فرشاد شيرزادي
به چاپ چهارم رسيدن يك رمان، آن هم در مدتي كمتر از يك ماه و باز، آن هم در كشوري بزرگ چون ايران كه با توجه به آمارهاي دلهره آور غيررسمي از ميانگين كتابخواني و مطالعه بسيار پاييني در سال و در قياس با كشورهاي بزرگي چون روسيه، آلمان، آمريكا و .... برخوردار(!) است؛ شايد براي جامعه روشنفكران كمي عجيب به نظر آيد. علاوه بر اينكه آن رمان به قلم نويسندگاني از سنخ فهيمه رحيمي، نسرين ثامني، ر.اعتمادي و امثالهم نوشته نشده باشد.
«عادت مي كنيم» نام واپسين رمان خانم زويا پيرزاد است كه با گذر زماني اندك و از سوي ناشر هميشگي آثارش (نشر مركز) به چاپ هاي سوم و چهارم رسيد و نخستين چيزي كه در اين جريان به ظاهر شگفت انگيز به نظر مي آيد استقبال كم نظير از يك رمان امروزي است.
پس قصد كرديم تا هرچه سريع تر - حتي سريع تر از نشريه هاي تخصصي كه صرفاً بر حوزه كتاب فعاليت دارند - از ديدگاه صاحب نظران و در خلال روايت آنان به چند و چون توفيق اين كتاب بپردازيم. بسياري از دوستان اهل قلم - آن طور كه خود مي گفتند - هنوز كتاب به دستشان نرسيده بود و برخي ديگر نيز هنوز مجال آن را نيافته بودند تا مطالعه دقيقشان را بر اين اثر تمام كنند. بنابراين كار ما در مجالي اندك، دشوارتر از حدي كه به تصوير مي آمده جلوه كرد.
به سراغ حميد يزدان پناه، شاعر و مترجم رفتيم كه آثار ريموند كارور، جويس كرول اوتس، كوئتزي، گريس پالي و چند داستان نويس ديگر جهاني را به فارسي برگردانده و در زمينه داستان صاحب نظر و انديشه است. همچنين نظر كاوه ميرعباسي، مترجم زبان اسپانيايي را جويا شديم و از گفته هاي مهدي غبرايي و محمود معتقدي كه رمان «عادت مي كنيم» را خوانده بودند، سود جستيم.
هنگامي كه خواستيم نظر حميد يزدان پناه را درباره «عادت مي كنيم»، بدانيم، او چند بار بر تكه ها و برش هايي از داستان اشاره داشت و با تأكيد فراوان خواست تا بخشي از صفحه ۴۴ رمان را با دقت بخوانيم تا او بعد از اين خواندن نظرش را با استناد به مطلبي مشخص بيان كند. در صفحه ۴۴ كتاب آمده است: [«توي گوشي گفت: چطور خبرنداري كجاست؟ آخرهاي اين برج قرار محضر داريم.» چند لحظه گوش داد و زير چشمي به تقويم روي ميز نگاه كرد. «خوب شد گفتي، وگرنه نمي دانستم هنوز وقت داريم. خيلي خب. به منشي اش بگو از سفر برگشت پيغام بدهد صارم تلفن كرد در مورد موبايل... نه، لازم نيست. فقط بگو صارم تلفن كرد. نه، اصلاً نگو از طرف من تلفن كردي. بگو هر وقت برگشت به ما خبر بده.» صندلي را چرخاند طرف حياط. «يعني چه كه منشي ندارند؟ پس تو با كي حرف زدي؟» توي حياط چند گنجشك روي بته هاي لخت گل سرخ بالا و پايين مي پريدند. گوشي را گذاشت و زير لب گفت: «سر از كار اين يكي در نياورديم.» با صداي تقه به در، صندلي را چرخاند.»]
|
|
شاعر «ماه در كوچه» با تكيه بر اين برش داستاني مي گويد: توصيف، فضاسازي، جذبه و كشش داستاني، همه اينها به جاي خود محفوظ. اما توجه داشته باشيم كه اساس داستان هر چند با نثرو زبان شسته رفته بر محور «حادثه» بچرخد، براي پركردن خلاء «واقعه داستاني» كافي و بهترين راه نيست.
لااقل براي من - به عنوان يك خواننده رمان و يك جست وجوگر نشانه هاي كشف معنا - اين طور است.
يزدان پناه مي گويد: «زويا پيرزاد ، مزيت كشش داستان را در اولويت نخست قرار مي دهد. هر رمان ارزشمند در هر سطر مي تواند با تكيه بر كنش هاي كاملاً داستاني، به شيوه اي غير مستقيم اطلاعات بسياري از محيط انساني نويسنده در اختيار خواننده داستان بگذارد.»
او همچنين در مورد شخصيت هاي داستان و همچنين نام آنها با ديدي جزئي نگرانه تر اضافه كرد: «مولي بلوم، در رمان «اوليس» جيمز جويس، اسطوره زن امروز مي شود. اما سهراب خانم پيرزاد فقط يك نام است. همين نمونه بالا در رمان «عادت مي كنيم» كم نيست.
اما كوئتزي در آخرين رمانش مي گويد: «مولي در «اوليس» جويس، زنبور ملكه شده بود. از اتاق و خانه بيرون نمي آمد. من او را به زندگي واقعي كشاندم». با بهره گيري و كاربرد درست كلمه، هر سطر رمان مي تواند به عمق بينش مخاطب اضافه كند.
عرصه ادبيات بسيار وسيع است و تكثر، ذات دمكراسي است. و به صداهاي مختلف گوش دادن، با عشق. بگذار هزاران گل بشكفد! چاپ چهارم رمان «عادت مي كنيم» در يك ماه بسيار خوشحال كننده است. به زويا پيرزاد تبريك مي گويم.»
كاوه ميرعباسي، مترجم صاحب نام كه به تازگي براي مدتي گويا قصد رها كردن كار ترجمه را دارد و با خود قرار نهاده است تا قلم دست بگيرد و اين بار خود، رماني بنويسد، بي هيچ حاشيه پردازي مي گويد: « خواندن رمان «عادت مي كنيم» زويا پيرزاد به گمانم ذهنيت هر خواننده اي را كم و بيش به سمت و سوي سينماي هاليوود مي برد...»
شخصيت داستان زني است كه كاري غيرزنانه دارد ...رئيس بنگاه معاملات ملكي ... من البته قصد ندارم كه از اين لحاظ به اثر خرده بگيرم. چون كه خودم به سينماي هاليوود علاقه دارم و بر اين باورم كه ايجاد علاقه و جاذبه براي خواندن و دنبال كردن داستان يكي از ويژگي هاي بارز هر رمان خوب است، درست مانند جذبه هاي يك فيلم ديدني، يعني وقتي كتابي به دست مي گيري نتواني به سادگي زمينش بگذاري.
مترجم آثار كارلوس فوئنتس مكزيكي، مي گويد:«اگر بخواهم جان مايه كلامم را بگويم و از هر گونه حاشيه روي بپرهيزم، بايد تأكيد كنم كه خانم پيرزاد از عمق كار كاسته و در مقابل برجذابيت اضافه كرده است.
با ميرعباسي اين گفته را مطرح كرديم كه: «ريموند كارور، نويسنده آمريكايي هم در مقدمه مجموعه داستان رابطه مي آورد: «هميشه آرزويم اين بوده تا داستاني بنويسم كه فرضاً، خواننده اگر خانه اش هم آتش بگيرد بي اعتنا به وضع خود بماند و غفلت كند و خواندن داستان را ادامه دهد.» او هم خيلي ساده و صريح در پاسخ گفت:«البته جناب كارور در بيان گفته اش اغراق زيادي به خرج داده و نيز در ضمن بايد نكته اي را هم ناديده نگرفت و دانست كه وي صرفاً در عمر كوتاه داستان نويسي اش فقط داستان كوتاه نوشت.... همين. البته به رغم اين نظر بايد بگويم كه باز هم مي شود بر گفته او تأمل كرد... درست مي گويد و مي دانم كه من و شما و خانم پيرزاد هم به گونه اي با حرف ايشان موافقيم.»
از چند و چون ظرافت ساخت فضاهاي داستاني در «عادت مي كنيم» پرسيديم، كه ايجاد چنين فضاهايي به كجا ختم مي شود؟ و كاوه ميرعباسي نهايتاً، ضمن اشاره به دقت و تسلط حرفه اي نويسنده اين رمان گفت: «خانم پيرزاد نويسنده اي دقيق و هوشمند است با قدرت مشاهده تحسين برانگيز كه هر چيزي را بيهوده در فضاي داستان رها نمي كند. مثلاً هنگامي كه روايتي را در برشي از داستان به ميان مي كشد با سنجيدگي آن را تا جايي ادامه مي دهد كه خواننده را در حد لازم روشن كند. خلق اين دست فضاهاي اجتماعي، عاطفي و... كه اندك هم نيستند، با دقت و وسواس خاصي انجام مي شود و به فرجامي پاكيزه و قانع كننده مي رسد.»
مترجم «سايه گيوتين» درباره نوع رفتار نويسنده با زبان داستاني گفت: «زبان از سويي گوهر اصلي داستان است. نثر نويسنده نثري شسته رفته، روان و شفاف است. به گمان من برخورد خالق «چراغ ها را من خاموش مي كنم» با زبان داستان، برخوردي است برآمده از ذهنيتي آزموده و توانا براي بهره گيري به جا از ظرفيت هاي چندگانه زبان گاه كنايي و گاه صريح و عاطفي در عرصه رمان نويسي امروز.»
وي با ديدي خوش بينانه، به چاپ چهارم رسيدن رمان «عادت مي كنيم» را در زماني كوتاه به فال نيك گرفته و بر اين اعتقاد است كه واپسين اثر اين نويسنده در قياس با كار قبلي اش يعني رمان «چراغ ها را من خاموش مي كنم» از لحاظ مضمون، نوع نگاه و نيز شكل داستاني قوت هايي بيشتر يافته.او با اشاره به ساختار رمان ادامه داد: «ساخت اين اثر برخلاف آثار برخي نويسندگان به دور از هر گونه پيچيدگي هاي تو در توست و در يك كلام قابل هضم وفهم، حتي براي مخاطبان ساده و به عبارتي غيرحرفه اي است. به هر حال گمان دارم كه چنين جنس كارهايي عاقبتي خوش داشته باشد.»
مترجم اسپانيولي ما كه به دو زبان روسي و انگليسي هم تسلط دارد، در نهايت به جزئيات كار خلاق در اثر اشاره كرد و صحبت خود را چنين پايان داد:«مثلاً در دل داستان ما با دو شخصيت متفاوت روبه رو مي شويم كه به نوعي با هم شباهت هايي هم دارند. نام هر دو آنها سهراب است و نام دو شخصيت ديگر هم اسفنديار انتخاب شده كه به واقع مؤلف بيهوده چنين شگرد ظريفي را به كار نبرده است. اگر كمي تأمل داشته باشيم و بر موضوع ساختار و شكل و فضاي داستاني «عادت مي كنيم» تمركز ورزيم ، به سادگي در خواهيم يافت كه تمام موضوع ها و واقعه ها با پيوندي ظريف در ساختار دروني اثر، با يكديگر ربط دارند و در دل موضوع اصلي و بزرگ رمان نيز خود به تنهايي معنايي قائم به ذات دارند.»
مهدي غبرايي، مترجم فاضل و پيشكسوت كه مدتي پيش رمان «خانه بر آب» نوشته آندره دوبو را براي مخاطبان ايراني به فارسي برگردانده، از منظري كل نگرانه به صميميت و سادگي رمان پيرزاد - به مانند ديگر آثار قبلي اش - اشاره كرد و گفت: «صد البته چنين بحث هايي تا حد زياد شايد سليقه اي باشد، ولي در هر صورت من از صميميت و سادگي آثار اين نويسنده خوشم مي آيد. به نظر مي رسد كه تجربه شخصي وي در زندگي اش باعث شده تا چنين داستان هايي بنويسد كه صميميت عاطفي حرف اول را در آنها مي زند. صد البته استقبال از كارهاي اين نويسنده، بر همين امر استوار است. چرا كه ديگران به همين راحتي به موضوع هاي مختلف نگاه نمي كنند و غالباً راضي نمي شوند تا سهل و ساده از كنار آنها بگذرند.»
محمود معتقدي شاعر و منتقد ادبي هم مي گويد:«بحث درباره رمان «عادت مي كنيم» زويا پيرزاد، بحث حول جذابيت زياد و ايجاد ارتباط نزديك با مخاطب خواهد بود. در اغلب آثار پيرزاد نمي توان سراغ جهان نگري ممتاز و ويژه اي رفت. چرا كه او با زبان و بياني روان و به ياري ساختاري منطقي و مستحكم، اتفاق ها، حوادث و وقايع داستاني را پيش مي كشد تا خواننده بي وقفه به ادامه مطالعه اثر ترغيب شود. به همين دليل اقبال خوبي از كارهاي او مي شود. البته فكر مي كنم جوايز متعددي كه او كسب كرده دليل ديگري بر دنبال كردن كارهايش از سوي مخاطبان باشد.»
معتقدي در آخر اضافه كرد:«به نظرم «عادت مي كنيم» كار موفقي است و زويا پيرزاد هم نشان داده كه چند گام از حد و اندازه هاي چند سويه قبلي خودش و نيز ديگران به جلوتر برداشته است. حوادث داستاني او پيچ و خم هاي آن چناني ندارد و نگاه و زبان به صورت خطي حركت مي كند.»
گشتي هم در وب نوشت حسين پاكدل مي زنيم كه خود هم دستي به قلم دارد و از جمله كتابخوانهاي حرفه اي است. وي مي نويسد :«عادت مي كنيم»كتاب تازه به بازار آمده خانم «زويا پيرزاد» را با لذت خواندم. ياد «آلن رب گري يه» افتادم و پرداخت استادانه و جذابش از جزئيات هستي در كتاب «هزار تو» .در رمان متوسط عادت مي كنيم، قلم حساس و نرم زويا پيرزاد، با نثري دقيق و حساب شده، تمايل به تصويرسازي و تدوين سينمايي دارد. گرچه در اين اثر، نويسنده با هوشمندي، روابط حاكم بر آدم هاي امروز ايران را روايت مي كند، اما احساس مي شود به شدت سعي در نگفتن همه چيز دارد، بدون آنكه عمدي در اين كار داشته باشد.«عادت مي كنيم» با مختصر تفاوتي، كپي فصل آخر كتاب جسارت آميز «سهم من» است با پرداختي استادانه تر. عادت مي كنيم بلافاصله تمام مي شود. كتابي نيست كه وقتي خواندي به تو چيزي بيفزايد يا برايت دغدغه فكري ايجاد كند. حتي ميل و رغبت نمي كني يك بار ديگر آنرا بخواني.»
همه به همه چيز اشاره كردند، غير از تيراژ كتاب،... شمارگاني كه در چاپ دوم ۵۰۰۰ نسخه بوده است. آن هم در مقطعي كه شمارگان آثار نويسندگان صاحب ناممان گاه، حول ۱۰۰۰ چرخ مي زند. در ديدگاه اين صاحب نظران گويا از هر سو هوا صاف بود و آسمان پاك، درست مانند طرح پاكيزه روي جلد «عادت مي كنيم» كه غلبه رنگ آبي را نشانه رفته است.