يكشنبه ۲۸ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۴۱
من و حادثه لواسانات
درد سرهاي خبرنگار بودن
پيش بيني ما درست از آب درآمد. نياز نبود مدت زمان طولاني منتظر بمانيم. مسوول كلانتري آب پاكي را ريخت روي دستانمان، آقا خبرنگاري كه باش تا وقتي دستور كتبي از قاضي رسيدگي كننده به پرونده نياوري نمي تواني براي تهيه گزارش به منطقه بروي
امضا محفوظ 
011628.jpg

اين براي بار دوم بود كه ساكنان مناطق ييلاقي شمال تهران شاهد حمله افراد مسلح نقابدار به خانه هاي ويلايي بودند. بار اول فكر مي كنم ۴سال قبل اتفاق افتاد. دو برادر در حالي كه هر كدام يك اسلحه كلاشينكف در دست داشتند سحرگاهان وارد خانه ويلايي در سوهانك شدند و اعضاي خانواده و هر كس كه بر سر راهشان سبز شده بود را به رگبار بستند. آن زمان پايگاه هاي ادارات آگاهي خود راسا به پرونده هاي سنگيني همچون سرقت هاي مسلحانه و قتل رسيدگي مي كردند، ۲۱ فرضيه در تامل كارآگاهان آگاهي شميران و اداره آگاهي مركز طراحي شد.
ماموران هر راهي كه احتمال مي رفت مهاجمان مسلح در عمليات تبهكارانه خود مورد استفاده قرار داده باشند را آزمودند. در حقيقت اين معماي جنايي تقابل پليس و تبهكاران مسلح بود. سرانجام در اندك زماني دو مهاجم در دام پليس گرفتار شدند. حالا از زماني كه آنها در مقابل ديدگان ساكنان مناطق سوهانك به دار آويخته شدند چند سال مي گذرد. در حالي كه گمان مي رفت با اين اقدام قاطع قضايي آرامش به اين مناطق خوش آب و هوا بازگشته باشد، ناگهان سحرگاه  روز جمعه ۱۹ تيرماه بار ديگر صداي شليك ۶گلوله ساكنان ويلاهاي كوهستاني فشم در ۴۰ كيلومتري شمال شرقي تهران را هراسان به كوچه و خيابان كشاند. در حالي كه به دليل موقعيت سياسي - اجتماعي ساكنان خانه ويلايي قرمز رنگ تاجر فرش پليس دست به عصا با خبرنگاران همراهي كرده بود، اخبار جسته و گريخته اين حادثه خوراك خبري مطبوعات و صفحات حوادث روزنامه شد.
۳روزپس از آن شليك ها سرانجام با رايزني هايي كه با مقامات قضايي و پليس صورت گرفت، موقعيتي پيش آمد تا براي تهيه گزارش و عكس از محل حادثه به اين منطقه برويم.
وقتي صبح ساعت ۹ به طرف فشم حركت مي كرديم، مي دانستم كه عليرغم قول هاي مساعدي كه براي تهيه عكس گرفته بوديم باز هم با مشكلاتي در اين باره روبه رو خواهيم شد. در حالي پيچ هاي تند جاده منتهي به اوشان و فشم را يكي پس از ديگري پشت سر مي گذاشتيم كه خودروهاي مدل بالا و خارجي پس از يك روز استراحت حسابي از شيب تند جاده به طرف تهران در حركت بودند.
وقتي خوب دقت مي كردي اغلب اين خودروها تك سرنشين بودند، راننده اي كه ما را به اين منطقه مي برد قضاوت جالبي داشت، او مي گفت: سرنشينان اين خودروها اغلب افراد مرفه و ثروتمند جامعه هستند كه روزهاي گرم تابستان را ترجيح مي دهند در اين منطقه خوش آب و هوا به صبح برسانند. حالاهم براي رفتن به محل كارشان عازم تهران هستند.
پيش بيني ما درست از آب درآمد. نياز نبود مدت زمان طولاني منتظر بمانيم. مسوول كلانتري آب پاكي را ريخت روي دستانمان: «آقا خبرنگاري كه باش تا وقتي دستور كتبي از قاضي رسيدگي كننده به پرونده نياوري نمي تواني براي تهيه گزارش به منطقه بروي».
اصرارهاي ما درباره اينكه به صورت شفاهي با مقامات پليس هماهنگ هستيم نيز مثل مشت كوفتن بر سنگ بود. مرغ اين جناب سروان كه با ته لهجه شمالي صحبت مي كرد يك پا داشت.
دمغ و سرخورده از پله هاي كلانتري بالا آمديم. نگهبان كلانتري وقتي اين حالت را ديد با نيشخندي گفت: گفته بودم اجازه نمي دهند، قبلا خبرنگاران ديگري هم آمده بودند.
با اين حرف تصميم گرفتم سماجت خبرنگار را به آنها نشان دهم. بيرون محوطه كلانتري به هر جا كه تصورش مي رفت بشود هماهنگي كرد، زنگ زدم. يكي جلسه بود. موبايل ديگري هم خاموش. نفر سومي هم... خلاصه در حالي كه مي رفت پوزخند سرباز نگهبان بر تصوراتم غالب شود، ناگهان خودرو پيكان سفيدرنگي از مقابلم گذشت. خوب كه دقت كردم سرنشينان آن را شناختم. آنها از افسران مجرب شعبه ويژه قتل آگاهي تهران بودند. روزنه هاي اميدي برايم پيدا شده بود. به سرعت سوار خودرومان شده و از راننده خواستم به دنبال آنها برود. نشانه محل حادثه را نمي دانستم. به سرعت در مسيري كه آنها رفته بودند حركت كرديم. در يكي از پيچ ها خودرو پيكان از ديدگانمان محو شد. هرچه گشتيم نتوانستيم آن را پيدا كنيم. جاده فشم به اين منطقه آنقدر باريك بود كه دو خودرو به زحمت از كنار هم عبور مي كردند آن هم جاده اي كه پر از چاله چوله هاي ريز و درشت بود.
011631.jpg

راننده شنيده كه خانه ويلايي محل حادثه حدود يك هزار و۵۰۰ متر با كلانتري فاصله دارد، ولي ما بيش از ۲هزار متر رفته بوديم. چندين بار اين مسير را رفتيم و برگشتيم تا اينكه يك زن اتفاقي در حالي كه در كنار ميله هاي فلزي تعبيه شده در سمت راست جاده حركت مي كرد به ما گفت، خيابان سازمان آب و اين بهترين راهنمايي و دقيق ترين آدرسي بود كه تاكنون گرفته بودم. نمي  دانم چرا، ولي شايد از۱۰ نفر در باره حادثه و محل آن پرسيديم. انگار هيچ حادثه اي در اين منطقه اتفاق نيفتاده بود. شايد هم ترس باعث شده بود آنها نخواهند پاسخي درست به سوالات ما بدهند.
به هر طريقي بود خود را به خياباني كه به خانه ويلايي منتهي مي شد رسانديم. چند كارگر افغان در حال جا به جا كردن يك سنگ بزرگ در ابتداي پل نصب شده روي رودخانه اي بودند. آنها گفتند اين خيابان سازمان آب است.
ورودي اين منطقه با دري نرده دار كه به رنگ سفيد بود مسدود شده بود. در كوچك كنار خيابان باز بود. با خوشحالي وارد آنجا شدم، راننده در جاده متوقف ماند. يك كارگر افغان جوان مرا به خانه ويلايي راهنمايي كرد. از دور هم مي شد حدس زد كه اين ويلا چقدر بزرگ است. رنگ هاي قرمز آبي سقف و بدنه ويلا از يك كيلومتري هم وسعت آن را نشان مي داد.
خودرو پليس آگاهي در مقابل در بزرگ خانه ويلايي پارك شده بود. دلگرم بودم كه اگر كسي بخواهد مانع كارمان شود از آنها كه مدت هاست آشنايي داريم، كمك خواهم گرفت.ناگهان پسر جواني غضب آلوده از در طبقه اول بيرون آمد.
آقا چه كسي به شما اجازه داده وارد اينجا شويد. قبل از آنكه جوابي به او بدهم گفت: در اين سه روز هرچه از دست شما كشيده ايم بس است. از كارگر افغان اش خواست تا مرا تا انتهاي خيابان همراهي كند.
در راه كه مي رفتيم سعي كردم حداقل ازكارگر افغان درباره اين حادثه پرس و جو كنم، شايد اطلاعات تازه تري بدست آوردم اما اوهيچ نگفت. با ترس و لرز دوربينم را در آوردم تا شايد از فاصله دور لااقل عكسي از منطقه تهيه كنم، ولي فايده اي نداشت. با خود تصور كردم صبر بهترين كار است، شايد افسران آگاهي بيرون آمدند و ما  توانستيم حداقل چند فريم عكس بگيريم.
در كنار كارگران افغان نشستم. سر صحبت كه باز شد، كم كم از زبان آنها محل پيدا شدن هريك از زخمي هاي حادثه تيراندازي را شنيدم. ولي هيچكس حاضر به صحبت بيشتر نبود. ساعت۱۲ظهر بود كه بار ديگر به محل كلانتري برگشتيم. راننده مان دوست داشت در هواي خنك منطقه چرتي بزند، ولي كار عجله اي بود. اين بار تماس هاي ما نتيجه داد، وارد اتاق كلانتر كه شدم هماهنگي هاي لازم شده بود. بحث بر سر اين بود كه كدام يك از ماموران با من به محل حادثه بيايد. يك افسر كلانتري با ديدن من گلايه كرد. همه اخبار چاپ شده دروغ بوده، گفت: «من نخستين كسي بودم كه سر صحنه تيراندازي رسيدم. ترسيدم اگر سوالي بپرسم او ديگر حرفي نزند. فقط گوش دادم و با سر گفته هاي او را تاييد كردم. ادامه داد: ساعت ۵ و ۳۰ دقيقه صبح جمعه بود كه در جريان تيراندازي قرار گرفتيم به سرعت مبادي ورودي و خروجي منتهي به خانه ويلايي را بستيم. وقتي به خانه ويلايي رسيدم همسر صاحبخانه ازنحوه وقوع حادثه مي گفت: من و دخترم در اتاق پذيرايي طبقه دوم ويلا بوديم كه ناگهان مرد مسلح نقابداري را در دو قدمي خودمان ديديم. او با اشاره دست از ما خواست هيچ حركتي نكنيم. مي گفت با حاجي كار دارد. ما را به داخل يكي از اتاق ها برده و خواست هيچ سر و صدايي نكنيم. گفتم هر چه مي خواهي بردار و برو با ما كاري نداشته باش، او بي توجه به طرف تراس حركت كرد. نمي دانم با وجود بسته بودن در ورودي طبقه دوم چطور او توانسته بود به اينجا بيايد.
دقايقي بعد صداي شليك گلوله اي را شنيدم. ديگر طاقت نياوردم. به هر زحمتي بود در را باز كردم به طرف تراس دويدم. حاجي با مرد مسلح درگير شده بود. دخترم از پشت به مرد مسلح نزديك شد. تا به پدرش كمك كند، در يك لحظه مرد مسلح لوله تپانچه اش را به طرف سر دخترم گرفت و شليك كرد. ديگر تامل جايز نبود به طرف آنها حمله كردم اسلحه از دست مرد مسلح افتاد روي زمين. آن را برداشتم به طرف مرد مسلح نشانه رفتم ولي اسلحه شليك نكرد. تپانچه را از تراس به طرف آب نماي حياط پرتاب كردم. وقتي برگشتم او اسلحه اي ديگر را به طرف شوهرم نشانه رفته و چهار گلوله شليك كرد. قبل از آنكه بتوانم كاري بكنم او از طنابي كه آويزان كرده بود پايين رفت و فرار كرد. يك سروان كلانتري صحبت را قطع كرد. با هم به طرف خانه ويلايي حركت كرديم. در راه از احتمالات موجود درباره چگونگي فرار و فرضيه هاي پليسي با او حرف زديم ولي او چيزي نمي گفت. وارد محوطه ساختمان شديم. به سرعت عكس هايي گرفتم ومي ترسيدم آن جوان عصباني بار ديگر سر برسد ومانع كارم شود. بعد مقداري به نرده هاي طبقه سوم و طنابي كه روز حادثه از آنجا آويزان شده بود فكر كردم. فرضيه هايي درباره اينكه عامل يا عاملان حادثه چگونه مي توانستند با اين همه موانع حفاظتي وارد آنجا شده و نقشه خود را اجرا كنند، به ذهنم خطور كرد.
از نرده هاي حفاظ طبقه سوم طنابي آويزان كرده بودند. معلوم بود مهاجمان افرادي كاركشته و حرفه اي بودند كه از اين شيوه استفاده كرده بودند. خب اگر غير از اين عمل مي كردند ممكن بود سر و صداها باعث شود ساكنان خانه متوجه حضور آنان شوند.
از سوي ديگر از بررسي پوكه هاي گلوله هاي شليك شده مشخص بود كه گلوله ها از يك اسلحه كمري رولور است ولي اين سوال مطرح مي شد كه با توجه به اينكه اين نوع سلاح پوكه به بيرون پرتاب نمي كند، چگونه اين پوكه ها در آنجا مانده است.
نحوه ورود و فرار مهاجم يا مهاجمان مسلح حكايت از آن داشت كه آنها از مدت ها قبل براي به اجرا در آوردن نقشه حمله مسلحانه به خانه ويلايي، آنجا و ساكنانش را تحت نظر گرفته و به زواياي مختلف آن منطقه آشنايي كامل داشتند، چرا كه به آساني بدون هيچ سر و صدايي وارد شده و پس از اجراي نقشه شان به سرعت متواري شده اند. از آنجايي كه تاكنون تلاش هاي پليس براي پيدا كردن اسلحه اي كه زن خانواده پس از خلع سلاح موقتي مرد مهاجم به داخل آب نما انداخته و هنوز پيدا نشده است بي نتيجه مانده بود، مي توان احتمال داد مهاجمان نقابدار بيش از يك نفر باشند. از سوي ديگر از آنجايي كه بر اساس گفته هاي مادر و پسر خانواده، مهاجمان با دستمالي چهره خود را پوشانده بودند، احتمال داده مي شود آنان از افرادي باشند كه در صورت ديده شدن چهره شان از سوي خانواده صاحبخانه مورد شناسايي قرار مي گرفتند. از طرف ديگر ماموران كلانتري بلافاصله پس از اطلاع از ماجراي تيراندازي تنها خيابان منتهي به خانه ويلايي در دو منطقه ورودي و خروجي را مسدود و تحت نظر قرار داده بودند. پس مهاجمان مسلح مي توانستند پس از ترك كردن محل حادثه به كوه هاي واقع شده در ضلع جنوبي خانه ويلايي گريخته و به اين طريق از دايره محاصره پليس خارج شوند و ده ها پيش فرض ديگر كه بر ابهامات اين پرونده جنايي مي افزود. صاحبخانه كه تنها اميد پليس براي رديابي مهاجم يا مهاجمان بود هم هنوز چيزي كه بتوان آن را مبنايي براي آغاز تحقيقات كرد، نگفته است. ولي با توجه به بررسي هاي دقيق پليس و نشانه هايي كه آنان در محل حادثه به دست آورده اند، اميد مي رود كه به زودي عاملان تيراندازي در چنگال عدالت اسير شوند.
آمار قتل با سلاح گرم در سه ماه اول امسال كمتر از ۱۰ مورد بوده كه در اغلب موارد انتقامجويي، انگيزه عاملان شليك هاي مرگبار عنوان شده است.
درصد بالايي از قتل ها با سلاح سرد صورت گرفته كه اختلافات خانوادگي بالاترين رقم انگيزه اين قتل ها را تشكيل مي دهد.
مناطق شمال غرب تهران، شمال شرق تهران، منطقه مركزي (بازار)، غرب تهران، شمال تهران، جنوب غرب تهران و جنوب شرق تهران به ترتيب رتبه هاي اول تا هفتم محل هايي كه قتل و جنايت در آنها رخ داده را دارند.
حدود ۸۲ درصد از عاملان اين قتل ها ازسوي پليس بازداشت شده اند. يعني شاهد وقوع قتل هاي پيچيده زيادي نبوده ايم.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |