چهارشنبه ۱۶ دي ۱۳۸۳
اجتماعي
Front Page

به بهانه اربعين مرگ غم انگيز جانباز شهيد محمد رجبي ثاني
يوسف تبار غربت نشين
008580.jpg
008577.jpg
008574.jpg
008571.jpg
008568.jpg
008565.jpg
عباس اسدي
۴۷۲ هزار يادگار دوران دفاع، هر روز در گوشه و كنار شهر و روستا، در كارخانه و كارگاه، در مزرعه و دشت، در مدرسه و دانشگاه و در گذر ايام مانند همه آدمياني كه روزگار مي گذرانند، سر در كار خويش دارند، برخي هاشان زخم خصم بر پيكر دارند و خانه نشين شده اند، برخي ديگر كه از پا نيفتاده اند به مانند همه فارغ از توجه و التفات ديگران در پي لقمه  ناني براي زن و فرزندند و شماري هم در انتظار روزي كه زخم كاري روزهاي جنگ آنها را از پا بيندازد و به خيل ديگر دوستان آن روزها بپيوندند. همين دو ماه پيش يكي از سرداران دوران جنگ پس از سال ها مرارت و مشقت و تحمل بستر بيماري، اوج گرفت و جاودانه شد. هنوز زمان زيادي از عروج او نگذشته بود كه پيكر مطهر ديگري را از ديار غربت به سرزمين پدري آوردند و در بهشت زهرا به خاك سپردند.
سوزناك ترين واقعه اي كه دل ها را به درد آورد و واكنش مقام هاي بلندپايه كشوري را در پي داشت، مرگ جانباز پاكباز ديگري بود كه نه در بستر بيماري، نه زير تيغ جراحان و نه در حين درمان و تيمارداري كه در زندان و به واسطه محروميت از داروي مورد نياز جان باخت و پيكر رنجور و زخمي او در خاك خفت. جانباز محمد رجبي ثاني در زندان قزل حصار كرج در ميان بي مهري، ناسپاسي و كم دقتي شماري افراد مسئوليت ناشناس، با زندگي بدرود گفت و غم و رنج و درد روزهاي جنگ و پس از آن را به خانواده و فرزندش هديه داد تا آيندگان كه تاريخ جنگ را مرور مي كنند بدانند و براي نسل هاي آتي نقل كنند، همان گونه كه بازمانده هاي جنگ جهاني دوم در آلمان هنوز هم از بهترين امكانات و خدمات بهره دارند و به واسطه حضور در جنگ پس از سال ها، پاس داشته مي شوند، از پايان جنگ و دفاع مقدس در ايران هنوز دو دهه نگذشته كه ايثار و گذشت و فداكاري پولاد مردان دفاع، روز به روز رنگ مي بازد و كمتر جلوه حضور و ظهور در زندگي روزمره مي يابد.
مرگ غم انگيز جانباز شهيد محمد رجبي ثاني واكنش هاي بسياري از شخصيت ها را برانگيخت. آيت الله هاشمي شاهرودي، رئيس قوه قضائيه، حجت الاسلام عليزاده رئيس كل دادگستري استان تهران، اسماعيل شوشتري وزير دادگستري، سازمان پزشكي قانوني، دادستان انتظامي قضات، معاون امور زندان ها و نظارت بر ضابطان دادستاني عمومي و انقلاب تهران، سازمان زندان ها و اقدامات تأميني و تربيتي كشور، كميسيون امنيت ملي مجلس، رئيس بنياد شهيد و امور ايثارگران، سخنگوي قوه قضائيه، معاون اول رئيس قوه قضائيه و وزير بهداشت و درمان از جمله كساني بودند كه به مرگ محمد رجبي ثاني واكنش نشان دادند. به عبارتي سه قوه اصلي كشور اعم از قضائيه، مجريه و مقننه براي بررسي علت مرگ اين جانباز وارد ميدان شدند و البته نشان داد كه مرگ يك جانباز در كشور اسلامي و در سرزميني كه او خود آرامش امروز را براي همه به ارمغان آورده است، دردآور و برتابنده است.
اصل ماجرا
گزارش هاي متعدد ابعاد مرگ جانباز هشت سال دفاع مقدس راخبرگزاري مهر انعكاس داد و البته توانست واكنش هاي زيادي را برانگيزاند. براي اطلاع از چگونگي ماجراي مرگ محمد رجبي ثاني و مقدمات پيش از مرگ وي، گزارش هاي سابقه جانبازي، بيوگرافي او و واكنش هاي خانواده او را در پي مي آوريم. از آنجا كه انعكاس نقطه نظرات مسئولان در گير پرونده و جوابيه هاي سازمان زندان ها چه بسا واكنش هاي ديگري را در پي داشته باشد و در نهايت از مقصود گزارش دور بيفتد از واگويه آنها خودداري كرديم.
محمد رجبي ثاني فرزند يكي از انسانهاي دوست  داشتني روزگار ما بود؛ اگرچه عمر كوتاهش آن قدرها دوام نياورد اما در همان دوران كوتاه زندگي  اش بسيار پربار و پربركت بود. پدر محمد در اطاقكي كوچك در زيرپله اي در يكي از پاساژ هاي خيابان لاله  زار با مادر پيرش روزگار سپري كرد، پدر محمد عاشق عكاسي بود و در مدرسه دار الفنون تحصيل مي كرد، مريد مولا امير المؤمنين(ع) بود و عاشق اهل بيت(ص).
پس از گذراندن دوره سيكل، راهي نيروي هوايي شد و تا درجه ستوان يكمي پيش رفت. ورزشكار بود، واليبال، بسكتبال و شنا را جدي دنبال مي كرد و بهترين تكنسين فني هواپيماهاي جت F4 در ايران بود. زبان انگليسي را كامل مي دانست و اهل مطالعه ادبيات ايران بود. شاعران دوران خودش را خوب مي شناخت و در اين زمينه نيز مطلع بود. او و همسرش پس از تولد محمد تلاش مي كردند كه از وي فردي قابل احترام تربيت كنند و در اين راه از هيچ نوع تلاشي فروگذار نكردند.
008583.jpg
فرزند شهيد: چرا با پدر من اين كار را كردند مگر نه اينكه پدر من جانباز بود و شش سال از بهترين روزهاي عمرش را در راه دفاع از اين مملكت صرف كرد. فكرش را بكنيد من به عنوان يك جوان كه پدر جوانم به خاطر دفاع از مملكت به اين روز افتاده با چه اميدي بايد زندگي كنم. در جامعه اي كه با جانباز اين گونه رفتار مي شود با امثال من چگونه رفتار خواهد شد
ديري نپاييد كه محمد در سن سيزده سالگي پدرش را در يك سانحه رانندگي كه منجر به آتش گرفتن پيكر او شد، از دست داد و مادرش نيز به دليل ايست قلبي با فاصله اندكي بدرود حيات گفت.
مسئوليت محمد به عمويش كه نجار و مرد غيرتمند و مهرباني بود، سپرده شد اما عموجان كه به دليل داشتن فرزندان زياد و درآمد كم به سختي از پس مشكلات محمد برمي آمد، بخشي از اداره او را به پسر عمه محمد سپرد و وي كه قيم يك برادر و دو خواهر خود بود، عاشقانه محمد را در كنار برادر و خواهرانش به دندان گرفت.زندگي محمدحوادث ناگوار زيادي داشت.
در سن ۱۷ سالگي داوطلبانه به نيروهاي بسيج مسجد باب الحوائج خيابان اقبال پيوست و به منطقه اعزام شد و اين سرآغاز حضور حماسه ساز او در جبهه هاي جنگ، در لباس بسيجي و سربازي و رسته هاي گوناگون نظامي بود.
بار اول در اثر موج انفجار مدتي لال شد و قادر به تكلم نبود. آهسته آهسته حنجره اش فعال شد، سيستم عصبي اگرچه فعال بود اما حنجره قادر به فعاليت كامل نبود. به هر صورت با همان حال، روزگار را در جبهه هاي جنگ سپري مي كرد. پس از آن مجدداً در اثر انفجار راكت هواپيما، تركشي به ميان استخوان كتف و بازويش رفت و تا مدتهاي طولاني خواب و استراحت را از او گرفت. درد شديد ناشي از اين تركش جانسوز باعث شد تا محمد خطري ديگر را تجربه كند.
هيچ يك از پزشكان دل به جراحي كتف محمد نمي دادند. ترس از احتمال ناموفق بودن عمل كه شايد به قطع دست او منجر مي شد تا مدتها محمد را بلاتكليف گذاشت. تا اين كه پزشكي جوان با موفقيت تركش را از ميان كتف و استخوان بازوي او بيرون آورد و محمد باز نفس راحت نكشيده به جبهه رفت.
اين بار محمد براي بردن مهمات به منطقه تحت محاصره عراقي ها اقدام كرد، يك كاميون آيفا پر از مهمات، محمد و جاده اي كه بوي خون مي داد و ياري خداوند به بازگشتي قهرمانانه و... انفجاري كه دردي هميشگي را با محمد همراه كرد. همرزم محمد به حمد خدا اكنون زنده است و حتماً روزي جريان اين واقعه را دقيق تر تعريف خواهد كرد.
تلخي زندگي محمد پس از اين آغازي دوباره مي گيرد. از اينجاي كار ديگر ناسازگاري محمد گهگاه رخ مي نمايد. علي رغم احوال ناخوش، ازدواج مي كند و از همسري صبور دو فرزند متولد مي شوند: علي و ماهرخ. محمد سرگردان و بي سرمايه و بدون تخصص و كاري براي كسب درآمد و تأمين معاش به رانندگي مشغول مي شود. جنوني ناشي از جنگ زندگي، زندگي محمد و خانواده را سياه مي كند. بارها به تيمارستان مي افتد و پس از هربار جنون، مقاومت سيستم اعصاب و روان محمد كمتر مي شود.
در ابتدا روزانه با خوردن۱۰ قرص در روز آرامشي نسبي مي يابد و در روزهاي پايان زندگي اش حدود ۲۶ عدد قرص را در روز مصرف مي كند. مردانگي اش باعث مي شود كه دوست و آشنا محمد را با همه مشكلاتش دوست بدارند.
قصه محمد به ماجرايي تلخ كشيد، كه نبايد مي رسيد. قصه اي كه او را به آرزوي ديرينه اش رساند و براي ما حسرتي و براي برخي شايد شرمي باقي گذارد. محمد شهيد شد... .
گفت وگو با همسر و فرزند جانباز
در روزهايي كه محمد رجبي ثاني بستري بود ، بعد از چند روز رفت و آمد و پيگيري در بيمارستان موفق شديم مليحه خدمتخواه ساران همسر جانباز محمد رجبي ثاني را ببينيم و از او درباره ماجراي زنداني و بستري شدن محمد سؤال كنيم. آنچه در پي مي آيد حاصل گفت وگوي او در ايامي است كه هنوز محمد به آسمان پر نكشيده بود.
مليحه همسر محمد پيرامون مرگ وي مي گويد: حدود يك ماه و نيم قبل محمد براي خريد مايحتاج خانه به سوپرماركتي كه هميشه از آن خريد مي كرديم رفت. در آنجا دو برادر به نام هاي علي و عباس ش. كه در محل سابقه خوبي ندارند، محمد را مسخره كرده و او را دست انداختند. محمد هم كه تعادل رواني اش به هم خورده بود با آنها درگير شد. دو برادر با چوب به محمد حمله كردند تا او را بزنند. اما او چوب را از آنها گرفته و
شيشه هاي خودروي آنان را كه در جلو مغازه پارك شده بود شكست. آن شب با حال بسيار پريشان به خانه آمد و پس از خوردن قرص هايش اندكي آرامش يافت.
وي افزود: آن دو برادر از محمد شكايت كردند. فرداي آن روز از كلانتري ۱۲۸ نيرو هوايي به دنبال او آمدند و به جرم شكستن شيشه هاي آن خودرو محمد را دستگير و در كلانتري بازداشت كردند. بعد از يك هفته قاضي در شعبه دوم بازپرسي دادگاه رسالت او را موظف به پرداخت صد ميليون ريال وجه نقد به عنوان وثقيه كرد كه ما نداشتيم، سند خانه هم در اختيارمان نبود در نتيجه محمد راهي زندان اوين شد و يك روز بعد به زندان قزل حصار كرج انتقال يافت.
همسر شهيد رجبي ثاني ادامه داد: محمد كه جانباز ۳۵ درصد اعصاب و روان است در حدود ۱۱ سال بود كه روزانه ۲۵ عدد قرص اعصاب مصرف مي كرد و اگر از زمان مصرف اين قرص ها اندكي مي گذشت حال او وخيم مي شد و مجبور مي شديم او را در بيمارستان بستري كنيم. در پرونده پزشكي محمد نيز «جنون آني» قيد شده و قاضي عليرغم تمام اصرار و التماس كه در روز دادگاه به او كرديم اين مساله را ناديده گرفت و حكم زندان رفتن را صادر كرد.
خدمتخواه متذكر شد: در مدت يك هفته اي كه محمد در كلانتري به سر مي برده روزانه ۲۵ عدد قرص اعصاب كه همراه داشته استفاده مي كرده است. اما در زندان به دليل ممنوعيت مصرف قرص توسط زندانيان قرص ها به محمد نرسيد. حال او روز به روز بدتر شد و بالاخره از حالت عادي خارج شد.
وي افزود: اولين باري كه به ديدن محمد رفتيم شش روز از حضور محمد در زندان قزل حصار مي گذشت. حال وي اصلاً خوب نبود. و دست هايش رعشه داشت و در حرف زدن نيز تعادل چنداني نداشت. بار سومي كه در زندان قزل حصار به ملاقات محمد رفتم حال او وحشتناك بود، رعشه تمام بدنش را فراگرفته بود و به درستي حرف نمي زد از او پرسيدم قرص هايت را مي خوري گفت: نه اينجا به من قرص نمي دهند و من مي خواهم پيش پزشك زندان بروم.
همسر محمد رجبي ادامه داد: به مسوولين زندان گفتم كه اگر او قرص هايش را نخورد حالش بسيار بد خواهد شد و آنها گفتند: ما اجازه نداريم به زنداني قرص بدهيم مگر اينكه قاضي پرونده در حكم وي قيد كند كه مجاز به مصرف قرص است و اين در حالي بود كه من در روز دادگاه به قاضي يادآوري كرده بودم كه همسرم دچار جنون آني است و اگر قرص هايش را مصرف نكند دچار مشكل مي شود اما قاضي به من گفت: تاييد اين مطلب در صلاحيت پزشكي قانوني است و عليرغم اينكه در پرونده پزشكي محمد بيماري جنون آني قيد شده بود، قاضي بدون توجه به تقاضاي من حكم زنداني شدن محمد را صادر كرد.
وي با اشاره به اينكه مسوولين زندان تنها راه مصرف قرص هاي محمد را اجازه قاضي دانستند گفت: بار ديگر همراه پسرم عليرضا به قاضي مراجعه كرديم و با التماس وضعيت محمد را به او گزارش داديم و گفتيم كه اگر چنين مجوزي ندهد وضعيت محمد وخيم تر خواهد شد و حتي پرونده پزشكي محمد و نامه اي از بنياد جانبازان را براي قاضي برديم كه در آن ذكر شده بود كه اگر آقاي رجبي قرص هايش را كه شامل ۲۵ قرص است هر روز مصرف نكند دچار جنون آني مي شود و بايد در بيمارستان بستري شود. اما در مقابل التماس هاي پي در پي من قاضي گفت: او بايد در زندان بماند تا ادب شود وتهديد كرد كه اگر يك كلمه ديگر حرف بزنم مرا هم نزد همسرم خواهد فرستاد.
مليحه خدمتخواه ادامه داد: در نهايت اين قضايا منجر به اين شد كه در زندان محمد همه را عاصي كرد و گروهي از زندانيان بر سر او ريختند و او را كتك زدند. زيرا حال وي به حدي نامساعد شده بود كه با پاي برهنه به دستشويي مي رفت و مدام از جنگ و جبهه براي زندانيان حرف مي زد. گاهي مي خنديد و گاهي عصبي مي شد. پس از آن به جاي بررسي قضيه وي را از بند ۲ به بند ۱۲ زندان قزل حصار كه مخصوص ديوانگان است فرستادند.
وي افزود: در آنجا علاوه بر حال روحي، حال جسمي محمد هم وخيم شد. چون آنها فكر مي كردند محمد مي فهمد و به طور عمد آنها را اذيت مي كند. در حالي كه او در اثر مصرف نكردن داروهايش از حالت طبيعي خارج شده بود. در نهايت بر سر او ريخته و او را كتك زده بودند بعد هم كه حال او بد شده و به كما فرو رفته بود و وقتي كاملاً بيهوش شد او را به بيمارستان شهيد رجايي آورده و گفته بودند، اين زنداني دچار مرگ مغزي شده است.
همسر محمد اظهار داشت: من فكر مي كنم كه دست هاي محمد را به عمد سوزانده اند و ضربه اي به سرش خورده كه او را به حال كما انداخته است.
وي درمورد آخرين مراجعه اش به زندان جهت ملاقات گفت: دفعه چهارم كه به ملاقات رفتيم بعد از كلي سرگردان شدن، بواسطه اشك هايي كه پسرمان ريخت به ما گفتند محمد را از آن بند به جاي ديگري برده اند و امروز روز ملاقات نيست. خلاصه با اصراري كه كرديم معلوم شد حال محمد وخيم شده و او را به بيمارستان شهيد رجايي برده اند و معاون زندان ما را به سمت بيمارستان هدايت كرد.
خدمتخواه درباره وضعيت محمد رجبي ثاني در بيمارستان اظهار داشت: وقتي در بيمارستان سراغ محمد را گرفتيم او را در يك اتاق ديديم كه مثل انباري بود. چهار تخت روي هم انباشته و دو ويلچر در آن بود. قيافه وي طوري بود كه براي پسرش قابل شناسايي نبود. تمام بدن وي مجروح و زخمي و دستانش تا آرنج سوخته بود و تاول هاي بسيار بزرگي روي آنها وجود داشت. صورتش به شدت كبود و لب هايش متورم بود و باور اينكه وي همسر من و پدر فرزندان ماست ممكن نبود. در مدت چهار روزي كه در بيمارستان بوده به حال وي رسيدگي نشده و حتي التماس سربازهاي همراه وي بي ثمر بوده است. فردي با چنين اوصافي دست و پايش هم مطابق قوانين زندان با زنجير به تخت بسته شده و در كما به سر مي برد.
همسر محمد با چشمان پر از اشك افزود: شما فكر كنيد چه بر سر ما آوردند، شوهرم را به خاطر دو تا شيشه ماشين به زندان فرستادند و به او برچسب خلافكار زدند. از زندان هم مرده او را به بيمارستان فرستادند. الان چه كسي مسوول است؟ شوهر من كاملاً سالم به زندان رفت. فردي كه مدام از جبهه و جنگ حرف مي زد و اين اواخر كه در مورد جنگ عراق با يكي از دوستانش صحبت مي كرد شنيدم كه مي گفت: اگر جنگي رخ دهد ما هنوز هستيم و بايد جز اولين كساني باشيم كه به جبهه مي رويم.
عليرضا فرزند ارشد جانباز شهيد محمد رجبي ثاني نيز درباره وضعيت پدرش، گفت: پدر من در يك اتاق بدون امكانات بستري بود و بعد از پيگيري هايي كه از طريق بنياد جانبازان كرديم و با تماس تلفني يكي از مسئولين نظام با بيمارستان، پدرم را به بخش ICU بردند و او را تحت مراقبت ويژه قرار دادند.
وي افزود: من پدرم را از روي موهاي فرفري كه دارد و نيز اثر تركشي كه روي گوش او بود شناختم و تشخيص اينكه اين صورت در هم كوفته پدر من است واقعاً مشكل بود و از ديدن سر و صورت پدر تا روزها حال درستي نداشتم. دست هاي پدر به حدي باد داشت كه اندازه متكا بودند و تاول هاي بزرگي روي دستش ايجاد شده بود كه دكتري در بيمارستان در پاسخ به سئوال من كه چه بلايي سر دستان پدر آمده است؟ گفت: اين دست ها سوخته اند.
رجبي ثاني در مورد وضعيت روحي و جسمي پدرش در بيمارستان اضافه كرد: ما چهارم آبانماه مطلع شديم كه پدرم در بيمارستان است و به ديدن او رفتيم. بعد از حدود پنج روز پدرم به هوش آمد و چشمانش را باز كرد. بعد همان شب دوباره به حال كما رفت. فردا صبح باز حالش بهتر شد و اين بار مي توانست صحبت كند. ولي هنوز از جهت روحي حال عادي نداشت. وقتي از او پرسيديم چه اتفاقي براي دستانش افتاده است ، زد زير گريه. هربار از او درباره دستانش سؤال مي كرديم ، گريه مي كرد.
وي ادامه داد: گاهي اوقات يكدفعه عصبي مي شد و مي گفت: «سنگ به طرف من پرتاب نكنيد. پاهايم را باز كنيد. بس است ديگر اينقدر مرا آويزان نكنيد.» دور مچ پاهاي پدرم جاي طناب بود. معلوم بود آنقدر محكم بسته بودند كه هنوز اثرات خون مردگي روي آن بود.
عليرضا ادامه داد: بيماري پدر من را «سپتي سمي» اعلام كرده اند ولي در كجاي دنيا در اثر سپتي سمي دست ها آن هم فقط دست ها دچار سوختگي و تاول مي شوند. چرا زير چشم پدر من كبود شده بود؟ چرا دندان هاي او شكسته بود؟ چرا بدنش پر از آثار ضرب و جرح بود ؟ آيا همه اينها در اثر سپتي سمي است؟
عليرضا رجبي ثاني در مورد نحوه اطلاع از بستري شدن پدرش گفت: بار چهارم بود كه براي ملاقات پدرم به زندان رفتم. دفعات قبل حال پدرم خوب نبود و تمام بدنش رعشه داشت. دو هفته تمام پدرم در زندان زجر كشيد و آخرين باري كه به ملاقات او رفتم گفتند او را به بند ۱۲ كه مخصوص ديوانگان است برده اند و از اين به بعد يكشنبه ها روز ملاقات است. فرداي آن روز كه يكشنبه بود دوباره به ملاقات رفتم و هر چه منتظر شدم پدرم از بند ۱۲ نيامد. بعد از كلي معطلي گفتند هنوز در بند ۲ است و به بند ۱۲ نرفته است. من هم گفتم دو روز است اين همه راه را آمده ام لااقل اجازه دهيد پدرم را ببينم اما گفتند ملاقات بند ۲ ديروز بوده است. در حالي كه روز شنبه كه من آنجا بودم گفتند پدرم در بند ۱۲ است و ملاقات بند ۱۲ روزهاي يكشنبه است. مستأصل شده بودم و گريه و زاري مي كردم. موقع بيرون آمدن يك خانم مرا صدا كرد و جريان را برايش گفتم. او هم به من برگه روز غير ملاقات براي بند ۲ داد و براي ملاقات به بند ۲ رفتم. بعد از دو ساعت معطلي باز هم پدرم نيامد. بعد از آن صدايم كردند و گفتند پدر شما حالش بد شده و الان در بيمارستان شهيد رجايي است.
عليرضا با چشمان پر اشك ادامه داد: از زماني كه يادم مي آيد پدرم قرص مي خورد. قرص هايي نظير آرتان، تري اگزافينديل، فلوكستين، پرفرازين چهار، نورتري تريپتيلين، كلورونازپام وامپرازول. روزي سه بار قرص مي خورد و گاهي در ميان وعده هاي مصرف قرص نيز اگر حالش بد مي شد دارو مصرف مي كرد. اگر قرص هايش را به موقع نمي خورد كارش به بيمارستان مي كشيد و مجبور مي شديم او را در بيمارستان بستري كنيم تا به حال عادي برگردد.
وي در حاليكه صدايش مي لرزيد گفت: چرا با پدر من اين كار را كردند مگر نه اينكه پدر من جانباز بود و شش سال از بهترين روزهاي عمرش را در راه دفاع از اين مملكت صرف كرد. فكرش را بكنيد من به عنوان يك جوان كه پدر جوانم به خاطر دفاع از مملكت به اين روز افتاده با چه اميدي بايد زندگي كنم. در جامعه اي كه با جانباز اين گونه رفتار مي شود با امثال من چگونه رفتار خواهد شد و اگر بار ديگر مملكت مورد هجوم بيگانگان واقع شد من با كدام انگيزه بايد در مقابل دشمن بايستم. مني كه پدرم قبل از اين جريانات مي گفت: اگر جنگ شود بايد باز هم در صف اول جبهه باشد.
عليرضا رجبي ثاني در پايان گفت: يك نفر به من بگويد كه چه بر سر پدرم آمده است. پدري كه سالم به زندان رفت. مسوولين بايد به من پاسخ دهند كه چه بلايي سر پدرم آورده اند كه با پيكر بي جان از زندان و بيمارستان خارج شد.
گفت وگو با وكيل جانباز شهيد
منيژه محمدي وكيل خانواده جانباز شهيد محمد رجبي ثاني در خصوص پرونده محمد رجبي ثاني و ابهامات آن و سير اتفاقاتي كه منجر به شهادت وي شد گفت: گويا در زندان حال ايشان بد مي شود. من بر حسب اتفاق زندان كه رفته بودم با مأموري كه شب اول رجبي را در بيمارستان رجايي همراهي مي كرد برخوردكردم .آن مأمور اذعان داشت عفونت دستان رجبي به گونه اي بود كه وقتي مي خواستيم به او دستبند بزنيم تا از زندان به بيمارستان اعزام كنيم نتوانستيم و با پابند برديم.
شما ببينيد رجبي ثاني چگونه به بيمارستان منتقل مي شود و در بيمارستان نيز همان طور كه قبلاً گفتم در يك اتاق شبيه به يك انباري و فاقد امكانات پزشكي بستري مي شود. آن خبرنگاري كه در كيهان گزارش كرده بود مي گفت زماني كه رجبي در بخش در حالت كما بود - نه در ICU _ پزشكان معالج با صراحت اين را به من گفتند، رجبي ثاني ديگر موجود نبود و واژه شبه موجود را استفاده مي كردند. آيا رجبي وقتي به زندان مي رفت بدين صورت عفونت داشت ؟ ايشان از نظر جسمي (نه رواني) كاملاً سالم به زندان اعزام مي شود و تمام اين مسائل قريب به دو هفته در زندان اتفاق مي افتد. دندانهاي ايشان شكسته بود. پزشك قانوني نمي تواند انكار بكند. زير چشمش كبود بود. بنا به مشاهدات دست هايش تاول داشت كه مي گفتند نتيجه سوختگي است. اين سوختگي چه بوده است؟
وي درباره جنون جانباز شهيد گفت: عنايت كنيد به ماده ۹۵ قانون آيين دادرسي كيفري. در اين ماده آمده كه قاضي تحقيق و بازپرسي چه تكليفي دارد آيا بازپرس محترم توجهي به اين ماده كرده است؟ آمده است كه «هرگاه قاضي تحقيق در جريان تحقيقات متوجه شود كه متهم هنگام ارتكاب جرم مجنون بوده است تحقيقات لازم را از كسان و نزديكان او و ساير مطلعين به عمل آورده و نظريه پزشكي متخصص را در اين مورد تحصيل، مراتب را در صورت مجلس قيد كرده پرونده را به دادگاه ارسال مي دارد. دادگاه پس از بررسي پرونده هر گاه تحقيقات قاضي تحقيق و اهل خبره را كافي ديد و از صحت آن مطمئن شد از نظر جزايي قرار موقوفي تعقيب صادر و در مورد ديه و خسارات مالي در صورت مطالبه، حكم مقتضي صادر مي گردد.» پس ببينيد زماني كه همسرشهيد در محضر قاضي محترم تحقيق اظهار مي دارد كه متهم دچار بيماري اعصاب و روان است و اصرار به اين امر مي كند كه تحقيقات لازم صورت بگيرد اين موضوع مورد توجه قرار نمي گيرد. اگر چنين باشد نقض ماده ۹۵ آيين دادرسي كيفري است. اميدوارم واقعيت ها پيدا شود و وجدان كاري موجب شود همگان حقيقت را بگويند.
ماده ديگري كه قابل توجه است ماده ۲۹۱ قانون دادرسي كيفري است. در اين ماده اشاره مي شود كه «بيماري محكوم اليه موجب توقف اجراي مجازات نمي شود مگر اينكه به تشخيص دادگاه اجراي حكم موجب شدت بيماري و تأخير در بهبود محكوم اليه باشد كه در اين صورت دادگاه با تشخيص پزشكي قانوني يا پزشك معتمد با اخذ تأمين متناسب اجازه معالجه در خارج از زندان را صادر مي كند. و اگر محكوم اليه تأمين ندهد به تشخيص پزشك و دستور دادگاه در زندان يا بيمارستان تحت نظر دادگستري معالجه مي شود.» كه در مورد رجبي ثاني بيمارستان رواني صدق مي كند نه بيمارستان شهيد رجايي. بيمارستان شهيد رجايي در رابطه با بيماري عفوني مي توانسته بسيار مؤثر باشد نه در مورد بيماري رواني متهم .البته در مورد عفونت هم امكاناتشان زياد نبود و با اين عملكردها نتيجه رضايت بخشي هم حاصل نشد.
وي در پايان مي گويد: ببينيد ما به دنبال مقصر و محاكمه نيستيم. اينجا كشف حقيقت مهم است و اين كه چرا با كسي كه از جان و جوانيش بهاي سنگيني پرداخته و محروم از يك زندگي عادي شده ، بدين گونه برخورد شده است . ارج نهادن اين افراد نبايد اين چنين باشد. رجبي ثاني نائل به فيض شهادت شد ولي اميدواريم اين گونه موضوعات اولاً براي جانبازان ديگري كه دچار بيماري اعصاب و روان هستند و تعدادشان هم كم نيست اتفاق نيافتد دوماً در مورد هيچ بيمار رواني و هيچ انساني صورت نگيرد . اينجا جا دارد كه بگويم با انتشار اخبار شهيد رجبي قطعاً همگان آگاه مي شوند كه چه اتفاق ناگواري افتاده است. روي سخنم با كساني است كه اخبار اين پرونده را پيگيري مي كنند. شايد در وجودشان يك خشم و يك عصبانيت كه طبيعي هم است ايجاد بشود. به اين افراد مي گويم كه عجولانه قضاوت نكنيد. بر مبناي خشم و عصبانيتي كه با خواندن وقايع رخ داده براي اين شهيد به قضاوت ننشينيد. اگر چنين باشد كار مهمي را انجام نداديم. بايد اعتقاد به يك عدالت قضايي بسيار كامل داشته باشيم و مسئولين قوه قضائيه را حداقل مورد انتقاد قرار بدهيم كه چرا به وضعيت شهيد رجبي و به اقتضاي ايثارگريهايش در جبهه و جانباز بودنش براساس قانون حمايت از ايثارگران توجه نشده است.
آخر سخن
همه مي دانند كه كارهاي بزرگ بيشتر از طريق شجاعت به نتيجه مي رسد تا از طريق عقل و حكمت و سربازان روزهاي جنگ نوك پيكان شجاعت و درياددلي بودند و فرماندهان در اتاق هاي جنگ با تدبير و عقل برنامه يورش به دشمن را طراحي و سربازان آن را اجرايي و عملياتي مي كردند و آنها نيز چاشني اين همه تلاش و فداكاري شان فقط و فقط استقامت و بردباري بود و چنان زندگي كردند كه فرزندان آنها امروز وقتي به انصاف، عدالت، مسئوليت و شرافت فكر مي كنند ناخودآگاه آنها را به خاطر مي آورند، آنها به وطن و دين و باورهايشان خدمت كردند و امروز نوبت مسئولان، سياستگذاران و مديران است كه به آنها خدمت كنند، مگر نه اينكه خدمت به انسانيت نيمي از وظيفه است.
آيا به وظيفه و مسئوليتي كه بر دوش داريم عمل كرده ايم؟ آيا توانسته ايم دغدغه نان را از اردوي آنهايي كه در روزهاي جنگ براي ما نان و آرامش ساختند برآوريم، آيا تلاش داريم با حمايت هاي درماني از آنها كه زخم خصم بر پيكر دارند مرگ آنها را به تأخير اندازيم تا چند صباحي ديدگان فرزندان و مادران شان بر چهره نوراني آنها استمرار يابد؟
براي جانبازان هر چه كنيم، كم كرده ايم چرا كه آنها در آن روزهاي آتش و خون جان خويش را به خطر افكندند تا ما زندگي را با خانواده و نزديكان معنا كنيم . در غير اين صورت فردا نسل هاي پس از ما بر ما نفرين خواهند كرد اگر پاس آن همه فداكاري و از خود گذشتگي را با نامهرباني و كم توجهي پاسخ گفته باشيم.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سينما  |   فرهنگ   |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |