چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۵۶
تهرانشهر
Front Page

از جادوي جارو تا سوال بي پاسخ
نترسيد، صداي خش خش مي آيد
030972.jpg
عكس: ساتيار
آدم هر چه بزرگتر مي شود، تازه مي فهمد تا يك سال پيش هم هنوز بزرگ نشده بود؛رفتگر محل راكه مي ديديم، يادمان مي افتاد ماهي ها در خاك مي ميرند
شهرام فرهنگي 
وحشت از تاريكي با صداي خش خش، جارو مي شد. همين  كه مي فهميدي يك آدم بيرون ايستاده، كافي بود تا چشم هايت بدون وحشت سنگين شوند. صبح فردا صداي خش خش با يك لقمه نان و پنير از گلو پايين مي رفت و ديگر تا وحشت از شبي ديگر بالا نمي آمد. حالا از آن شب هاي خوب سادگي كه در تاريكي آنها وحشت خنده دار از تاريكي اصلا خنده دار نبود، تنها آن صداي خش خش مانده كه شده بهانه اي براي خنديدن.
وحشت دوران سادگي
رفتگر محله دوران كودكي را با همين صداي خش خش به خاطر مي آوريم. خيلي زود فهميديم كه جاروي جادوگر تنها يك افسانه است، اما جاروي رفتگر محل واقعا جادو مي كرد. حداقل اينكه وحشت از تاريكي را جارو مي كرد و اين براي ما در آن لحظه هاي تاريكي تنها جادويي بود كه به آن احتياج داشتيم. درد ما اين بود كه آرزوي بزرگمان حقير بود؛ بزرگ شدن. بچه اي هم كه مي خواهد به همه ثابت كند بزرگ شده، نمي رود نصف شب چرت پدر را پاره كند. پس بايد به خاطر ترس از تاريكي پلك روي پلك نمي گذاشتي تا صداي خش خش جارو بلند شود.
بعد؟ بعد ديگر حتي خواب ترسناك هم نمي ديدي. رفتگر مقابل در خانه بود و اين يعني هيچ وحشتي در تاريكي نيست.
وحشت عميق 
آدم هر چه بزرگتر مي شود، تازه مي فهمد تا يك سال پيش هم هنوز بزرگ نشده بود. اين بود كه رفتگر خيلي زود با جادوي جارويش كه طلسم وحشت را مي شكست، از ذهن پاك شد. بعد رفتگر محل را با خاطره اي ديگر در مغز فرو كرديم. او را كه مي ديديم، يادمان مي افتاد ماهي ها در خاك مي ميرند. جمشيد مشايخي كه از هميشه تا هنوز پير است، آنجا در يك فيلم سينمايي دوران جواني پدر، رفتگر بود. با ماهي ها در خاك مي ميرند بود كه رفتيم تا خانه رفتگر محل. حالا دوباره وحشت اصلا خنده دار نبود. درست مثل همان شب هايي كه خوابمان نمي برد و فكر مي كرديم كه وحشت اصلا خنده دار نيست. اما آن شب ها فقط فكر مي كرديم و بعد آن روزها به يقين رسيديم. وحشت از اينكه زندگي رفتگر ماهي ها در خاك مي ميرند، فقط يك فيلم نباشد، عميق بود و واقعي. اين وحشت از سالي كه يادمان نيست در ذهنمان ماند تا امروز كه يادمان نيست چند روز به پايان سال مانده.
وحشت از صبح فردا
صداي خش خش مي آيد. هنوز هم اين صداي خشن، نوايي آرامش  بخش دارد. نه، ديگر وحشتي از تاريكي نيست. اصلا دروغ چرا؟ خيلي وقت است كه شب را به خاطر گم شدن در تاريكي اش، بيشتر از روز دوست داريم. حالا صداي خش خش جارو كه مي آيد، خيالمان راحت مي شود كه صبح فردا باز كردن در خانه، بوي آشغال را به صورتمان پرت نمي كند. صداي خش خش، صداي آرايش كردن خيابان در نيمه شب است. هنوز هم كه صداي خش خش نيايد، پلك هايمان به زحمت روي هم مي خوابند. مي ترسيم كه خيابان يك شب مقابل آيينه رفتگر ننشسته، صبح منتظرمان باشد. اين وحشت هم واقعي است، درست مثل وحشت از تاريكي كه سالها پيش فقط فكر مي كرديم واقعي است.
وحشت از فكر كردن
رفتگر 100 ميليون تومان پول داشت. فقط براي چند دقيقه، البته .چيزي شبيه به فيلمنامه، يك فيلم سوررئال بود. اما نه فيلمنامه بود و نه غير واقعي. خبري بود كه كلمه به كلمه اش حقيقت داشت. حالا چند ماه گذشته از روزي كه يك روزنامه نوشت: رفتگران تهران پس از يافتن كيفي حاوي 100 ميليون پول نقد،  آن را به صاحبش تحويل دادند. احتمالا هيچ رفتگري در اين شهر پيدا نمي شود كه در عمرش 100 ميليون پول نقد را حتي در خواب يكجا ديده باشد، اما آنهايي كه 100 ميليون را هر روز مي شمارند هم با اين خبر در فكر فرو رفتند. خيلي ها از خودشان پرسيدند كه اگر آنها - درهمين موقعيتي كه هستند - جاي رفتگران بودند، پول را به صاحبش باز مي گرداندند؟ سوال تلخي بود كه همان خيلي ها تصميم گرفتند پاسخ آن را حتي به خودشان ندهند. اين بار وحشت از فكر كردن به سوالي بود كه رفتگران ساخته بودند. اين وحشت هم واقعي بود، درست مثل همان وحشت آشنايي كه فقط فكر مي كرديم واقعي است.
وحشت از شب عيد
دوباره جادوي جارو، دوباره ماهي ها در خاك مي ميرند، دوباره ترس از صبح فردا و دوباره وحشت از فكر كردن به يك سوال بي پاسخ. تمام اينها با صداي خش خش نيمه شب با هم به ذهن هجوم مي آورند.
هزار وحشت در هزار وحشت، مثل بي نهايت منفي در منفي، حاصلش وحشت است. وحشت تازه اين است كه تمام آن وحشت هاي دوران كودكي تا امروز از ذهنمان جارو شوند. چيزي به شب عيد نمانده. آخر اسفند، پيش از آنكه صداي خش خش بلند شود، صداي زنگ مي آيد. شب عيد است و ماهي هايي كه دوست ندارند در خاك بميرند. مي ترسيم كه تمام آن وحشت هاي ماندگار ناگهان فراموش شوند و اين چه وحشتناك است. صداي خش خش مي آيد، نترسيد!

ستون شما
دموكرات 
يكي زنگ مي زند از نمايشگاه تعريف مي كند، ديگري تماس مي گيرد و مي گويد دست هر كسي كه تعطيلش كرد درد نكند. اين ستون آوردگاه دموكراسي است!

تعريفي 
صفحه دخل و خرج حركت خوبي را شروع كرده. حال و هوايش را تا آخر سال به صورتي كه هست و به عيد و مسايل مردم مي پردازد، حفظ كنيد. اين پيغام را از جملات گهربار يكي از خوانندگان نت برداري كرديم. اين خواننده هر روز در اتاق شيشه اي تحريريه ما مي نشيند و البته قبل از چاپ مطالب ما را مي خواند. گويا اسمش سردبير است!

ديگر نمي خندم
درباره اكران فيلم هاي عيد نوشته و به فيلم هاي نورمن ويزدم اشاره كرده بوديد. دست شما درد نكند. ما را برديد به خاطرات جواني و يادمان آمد به نورمن چقدر مي خنديديم. با اين حال عجيب است كه آن فيلم ها ديگر هرگز مرا نخنداندند. شما فكر مي كنيد دليلش چيست؟
- ايشان را ارجاع داديم به بخش.

نگران
پيغام فرستاده اند كه براي ستون شما با توجه به اقبال عمومي شديدي كه دارد، نگرانيم. با خوشحالي پرسيديم چرا؟ جواب دادند: مي خواستيم اعتماد به نفس تان را بسنجيم و بعد كلي خنديدند. راستي چرا؟

سر و صدا
از قرار معلوم سر و صداي ويژه نامه محيط  زيست ايرانشهر ادامه دارد. اين ويژه نامه در يك مكان مهم سياسي ...

لطفا
با همشهري جوان كار داريد زنگ بزنيد به خودشان، با همشهري ما هم كار داريد همين طور. يا حداقل بعد از اينكه كلي از آدم تعريف مي كنيد نگوييد مثل اينكه اشتباه گرفته ام!

كمك...!
خواننده اي تماس گرفتند با صداي غم انگيز و دل پردرد:
دويست هزار تومان كرايه خانه مي دهم، اما حقوق من 106 هزار تومان است. راهنمايي كنيد چكار كنم. يا به فريادم برسيد يا درددل مرا بنويسيد!
نكته: باقي اش با شماست. بدترين چيز گفت وگويي با انساني است كه طوري حرف مي زند كه انگار در انتهاي خط قرار دارد...

تشكر از عكاس 
آقايي تماس گرفتند واز آقاي نادر داوودي تشكر كردند. ايشان گفتند عكس آقاي داوودي باعث شد تا ما چندين ساعت به دنبال يك سفره خانه سنتي بگرديم و غذاي ايراني بخوريم. اين خواننده محترم از اينكه در روزنامه به اغذيه و به خصوص اغذيه ايراني اينقدر بها مي دهيم مجددا تشكر كردند.

جعبه
شب انتقام 
امشب، شب انتقام است. انتقام نام مجموعه اي است كه امشب مي  توانيد از ساعت 23:15 در قالب پخش مستقيم رقابت هاي ليگ قهرمانان اروپا از شبكه 3 ببينيد.
امشب تورين، پايتخت فوتبال جهان است. خيلي ها در سراسر جهان پاي گيرنده ها نشسته اند تا ببينند يووه موفق به جبران شكست دور رفت مقابل رئال مادريد مي  شود يا خير؟ مي  گويند اگر پاول ندود به اين بازي برسد، رئال حذف مي  شود، اما زلاتان ابراهيموويچ بيش از اين حرف ها اعتماد به نفس دارد: رئال را مي  بريم. چه با ندود، چه بدون ندود با اين مقدمه كارهايتان را طوري هماهنگ كنيد كه براي تماشاي لحظه هاي انتقام راس ساعت۲۳:15 پاي گيرنده باشيد. پس از اين بازي هم مي   توانيد مسابقه آرسنال- بايرن مونيخ را ببينيد. البته نتيجه مسابقه يووه- رئال احتمالا رمقي براي بيدارماندن خيلي ها باقي نمي   گذارد،بخصوص اگر حذف شده، تيم عوام پسند و پرستاره رئال مادريد باشد.
در اينكه بينندگان امشب تحت تاثير رقابت هاي فوتبال قرار دارند جاي شكي نيست، اما پيش از آن برنامه هاي ديگري هم روي آنتن مي  روند كه مخاطبان خاص خودشان را دارند.
بريگاد ساعت 19 از شبكه 5، سايه آفتاب ساعت 20:15 از شبكه 3، پاورچين ساعت 20 از شبكه 5 و رسم شيدايي ساعت 21 از شبكه 2، برنامه هايي هستند كه مي  توانند تا آغاز رقابت هاي فوتبال شما را سرگرم كنند.

هوا
هواي غيرقابل پيش بيني
آخر هفته ها تكراري شده اند. اين خاصيت شهري است كه چهار فصل مشخص دارد. حالا تنها مي  توانيم به آغاز فصلي اميدوار باشيم كه خاصيتش غيرقابل پيش بيني بودن است. تنها بهار است كه با برگ هاي سبز متظاهرش روزهايي هيجان انگيز را برايمان مي  آفريند، اما تارسيدن آن روزها بايد با همين آخر هفته هاي كليشه اي بسازيم. اين آخر هفته  نيمه ابري است. هواي نيمه ابري آدم را ياد آدم هاي غيرقابل پيش بيني مي  اندازد. كساني كه دنبال صداقت هستند، هواي كاملا ابري، برفي، باراني يا آفتابي را به اين بلاتكليفي آسمان ترجيح مي  دهند. با اين حال تغيير روحيه آسمان از دست ما خارج است. پنج شنبه و جمعه نيمه ابري خوش بگذرد.

ذهن زيبا
به آخرت چنگ زن! دنيا خود با خواري پيش توخواهد آمد.
امام علي(ع)

عشق به شهرت ها و افتخارها از هوس هايي است كه عارفان به آن اعتنا ندارند.
تاسيست 

نااميدي اولين قدمي است كه شخص به طرف قبر بر مي دارد.
ناپلئون 

هر انقلابي اول به صورت يك فكر در ذهن يك نفر پديد آمده است.
ضرب المثل هلندي 

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   درمانگاه  |
|  طهرانشهر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |