گزارشي از يك كارگاه آموزشي براي مشاوران ناجا
خودِ گم شده
|
|
فاطمه مشهدي رستم
سازمان دفاع از قربانيان خشونت، يك سازمان غيردولتي، غيرسياسي، غيرانتفاعي است كه در زمينه حقوق بشر فعاليت دارد. اين سازمان داراي مقام مشورتي در شوراي اقتصادي- اجتماعي سازمان ملل متحد است و در حوزه هاي زنان، كودكان، جوانان و پناهندگان و اقليتها فعاليت مي كند. اين سازمان در راستاي اهداف خود كه محو كليه آثار خشونت در جامعه و ارتقاء آگاهي هاست، اقدام به برگزاري دوره هاي خاص ويژه كارشناسان حقوقي، روانشناسي و... نموده است.
كارگاه آموزشي «هم وابستگي» يا بيماري خود گم شده، با مجموعه بحث هايي در زمينه بسترهاي پيدايش اضطراب، يأس ها، اعتياد، وسواس در زندگي كه اسفند سال۸۳ براي گروهي از مشاوران ناجا برگزار شد از جمله اين دوره ها بود. اين دوره با حضور مدرسين و درمانگراني چون حسام الدين معصوميان شرقي، مشاور مركز جامع خدمات مشاوره بهزيستي استان تهران، سعيد نوروزي از بخش معاونت پيشگيري ستاد بهزيستي استان تهران و فريبرز صفي، مشاور اعتياد كلينيك شهيد ملت دوست و صداي مشاور، برگزار شد. برخي از مباحث و موضوعات مطرح شده در كارگاه «هم وابستگي» را با هم مرور مي كنيم.
هم وابستگي چيست؟
«هم وابستگي» كه «رابرت برني» آن را رقص روح هاي جريحه دار شده مي نامد شكل مخربي از اختلال فشار رواني، پس از ضايعه عاطفي است. اين ضايعه ناشي از احساس عدم امنيتي است كه ما در خانه خود حس مي كنيم، در نتيجه احساس اين كه در جاي ديگري ايمن و در امنيت خواهيم بود، بسيار دشوار مي شود. چنين احساسي، دوست داشتني نبودن را به ما القا مي كند. تصور اينكه ما براي والدين خود، دوست داشتني نيستيم باعث مي شود به سختي بتوانيم خود را قانع سازيم كه كس ديگري بتواند ما را دوست بدارد. بنابراين دنيا ناامن به تصوير كشيده مي شود. هم وابستگي، وضعيتي است مانند جنگ. جنگ با خود. در اين شرايط، دوست داشتن خود و اعتماد به خويشتن غيرممكن مي شود، ميدان جنگي كه در آن زاده مي شويم و رشد مي كنيم، جايي جز خانه و محيط زندگي مان نيست. ما مجبور مي شويم واقعيت مربوط به آنچه كه در خانه هايمان مي گذرد را انكار كنيم! در چنين حالي به جاي تجربه خون و مرگ در ميدان جنگ، آن چه كه ما به عنوان فرزندان جريحه دار شده چنين خانواده هايي تجربه مي كنيم، مرگ روح، معلوليت هيجاني، شكنجه رواني و خشونت جسمي است.با تمام اين تعريفها، هم وابستگي به آساني تعريف پذير نيست و فقط مي توان آن را به مثابه هر نوع رنج و آشفتگي تعريف كرد كه از تمركز توجه فرد بر نيازها و رفتار ديگران، ناشي مي شود و يا به نوعي در ارتباط با نيازها و رفتار ديگران است.
زماني كه ما تمامي توجه مان را بيش از اندازه به دنياي خارج از خودمان معطوف مي كنيم، تماس مان را با آنچه در درون مان مي گذرد از دست مي دهيم. يعني تماس با باورهايمان، فكرها، احساس ها، تصميم ها، انتخابها، تجربه ها، خواسته ها، نيازها، هيجان ها، تجربه هاي ناهشيار و حتي شاخص هاي حياتي جسم ما مانند ضربان قلب، دم و بازدم، اينها و بسياري از موارد ديگر، بخشي از نظام عالي بازتابي هستند كه ما اين نظام را مي توانيم زندگي دروني مان بناميم. زندگي دروني بخش اصلي هوشياري ما است و هوشياري، همان چيزي است كه ما هستيم. يعني خود حقيقي ما.
الگويي جديد
در بين تمام مفاهيمي كه در طول قرن بيستم، كشف و گسترش يافته است، به نظر مي رسد مفهوم «هم وابستگي» علمي ترين و مؤثرترين راه حل را براي بهبودي افراد، از اختلالات گوناگون، به خصوص اعتياد ها، آن هم از طريق جامع ترين راه ارائه كرده است. اگرچه كمتر از ۳۰ سال است كه از پيدايش اين مفهوم مي گذرد اما جنبش هم وابستگي در طول چند دهه گذشته، در برخي از كشورهاي غربي رشد فراواني يافته است و به تازگي در كشور ما، ايران نيز در حال رشد و گسترش است.
جريان طبيعي زندگي
به راستي وقتي واژه طبيعي (يا هنجار و معمولي) به كار برده مي شود و براي مثال گفته مي شود، جريان طبيعي زندگي، منظور چيست؟ خانواده اي طبيعي؟ آيا طبيعي بودن به معناي سالم بودن است؟
اكثر اوقات از روي عادت، طبيعي بودن براي توصيف و تشريح وضعيت هايي كه عموميت دارند و همگاني اند، به كار برده مي شود. همين طور استفاده از واژه هاي خوب و كارآمد؛ براي توصيف خانواده هايي كه به سرپرست و اعضاي آن وظايف خود را در تأمين نيازهاي اوليه انجام مي دهند، اما نمي تواند به معناي سالم بودن آن خانواده ها باشد. چرا كه براي برخورداري از يك خانواده سالم، شرايط معمولي مانند خوراك و پوشاك و جاي خوب و امثالهم، كافي نيست. بلكه خانواده طبيعي و سالم، نيازهايي فراتر از اين گونه مسايل را دارد. مثلاً ما احساس هايي داريم كه لازم است به تنها يي اجازه ابراز و پذيرش داده شود. چيزهايي را به دست مي آوريم كه نياز به شادي دارند و متعاقباً چيزهايي را از دست مي دهيم كه نياز داريم براي آنها سوگواري كنيم، به عبارتي، ما به صداقت و فقط صداقت نياز داريم تا بتوانيم خود حقيقي مان را آشكار كرده و زندگي معنوي خلاقانه داشته باشيم.
نگريستن به جاي ديگر= فراموشي خود= اعتياد به توجه كردن
افراط و غيرطبيعي رفتار كردن در مورد هر چيزي، نوعي اعتياد است. «هم وابستگي» شايع ترين نوع اعتياد است. اعتياد به توجه و مشغوليت به جا يا جاهاي ديگر. ما معتقديم چيزي در خارج از ما، يا به عبارتي خارج از خود حقيقي ما، شادي و خوشبختي و كمال را برايمان به ارمغان مي آورد. «جاي ديگر» ممكن است مردم، اماكن، اهداف رفتارها يا تجربه ها باشند. هرچه كه هست، امكان دارد به خاطر آن، ما خود را فراموش كنيم، اما به نظر مي رسد راه علاج و درمان آن ساده باشد. ما به تعادل سالمي بين آگاهي از زندگي دروني مان و زندگي خارج از خودمان نياز داريم. اما چنين تعادل سالمي مخصوصاً در اين دنيايي كه تقريباً هر شخصي در بيشتر اوقات به طريقي هم وابسته عمل مي كند، به خودي خود، به دست نمي آيد. يكي از دلايل ما، براي بودن و يا زيستن، شناسايي عميق تر، غني تر و جامع تر خودمان است. ما تنها زماني مي توانيم به اين آگاهي عميق دست يابيم كه با خود، ديگران و يا آن خدايي كه خود دركش مي كنيم، در ارتباطي صميمي به سر بريم.
هنگامي كه به منظور خشنود ساختن والدين و افرادي كه نقش آنان را ايفا مي كنند، خود حقيقي پرشور ما پنهان مي شود، خود هم وابسته يا دروغين، جاي آن را مي گيرد. بنابراين ما از خود حقيقي تا به آن حد غافل مي شويم كه در عمل آگاهي خود را نسبت به وجود آن از دست مي دهيم. تماس مان را با آنچه كه واقعاً هستيم قطع مي كنيم. به تدريج فكر مي كنيم ما همان خود دروغين هستيم تا اين كه براي ما عادت مي شود و در آخر، اعتياد به وجود مي آيد. اما هم وابستگي، تنها شايع ترين نوع اعتياد نيست، بلكه مساعدترين وضعيتي است كه تمامي اعتيادها و وسواس هاي عملي ما از آن بروز مي كنند. تقريباً در زير هر نوع اعتياد و وسواس عملي، هم وابستگي نهفته است و آنچه كه آنها را به حركت و ظهور درمي آورد، ماهيتي دو لايه دارد و آن تركيبي است از احساس شرم و خجالت از اين كه خود حقيقي ما به نوعي معيوب و بي كفايت است، با لايه ديگر كه همان كشش و رانش دروني و سالم خود حقيقي ما است كه تلاش مي كند خودش را بشناسد و ابراز نمايد. اعتياد، وسواس عملي يا اختلال، ناشي از اين تصور نادرست است كه چيزي در خارج از خود ما، مي تواند ما را شاد و خوشبخت نمايد.
هم وابستگي همانند انواع ديگر اعتيادات و اختلالات، به مثابه شكلي از زيستن است كه در آن تلاش مي شود از رنج زندگي روزمره فرار كنيم. اما جست وجوي خود گم شده و خدا، آن گونه كه خود دركش مي كنيم، سطح ديگري از هم وابستگي است. زماني كه ما خود حقيقي را پيدا كنيم و از طريق تجربي و به طور عملي، خود حقيقي را به خدا نزديك و مرتبط كنيم، آن وقت آزاد خواهيم بود كه با ديگران رابطه سالمي برقرار كنيم و بدين ترتيب، روابط رضايت بخشي با خود، ديگران و خدا خواهيم داشت. روابطي كه با هم وابستگي و ويژگي هاي خاص آن، فرسنگ ها فاصله و در مجموع، غريبه خواهد بود.
تشخيص هم وابستگي
هم وابستگي در هر يك از وضعيت هاي زير يا در تركيبي از آنها ممكن است وجود داشته باشد.
۱- شكايت ها يا بيماري هاي كاركردي اعضاي بدن يا مربوط به فشار رواني مزمن.
۲- بيماري هاي وابسته به فشار رواني كه به درمان متعارف پاسخ مثبتي نمي دهند يا فقط به طور جزيي از آن تأثير مي پذيرند.
۳- در عود اعتيادها يا وسواس هاي عملي.
۴- در اكثر حالت هاي مزاجي پزشكي يا روان شناختي و بسياري از مشكلات زندگي.
۵- دشواري هاي ارتباطي در روابط با خود، ديگران و نيروي برتر (خداوند) يا قدرت مطلق مان.
البته هم وابستگي تنها عامل سببي هريك از اين طبقه بندي ها يا وضعيت هايي كه در بالا به آن اشاره شده نيست، اما مي تواند به لحاظ درماني همانند شرط زيربناي اصلي و پويشي به وجودآورنده اين وضعيت، مدنظر قرار گيرد و مورد استفاده واقع شود.
هم وابستگي ثانويه
حتي اگر ما در يك خانواده سالم بزرگ شده باشيم، هنگامي كه در يك رابطه نزديك و تأثيرگذار با شخصي معتاد، آشفته (پريشان) و غيرعادي قرار مي گيريم، ممكن است دچار نوعي هم وابستگي خفيف بشويم كه اين هم وابستگي را مي توان هم وابستگي ثانويه ناميد.
درصد موجود در ۳ نوع هم وابستگي
براساس تحقيقات به عمل آمده از سوي محققان، درصد هم وابستگي رايج ميان افراد جامعه، بدين ترتيب تقسيم بندي مي شود.
۱- هم وابسته ثانويه، ۵ درصد.
۲- هم وابسته، بدون آن كه بدانند، ۷۰ درصد.
۳- هم وابسته آشفته ساز، ۲۵ درصد.
وابستگي سالم و استقلال
«هم» در واژه هم وابستگي، تأكيدي است بر اين كه، اين واژه با روابط فرد با خود و دنياي خارج از او سر و كار دارد. هدف مهم در بهبودي از هم وابستگي و برقراري رابطه اين است كه بتوانيم به روش سالمي ضمن حفظ استقلال خود وابسته هم باشيم.
وابستگي و استقلال، از مسايل بسيار مهم در روابط بين انسان ها هستند. وابستگي ممكن است براي بسياري وضعيت ناخوش آيندي به نظر آيد. اين بدان معني است كه ممكن است آنها رنج و درد ناشي از وابستگي ناسالم را با خود تجربه كرده باشند يا در اطرافيان ديده باشند در حالي كه وابستگي در رابطه سالم مي تواند وضعيتي شوق انگيز و سرشار از شور و نشاط باشد.
استقلال، برخلاف وابستگي، براي بسياري، وضعيت خو ش آيندي به نظر مي آيد. در روابط بين انسان ها، بخصوص در روابط زناشويي، برخي تلاش زيادي مي كنند تا خود را مستقل و خودمختار نشان دهند در حالي كه بدون آشنايي از استقلال سالم، چيزي جز آشفتگي و اختلاف حاصل نمي شود. وابستگي و استقلال ناسالم، ناشي از ترس ما از تنها ماندن و پذيرفته و تأييد نشدن است. چنين ترسي در نهايت منجر به آن مي شود كه ما نتوانيم «واقعي» باشيم و هنگامي كه واقعي نيستيم، نمي توانيم چيزي كه به راستي هستيم، يعني خود «حقيقي» مان باشيم و همچنين، نمي توانيم روابط سالمي با خود، ديگران و قدرت مطلق (خداوند) برقرار كنيم. در اين وضعيت، ما در حالت «هم وابستگي» به سر مي بريم و «هم وابسته» مي شويم. يعني با خود دروغيني زندگي مي كنيم كه از طريق عادات وسواس گونه، اعتياد ها و ديگر اختلالات به حيات خود ادامه مي دهد. براي آشنايي با وابستگي و استقلال سالم و ناسالم در روابط فردي، آگاهي از برخي ويژگي هاي رفتاري مربوط به آنها، مي تواند مفيد باشد.
ويژگي هاي وابستگي ناسالم
در درخواست كمك و پذيرش آن مشكل دارند، غيرواقعي اند، بي اعتمادند، از هم گسيخته و نامنسجم اند، مضايقه مي كنند و يا كم مي گذارند، فقط در يك جهت عمل مي كنند. تواناساز يا غيرحمايتي رفتار مي كنند، بيش از اندازه پذيرنده يا طرد كننده اند، منصف و عادل نيستند، انعطاف ناپذيرند، حد و مرزهاي مبهم، مغشوش، خشك و سختي دارند. درگير هستند. فريب كار و متقلب اند (تلاشهاي غيرمستقيمي مي كنند تا ديگران را وادار به برآوردن نيازهايشان كنند) استعمارگر و بهره كش اند. نظاره گر و كنترل كننده اند. ممكن است بددهن باشند. هم وابسته يا استقلال ناسالمي دارند. رفتار بد ديگران را جدي نمي گيرند و چشم پوشي كرده و در برابر رفتار نامناسب ديگران، تحمل فوق العاده اي را نشان مي دهند. كم مشاركت مي كنند و اگر مشاركت كنند با برنامه قبلي است. معترض و تند خو و سوءاستفاده گرند. با افراد سالم بي حوصله اند. محبوس و راكد مانده اند. ممكن است قدرت مطلق را ناديده بگيرند.
ويژگي هاي وابستگي سالم
به موقع درخواست كمك مي كنند و مي پذيرند، اصيل و واقعي اند، اعتماد مي كنند، مشاركت مي كنند، يكپارچه و منسجم اند و يگانگي شان فهميده مي شود، دوطرفه و دو سويه اند، حمايت كننده اند، پذيرنده اند، عادل و منصف اند، انعطاف پذيرند، حد و مرزهاي روشن و منطقي دارند. فريب نمي دهند و به طور مستقيم براي ارضاي نيازهايشان و دريافت حمايت، درخواست كمك مي كنند. بهره كشي نمي كنند، كنترل گر نيستند، بد دهن و ناسزاگو نيستند، طرفين به شكلي سالم مستقل عمل مي كنند، خود و ديگران را به ديده اغماض مي نگرند و خودشيفتگي سالم دارند، در حد مناسب مشاركت مي كنند، معاشرتي و خودجوشند، با ديگران رحيم و نرم دلند. گرايش به اجتناب از برقراري رابطه با هم وابسته ها و افراد مستقل ناسالم دارند و برقراري رابطه با مردم وابسته و مستقل سالم را ترجيح مي دهند، رها و در حال رشد هستند، قدرت مطلق را با خود دارند.
استقلال ناسالم
با درخواست كمك و پذيرش آن مشكل دارند، منزوي و گوشه گيرند، در روابط غيرواقعي رفتار مي كنند، غيرقابل اطمينان و بي اعتمادند، گسسته و چند شخصيتي اند، نسبت به خود مضايقه دارند، انكار كرده و بسته عمل مي كنند، در روابط آنها حمايت و پشتيباني در كار نيست، انتقادي و دفع كننده برخورد مي كنند، در تنهايي رنج آوري به سر مي برند. خشك و غيرقابل انعطاف اند، حريم و حد و مرزهاي خشك و سختي دارند، ممكن است گول زننده و فريب دهنده باشند، ممكن است استثمارگر و بهره كش باشند، نظارت گر و كنترل كننده اند، بد دهن و تندخو هستند، مستقل و به شكلي ناسالم خودمختارند، راحت طلب و سهل گيرند، خودشيفتگي ناسالمي دارند، در روابط اجتماعي خيلي كم مشاركت مي كنند، اغلب بي نظر يا بي احساس اند، اغلب با هم وابسته ها رابطه برقرار مي كنند. تهاجمي يا بد دهن و تندخو هستند و به دفعات تكانشي و وسواسي عمل مي كنند، محبوس و راكد مانده اند، قدرت مطلق را معمولاً ناديده مي گيرند.
استقلال سالم
حد و مرزهاي روشن و انعطاف پذيري دارند، فريبي در كار آنها نيست، بهره كشي نمي كنند، كنترل و تسلط يابي ندارند، بددهني و ناسزاگويي در كارشان نيست، مستقل و به شكلي سالم خودمختارند، در مواقع مناسب سهل گيرند، خودشيفتگي سالم دارند، در حد مطلوبي مشاركت و خودجوشند، رحيم و نرم دل اند، از رابطه با افراد هم وابسته و مستقل ناسالم اجتناب و با افراد هم وابسته و مستقل سالم، ارتباط برقرار مي كنند. معمولاً موفق اند، آزاده و در حال رشد هستند، قدرت مطلق را دربردارند.
هم وابستگي قابل درمان است
هم وابستگي قابل درمان است. اين در صورتي است كه فرد انگيزه كافي داشته باشد و از مداخلات درماني مناسب با مساعدت و ياري درمانگري حرفه اي استفاده نمايد. با معالجه اي طولاني و مستمر احتمال آن وجود دارد كه فرد هم وابسته، بهبودي موفقيت آميزي را به دست آورد و اين معمولاً به ماهيت و واكنش، به هر يك از معالجه هاي خاص هر نوع بيماري همراه هم وابستگي دارد. بيماريهايي از قبيل اعتياد به مواد اعتيادآور، انواع وسواسها و اختلالات، مانند اعتياد به الكل و ديگر مواد شيميايي، تلويزيون، رايانه، ارضاء جنسي، خوردن، قمار، پول خرج كردن (خريد كردن) مراسم مذهبي، ورزش، كار، برقراري رابطه با ديگران و به طور كل اعتياد به هر نوع از رفتارهاي وسواسي كه بهبودي از اين بيماريها، مقدم بر بهبودي شخص از هم وابستگي است، بستگي دارد.
استفاده از واژه هاي قابل درمان و معالجه، در اينجا مشكل ساز است، چرا كه اين واژه ها بر انجام يك رشته فعاليت هاي درماني كه بر روي فرد و از دنياي خارج از وي، بر او اعمال مي گردد، دلالت مي كند. در صورتي كه مناسب ترين واژه، واژه بهبودي است، چرا كه شخص از طريق تغييراتي كه در درونش ايجاد مي كند و با كمكهاي مفيد، ماهرانه و مطمئني كه از دنياي خارج خود دريافت مي دارد، مسئوليت سلامتي اش را برعهده مي گيرد.
|