گفت و گوي اختصاصي همشهري با جنايتكار اصفهاني
مي دانستم كه اعدام خواهم شد
|
|
با تقاضاي مدعي العموم همدست مرد جنايتكار امروز اعدام نخواهد شد
تقاضاي وكلا براي جلوگيري از اعدام اشخاص كمتر از ۱۸ سال
ايسنا: جامعه مستقل وكلاي دادگستري بيانيه اي را در ارتباط با ممنوعيت اعدام افراد زير ۱۸ سال منتشر كرد. بنابه اين گزارش، در اين بيانيه آمده است: متاسفانه عليرغم اينكه مذاكرات مشفقانه اي كه از طرف جمعيت هاي داخلي كشور از يك سو و مجامع جهاني از سوي ديگر اعلام شده است، باز هم خبر از اعدام اطفال كمتر از ۱۸ سال به گوش مي رسد. جامعه مستقل و كلاي دادگستري ضمن محكوم كردن اين روش خلاف اصول، از مسوولين محترم قوه قضاييه مصرانه خواستار است:
۱- از اعدام در شرف وقوع طفلي كه هم اكنون در معرض اجراي حكم است، جلوگيري شود.
۲- با توجه به مقررات كنوانسيون حمايت از حقوق كودك و ديگر معيارها و مقررات جهاني، تصويب قانوني در خصوص عدم صدور حكم اعدام نسبت به اطفال را از مجلس شوراي اسلامي تقاضا داريم.
گروه حوادث - خبرنگار همشهري از اصفهان: با توجه به صدرو بيانيه اي كه از سوي وكلاي دادگستري صادر شد، دادستان عمومي و انقلاب استان اصفهان به عنوان مدعي العموم خواهان عفو پسر جنايتكاري شد كه قرار بود سحرگاه امروز در زندان به دار مجازات آويخته شود.
رئيس دادگستري اصفهان در اين خصوص گفت: با توجه به اينكه در مورد سن پسر شبهاتي وجود دارد، فعلاً اجراي اين حكم را متوقف كرديم.اين پدر و پسر جنايتكار در حدود يك سال قبل با ربودن دختربچه ها از مقابل مدرسه آنان را مورد آزار و اذيت قرار مي دادند كه با تأييد حكم اعدام آنها توسط ديوان عالي كشور امروز پدر به دار مجازات آويخته خواهد شد.
زندان اصفهان
ساعت ۳۰/۱۰ را نشان مي داد. ديوارهاي بلند دورتادور زندان را احاطه كرده بود. ماموران پس از شناسايي مدارك اجازه ورود به ما دادند. داخل محوطه تعدادي زنداني درحال قدم زدن بودند. پس از چند مرحله بازرسي وارد راهرو شديم. پس از گفت وگويي كوتاه و گرفتن مشخصات زنداني رئيس اندرزگاه موسي را از پشت بلندگو خواست پس از چند دقيقه مردي با اندام متوسط، موهاي شانه نكرده و ريش هاي نامرتب با نگاهي مضطرب و نگران همراه مامور وارد اتاق شد.مقابلم نشست. انگشتانش را به هم گره كرد و بدون هيچ نگاهي سرش را پايين انداخت وگفت: موسي هستم. ۴۰ ساله. تنها تا كلاس پنجم دبستان درس خوانده ام و پدرم در يك كارگاه موزاييك سازي مشغول به كار بوده است. بچه آخر خانواده هستم و دو خواهر و يك برادر ديگر دارم.
- از دوران بچگي و نوجواني ات تعريف كن؟
موسي دستي در موهايش كشيد و سرش را بالا گرفت. خيره به پنجره نگاه كرد و گفت: بچگي. دوراني كه هرگز تجربه اش نكردم. از وقتي يادم مي آيد درحال كاركردن بودم. پدرم دائما با ما دعوا مي كرد. از سر صبح تا غروب آفتاب در موزاييك سازي پدرم كار مي كردم. هرشب وقتي به خانه مي آمدم آنقدر خسته بودم كه حتي توانايي خوردن شام را نداشتم. پدرم را هرگز دوست نداشتم و ندارم. او ما را كتك مي زد. اصلا از سوي او محبتي دريافت نكردم. كاش هيچ وقت پدر نداشتم. با اينكه از نعمت پدر برخوردار بودم اما هر وقت بچه اي را مي ديدم كه از سوي پدرش مورد محبت قرار مي گرفت به او حسادت مي كردم.
او در ادامه افزود: در جواني تصميم گرفتم تا از خانواده ام جدا شوم. به همين خاطر پس از چند ماه و كاركردن بسيار، توانستم خانه اي را كرايه كنم. در همان دوران جواني در اثر معاشرت با چند تن از دوستانم اقدام به كشيدن ترياك كردم و پس از مدتي معتاد شدم. در حالي كه از زندگي ام لذت نمي بردم با اصرار خانواده ام با دختر كارگر پدرم به اسم سهيلا ازدواج كردم و تنها پس از يك سال از شروع زندگي مان صاحب يك پسر به نام رسول شدم.
- چرا همسرت را طلاق دادي؟
متهم: سراسر زندگي ام پر از دعوا بود. همسرم توقعاتي داشت كه من هرگز نمي توانستم آن را برآورده كنم تا اينكه بعد از تولد رسول زماني كه رسول ۶ ماهه بود فهميده همسرم با فردي رابطه دارد. همين امر بهانه اي شد براي اينكه وي را طلاق دهم.
- بعد از طلاق همسرت رسول را چه كردي؟
متهم: به هر روشي كه بود توانستم پسرم را پيش خودم نگه دارم. پس از طلاق همسرم تا زماني كه رسول ۴ ساله شد، با مادرم زندگي مي كرد. اما بعد از مرگ مادرم، بدبختي هاي رسول بيچاره هم شروع شد. او نيز سرنوشتي شبيه زندگي پدرش داشت. مدتي پيش مادربزرگ ماند اما به خاطر اينكه من داراي سابقه متعدد زندان شده بودم و بارها به اتهام سرقت، مسائل اخلاقي، فرار از خدمت و اعتياد به زندان رفته بودم، فرزندم را تحويل بهزيستي دادند.
از وقتي رسول به بهزيستي رفت از او خبري نداشتم تا اينكه ۱۶ ساله شد و من از زندان بيرون آمدم. به بهزيستي رفتم و از آنان خواستم تا سرپرستي رسول را به من بدهند. آنها قبول كردند و پس از آمدن رسول هر دو در يك كارگاه چادردوزي شروع به كار كرديم.
پس از مدتي تصميم گرفتيم تا موتور سيكلتي خريداري كنيم اما وقتي ديدم توانايي پرداخت اقساط آن را ندارم عصر يك روز اقدام به دزديدن يك موتور سيكلت كردم.
- ماجراي دزديدن بچه ها و آزار و اذيت آنها از چه موقعي شروع شد؟
متهم: درست بعد از دزديدن موتورسيكلت بود كه دزديدن دختربچه ها شروع شد.
- به چه انگيزه اي؟
متهم: تنها سرقت طلاجات.
- اين فكر ابتدا به ذهن كدام يك از شما خطور كرد؟
متهم: من. يك روز وقتي با موتورسيكلت از مقابل مدرسه دخترانه عبور مي كردم، اين فكر به ذهنم خطور كرد.
- چند تا دختر بچه را دزديديد؟
متهم: آن طور كه به خاطر مي آورم حدود ۴۰ دختربچه بودند. اما ظاهرا بيشتر آنها به خاطر حفظ آبرو اصلا شكايتي نكرده اند.
- بعد از دزديدن دختربچه ها چه كار مي كرديد؟
متهم: آنها را تهديد به مرگ مي كردم. بعضي از آنها را كه خوشمان مي آمد به خانه مي برديم و سعي مي كرديم با آنها طوري برخورد كنيم كه اصلاً جرأت نكنند با ما صحبت كنند.
- دختربچه ها التماس هم نمي كردند؟
متهم: در ابتدا چرا خيلي مي ترسيدند به ما التماس مي كردند مثلا ما آنها را از وجود يك پيرمرد افغاني كه در طبقه بالاي خانه مان بود مي ترسانديم و مي گفتيم آن پيرمرد افغاني مطمئنا آنها را خواهد كشت. در اين صورت بود كه آنها اصلا صحبت نمي كردند.
- آيا پسرت به اين كار تو اعتراضي نمي كرد؟
متهم: گاهي اوقات خسته مي شد. اما ما اين كارها را كاملا تفريحي انجام مي داديم.
- آيا فكر مي كني در حق پسرت، پدري كرده اي؟
متهم: مفهوم پدر برايم معنايي ندارد كه بخواهم آن را عملي كنم. محبتي نديده ام كه رسول انتظار محبتي از من داشته باشد.
- از مجازات خود آگاهي داري؟
متهم: بله. انتظاري جز مرگ ندارم. مي دانم كه مجازاتم اعدام است. از همان موقعي كه كودكان را مي دزديم مي دانستم در صورت گرفتاري مجازاتم اعدام خواهد بود حالا هم منتظر سحرگاه شنبه هستم.
|