ورق زدن جرايد مربوط به حوادث خارق العاده تهران قديم در اغلب موارد جالب و حيرت آور است. 75 سال پيش را به خاطر آوريد و پسرك روزنامه فروشي را كه مي دود و خاك و خل بلند مي كند و فرياد مي كشد: روزنامه، روزنامه ... آخرين خبر... او با همه توان و انرژي خبرهاي دسته اول آن روز را فرياد مي كشد و به دنبال مشتري است.
همين تك تصوير به اضافه شور و هيجان آن پسرك در زمينه سياه و سفيد خيابان اصلي شهر مي تواند انگيزه مناسبي براي مرور اخبار گذشته يك پايتخت باشد، اما اگر هنوز متقاعد نشده ايد كه زحمت خواندن اين ستون را به خود بدهيد به اين تك تصوير يك جمله ديگر هم اضافه كنيد. مثلا اين بار بشنويد كه پسرك مي دود و فرياد مي كشد: آخرين خبر... مردي كه با عمل جراحي زن شد... حالا اگر تمايل داريد، مي توانيد برويد و آن روزنامه را بخوانيد.
در هفته اخير يك عمل جراحي مهم در مريضخانه دولتي شده است كه نه فقط در ايران بي نظير است، شايد در نقاط ديگر دنيا هم به اين ترتيب بي سابقه است. اين عمل جراحي فصل جديدي در تاريخ طبي و صحي مملكت باز و شايان دقت و توجه علما، شايسته آن است كه در كنفرانس ها و شوراهاي صحي از نقطه نظر علمي مورد بحث قرار گيرد. عمل جراحي مزبور به وسيله آقاي دكتر خلعتبري جراح مريضخانه دولتي كه تاكنون امتحانات خوبي در اين كار داده اند به معرض عمل قرار گرفته و با موفقيت انجام يافته است.
جواني 18 ساله براي يك عمل جراحي عجيب يعني تغيير جنسيت از رجليت به اناثيت به مريضخانه دولتي مراجعه كرده است. نه فقط فكر اين جوان عجيب بوده، بلكه از حيث خلقت نيز عجيب و ناقص بوده است. او از حيث هيكل، قيافه و استخوان بندي يك مرد كامل العياري است، اما احساسات و نشانه هاي اناثيت بيشتر بر او غلبه داشته است و به اين جهت علا قه مند بوده است زن شود. آقاي دكتر خلعتبري چند روزي او را معطل نگاه مي دارد تا اينكه مراسله ذيل را به مريضخانه نوشته و شخصا حاضر مي شود كه جواب نفي و اثبات آن را گرفته و خيال خود را به اجرا بگذارد. اين جانب با طيب خاطر بدون اينكه داراي اختلا ل حواس باشم حاضرم كه مرا عمل كرده و از حالت مردي مرا تبديل به زن كنيد و اگر هم مرا عمل نكنيد خودم را خواهم كشت.
محل امضا-كبري
جاي خالي تفريح
برمي گرديم به 80 سال پيش، به تهران جمع و جور و ساده با كوچه هاي باريك خاكي و تك و توك خيابان هايي كه سنگفرش بودند و سر و صداي سم كوبه هاي اسب و غژ غژ كالسكه را در خود تكرار مي كردند. زير آسمان آبي هر كس به كاري مشغول بود و به هر شكل غم نان را از تن به در مي كرد و از شرمندگي زن و فرزند در مي آمد. خب، طبيعي است كه در پايتخت ساده آن روز جاي بسياري چيزها خالي بود و از مظاهر شهري نشانه هايي ابتدايي و كمرنگ به چشم مي آمد. در ميان آنچه نبود و بودنش ضروري به نظر مي رسيد يكي هم تفريح و سرگرمي بود كه همواره دغدغه آدم هاست و راهي براي تمدد خاطر و ادامه زندگي. در هر حال اين جاي خالي آنقدر اهميت يافت و توي ذوق زد كه فريادش به روزنامه رسيد و با بوي مركب چاپ و كاغذ كاهي همراه شد: مردم وسيله تفريح ندارند.
و دغدغه در قالب كلمات مثل اشك جلوه كرد: در مملكت ما به واسطه عدم وسايل تفريح و تفرج حقيقتا كسي كه بخواهد در 24ساعت، 2 ساعت وقت خود را صرف تفريحاتي بكند متعجب خواهد بود كه چه بكند. هيچ نيست، نه گردشگاهي مخصوص، نه كنسرت ها، نه نمايش ها و نه تئاتر و مجالس تفريح ديگر. در نتيجه همين عدم وسايل است كه فوج فوج جوانان اين مملكت خود را در ميان امراض گوناگون و خطير انداخته، نسل آتيه را تهديد مي كنند يا دچار انواع اخلا ق سوء و ناپسند شده و ناراحتي خود و خانواده را فراهم مي سازند.
آنچه از خلا ل اين مطلب به ذهن مي رسد اين است كه در آن روزگار نه خبري از پيست اسكي و اتومبيلراني بود، نه نشاني از باشگاه هاي اسب سواري . حتي دريغ از يك سالن خشك و خالي بيليارد. چه مي شود كرد؟ اين هم دردي است.