دوشنبه ۱۶ شهريور ۱۳۸۳
هنر
Front Page

نگاهي به فيلم مستند «غبار جنگ» ساخته ارول موريس
هيچ كس بر اوضاع مسلط نيست
002582.jpg
روبرت صافاريان
يكي از مهمترين مسائلي كه در برابر هر مستندسازي قرار دارد اين است كه بتواند از موضوع خود فاصله بگيرد، به طور خاص وقتي با كسي مصاحبه مي كند، اعم از اين كه با حرف هاي او موافق است يا مخالف، در بيشتر اوقات قاعدتاً بايد موضع او چيزي بين موافقت و مخالفت كامل باشد، چون نشاندن كسي كه كاملاً با او موافقي جلوي دوربين و واداشتن او به زدن حرف هايي كه حرف هاي خودت هم هستند، بيشتر به يك سخنراني مي ماند و از طرف ديگر جلوي دوربين نشاندن كسي كه هيچ چيزش را قبول نداري و نشان دادن اين كه حرف هايش دروغ يا ناصادقه هستند - نمونه آشناي اين شيوه ، كاري است كه مايكل مور در بولينگ براي كلمباين با چارلتون هستون كرده است - بي رحمانه است و بيش از اين كه بيننده را به تفكر درباره مسئله بيانگيزد، ممكن است در او ايجاد دافعه بكند و همدلي او را با همان كسي كه مستندساز مي خواهد محكومش كند، برانگيزد. در واقع تنش بين موضوع و فيلمساز، بين مصاحبه شونده و مصاحبه گر است كه به فيلم جذابيت مي بخشد.
اين كه فيلمساز بگذارد كسي كه جلوي دوربين قرار گرفته حرفش را بزند، بدون اين كه مستقيماً حرف هاي او را تأييد و تكذيب كند، اما با نشان دادن چيزهاي ديگر، با نوع تدوين و موسيقي و ... به طور غيرمستقيم ديدگاه مستقل خود را درباره موضوع مورد بحث عرضه مي كند. اينجاست كه مستندساز خوب از مستندساز بد، مستندساز ضعيف و سطحي از مستندساز قوي و عميق متمايز مي شود.
وقتي با فيلمي طرف هستيم كه تريبون را در اختيار يكي از بحث انگيزترين سياستمداران سده گذشته مي گذارد تا ديدگاه هاي خود را درباره تعدادي از هولناك ترين رويدادهاي سده گذشته جهان بيان كند، رويدادهاي هولناكي كه خود به عنوان عامل مستقيم در آنها نقش و مسئوليت داشته است، اين اصل اهميت دوچندان پيدا مي كند. مردي كه در فيلم غبار جنگ، جديدترين فيلم مستند ارول موريس، مستندساز برجسته آمريكايي و كارگردان فيلم هايي چون خط باريك آبي و آقاي مرگ، يك ساعت و نيم درباره بمباران ژاپن و كشتن بيش از يكصد هزار نفر از شهروندان غيرنظامي اين كشور در سال هاي جنگ جهاني دوم، درباره بحران موشكي كوبا كه جهان را به آستانه جنگ اتمي كشاند، و جنگ ويتنام و كشته شدن بيش از ۳ ميليون ويتنامي و بيش از ۲۵ هزار سرباز آمريكايي در اين جنگ سخن مي گويد، رابرت مك نامارا، وزير دفاع آمريكا در زمان رياست جمهوري كندي و جانسون است كه نقش مستقيم در تصميم گيري هاي مربوط به جنگ ويتنام داشته است.
درس ديگري كه يك مستندساز خوب بايد از بر باشد اين است كه اگر قرار است كسي تقريباً تمامي يك ساعت و نيم فيلم را حرف بزند، اين كس بايد آدم جالبي باشد، و مك نامارا هست. چرا شنيدن حرف هاي او خسته كننده نيستند. به چند دليل، برخي بديهي و برخي نه چندان بديهي:
يكم اينكه خوب حرف مي زند. مي داند چه مي خواهد بگويد، به چيزهايي كه مي خواهد بگويد انديشيده است (در واقع مك نامارا چند كتاب درباره تجربيات خود نوشته و يكي از اين كتاب ها به نام نگاه به گذشته   مبناي اين فيلم و كتابي است كه ارول موريس را به فكر ساختن فيلمي درباره مك نامارا انداخته است.) دوم اين كه آدمي است كه در قلب رويدادهاي مورد بحث و تصميم گيري درباره آنها جاي داشته است. اين واقعيت به حرف هاي او اعتبار و سنديت مي بخشد. سوم اين كه نسبت به اين رويدادها نه موضع كاملاً تأييدآميز دارد، نه مانند يك شخصيت ضعيف از گذشته خود ابراز ندامت عاجزانه مي كند و به خود لجن مي پاشد. برعكس مي كوشد از آنچه روي داده است درس بگيرد (عنوان فرعي فيلم: ۱۱ درس رابرت مك نامارا) و علاوه بر اين كه درس عملي بگيرد، تجربيات خود را موضوع تأمل هاي فلسفي درباره ميزان تسلط انسان بر اوضاع جهان، مسئله اخلاق و مسئوليت و غيره قرار دهد. همين توانايي فراتر رفتن از سطح عملي و انديشه به پرسش هاي اخلاقي و فلسفي عامل ديگر جدابيت سخنان اوست. و سرانجام مك نامارا مانند يك انسان و نه يك ماشين تحليل گر به گذشته مي نگرد. از نظر عاطفي به رويدادهايي كه به ياد مي آورد واكنش نشان مي دهد، از يادآوري قتل كندي گريه اش مي گيرد، و وقتي از فشارهايي كه به خانواده اش آمده سخن مي گويد، متأثر مي شود. انتخاب آدم درست (درست به معناي دارا بودن جذابيت دراماتيك و نه لزوماً از نظر اخلاقي موجه و معصوم) شرط لازم موفقيت و جذابيت فيلم ارول موريس است، اما شرط كافي آن نمي تواند باشد.
ارول موريس نسبت به موضوع خود سمپاتي دارد. او اين را پنهان نمي كند. اما همه چيزهايي را كه او مي گويد نمي پذيرد. يا در جاهايي موضوع به شكل پذيرفتن يا نپذيرفتن مطرح نمي شود، بلكه فيلمساز ديدگاهي نه متضاد، بلكه ديدگاه ديگري نسبت به موضوع ارائه مي كند. اين كار چگونه انجام مي شود؟ با نشان دادن تصاويري از اسناد و رويدادهاي مربوط به واقعه اي كه مك نامارا راجع به آن صحبت مي كند. اين بخش ها كه عموماً تدويني تند دارند، برخي جاها حرف هاي مك نامارا را تأييد مي كنند. مثلاً وقتي او مي گويد به ليندون جانسون پيشنهاد كاهش درگيري در ويتنام را داده است، پخش نوار مكالمه تلفني ضبط شده بر حرف هاي او صحه مي گذارد، در حالي كه در جاهاي ديگر، مثلاً وقتي نماي درشتي از امضاي او پاي سندي ديده مي شود، آنها تكذيب مي شوند. اين قطعات مونتاژي گاهي به خودي خود گويا و با معنا هستند. تصاوير درشت از كلمات، نامه ها، نمودارها، به ريزش بمب ها و تخريب ساختمان ها و آتش سوزي  خانه و مزارع ختم مي شود. و در جايي ديگر، در تصويري ساخته شده، عددها مانند بمب بر سر مناطق شهري فرو مي ريزند. استفاده از اين گونه تصاوير انتزاعي ساخته شده، از جمله تصويري از دومينوهايي كه فرو مي ريزند از روش هاي ارول موريس براي القاي تصوير مستقل و سياه خود از آن چيزي است كه بشريت در سده گذشته از سرگذرانده است. و سرانجام بايد از استفاده مفصل از موسيقي فيليپ گلاس ياد كرد كه اضطرابي بنيادين در خود نهفته دارد كه با نتيجه گيري هاي مك نامارا بي تناسب نيست، اما بيش از آن با نگاه موريس هماهنگي دارد. در جايي از فيلم كه مك نامارا مي پذيرد اگر آمريكا شكست مي خورد او را به عنوان جنايتكار جنگي محاكمه مي كردند، دوربين روي چهره و حالت چهره او كه ديگر حرف نمي زند مكث مي كند، در حالي كه حرف هاي او روي نوار صوتي ادامه مي يابند. اين تكنيك در طول فيلم تنها يك بار مورد استفاده قرار مي گيرد و به عنوان شگردي چشمگير در حساس ترين لحظه فيلم براي برجسته تر ساختن اهميت لحظه به كار گرفته مي شود. در آخرين صحنه هاي فيلم كه مك نامارا در حال رانندگي مورد پرسش موريس قرار مي گيرد كه تا چه اندازه خود را مسئول جنگ ويتنام مي داند، در حالي كه متأثر و گرفته است، از دادن جواب روشن طفره مي رود. موريس بيننده را آزاد مي گذارد براي خود نتيجه گيري كند كه آيا مك نامارا مي خواهد از مسئوليتي كه در ماجراي جنگ ويتنام داشته شانه خالي كند، يا حقيقتاً نمي خواهد با يادآوري جزئيات خاطرات تلخ آن دوران خود يا خانواده اش را ناراحت كند.
اما درس هاي مك نامارا چيستند؟ آيا او راهي مي شناسد كه بتوان از تكرار فاجعه ويتنام يا بدتر از آن پيش گيري كرد؟ چند نمونه از نتيجه گيري هاي او از اين قرارند: با عقل نمي توان از وقوع فاجعه جلوگيري كرد. چه بسا كه ديدن و باور كردن هر دو نادرستند (اشاره به عبارت معروف انگليسي كه «ديدن همان باور كردن است»). در جنگ تعداد متغيرها آن قدر زياد و موقعيت آن قدر پيچيده است، كه هيچكس تصوير كامل از كل ماجرا ندارد و همه كمابيش درون مه يا غبار تصميم مي گيرند و عمل مي كنند (از اينجاست نام فيلم: The Fog of War ، مه جنگ يا غبار جنگ) آن هم در شرايطي كه صدها كلاهك اتمي آماده شليك وجود دارد. طبيعت بشر را نمي توان عوض كرد. اما او در عين حال معتقد است كه در جنگ مي توان اصل تناسب را رعايت كرد. او مي گويد قتل بيش از ۱۰۰ هزار نفر ژاپني براي رسيدن به پيروزي ضروري نبود. او معتقد است مي توان با ارزيابي مجدد استدلال ها و با قرار دادن خود به جاي دشمن، جنگ را كنترل كرد. در مجموع او چون آدمي عمل گرا در پي تقليل پي آمدها و كنترل فاجعه است.
زماني كه مك نامارا وزير جنگ بود و تظاهرات ضد جنگ سراسر آمريكا را فرا گرفته بود، ارول موريس در صف تظاهر كنندگان شعار مي داد. اين كه امروز موريس مك نامارا را جلوي دوربين اش مي نشاند و به او فرصت مي دهد تا از موضع خود رويدادها را تعريف كند، خود گواه تغيير عظيمي است كه در نگاه، انديشه و روحيه نسل ارول موريس و نسل مك نامارا هر دو روي داده است.
موريس بيننده را آزاد مي گذارد براي خود نتيجه گيري كند كه آيا مك نامارا مي خواهد از مسئوليتي كه در ماجراي جنگ ويتنام داشته شانه خالي كند، يا حقيقتاً نمي خواهد با يادآوري جزئيات خاطرات تلخ آن دوران خود يا خانواده اش را ناراحت كند

گفت وگو با ارول موريس، سازنده مستند «غبار جنگ»
گاهي درام ،گاهي تاريخ
002580.jpg

ترجمه: كيكاووس زياري
مستندها هميشه در جست وجوي كشف حقايق هستند، از اين نظر كار هنرمنداني كه فيلم هاي مستند را مي سازند خيلي سخت است. البته مستند سازان هميشه بايد اين نكته را مد نظر داشته باشند كه ساخته هايشان دروغين نباشد و فقط تكه هايي از واقعيت را به نمايش نگذارد. يك مستند خوب مستندي است كه به تماشاچي خود دروغ نگويد و تلاش كند تمام تكه هاي واقعيت را در كنار هم قرار دهد تا مجموعه اي كه به نمايش مي گذارد كامل و حقيقي باشد. در همين رهگذر گروهي به شيوه كار مايكل مور اعتراض كرده و مي گويند او واقعيت ها را به استخدام خود درمي آورد تا نتيجه مورد نظر خويش را بگيرد.
ارول موريس به اندازه مايكل مور شهرت ندارد، شايد يكي از دلايل اصلي اش آن است كه مثل مور سر و صدا و جنجال به راه نمي اندازد و تلاش خود را بيشتر از هر چيز صرف خلق يك كار باارزش مي كند. با اين حال موريس يكي از مستند سازان سرشناس سينماست كه كارهايش مورد تحسين منتقدين و بينندگان جدي و حرفه اي سينما قرار گرفته است. او و فيلم هايش با موضوعاتي سروكار دارند كه به تحقيق درباره جنبه هاي فراموش شده زندگي روزمره مي پردازند. يك دستگيري غلط، محكوميت يك پليس خشن، تصويرگري يكي از آمريكايي هاي درگير قتل عام هاي دوران جنگ جهاني دوم و تحقيق درباره نوع نگهداري حيوانات خانگي براي اين مستند ساز همان قدر اهميت دارد كه موضوعات داغ سياسي. به اعتقاد او يك مستندساز خوب نبايد فقط به سراغ موضوعات حساس و مورد توجهي مثل جنگ هاي منطقه اي، رسوايي هاي سياسي و يا مسئله سلاح هاي هسته اي برود. به عقيده او به تصوير كشيدن مشكلات كارگران اين يا آن كارخانه هم به اندازه به نقد كشيدن سياست هاي جرج بوش در عراق حائز اهميت است.
* چه چيزي در رابرت مك  نامارا توجه شما را به خودش جلب كرد كه مجاب شديد فيلمي درباره اش بسازيد؟
- همان سال ۱۹۹۵ كه كتاب خاطرات او منتشر شد و آن را خواندم، تصميم گرفتم فيلمي درباره او كارگرداني كنم. آن زمان مطالب زيادي پيرامون اين كتاب نوشته و در مطبوعات چاپ شد. احساس مي كردم اين ماجرا خيلي ويژه است و تصورم اين بود كه آنها در حال مرور كتابي غير از آنچه كه من خوانده بودم هستند. براي مثال، كتاب در اغلب مرورها به عنوان يك اعتراف يا يك خود زني توصيف شد، درحالي كه من فكر مي كردم محتويات آن كتاب چيزي بيشتر و جالب توجه تر از اين هاست. به نظر من مك نامارا در اين كتاب درگير نبردي با خودش و با تاريخ شده بود. در عين حال او خودش هم مي خواست بداند (و تلاش مي كرد كه بفهمد) چگونه درگير مسائلي مثل جنگ ويتنام و آن مشكلات ديگر شده است. همين مسئله توجه مرا هم به خودش جلب كرد. او شخصيت مركزي اين قصه بود و به نظر من جاي آن را داشت كه اين مسئله مورد تحقيق و آزمايش قرار گيرد.
* آيا ملاقات با او، ديدگاهي را كه درباره او و ديگر مسائل داشتيد، تغيير داد؟
- من سال ها قبل عليه جنگ ويتنام تظاهرات كرده بودم و احساساتم در اين باره هيچ تغييري نكرده است. اما احساساتم نسبت به رابرت مك نامارا تغيير كرده است. در اين فيلم من ديدگاهم را درباره او توضيح مي دهم و اين كه او قرار است چگونه آدمي باشد. اين مك نامارا به كلي متفاوت از آن مك نامارايي است كه من مي شناختم.
* آيا مي خواستيد اشاراتي هم به بي رحمي هايي كه وي در آن دوران كرده بود، داشته باشيد؟
- در بسياري از مقالات و كتاب ها (كه تعدادشان هم بي نهايت است) مك نامارا به عنوان شخصي معرفي شده كه يك كارشناس ويژه مسائل حياتي و سياسي است. در اين نوشته ها به اين نكته اشاره مي شود كه وي اعتقاد داشت مشكلات اجتماعي را بايد تا حد يك فرمول كاهش داد. به آرامي هرچه قصه جلوتر مي رود او به تدريج ديدگاه هاي خاصي در ارتباط با جنگ پيدا مي كند و بالاخره در سال ۱۹۶۷ او به جاي اين كه يك عقاب باشد تبديل به يك جغد مي شود. اين قصه اي است كه در مطبوعات به چاپ رسيده است. اما تصور من اين است كه ماجرا به كلي به شكل ديگري است. اين قصه تا حدودي پيچيده است و مبناي اوليه اش را از نوارهاي صداي جانسن گرفته است.
* مستند شما مي خواهد زندگي دوباره اي به آن نوارها بدهد يا مردي را تأييد كند كه درباره گذشته اش گفت:«اين چيزي است كه من ياد گرفته ام و بايد ياد مي گرفتم.»؟
- هم مي خواستم درباره آن نوارها باشد و هم معرفي كننده مك ناماراي واقعي. همين مسئله هم بخش قدرتمند فيلم است، زيرا در آن ما تعداد زيادي شخصيت متفاوت نداريم. فيلم ما فقط يك كاراكتر دارد. بعضي وقت ها خيلي سخت است كه ديد تازه اي از يك شخصيت به دست بدهيم. در اين جا مك ناماراي ۴۰ ساله با مك ناماراي ۸۰ ساله صحبت مي كند و برعكس. اما در هر حال او همان مك نامارا و هنوز هم همان آدم است. اين فيلم نه يك قصه بيروني كه يك قصه دروني است. در اين فيلم او به گذشته ها برمي گردد و زندگي اش را مرور مي كند. در طول اين سفر دروني و مرور صادقانه گذشته ها، وي تلاش مي كند خودش را بشناسد و بفهمد چه كسي است. نتيجه كار اين مي شود كه ما در فيلم با روايتي سروكار داريم كه گاهي درام است و گاهي تاريخ، گاهي درس است و گاهي خود توجيه گري.

گفت وگو با زهرا رهنورد هنرمند برگزيده انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
حضور مؤلف در سراسر اثر
002578.jpg

اشاره:
دكتر زهرا رهنورد هنرمند و نويسنده معاصر اخيراً از سوي انجمن آثار و مفاخر فرهنگي به عنوان هنرمند برگزيده معرفي شده است.
به همين مناسبت گفت وگويي در زمينه هنر و آثار هنري اش با وي انجام شده كه در پي مي خوانيد.
* در آثار شما روندي از حركت و رفت و برگشت به سوي سنت و مدرنيسم مشاهده مي شود. در حقيقت با اين كه اين آثار بسيار نوآورانه هستند اما خالي از سنت به نظر نمي رسند، آيا آگاهانه به اين نقطه رسيده ايد؟
- من يك هنرمند توطئه گر نيستم، يعني براي ذهن و احساس و ادراك و زيباشناسي بصري خودم، توطئه و تمهيد خاصي را تدارك نمي بينم؛ چرا كه در آن صورت يك هنرمند فرمايشي خواهم بود .چه فرق مي كند؟ يا فرمايش زمانه و حكومت ها و يا فرمايش انگيزه هاي توطئه گرانه شخصي خودم. برعكس صادقانه، خود را در معرض دانسته ها و دانش ها و سليقه ها و اطلاعات درازمدت و احساسات لحظه اي و تأثيرات متضاد عقلاني- احساسي- شهودي، لحظه اي خودم رها مي كنم، من در موقع خلق هنري در كمند هيچ سائقه آگاهانه نيستم. در عين حالي كه احساس و خرد هم در كمند از خود بيخودي من قرار ندارند.
* پس چه؟
- پاسخ اين است كه كار هنري اگر چه وقوع ظاهري آن در چند لحظه و دقيقه و يا چند روز است. اما در واقع يك محصول عتيق از تغيير و تحولات ذهني و عاطفي و اطلاعات و دانش هاي درازمدت است، ممكن است هزاران سال يا چندين تمدن در يك اثر هنري زندگي كند. مثلاً من ۲۰ سال است كه تاريخ هنر و مجسمه سازي مطالعه تطبيقي هنر، حكمت هنر اسلامي، تجربه و تحليل مجسمه سازي تدريس مي كنم، اين اطلاعات «عتيق» است بيست ساله نيست بلكه هزاران ساله است. اما در هنگام خلق هنري، ظاهراً در صحنه چهار بازيگر وجود دارد، فقط من حاضرم و احساسم و تكنيكم و ابزار و مواد... ناگاه مجسمه از آب درمي آيد كه گويي در قلب مدرن ترين كارگاه ها يك اسطوره قديمي يا نقش يك پرنده قالي ظهور كرده است. يعني عنصر ديگري در صحنه حضور دارد كه ما نمي بينيم اما او خود يك بازيگر فعال است و حسنش اين است كه نه او به من دستور داده و نه من به او...
* يعني شما اينجا هيچ تمهيدي نداشته ايد كه كاري با هويت انجام دهيد؟
- خير.
* يعني هويت گرايي، خواست يك هنرمند ملي نيست؟ با توجه به اين كه ما در كوران حملات فرهنگي و هنري و ادبي و بصري غرب قرار داريم؟
- من با هويت مخالف نيستم بي ريشگي را هم توصيه نمي كنم، ضمن اينكه از هويت گرايي كور و تقليدي نيز خوشم نمي آيد. تقليد از رقاصه هاي قاجار و مينياتور هاي سلجوقي، هويت گرايي محسوب نمي شود، حتي نوعي ارتجاع است و يك حركت ضد توسعه و پيشرفت محسوب مي شود. ) البته به اين مكاتب احترام مي گذاريم و هنرمندان متخصص آن را ارج مي نهم و اين هنر و مكاتب مي توانند و بايد زنده و فعال به عنوان مكاتب سنتي وجود داشته باشند. اما هنگامي كه با كاراكتر يك هنرمند معاصر ظاهر مي شويم. بايد به قول حضرت علي(ع) «فرزند زمان خويشتن باشيم»، در حقيقت در دنياي معاصر، «صاحب هويتي» در انديشه، فرهنگ و تمدن و هنر، كار ساده اي نيست، مي توان از زاويه آن چه خود داريم به جهان بنگريم و در هر حال دنياي معاصر و زيبايي و هنر آن را ببينيم و كشف كنيم و مي توانيم از منظر جهاني به آثار و هويت خود بنگريم. من معتقدم مي توان جهاني بود و هويت را هم حفظ كرد و به نحو پيچيده اي وارد روند خلاقيت هنري گرديد. اما نه براي اين كه از ما خوششان بيايد كه مرده ريگ پرستيم بلكه به دليل اين كه به فرهنگ ملي عشق داريم. اما تقليد از گذشته به طور قطع مورد علاقه و توصيه من نيست و در كارهاي خود سعي كرده ام طرح توطئه تقليد از گذشته را به عنوان راه دست يابي به هويت يا مقبوليت براي مردم خسته از مدرنيسم، به كار نگيرم.
* پرنده هاي شيشه اي شما به وضوح نقش قالي را به ذهن متبادر مي كند. در عين اين كه اين پرنده از رنگ و بافت و ماده پشم نيست شيشه اي است، شيشه اي به تمامي نو و تر و تازه ،اين مسير را چگونه طي كرده ايد؟
- من نقش قالي را سي سال تمام پيگيري كردم، مطالعه و تحقيق و سپس خلق هنري، با چندين متريال: در دوره سفال آثارم اين پرنده ها را دنبال نمودم و در دوره آهن آثارم آنها را با تركيبي عاشورايي از آهن و قالي و عاشورا به وجود آوردم و اكنون در دوره شيشه آن نقوش و پرنده ها را با تركيب از شيشه و فلزات مختلف دوباره بازسازي كردم. در حال حاضر براي من، شيشه زيباترين و گوياترين ماده است. قدمت هزاران ساله اش را گذر سال و ماه و قرن و هزاره ها، سرد و خاموش، پير و كهنه ننموده و اين ماده شفاف و پرتلألو، هم چنان پرطراوت و پرطپش به حيات درخشان خود ادامه مي دهد. و آماده است كه نوترين اشكال را بپذيرد و فرم دهد. در عين حال حضور خود به خودي شيشه در هنگام خلق اثر بسيار مؤثر است. انسان، دنبال شفافيت است. نبودن ديوار و مرز و وصول به بي نهايت و پرواز به بي انتها هدف انسان است و شيشه ماده اي است كه با اين آرزو درگيري و اصطكاك ندارد، حضور بچگانه اين شفافيت و بي مرزي را انسان مي پذيرد و شيريني آن را مزه مزه مي كند.
براي من، شيشه يعني برداشتن مانع و حجاب و مرز و شانس وصول و ارائه معناي بي نهايت پرواز، بخصوص وقتي شيشه هاي رنگي پا به صحنه مي گذارند جهان متكثر سرشار از تنوع را در نهايت بي انتها شكل و رنگ و فرم بي دغدغه واسطه هاي تجربه و بي اعتياد به دنياي مألوف و مأنوس، به چشيدن دنياهاي ديگري، فرا مي خوانند فكر مي كنم روح و قلب انسان از جنس مثل شيشه است، لطيف و پرصلابت.
* سبك شما در نقاشي و مجسمه سازي به نظر نمي رسد كه در تاريخ هنر و مكاتب ثبت شده باشد آيا عمداً، بي سبكي را انتخاب كرده ايد؟
- من خود به خود بنابر شوق و علاقه ام فكر خاصي و زيبا شناسي خاصي و محتواي خاصي را در تمام دوران زندگي هنري خود مطالعه و تحقيق كرده ام. اما هرگز در هنگام خلاقيت اين تحقيق و مطالعه قهرمان آشكار و بازيگر عيان صحن نبوده است. وقتي به آثار حقير بنگريد قطعاً تسلسلي را با گسست يا پرسش و جهش مشاهده مي كنيد، خطي روشن و شفاف حضور خود را افشاء مي كند تقطيع تصاوير و احجام به عنوان عناصر بصري، حضور فعال رنگ و ارادت به عشق و زيبايي و عدالت كه موضوع هايي محتوايي است در آثار هويدا مي شوند اما سبك مرا شايد آيندگان نام گذاري كنند.
مهم اين است كه آثار، اصالتاً متعلق به يك هنرمند باشند و قابل تشخيص كه اين اثر، محصول آن هنرمند است.
* طبيعت در آثار شما چه نقشي داشته است؟ نوعي واقع گريزي و طبيعت ستيزي در اين آثار مشاهده مي شود؟
- طبيعت به معناي درخت، پرنده، آب، چشمه و كوه، پيوسته يكي از معبودهاي هنرمندان بوده است و من نيز يكي از عشاق طبيعتم؛ آن طبيعتي كه بي دريغ خود را ارزاني بشر نمود و هيچ پاداشي نيز دريافت نكرده است. جز انهدام و خرابكاري و بي وفايي.
از سوي ديگر جامعه هم الهام بخش هنرمندان است. رنج، درد، فقر، عشق و شادي و ازدواج، تجاوز و سلطه بر سرزمينها. كدام هنرمندي است كه از نابساماني متأثر نشود و شادي و موفقيت را ارج ننهد.
اما تقليد از اين دو يعني تقليد از جامعه و طبيعت ديگر سكه رايجي در عرصه هنر نيست ولي بدون شك هر دو الهام بخش هنرمندند. امروز ديگر طبيعت و جامعه منابع دست اول آثار هنري نيستند جاي آن را تكنولوژي جديد، ميراث فرهنگي و انديشه متفكران بزرگ پر كرده است. ممكن است «دريدا»به عنوان ديكانستر كتيويست و فوكوي ساختارگرا و ابن عربي بنيان گذار عرفان نظري، هر سه نقش الهام بخش را در هنر معاصر ايفا كنند، به مراتب بيش از طبيعت زيبا با كوه، بلبل، گل و مرغش يا تكنولوژي و ماشين كه در آغاز قرن بيستم از خاستگاه هاي زيبا شناسي به شمار مي رفتند. امروز نقد آنها خود يك منبع زيبا شناسي است. گذشته از اين هر هنرمندي قرائت خاص خود را از طبيعت دارد لذا شما به جاي يك خورشيد طبيعت هزاران خورشيد داريد كه هنرمندان خلق كرده اند.
* شما در جايي از ذهنيت گرايي سخن گفتيد كه در هنر مدرن مطرح است. آيا در هنر سنتي و اسلامي هم ذهنيت گرايي وجود دارد؟
- اتفاقاً از مشتركات هنر سنتي و هنر مدرن گرايش هاي ذهني و به قولي وداع با رئاليسم يا طرد رئاليسم است.
خاستگاه هر دو ذهن و ايده آل ها، اسطوره ها و يا باورهاي كهن يا امروزي است زبان و بيان هر دو تجريدي يا به نوعي بيان فيگوراتيو غيرواقع گرايانه است.
به نگارگري ايران كه اوج هنر فيگوراتيو سنتي ماست، بنگريد؛ نه درخت و نه پرنده و نه انسان و آب و چشمه آن هيچ يك تقليد از طبيعت نيست بلكه تصوير دنيايي ايده آلي و خيالي است. ديگر چه رسد به اسليمي ها و خطايي ها كه تجريدي تمثيلي از زيباشناسي كيهاني هستند.
هنر مدرن هم هنگامي پا به عرصه گذاشت كه تكنولوژي و عكاسي، آبروي كپي و تقليد از طبيعت را ريخته بودند، طبيعت ديگر منبع اصلي زيباشناسي تلقي نمي شده و هنرمند در پي فضاهاي ديگر و منابع ديگر زيباشناسي بود تا به زيبايي در ماشين حركت، زمان و بالاخره در نهايت به زيبايي از منظر متفكران پست مدرن و ديكانستركتيو دست يافت با اين فرق كه در دوره مدرن، هنرمندان در پي وحدت بخشيدن بودند. به همه عناصر بصري و زيبا شناختي، فيگورها و قهرمانان گوناگون و اشياء متنوع، اما در هنر پست مدرن، به دليل روح كثرت گرايانه اين دوره فكري، هنرمندان در پي كثرت و تنوع بخشيدن به عناصر واحد و گسست در تركيب بندهاي يك دست هستند.
دوره مدرنيسم و پست مدرنيسم هر دو به نوعي به شكل گرايي شديد و محتوي گريزي مشهور است، شكل، متن و خود اثر ارزشمند و قابل اعتماد است و حرف اول را مي زند مگر اين كه مخاطب پا به صحنه گذارد و در خلق اثر با يك دوباره خواني و قرائت جديد، مشاركت كند.
يا در روند تحليل هرمنوتيك نه تنها همه عناصر يك اثر هنري تأويل مي شوند بلكه در روند اين تأويل، هنرمند نيز به صحنه احضار مي شود و نقش مؤلف برملا مي گردد و اين حالت به قول امبرتو اكو، يك اثر هنري چيزي نيست جز حضور مؤلف در سراسر اثر، نظر متفاوت با آن مرگ يا حذف مؤلف و هنرمند و بازتاب آنها در اثر هنري است كه اين نظر ميشل فوكو و بسياري از هنرمندان و متفكران فرماليست است.
* رابطه شما با دانشجويان تان چگونه است؟
- از دانشجويان الهام مي گيرم، ذهن خلاق و روح پرتكاپو و دغدغه هاي عدالت جويانه و حق طلبانه آنها را تقديس مي كنم و خلاقيت هنري شجاعانه آنها را مي ستايم.
براي من، شيشه يعني برداشتن مانع و حجاب و مرز و شانس وصول و ارائه معناي بي نهايت پرواز، بخصوص وقتي شيشه هاي رنگي پا به صحنه مي گذارند جهان متكثر سرشار از تنوع را در نهايت بي انتها شكل و رنگ و فرم بي دغدغه واسطه هاي تجربه و بي اعتياد به دنياي مألوف و مأنوس، به چشيدن دنياهاي ديگري، فرا مي خوانند

كارگاههاي معماري كودكان
002576.jpg

دومين دوره آموزش معماري براي كودكان ۱۲-۵ سال در كارگاههاي معماري كودكان از ابتداي تابستان ۱۳۸۳ تشكيل شد. اين كارگاهها كه در خانه هنرمندان ايران برگزار مي شوند، به اهتمام انجمن فرهنگي جامعه مهندسان معمار ايران و با هدف حساس كردن و آشنا سازي كودكان با موضوع معماري، جايگاه و اهميت آن در زندگي، خصوصيات محيط پيرامونشان و شهري كه در آن زندگي مي كنند، ارتقاء حس زيبايي شناسي و ديد تحليلي و انتقادي آنها نسبت به ويژگي هاي يك اثر معماري و پروسه شكل گيري آن و تربيت منتقدان معماري در مقياس شهروندان خردسال... تشكيل مي شوند.
هدف از برگزاري اين كارگاهها گام نهادن در مسير آموزش عام معماري در جامعه به عنوان مبناي ضروري براي گسترش و فراگيري شناخت همگاني در مورد معماري، تربيت و شكوفاسازي استعدادهاي بالقوه و انگيزش حساسيت كودكان نسبت به معماري فضاهاي زندگي، كار، آموزش و ... ، آشنا ساختن جامعه با سيماي معماري تهران و روند تحول آن در دوره هاي گذشته، مياني و كنوني و ايجاد فرصت  و فراهم آوردن تمهيدات براي مشاركت بالفعل افراد جامعه در خلق و ساماندهي فضاي معماري مي باشد.
مفاد آموزشي اين كارگاه ها را برنامه هاي متعددي نظير آشنايي نظري با مقوله هاي معماري، فضا، كيفيات فضايي، عناصر سازنده آنها و ...، آشنايي ملموس با مصالح مختلف، پروسه توليد، ويژگي ها و كاربرد هر يك، تمرينات طراحي معماري به صورت پروژه هاي كوچك با استفاده از لگوهاي مخصوص،  تمرينات آرايش مبلمان و طراحي داخلي با موضوع فضاي زندگي شخصي كودكان و با استفاده از مدلهاي مبلمان، تمرينات موضوعي با مباحث رنگ، نور، مقياس و ... با استفاده از ابزارهاي مكمل، طراحي و نقاشي از فضاهاي معماري به صورت هاي عيني و تخيلي و ... تشكيل مي دهند.
همچنين سه برنامه بازديد شامل بازديد از يك مجموعه تاريخي در شهر تهران به منظور آشنايي حضوري با معماري گذشته و فضاي ديروز شهر تهران، بازديد از يك مجموعه مدرن در شهر تهران، جهت آشنايي با معماري جديد و بازديد از يك كارگاه ساختماني با هدف آشنايي با مديريت كارگاه و نحوه شكل گيري ساختمان، مكمل اين مفاد است.
طول دوره اين كارگاهها به مدت سه ماه و در قالب ۱۲ جلسه (يك جلسه در هر هفته) پيش بيني شده و كليه مربيان بدون هيچ گونه هدف انتفاعي با آن همكاري مي كنند.
در دوره دوم كارگاههاي معماري كودكان، ضمن افزايش چشمگير تعداد مربيان و همكاران داوطلب گروه، مفاد آموزشي جديدي با بازنگري هايي نسبت به برنامه كار دوره اول و با عطف توجه بيشتري نسبت به شناخت مصالح مختلف و طبيعت هر يك از آنها، ساخت، سازه ، شناخت شهر تهران و ...، در برنامه كار قرار گرفته  اند.

خبر

ديدار اعضاي انجمن هاي هنرهاي تجسمي با معاون امور هنري
اعضاي هنرمندان نقاش، انجمن هنرمندان مجسمه ساز ايران و انجمن صنفي طراحان گرافيك براي بررسي مسائل، مشكلات، همفكري و هماهنگي برنامه آتي اين انجمن ها با دكتر ايماني معاون امور هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و دكتر عليرضا سميعي آذر رئيس مركز هنرهاي تجسمي و سرپرست موزه هنرهاي معاصر تهران ديدار كردند.
در جلسه اي كه با حضور اعضاي هيات مديره انجمن نقاشان در دفتر معاون امور هنري برگزار شد، به برگزاري بينال نقاشي توسط انجمن در سال آتي، معرفي كردن انجمن جهت اخذ نشريه، اشاره شد و نيز دكتر ايماني معاون محترم امور هنري پيگيري تخصصي يك رديف يا برنامه اي از بودجه سال آتي براي كمك به كليه فعاليت هاي صنفي و هنري را در صورت تصويب مراجع ذيربط لازم دانستند.
همچنين در جلسه اي كه در دفتر معاونت هنري با حضور انجمن هنرمندان مجسمه ساز ايران تشكيل شد به برگزاري چهارمين بينال مجسمه، اخذ مجوز نشريه انجمن و استفاده از نظرات كارشناسان، اساتيد و دست اندركاران اين انجمن در جلسات شوراي عالي نصب مجسمه بناهاي يادبود در اماكن عمومي اشاره شد.
در سومين ديدار انجمن صنفي طراحان گرافيك ايران به بررسي مسائل و مشكلات و نقاط ضعف و قوت اين انجمن پرداختند.
در اين نشست مسائلي چون، صدور مجوز تاسيس نگارخانه جهت فعاليت هاي نمايشگاهي مختص انجمن صنفي طراحان گرافيك، معرفي اعضاي انجمن جهت عضويت در صندوق حمايت از هنرمندان، شركت  دادن هنرمندان متعهد گرافيست در مراسم و رخدادهاي هنري خارج از كشور، برگزاري بينال با عنوان تبليغات توسط انجمن، معافيت مالياتي هنرمندان گرافيست و شناسنامه دار كردن هنرمندان اين انجمن مطرح گرديد كه قرار شد پيگيري هاي لازم در اين خصوص انجام گيرد.
در اين جلسه مقرر شد مركز هنرهاي تجسمي در برنامه هاي آتي خود از جمله برگزاري بينال ها از مشاركت فكري و مشاوره كارشناسي هنرمندان اين انجمن ها بيشتر بهره مند گردد.
چهارمين جشنواره فرهنگي و هنري عذرا برگزار مي شود
چهارمين جشنواره فرهنگي هنري زنان روستايي با عنوان عذرا در زمينه هاي فيلم، عكس، فيلمنامه و نمايشنامه ۲۳ مهرماه سال جاري در تهران برگزار مي شود.
به گزارش خبرگزاري مهر به نقل از روابط عمومي جشنواره عذرا اين جشنواره با هدف ايجاد انگيزه در هنرمندان شهري و روستايي براي پرداختن به مسائل زنان و دختران روستا، شناسايي و تشويق هنرمندان فعال در اين عرصه و كشف و درك ظرفيت ها و قابليتهاي هنرمندان مستعد روستايي و عشايري در دو بخش اصلي و جنبي به اجرا در مي آيد.
هنرمندان، نويسندگان و عكاسان علاقه مند مي توانند آثارشان را تا دهم مهر ماه سال جاري به نشاني دبيرخانه جشنواره تهران - ميدان ولي عصر - بالاتر از سينما استقلال - كوچه غزايي عتيق - پلاك ۳۰ - موسسه شقايق روستا طبقه سوم ارسال كنند.

|  زندگي  |   سياست  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |