به مناسبت درگذشت سال بلو، برنده جايزه نوبل ادبيات
جهاني ديگر در داستان
نوشته يان مكيوون
ترجمه: فرشيد عطايي
|
|
«با همه چيز همانطور برخورد مي كنم كه به خودم آموخته ام، آزاد و رها.»
سال بلو (Saul bellow) با نام سالمان بلوز در سال ۱۹۱۵ در كبك كانادا و از پدر و مادري روس به دنيا آمد. سال بلو در ۸ سالگي بعد از خواندن رمان كلبه عموتم تصميم گرفت نويسنده شود. بلو در سال ۱۹۴۸ برنده بورس كوگنهايم شد و از اين طريق توانست به پاريس سفر كند. در پاريس رمان «ماجراهاي اوريمالت» را نوشت كه نام او را بر سر زبان ها انداخت. «ماجراهاي اوريمالت» ، «هرتسوك» ، «دسامبر دين» و «هديه هامبوت» از معروف ترين آثار او هستند. سال بلو در سال ۱۹۷۶ برنده جايزه نوبل و ۳ بار نيز برنده جايزه پوليتزر شد و در سال ۱۹۹۵ به علت خوردن ماهي سمي، مسموم شد و تا چند قدمي مرگ رفت. وقتي بهبود پيدا كرد به سختي توانست قدم بردارد ولي با اين حال دو رمان ديگر نيز نوشت. بلو ۵ بار ازدواج كرد. از ازدواج اول صاحب ۳ فرزند پسر شد و از ازدواج پنجم در سال ۲۰۰۰ و در ۸۴ سالگي صاحب فرزند دختري شد.
وقتي نويسنده بزرگي مي ميرد (مرگ يك نويسنده بزرگ حادثه اي غيرمعمول و استثنايي است چون اينها از تباري نادر هستند) ما با رجوع به قفسه هاي جاكتابي مان و يا كتابخانه يا كتابفروشي به او اداي احترام مي كنيم؛ سوگواري و تجليل به طرز محترمانه اي با هم تركيب مي شوند. مدتي طول مي كشد تا ما بتوانيم برآورد كاملي از دستاوردهاي سال بلو داشته باشيم، ولي در عين حال اين دليل نمي شود كه از جاهاي كوچك شروع نكنيم، از عبارت يا جمله اي كه بخشي از اسباب و اثاثيه ذهن ما شده است و نيز بخشي از لذات زندگي. بالاخره هر چه كه باشد خواننده خوب، همانطور كه ناباكف به دانشجويانش توصيه مي كرد: «بايد جزئيات را پيدا و نوازش كنند.»
دوستداران بلو اغلب سگي را به ياد مي آورند كه در طول شب طولاني حكومت روس ها بر روماني مأيوسانه در بخارست پارس مي كرد. صداي پارس آن سگ را يك مهمان آمريكايي به نام «دين كورد» (كه از قهرمان هاي رويايي خاص بلو در رمان «دسامبر دين» است) به طور اتفاقي مي شنود، دين كورد تصور مي كند آن سگ با آن پارس هاي خود دارد اعتراض مي كند كه چرا سگ ها قدرت فهم شان محدود است و دارد خواهش مي كند:«تو را به خدا، دنيا را كمي بزرگ تر كن!» و ما اين ديدگاه را تأييد مي كنيم چون ما، از يك نظر آن سگيم و سال بلو استاد ما صداي ما را شنيد و آن تقاضا را مطرح كرد.
در واقع همان آزادي اي كه هنري جيمز در مقاله خود با عنوان «هنر داستان» (تمام زندگي متعلق به داستان نويس است) از آن داستان نويس مي دانست سخاوتمندانه مورد پذيرش آقاي بلو قرار گرفت؛ او خود و هم نسلانش را از زلم زيمبوهاي مدرنيسم (كه در اواسط قرن بيستم كم كم داشت به فشاري سنگين تبديل مي شد) رهاند.او وقتي براي پرداختن به ادعاي ويرجينيا وولف مبني بر اينكه شخصيت در رمان مدرن مرده است، نداشت. جهان داستاني آقاي بلو مثل جهان داستاني ديكنز پر از آدم است، ولي شهروندان جهان او نه كاريكاتور هستند و نه گروتسك. آنها طوري در حافظه شما مي نشينند كه شما مي توانيد خودتان را متقاعد كنيد كه آنها را جايي ديده ايد.
شفاف ترين شخصيت در بين تمام شخصيت ها (دست كم براي من) «موزز هرتسوگ» است، مردي كه در آمريكاي مادي گرا كمترين عملگرايي را دارد. بلو در رمان (هرتسوگ) هنر حاشيه پردازي داستاني را به اوج تكامل رساند.
در لحظاتي از داستان هرتسوگ به ديدار معشوق خود مي رود به اين فكر مي كند كه دنيا چگونه بر او فشار مي آورد و آقاي بلو ظاهراً نوعي بيانيه صادر مي كند، فهرست پرطنيني از چالش هايي كه رمان نويس بايد با آنها روبرو شود، يا واقعيتي كه بايد در خود بگنجاند و يا توصيفش كند. من اين رمان را چندين بار خواندم تا آنجا كه آن را حفظ شدم و تصميم گرفتم آن را براي قسمت هاي آغازين يكي از رمان هايم استفاده كنم. اين كار من ريسك بود چون نبض نثر او ممكن بود باعث شود كه نثر من ريز ديده شود.
شهر آقاي بلو البته شيكاگو بود، شيكاگو براي او مثل دوبلين براي جيمز جويس بسيار حياتي بود و با جملاتي زيبا و پر و پيمان از آن ياد مي كرد. ماجراي رمان هاي او فقط در قرن بيستم نمي گذرد، رمان هاي او درباره قرن بيستم هستند، تغييرات حيرت آور آن، وحشيگري و سبعيت هاي آن، ماشين آلات جديد آن، جنگ هاي بزرگ نظام هاي فكري، شكست پرطنين نظام هاي توتاليته و موهبت هاي متناقض شيوه آمريكايي. او در آثار خود به طور انتزاعي به اين عناصر نمي پردازد، بلكه از طريق يك شخصيت و يك فرد كه سعي دارد بفهمد در بين توده اي كه او عضوي از آن است در كجا ايستاده است، مورد بررسي قرار مي گيرد و گذشته هميشه در حال فشار آوردن است، خاطرات كودكي، خيابان ها و خانه هاي اجاره اي شلوغ، اتاق هاي شريكي، خويشاوندان و همسايگان سلطه جو و عجيب و غريب، مهاجران فقير كه به نداي هويت آمريكا پاسخ مي گويند.
«لي زيگل» منتقد آمريكايي اخيراً نوشت كه هر نويسنده بريتانيايي كه ارتباط روشنفكري و يا عاطفي با آمريكا دارد مي خواهد خودش را به آقاي بلو بچسباند. اين ادعا دور از واقعيت نيست.
او چه چيزي در خود دارد كه ما در بين خودمان نمي توانيم پيدا كنيم؟ به نظر من آنچه مورد تحسين ما است جامعيت سخاوتمندانه آثار او است، هيچ نويسنده اي از قرن نوزدهم به اين طرف نتوانسته كل يك جامعه را بدون تبختر و مردم شناسي اجتماعي نشان دهد. آقاي بلو مي تواند در بين فقرا و خيابان هاي فقرزده شان و نخبگان صاحب قدرت دانشگاه و دولت، و رويابين محروم با «انديشه درياي عميق» حركت كند. آثار او دربرگيرنده ديدگاه آمريكايي ها در مورد تكثر است. ما بريتانيايي ها ظاهراً نمي توانيم خارج از دسته بندي هاي طبقاتي بنويسيم، يا اينكه اين كار را با بزرگواري انجام دهيم و يا اينكه خسته نشويم يا تبديل به كاريكاتور نشويم. آقاي بلو از اين نظر بزرگ تر از هر نويسنده بريتانيايي است.
يك دليل ديگر: در فرهنگ ادبي اي كه طرح كلي يك رمان را بر جملات زيبا و ماهرانه ترجيح داده، ما براي موسيقايي بودن، طنزآميز بودن و ضربان زيباي خطوط نوشته ارزش بسياري قائليم. براي مثال مي توان به توصيف شخصيتي به نام (برنز) گلفروش در يكي از داستان هايش اشاره كرد: «او در بين گل ها فاقد رنگ بود، چيزي مثل تاواني كه براي انسان بودن خود مي پرداخت.» مثال دوم در اين مورد كه براي من هم اهميت خاصي دارد چون من با الهام گرفتن از آن از بلو تقدير كردم: در رمان «هرتسوگ» ما درباره «گرزباخ» و پاي چوبينش مي خوانيم كه «مثل يك كشتيران خم و راست مي شد.»
پس جاي تعجب ندارد كه بعضي از بهترين تجليل ها از آقاي بلو در بريتانيا انجام شد. مقاله هاي بخصوصي شايد بر روي قفسه جاكتابي تان باشد و شايد خواندن آنها روحيه بخش باشد. يكي از اين مقاله ها مطلب بسيار عالي مارتين ايميس با عنوان «ماجراهاي اوجي مارچ» است. مثال ديگر جيمز وود است كه در نقدي كه بر مجموعه داستان هاي او نوشته آورده كه «شادي يك عضو مركزي واكنش او به كارهاي خودش است.»
نويسندگاني كه ما تحسين شان مي كنيم و آثارشان را چند بار مي خوانيم، در خودآگاه ما جذب شده و نيز در صداي ساكت افكار ما، ما هرگز نمي ميريم. سال بلو در سال هاي ۱۹۴۰ انتشار كتاب هايش را شروع كرد، آثار او سرتاسر قرن را دربرمي گرفت، قرني كه او در تعريف آن نقش داشت. او همچنين رمان را دوباره تكرار كرد، آن را گسترده و آزاد كرد. هنري جيمز يك بار حقيقت واضح و روشن ولي پرفايده اي را مطرح كرد: «ما با ذهني كه فاقد حس محاسبه است و دنيايي كه فاقد قدرت رقابت باشد، در حال وداع هستيم. او جهان ما را كمي گشود. ما همه چيز را به او مديونيم.»
منبع: نيويورك تايمز - ۷ آوريل ۲۰۰۵
|