آوازهاي خاطره انگيز بهار
|
|
ترانه هاي كسب و كار نوروزي و فروشنده هاي دوره گرد تهران قديم در آلبومي به نام هفت سين به بازار مي آيد. محمدصفار منتشري از خوانندگان قديمي جامعه باربد كه قديمي ترين مركز نمايش تهران قديم به حساب مي آيد، تعدادي از ترانه هاي كوچه بازاري قديم كه كسبه و فروشندگان دوره گرد در نوروز مي خواندند و مرحوم اسماعيل مهرتاش روي آنها ملودي و آهنگ گذاشته را اجرا كرده است
آزاده شهيد نوري-مهراد قوام
حجم كوچك بال پرستوها بر شهر سايه افكند. دسته دسته بر بام ها و خطوط موازي برق نشستند. از كوچه اي باريك با ديوارهاي كاهگلي 8-7 پسربچه با شوق بيرون مي دوند. نمي دانند نخست، به سوي كدام صدا گامشان را تندتر كنند. مرداني طبق برسر ترانه مي خوانند: سكه براي عيده، هم زرده هم سفيده / موقع تحويل آقاجون، نگاه بكن به سكه / خانم بزرگ نيت بكن / امسال بري به مكه/ سكه براي عيده، هم زرده هم سفيده / سكه براي تحويل / اين سكه ها به نومه (نامه) / اگه زود زود نخريد / جون شما تمومه...
صداي بهار مي آيد، پيش از رسيدن عطر و بويش و حتي پيش از سايه انداختن پرستوها بر سر شهر. قديم ترها اينگونه بود. رنگ و بوي عيد و نوروز جور ديگري بود. اگر برخي فضاهاي موجود در گزارش را جايي از شهر ديديد، مي توانيد با زمزمه يا شنيدن ترانه هاي قديمي كه نقش صداي بهار را داشت، به همان روش دوست داشتني و مورد علاقه تان مبارك باد بهار را جشن بگيريد.
سمنو آي سمنو، پايين هفت سين سمنو، بالاي هفت سين سمنو . طبق كشي كه ظرف سمنو روي طبق گذاشته بود با سر دادن اين آواز، مردم را ياد نزديكي بهار و تپيدن قلب زمين مي انداخت. طبق كش ديگر چغاله بادام داشت و آواز خودش را سر مي داد. بچه ها در خيابان ايستاده و پول هايشان را از جيب شلوارهاي وصله شده شان درمي آورند و روي هم مي گذارند. از اطراف ميدانگاهي كوچك پشت بازارچه مي گذرند و وارد ازدحام پرسروصداي بازارچه مي شوند.صدا در صدا افتاده است. مردان با گالش هاي گلي دو سوي بازارچه ايستاده اند و با هول دادن گاري دستي يا طبق روي سر، بلندتر از همه آواز مي خوانند.
گردوي تازه فالي دو شيي مي ديم، سليقه دار و پول حلال و صاحب كمال، فالي دو شيي گردو مي ديم . صداي گردوفروش بود كه پشت شيشه فال گردو و نمك روي چهارپايه اش نشسته بود. از همه ارزانتر همين است. يك بار ديگر دست هاي كوچك خشكي زده شان را داخل جيب مي كنند و سكه ها را مي شمارند، حساب و كتاب مي كنند، مي روند سوي گردوفروش كه آوازي ديگر، گامشان را كند مي كند: شير باقلي، شور باقلي / بره بلاله يكي يك بره حلاله . مي ايستند و بين انتخاب گردو و باقلي اين پا و آن پا مي كنند كه با شنيدن صداي طبق كش ديگري ياد بهار مي افتند: نوبره بهاره بستني . از كنار اين آخري نمي شود بي اعتنا گذشت كه هنوز نزديك يك ماه به عيد مانده، نوبرانه مي آورد.
هنوز آسمان ابري بود و گاه باراني. هنوز خيلي ها منتظر آخرين تكانده شدن آسمان و برف آخر بودند، كرسي ها جمع نشده بود، ولي از يك ماه پيش طبق كش ها و دوره گردها بودند كه با آواز خوش و شاد مي آمدند و معمولا خريدارانشان را راضي و خندان مي فرستادند. يك هفته مانده به نوروز، سروكله حاجي فيروزها پيدا مي شد. از هر كوچه پس كوچه اي به بازار مي آمدند و با دايره زنگي و تنبك، بزن و بكوب راه مي انداختند: حاجي فيروز اومده، عمو نوروز اومده... فضاي شهر را مي شكستند. بايد سردي و سياهي زمستان را فراموش كرد.
طبق كش ها
جعفر شهري در كتاب طهران قديم مي گويد: بهترين راه شناخت تهراني اصيل از كسب و كارشان بود. اگر لبويي و دوغ فروش و گردوفروش و چغاله بادامي و باقلي پخته اي و طبق كش و بساطي و باج گير و حداكثر آب بند (بستني فروش) و قهوه چي در بيايد، تهراني و اگر غير آن و اندك استحكام و اعتباري در كسب و كارشان پيدا مي شد، غير تهراني و لااقل دورگه بودند. درباره پديد آمدن اين مشاغل كه بنا به فصل ايجاد مي شد، مي نويسد: گردوفروش، معمولا روزي هزار تا 2هزار گردوي پوست دار تازه خريده، پيش از ظهر از پوست درآورده و هنگام عصر در شيشه بلوني پرآب ريخته با سيني و نمك و چراغ زنبوري و چهارپايه كوتاهي سر چهارراه - سه راه هاي شلوغ و اماكن تفريحي مردم قرار داده و فال هاي كوچك و بزرگ در سيني چيده و بر آن آب پاشيده و داد مي زده: فالي۲ شاهي.
گردوها از مركز تجريش و شميرانات خريداري مي شد. گردوي بازار گردوفروشان را همين چند باغ منطقه شميرانات كفايت مي كرد. در اين محل ها، بومي ها، محلي ها و تعدادي از رجال و ثروتمندان طبقه اول جامعه در آن سكونت داشتند.
طبق كشي راكه از ابتداي گزارش سبب جلب توجه بچه ها مي شد، شغل دشواري مي ناميدند. تنها كسي از عهده اين كار برمي آمد كه نيروي بدني خوبي داشته باشد. گردني قوي، تعادل وقدرت پاها و آرامش روح، لازمه اين كار بود تا طبقي به سلامت از كوي و برزن بگذرد. اين طبق ها سيني مانند و گرد، از كنار هم گذاشتن تخته هايي از پهنا درست مي شد. اين سيني چوبي با دو پشتبند كه به پشتش كوفته بودند، شكل طبق به خود مي گرفتند. براي حمل آن بر سر، لنگ را لوله و سپس چنبره كرده، روي سر گذاشته و طبق را رويش مي نهادند.
حال آواز خواندن زير اين بار، آنهم در وصف هفت سين و نوروز بسيار جلب توجه مي كند. معمولا اين افراد در مراسم هاي خاص نيز اين كار را انجام مي دادند. خوانچه را كه مستطيل شكل بود و با اسپند و نان سنگك آويزان بود، براي عروسي ها حمل مي كردند. اين طبق ها وسيله حمل اشيا و اسبابي بود كه با حمال و چرخ و گاري و امثال آن امكان حمل و نقلشان نبود. بلورجات، چيني جات، آيينه و چراغ عقد و عروسي، اشيا و اثاثيه و جهيزيه عروس، كاسه نبات شيريني، ميوه پاي عقد، شربت و شيريني حمام زايمان و سيسموني بچه از كالاهايي بود كه طبق كش ها روزهاي ديگر سال را با آن نان درمي آوردند.
شب عيد كه مي شد - يك ماه پيش از عيد - غروب ها سر هر كوي و برزن، داخل هر بازارچه اي از تهران طبق كش ها ايستاده بودند و آواز بهار سرمي دادند.
از فرداي آن روز بچه ها بهانه لباس عيد مي گرفتند و پدر بايد به فكر مي افتاد.
وضعيت اقتصادي و خانوارهاي پرجمعيت باعث شده بود بچه ها سالي يكبار لباس نو بر تن خود ببينند. مي دانستند امسال هم كت و شلوارشان را يك نمره بزرگتر مي خرند و كفش ها را بايد با زور روزنامه اندازه پا كنند. در حال رشد بودند و تا پايان سال اندازه شان مي شد كه البته به طور كامل نيم دار و وصله دار شده بود.
مردم از پس ترانه هاي طبق كش ها به كوچه و بازار مي آمدند و دست به جيب مي شدند تا سر سال نو لبخندي روي لب بچه ها بنشانند.
زمزمه هاي روي طبق ترانه شد
حوالي سالهاي 1298 بود كه پسربچه 15ساله تهراني از دارالفنون به خانه مي آمد. چند سال پيش توانسته بود از كدوي قليان با چند تار موي اسب و يك سيخ كباب كمانچه اي درست كند و از آن صدا درآورد. پدر و مادر اسماعيل مهرتاش به استعدادش در موسيقي پي بردند و فرستادندش نزد استاد موسيقي آن دوران، درويش خان و پس از آن نزد استاد وزيري مشق موسيقي كرد. 15 ساله بود كه با بچه هاي محل تمرين تئاتر و موسيقي راه انداخته بود. 5 سال به همين منوال كار كردند تا به فكر تاسيس جامعه باربد افتاد. حوالي 1305 اين گروه در محلي ساكن شد، ابتداي خيابان فردوسي، روبه روي كوچه طبسي و در بن بستي كه ملكش متعلق به احتشام السلطنه بود را با ماهي 12 تومان اجاره كرده بودند. مرحوم اسماعيل مهرتاش كه در شكل گيري و پيشرفت موسيقي و تئاتر تاثير زيادي داشت، كلاسي رايگان داير كرده و فن بيان و تئاتر مي آموخت.
حدود 450 آهنگ براي نمايشنامه ها، پيش پرده ها و قابل استفاده جهت اعياد مختلف مذهبي، ملي و ... از او به جا مانده كه براي صفحه شدن برخي از آنها، با چند سفر به بغداد و قاهره به تجربيات خود افزود.ماجراي ارتباط طبق كش ها و استاد اسماعيل مهرتاش برمي گردد به خيابان لاله زار و جامعه باربد و محمدصفار منتشري. مهرتاش قصد داشت چند پيش پرده تهيه كند. وقتي تماشاگران تئاتر روي صندلي نشسته و مشغول تماشاي نمايش بودند، براي تغيير دكور، نيم ساعت، 45 دقيقه اي بيكار مي شدند. براي همين منظور دست اندركاران تئاتر ساخت پيش پرده را پيش گرفته بودند؛شايد بشود گفت اولين فرم از آگهي هاي بازرگاني.محمدصفار منتشري كه در 11 سالگي به همراه خانواده از لنگرود به تهران كوچ كرده بود، وارد جامعه باربد شده و كار هنريش را با لذت دنبال مي كند. اكنون او پس از پشت سر گذاشتن 60بهار، از آن روزها خاطراتي نقل مي كند.
بهار آواز مي دهد
وقتي جامعه باربد به راه افتاد و تعدادي از هنرمندان تئاتر و موسيقي در آن مشغول به كار شدند، ترانه هاي كوچه بازاري هم شكل تازه اي از اجرا به خود گرفتند. اين ترانه ها در خلال نمايش هاي اين گروه اجرا مي شد.
منتشري امسال بخشي از ترانه هاي كسب و كار كه در كوچه و بازار اجرا مي شد و بعدها در جامعه باربد، به عنوان ميان پرده به شكلي نو بازخواني مي شد را بازسازي ودر آلبومي روانه بازار خواهد كرد. او مي گويد: قديم ها هر كاري يك ترانه داشت و دوره گردها آن ترانه ها را مي خواندند. استاد مهرتاش بعدها روي آنها آهنگ ساخت تا ميان عوض كردن دكور صحنه، اجرا كنند كه حوصله مردم سر نرود. بيشتر آنهايي كه در جامعه باربد بودند، اين ترانه ها را اجرا كرده اند. عزت الله انتظامي، مرتضي احمدي، محمدعلي كشاورز و علي تابش هر بار در هيات يكي از فروشنده ها روي صحنه مي آمدند و به همراه يكي دو نوازنده آواز مي خواندند. اصلا پيش پرده خواني به خاطر محدوديت امكانات شكل گرفت.ما مانند فرنگي ها نمي توانستيم زود صحنه را عوض كنيم و مجبور بوديم نيم ساعتي وقت بگذاريم، اما بعدها كه سالن هاي مجهز ساخته شد، پيش پرده خواني لازم نبود. اما به دليل استقبال مردم باز هم اجرا مي شد.
آخرين كسي كه در كارگاه باربد نقش گردوفروش را اجرا مي كند، محمدصفار منتشري است. ولي بعدها بيشتر به خسرو و شيرين علاقه مند مي شود و امروز مي گويد: ترانه سالنامه را بيش از بقيه دوست دارم. نزديك عيد كه مي شد، فروشنده ها تقويم ها و سالنامه هاي كتابي و ديواري مي فروختند. تقويم ها نوعي طالع بيني بود. مثلا نوشته بود كه طالع هر كسي هر روز چطور است و چگونه و چه ساعتي خوش است. دوره گردها مي گشتند و مي خواندند، بغلي و ديواري تقويم ها مال سال نو، اوضاع كواكب، مستحب و واجب، دارد دلالت بر مستي ساقي،ريختن ساغر، ادوار قوري، بحر سماور، گريه دختر براي شوهر، چله نشستن، تخمه شكستن و...
منتشري مي گويد: ترانه هاي ديگر، ترانه هاي شمع فروش، چغاله بادامي، تخم مرغي، سبزه اي، نعناع و تلخوني، سمنوفروش، سكه اي و سيب فروش است. با گفتن سكه فروش، ياد ترانه سكه فروش مي افتد و مي گويد: آن موقع همه سر سفره سال نو سكه هاي نو مي گذاشتند و آنها را گرانتر از قيمت خودشان مي خريدند. معتقد بودند سال نو همه چيز بايد نو باشد. حتي كوزه هاي آبي كه يك سال استفاده كرده بودند را مي شكستند و كوزه نو مي خريدند. كوزه هاي قديمي را چهارشنبه سوري مي شكستند و كوزه نو مي خريدند. او درباره ترانه ها و خاطرات آن روزها مي گويد: خيلي از ترانه ها ديگر نه در خاطر من مانده و نه در خاطر كس ديگري. بعضي از آن شغل ها هم ديگر وجود ندارند كه خوانده شوند. مثلا ديگر معجون افلاطون نداريم كه كسي آن را بفروشد و با آواز برايش تبليغ كند تا روي آن كار شود و راه زمزمه تا ترانه را طي كند.معجون افلا طون از تنقلات پرطرفدار بود كه بيشتر سرپل تجريش فروخته مي شد. يك سيني گرد را با تخته سه لايي تقسيم مي كردند و در هر بخش شيره را با مغز يكي از آجيل ها مخلوط؛ در يكي شيره با مغز بادام و در يكي شيره با مغز پسته بود. خريدار 10 شاهي مي داد و يك ميله بزرگ را كه شبيه ميخ طويله هاي امروزي بود، در هر كدام كه مي خواست فرو مي كرد، هر چه به آن مي چسبيد مال او بود.
در پايان گفت وگوي كوتاه، نفس عميقي مي كشد و ادامه مي دهد: شب هفتم استاد مهرتاش، پس از مراسم به همراه چند نفر از دوستان قديمي به منزل ايشان رفتيم. به اتاقش رفتم وياد روزهاي خوب گذشته افتادم. سازها، لباس ها و كتاب هايش در اتاق مرتب چيده شده بود. سه دفترچه هم داشت كه ترانه هاي مختلف را در آن نگاشته بود. آنها را برداشتم كه يادگاري نگه دارم. هنوز هم صحيح و سالم آنها را دارم. متاسفانه تنها چيزهايي كه از او مانده همين سه دفتر است و معلوم نيست چه بر سر ساز و ديگر لوازمش آمده است.
جامعه باربد هر سال شب عيد براي بچه هاي پرورشگاه و آنهايي كه بي سرپرست و محروم بودند، برنامه هايي ترتيب مي داد.
سبزه و سين هاي ديگر
از سين ها و طبق فروش هاي نوروزي گفتيم و از بچه هاي دهه 20 و 30 كه آن روزها را به خاطر شوق نوجواني، خوب در ياد و گردونه ذهن گنجانده اند. معمولا همه سين هاي سفره هفت سين را از بازار تهيه مي كردند. آنقدر دوره گرد در مسيرهاي مختلف تا بازار بزرگ تهران ايستاده بود كه در مسير رفت و برگشت مي شد سين ها را خريد. مردم، كوچه و خيابان را زير پاشنه درمي كردند تا خريدهايشان را دربازار انجام دهند. سنجد، سيب، سير و سنبل كه جابه جا در شهر ديده مي شد. از آنجايي كه اطراف تهران كشاورزي زياد بود، معمولا براي سبزه، مردان صبح روز عيد از خانه بيرون زده و سبزه با خود مي چيدند و مي آوردند، خانه. البته سبزه هفت سين را خيلي ها با ريختن بذر گندم، جو، ماش، عدس، ذرت و لوبيا و روياندن آن داخل كوزه يا ظرف ديگري آماده مي كردند.امروزه آمدن بهار را داد زدن هاي حراجي ها در ذهن بيدار مي كند. گرداگرد ميادين شهر ايستاده اند. پيش از رسيدن پرستوها و سرشوق آمدن بچه ها براي خريد، كالاهاي نوروزي به بازار مي آيد. بچه هاي ابتداي گزارش، اين روزها به بازار مي روند و سمنو را درظرف هاي يكبار مصرف بهداشتي مي بينند. فال گردو را به همان شكل و سكه و اسكناس نو را از بانك مي خرند، گرچه هنوز هم در خيابان ها فروخته مي شود. بدتر از همه اين است كه حاجي فيروز ، شغل فصلي بچه هاي متكدي است. به هر حال تهران عوض شده و پوست انداخته، گرچه بهار همان بهار است.
|