بررسي تضاد فلسفي جامعه گرايان و ليبرال ها در گفت وگو با دكتر علي رضا بهشتي
دو نگاه آشتي ناپذير
|
|
گفت وگو: ايمان حسين قزل اياق
سعيد يعقوبي
تقليل گوناگوني هاي فرهنگي ميان اقوام و ملتها به اين يا آن نظريه جهانگرايانه علاوه بر معضلات متعدد تحليلي و روشي، از ديدگاه عقل سليم (كامن سنس) اقدامي بي فايده و حتي مضر است.زيرا اولويتهاي واقعي را باژگونه جلوه مي دهد و طي آن منابع موجود براي اهدافي مبهم و نامشخص تخصيص مي يابند... تقليل گوناگوني هاي واقعي به وحدت هاي مفهومي يا دستگاه هاي عام پرداز فلسفي فقط به عنوان اقدامي تحليلي قابل دفاع است.دكتر سيد عليرضا حسيني بهشتي دانش آموخته فلسفه سياسي از انگلستان و استاد علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس با تأليف كتاب «بنياد نظري سياست در جوامع چندفرهنگي»، پديده گوناگوني فرهنگي را از زاويه اي جديد و در قالب مناظره ميان جامعه گرايان و ليبرال ها مطرح كرده است. گفت وگويي كه در پي مي آيد پيرامون مقوله چندفرهنگي، اخلاق سياسي از منظر جامعه گرايان و ليبرال ها و نقدهاي وارد بر اخلاق مدرن از جانب جامعه گرايان است كه از نظر خوانندگان مي گذرد.
* از آنجا كه بحث در خصوص موضوع گوناگوني و چندفرهنگي به طور آكادميك، دركتاب شما مطرح شده است لطفا ابتدا در خصوص خود مفهوم گوناگوني و تعدد فرهنگي توضيح بفرمائيد.
- مفهوم چند فرهنگي معادل multicultural و گوناگوني فرهنگي هم معادل Cultural diversity است. اما آنچه كه به عنوان هسته مركزي چند فرهنگي يا گوناگوني فرهنگي قابل بحث است را مي توان به طور خلاصه در سه محور بررسي كرد. يكي اذعان به وجود تفاوت فرهنگي در جامعه به معني اين كه اساساً جامعه داراي يك فرهنگ يكدست و همگن نيست و هر اجتماع از فرهنگ هاي گوناگون پديد آمده است. موضوع دوم تأثير اين عامل فرهنگي در شكل گيري هويت فردي و جمعي است و عامل سوم نيز در واقع تلاش براي به رسميت شناساندن اين تفاوت ها است. با اين حال اصل چندفرهنگي بودن، مسأله جديدي نيست بلكه از زماني كه بشر به صورت جمعي زندگي كرده، داراي فرهنگ هاي گوناگون بوده است. اما با اين حال طي دو دهه اخير به طور جسته و گريخته به صورت يك مسأله مهم مطرح شده است. بنابراين نهضت چندفرهنگي و تفاوت فرهنگي عمدتاً مربوط به دهه ۸۰ به بعد مي شود. در واقع تلاش اين نهضت به رسميت شناساندن تفاوت هاي فرهنگي موجود در جوامع است و در حقيقت اين نهضت زائيده دستاوردهاي مطالعات مردم شناختي و فرهنگ شناختي است كه قبلاً وجود داشته و اين بار فراتر از اين شناخت، سعي مي كند تا پيامدهاي عملي آن را مورد مطالعه قرار دهد.
* شما چه تعبيري از فرهنگ را پيش زمينه وارد شدن به بحث چندفرهنگي مي دانيد؟
- به طور كلي در بيان مفهوم فرهنگ، يك مشكل اساسي وجود دارد و آن اين كه هيچ كدام از تعاريف موجود از فرهنگ ما را در تمايز بين امر فرهنگي و غير فرهنگي كمك نمي كند. عده اي كليه فعاليت ها و توليدات مادي و معنوي انسان را در حوزه فرهنگ قرار مي دهند. در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه با اين وصف همه تلاش هاي انساني يا مادي است يا معنوي، پس چه چيز غيرفرهنگي است؟ از اين روي در تعريف فرهنگ چنين تناقضاتي وجود دارد. با اين حال من فرهنگ را به معناي موسع يعني شيوه زندگي كردن فرض مي كنم. شيوه زندگي هم منشأ فردي دارد و هم منشأ اجتماعي. بنابراين تعريف فرهنگ را در مفهوم وسيع آن فرض كرده ام و در اين خصوص سعي كرده ام با اشاره به منازعات فلسفي موجود مابين جامعه گرايان و ليبرال ها، يا به تعبير دقيق تر، بين زمينه گراها و بنيان گراها، به ويژه حول محور چيستي هويت انساني و چگونگي شكل گيري آن، اين معناي موسع را در برابر معناي رايج گفتمان تجدد قرار دهم و از آن در سراسر كتاب بهره ببرم. اين همان چيزي است كه حول محور مسأله «خود» (self) در انديشه همه انديشمنداني كه نظريات و ديدگاه هايشان در فصل هاي كتاب مورد ارزيابي نقادانه قرار گرفته، مطرح شده است.
* با توجه به اشاره اي كه در مورد مفهوم چندفرهنگي و سعي براي لزوم پذيرش آن در جامعه داشتيد آيا مي توان نسبتي ميان اين مفهوم و بحث تكثرگرايي فرهنگي برقرار كرد؟ به نظر شما اين تعبير تا چه حد صحيح است؟
- البته من با واژه تكثر در اينجا موافق نيستم و فكر مي كنم همان واژه تعدد مناسب تر باشد. چيزي كه بخشي از معتقدان به پلوراليزم مطرح مي كنند اين است كه بايد براي مقوله «تعدد» ارزش قائل شد. صرف نظر از صحت و سقم اين مطلب، مي توان گفت دست كم تعدد فرهنگي در جامعه به عنوان يك واقعيت، امري اجتناب ناپذير است. بنابراين مهم نيست كه آيا تعدد ارزش دارد يا ندارد و تنها در صورت قبول ارزش تعدد فرهنگي، افزايش تعدد فرهنگي را در جامعه تقويت كرده ايم. آنچه همه ما مي توانيم بر آن توافق كنيم اين است كه بايد وجود واقعيت تعدد فرهنگي را در جامعه پذيرفت، حتي به صرف امري كه وجود دارد. شخصاً ترديد دارم كه وجود تعدد در يك جامعه بتواند في نفسه ارزشمند باشد و از منظر انديشه سياسي حتي اگر ممكن مي شد همه افراد در جامعه داراي فرهنگي يكسان باشند؛ هيچ دليل منطقي كه اين را يك مسأله نامطلوب تلقي كند، وجود ندارد. چون اگر فرهنگ همگن در جامعه وجود داشته باشد، اجماع نيز آسان تر خواهد بود و آنچه كه در تصميم گيري هاي سياسي نياز است، همين اجماع آسان تر در جامعه است. ولي با اين حال آنچه كه به عنوان يك واقعيت در غالب جوامع وجود دارد، تعدد و گوناگوني فرهنگي و هويت هاي فرهنگي متعدد است و بايد ديد چگونه اين مقوله ها در فرايند هاي تصميم گيري سياسي مؤثر خواهند بود. در واقع سياست تعدد فرهنگي تحت عناوين گوناگوني مثل politics of Difference و Laentity politics در صدد است تا به اين سؤال پاسخ دهد كه تفاوت هاي فرهنگي چگونه بايد بر فرايندهاي تصميم گيرهاي سياسي تأثير گذارد.
* آيا اين امكان وجود دارد كه در يك جامعه چندفرهنگي،كه تاكنون به هويت جمعي خاص خود دست نيافته، به يك هويت فرهنگي غالب دست پيدا كرد؟
- به عبارت ديگر سوال شما اين است كه اگر واقعيت تعدد فرهنگي در يك جامعه جديد را بپذيريم آيا مي توان باز هم براساس معيارهاي يك فرهنگ اكثريت و غالب عمل كرد؟ در جواب بايد بگويم كه در واقع همه بحث تعدد فرهنگي هم بر سر اين موضوع است كه صرف اين كه در يك اجتماع، يك جامعه فرهنگي بزرگ در كنار چند جامعه فرهنگي كوچك وجود داشته باشد؛ دليل بر اين نمي شود كه آن جامعه فرهنگي بزرگ بتواند نظراتش را بر جامعه فرهنگي كوچك يا اقليت هاي فرهنگي تحميل كند. اگر از انسان انتخابگري او را بگيريد ديگر چيز زيادي از انسان بدون او باقي نمي ماند. اين كه انتخاب خود چگونه شكل مي گيرد و آيا از منظري خارج از تعاملات اجتماعي و زمينه تاريخي امكاني صورت مي گيرد يا خير خود بحث مهمي است.
* با شرط پذيرش وجود هويت هاي چند فرهنگي در يك جامعه، سياست ها وتصميم گيريهاي سياسي بايد داراي چه خصوصيات و معيارهايي باشند تا اين هويت ها به نحوي با هم در تعامل باشند و هيچ يك بر ديگري غلبه نكنند؟
- پاسخ به اين سوال در واقع همه آن چيزي است كه انديشمندان در حال تحقيق و بررسي در مورد آن هستند. افرادي چون «كيمليكا» و «والزر» پيشنهادهاي عملي درمورد چندفرهنگي را مطرح مي كنند و در واقع اين مسأله، در حال شكل گيري است وچيزي نيست كه به يك باره، يك مدل كاملاً متفاوت ارائه بدهيم و بگوييم اين مدل متفاوت، جايگزين مدل كنوني باشد. ولي به هر حال گام هاي موثري در اين زمينه برداشته شده است. مثلاً با توجه به آنچه كه در نظام آموزش و پرورش آمريكا وجود دارد، مسأله چند فرهنگي در آن به صورت بارزي نمود پيدا كرده است. همچنين برخي اقدام هاي عملي نيز انجام پذيرفته و مثلاً متون درسي تغيير كرده است و اساساً نوع نظام آموزشي بر اين اساس در حال شكل گيري است. از طرف ديگر حتي در حوزه هاي نظري خاص، مثل حوزه معرفت شناختي نيز اين امر تأثيرگذاشته است. مثلاً در روش تحقيق در علوم اجتماعي مسأله چندفرهنگي به عنوان يك منظر علمي مطرح شده است. گاه نيز اين مسأله با عنوان معرفت شناسي پسااستعماري طرح مي شود. همچنين گام هاي خيلي موثري در زمينه شكل گيري سياست هاي عملي نيز برداشته شده است. اما آنچه كه به طور كلي حائز اهميت است اين است كه اگر اصل وجود تعدد فرهنگي از سوي حكومت ها پذيرفته شود، آنگاه بايد كه تجديد نظر كلي در فرآيندهاي تصميم گيري و سياستگذاري صورت گيرد كه بدين طريق تصميم گيري ها براساس يك فرهنگ خاص شكل نخواهد گرفت. البته در اين ميان امكان دارد كه راه حل ديگري به جاي قبول واقعيت تعدد فرهنگي، به سرعت در اذهان خطور كند. مثل اين كه يك حكومت بي طرف ايجاد كنيم كه براساس هيچ كدام از فرهنگ هاي موجود تصميم گيري نكند. در اين خصوص بايد تأكيد كنم، خصوصاً در بحثي كه مربوط به رهيافت ليبراليزم و آرا ء افرادي چون، «جان رولز» و «كيمليكا» مي شود، مسأله بي طرفي كاملاً بحث مي شود و با استناد به مباحثي كه انديشمندان مطرح مي كنند، خواسته ام نشان بدهم كه بي طرفي در واقع نه يك امر ممكن است ونه يك امر مطلوب. زيرا اين راه حل از مباحثي است كه حداقل در جامعه خود ايران نيز مطرح شده و به بن بستهاي نظري نيز رسيده است. مانند آنچه كه چندي پيش تحت عنوان جمهوري ناب مطرح مي شد كه هيچ كدام به علت وجود ضعف هايي بنيادين در بعد نظري به نتيجه درخور توجه نرسيدند.
ادامه دارد
|