زير ميز تكان نده.»
هيچ كس به من توجه نداشت. احساس بدي داشتم و دقيقاً شبيه همان احساسي بود كه در يكي از جلسات بحث و گفت وگو در اكتبر ۲۰۰۱ داشتم .در آن جلسه كه همراه دوستانمان درباره موضوعي گفت وگو مي كرديم در حين صحبت من، كم كم صداي زمزمه هاي افراد به گوش رسيد. در اين هنگام آنقدر نااميد شدم كه پيش خود گفتم ديگر در چنين جلسه اي شركت نخواهم كرد! غرق افكار خودم بودم كه ناگهان صداي شلوغي و ازدحام فضاي سالن را پر كرد. تعدادي در حال صحبت كردن بودند و تعدادي هم درحال سؤال كردن.
يكي از اعضا كه پروفسور ديويد نيون (David Niven) نام داشت و عضو انجمن علوم سياسي دانشگاه فلوريدا و همچنين نويسنده كتاب «۱۰۰ راز افرادي كه شاد هستند» گفت: «احساس وابستگي و برقراري ارتباط يكي از اساسي ترين و بنيادي ترين احتياجات زندگي بشر است. برخورد داشتن با ديگر اعضاي جامعه خود نوعي تجربه، تفكر و انديشه است و در عمل هم نوعي احساس وابستگي در انسان.»
همه مشغول صحبت كردن بودند كه ناگهان يكي از اعضاي گروه بحث و گفت وگو، هريت پاريس (Harriet Paris)، ۷۳ ساله اهل نيويورك و معلمي بازنشسته رو به من كرد و گفت:«البته در مجامع بحث و گفت وگو دوستان من اصرار دارند كه بيشتر در مورد دوستان ديگرشان، مسافرت هايشان و يا برنامه هاي تلويزيوني مورد علاقه شان بحث كنند. البته بد هم نيست اما اگر راستش را بخواهيد، من زياد علاقه اي به اين موضوعات ندارم.»
كم كم سروصداي موجود در سالن به طرز غيرقابل تحملي بيشتر مي شد. انگار افراد مي خواستند فقط در مورد موضوعات مورد علاقه خودشان بحث كنند. تا اين كه صداي يك نفر واضح تر از بقيه به گوش رسيد. اين صداي پروفسور لئونارد جانسون (Leonard Janson)، روانشناس دانشگاه دپائول بود كه مي گفت: «من فكر نمي كنم كه هيچ كس دوست داشته باشد در مورد مسايلي كذايي بحث شود. به نظر من بهتر است اول در مورد مسايل روزمره و همچنين اساسي تر كه در زندگي خود شخص تأثيرش بيشتر است، بحث شود.
بهتر است در مورد مسائل روزمره اي كه خيلي پيش پا افتاده به نظر مي رسند بحث شود. مثل انصاف چيست؟ چه چيزهايي به دوستانمان بدهكاريم؟ در حقيقت سئوالاتي كه در زندگي مان مستقيماً تأثير بسزايي دارند.او افزود: «من خيلي از گروه هاي بحث و گفت وگو را در مناطق مختلف دنيا مي شناسم كه نام و يا لقب گروهشان، يك سئوال است، مثل گروه هاي «چه زماني، بهترين زمان براي بچه دار شدن است؟»، «چگونه بايد با عروسم رفتار كنم؟» كه در سان فرانسيسكو طرفداران بسياري دارند.
به نظر مي آمد كه صحبت هاي لئونارد (Leonard) بر افراد حاضر در سالن تأثير بسزايي بر جاي گذاشت. به طرز غير قابل باوري افراد از سرو صداها كاستند. صحبت هاي لئونارد (Leonard) همچون پادزهري قوي به اين درد فائق آمد تا اين كه ويكي رابين (Vicki Rabin) يكي از مسئولان برگزاري جلسات گفت: «به نظر من اين كه ما نگذاريم موضوع از دستمان خارج شود و يا اين كه از موضوع دور شويم، تا در مورد آن به نتيجه برسيم، خيلي بهتر از آن است كه دو نفر دو نفر و يا سه نفر در مورد موضوعات مورد علاقه  خودمان بحث كنيم.»
خيلي از افراد در فكر فرو رفتند و خيلي ها هم سرشان را پايين انداختند. يكي ديگر از اعضا كه خود را نوئل ماير(Noel Meyer) ۶۱ ساله، راننده تراكتور وودبديدج (يكي از معروف ترين كمپاني هاي حمل و نقل جاده اي) معرفي مي كرد، گفت: «به نظر من دليل نمي شود كه بعضي افراد چون كه از نظر تحصيلي يا شغلي در مراتب بالاتري قرار دارند، افرادي را كه داراي مدرك تحصيلي پايين تر هستند و يا شغل ديگري دارند مورد تمسخر قرار دهند و به آنها احترام نگذارند. هر فردي در هر مرتبه و يا مقامي شايسته تقدير و احترام است.» او افزود: «دليل نمي شود شخصيت من، فقط به دليل راننده تراكتور بودن لگدمال شود. اگر همه يكديگر را در يك سطح و مقام بدانند زندگي براي همه به طرز غيرقابل باوري اميدوار كننده خواهد شد.»
اين طور به نظر رسيد كه نظر او تأثير غيرقابل توصيفي در جمع گذاشت، زيرا ناگهان سالن همچون بمبي در تشويق و كف زدن ديگران تركيد. كاملاً از چهره نوئل كه قبل از آن ناراحت و پريشان بود، مي شد معني واقعي اعتماد به نفس و اميد را درك كرد. نوئل ادامه داد: «هر عقيده و هر ايده  و هر نظري از هر فردي محترم است. واقعاً اين طرز تفكر در خيلي از كشورهاي پيشرفته جا افتاده است. به عنوان مثال در نيويورك و يا ديگر شهرهاي آمريكا دقيقاً همچين موضوعي رعايت مي شود اما متأسفانه در خيلي از كشورها...!!!»
نوئل اشك هاي در حال جاري شدن از چشمش را پاك كرد و به نقطه اي خيره شد. به نظر مي رسيد يك موضوع را پس از موضوعي ديگر دنبال كردن و در مورد مسائل خيلي پيش پا افتاده ولي در عين حال مهم صحبت كردن تأثير بسزايي داشته زيرا هر كسي خود را در قبال موضوع مورد بحث مسئول مي دانست.
واقعاً بحث داشت جالب مي شد و انگار حسي در من بوجود آمده بود كه مدام به من تلقين مي كرد، تو هم هستي ، تو هم حاضري، در بحث شركت كن. افرادي كه قبلاً به نوعي سعي داشتند فقط در مورد موضوعات مورد علاقه خودشان بحث شود، به طرز غيرقابل باوري به جالب تر بودن و از موضوع دور نشدن بحث كمك مي كردند تا اينكه پس از چند لحظه ربكاشافير (Rebecca Shafir) با مطرح كردن موضوعي گفت: «معتبر ساختن احساسات خود در جمع، در حقيقت نوعي قدرداني كردن از هستي و وجود خودتان است و علاوه بر آن به هستي و وجود شما معناي خاصي مي بخشد. اگر من در حال صحبت كردن باشم و در عين حال حس درستي گفتارم را در ذهنم بپرورانم مطمئناً به نتيجه اي خارق العاده خواهم رسيد. نتيجه اي كه هيچ كس نه از رفتارم متوجه آن مي شود نه از گفتارم. بلكه اين دقيقاً همان اعتماد به نفسي است كه من و فقط خودم آن را حس مي كنم.» او كه خود را نويسنده كتاب «آسوده گوش دادن»معرفي كرده بود، افزود: «واقعاً شما احساس نمي كنيد اگر شخصي در اين جور مواقع شناختي نسبت به خودش پيدا كند و بعد از آن بگويد «من» چه حس اميدواركننده و رضايت بخشي در وجودش جاري مي شود.»
نيون (Niven) يكي ديگر از اعضا گفت: «كاملاً درست است. تلقين كردن چيزي در اعماق افكارمان جز نتيجه عكس، هيچ نتيجه ديگري به دنبال ندارد و همين طور هم در مورد اظهاراتمان. اظهارات هر فرد بايد در جمع توسط خود شخص بيان شود و هيچ وقت آنها را در لايه هاي دروني افكار، يعني سكوت، نگاه ندارد. اين دقيقاً همان چيزي است كه روانشناسان آن را «مسير مارپيچ سكوت» مي نامند. ما نبايد سعي كنيم كه خود را از ظاهر شدن در مسير اصلي كه همه طي مي كنند، پنهان كنيم. اين پيروي كردن از اصول خود مبنأ و سرچشمه پايداري و استوار بودن و همين طور خنثي سازي محدوديت هاست.»
شافير اضافه كرد: «درست است نيون. همين طور هم در مورد گوش دادن به نظر من وقتي شخصي در حال صحبت كردن در جمعي است تنها كمكي كه ما مي توانيم به آن شخص بكنيم اين است كه فقط و فقط به او با دقت گوش كنيم و به صورتش نگاه كنيم. زيرا اين كار علاوه بر تأثيرگذاشتن در طرف مقابل، اعتماد به نفسي زياد را براي خود ما نيز به همراه دارد و مي  تواند يك تجربه  عالي و مفيد نيز براي ما باشد.» همه افراد حاضر در سالن با تأييد صحبت هاي آنها، به نوعي از آن دو قدرداني كردند. پس از چندي كم كم صحبت از مذهب به ميان آمد.
آلن ولف (Alan wolfe)، يكي ديگر از اعضاي جلسه و همچنين نويسنده كتاب معروف «مذهب واقعي» گفت:«در اين اواخر مردم بيشتر دنبال افرادي با اخلاق و منش هاي پسنديده و صميمي هستند تا مذهبي. به نظر من اگر فرهنگ ما خوب جا بيفتد كه خيلي از افراد با عقايد مذهبي، داراي منش هاي صميمي و پسنديده نيز هستند مي توانيم بهتر و راحت تر با هم زندگي كنيم در نتيجه باز هم برمي گرديم به همان مطلبي كه دوستانمان اشاره كردند و در هنگام بحث كردن با شخصي در مورد هر موضوعي، گوش دادن به حدي مفيد است كه ما از آن غافليم. اما نبايد در خيلي از موارد هم سكوت اختيار كرد.»
* پس ما با هم به يك نتيجه واحد رسيديم.
هيچ گاه درصدد حمله به اعتقادات يكديگر نباشيم بلكه سعي مي كنيم با برهان و منطق همديگر را متقاعد كنيم.
مدتي از شنيدن اين جمله در ذهنم گذشته بود كه وقتي به خودم آمدم ديدم هيچ فردي در سالن نيست. بله همه رفته بودند تا شب ديگري را پر از مسايل و مخاطرات خاص خودشان پشت سر بگذارند.
ترجمه: غلامحسين موحديان

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   ايران  |   زندگي  |   سياست  |
|  ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |