مهدي طاهباز
هركسي نمي تواند عكاس سينما باشد. با اينكه الان بچه هاي بسيار با استعدادي مشغول كار هستند و در عكس هايشان رنگ خوب است، نور خوب است و ... اما حركت در آنها ديده نمي شود
چرا فاميل شما بيچاره است؟
پدرم ميرزاباقر بيچاره گنابادي بود. اجداد من اهل بيدخت گناباد بوده اند و خودشان را كوچك مي دانسته اند. به همين دليل فاميل بيچاره را انتخاب كرده اند. من هم از اين بابت دو شانس آورده ام چون هم اصغر هستم و هم بيچاره. يعني كوچك كوچك.
كجا متولد شديد؟
پدرم ميرزاباقر بيچاره گنابادي بود. مادرم هم اهل تهران كوچه سادات اخوين مروي بود كه نام كوچه را نيزبه نام فاميل مادرم گذاشته بودند. پدرم رئيس صلحيه بود و زماني كه من مي خواستم به دنيا بيايم ساكن همدان بوديم. چند روز مانده به تولد من، چون آن زمان يك بيماري مسري مانند وبا در همدان شايع شده بود، پدرم مادر من را به تهران و به خانه دايي ام فرستاد.
خانه دايي در كوچه اسمال بزاز كه روبروي سينما تمدن بود، قرار داشت. جالب اينكه در خانه دايي من هنوز سرجايش است و يادم مي آيد وقتي مرتضي حنانه زنده بود مي رفتيم تا در خانه هاي قديمي مان را ببينيم. بيشتر روزهاي تعطيل با حنانه سوار تاكسي مي شديم و مي رفتيم محله هاي قديمي تا در خانه هاي كوچكي مان را تماشا كنيم و اين كار برايمان بسيار جالب بود. موقعي كه من مي خواستم متولد شوم، دايي من در تهران برايم يك شناسنامه مي گيرد و پدرم نيز در همدان شناسنامه اي ديگر كه اگر پسر شدم اسمم را علي اصغر بگذارند و اگر دختر شدم اسم ديگري برايم انتخاب كنند.
نمي دانيد اگر دختر مي شديد چه اسمي قرار بود رويتان بگذارند؟
نه يادم نيست. به هر حال من دو شناسنامه داشتم و آن زمان كه جنگ جهاني دوم بود براي كوپن قند و شكر و پارچه و اين جور مايحتاج از آن يكي شناسنامه هم استفاده مي كرديم. اينقدر هم مهر خورده بود روي اين شناسنامه ها كه تكه تكه شده بودند.
دقيقا يادتان هست چه سالي متولد شديد؟
شناسنامه اي كه در آن پسر هستم و فكر مي كنم درست باشد، مال 1306 است و در آن يكي تاريخ 1309 خورده. حالا چرا سن دختر و پسر را در شناسنامه كم و زياد مي گرفتند دقيقا يادم نيست ولي فكر مي كنم به خاطر مسائلي نظير سربازي و غيره بوده است.
بعد از به دنيا آمدن در تهران مانديد؟
نه به همدان برگشتيم. پدر من جزو 52 نفري بود كه رضاشاه مي خواست آنها را بكشد و او فرار كرد و به جاده چالوس رفت و كنترلچي تونل شد. جالب اينكه من چند دفعه يادم هست كه رضا شاه به تونل آمده بود و پدرم داشت گزارش تونل را به او مي داد و اگر رضاشاه مي فهميد كه او ميرزاباقر بيچاره گنابادي است، دستور قتلش را صادر مي كرد. من زود پدرم را از دست دادم.
حدودا 6 سال داشتم كه او فوت كرد. من هم مجبور شدم به تهران بيايم و وارد بازار كار شوم. هفت سالم بود كه براي كار به بازار رفتم. از همان بچگي عاشق سينما بودم. من مي رفتم از آب انبار سينما تمدن كه از قد من نيز بلند تر بود، با كوزه آب برمي داشتم و داخل منبع سينما مي ريختم. مدتي شاگرد خياط بودم كه ديدم فايده اي ندارد.
اولين فيلمي كه در سينما ديديد را به ياد داريد؟
بله، من در كودكي چندين فيلم صامت ديدم، اما جدي ترين برخوردم با سينما به سال 1312 و فيلم دختر لر مربوط مي شود كه اتفاقا از روي آن يك كپي هم كشيدم. فيلم را در سينما تمدن تماشا كردم كه در دو سالن تابستاني و سربسته فيلم را نمايش مي داد.
استقبال از دختر لر در آن زمان چگونه بود؟
بي نظير بود و مدت ها نمايشش ادامه داشت. يادم مي آيد كه صف هاي بسيار طولاني براي تماشاي فيلم تشكيل مي شد.
با كار عكاسي چگونه آشنا شديد؟
من در كودكي رفتم شاگرد عكاسي شدم. در عكاسي همه كار مي كردم. از پادويي گرفته تا رنگ كردن عكس. حقوقم نيز روز آخر به چيزي در حدود روزي دو تومان رسيده بود. بعد از دوسال كار در آنجا به كارگاه شهرزاد رفتم كه در تاريخ نيز اين كارگاه بسيار معروف است. جاي كوچكي بود كه در آن پرده مي كشيدند، عكس مي گرفتند، تاريكخانه داشت و ...
آن زمان كار تئاتر را هم شروع كردم. جالب اينكه محل كارم در شهرزاد پاتوق هنرمندان شده بود. آن زمان يك كافه اي در لاله زار بود به نام كافه لاله زار كه فقط قهوه و شيريني مي داد. اين كافه روبه روي سينما خورشيد بود و الان به پرده فروشي تبديل شده است. رجال آن موقع از قبيل فرهنگي، هنري، سياسي و ... چند ساعت از وقتشان را در اين كافه مي گذراندند و همديگر را در آنجا ملاقات مي كردند. من وقتي عكاسي در تئاتر را آغاز كردم با مطبوعاتي ها هم آشنا شدم.
در كافه لاله زار بيشتر از يكي دو ساعت نمي توانستي بماني و بايد آنجا را ترك مي كردي. آنها هم زماني كه وقتشان در آنجا تمام مي شد و كار خاصي براي انجام نداشتند به محل كار من در شهرزاد مي آمدند و چند ساعتي را پيش من مي گذراندند.
من عكاسي با دوربين ديجيتال را قبول ندارم. دوست دارم با نگاتيو بازي كنم. عكسي كه با نگاتيو گرفته مي شود حال و هواي ديگري دارد. خوبي نگاتيو اين است كه اجازه فكر كردن به شما مي دهد
يادتان هست كه چه افرادي پيش شما مي آمدند؟
بله مثلا چند بار ملك الشعراي بهار به كارگاه من آمد. من از راه گوش و شنيدن در هنگام آمدن اينگونه افراد به كارگاهم خيلي چيزها ياد گرفتم. من يك سماور هم آنجا گذاشته بودم كه به آنها چاي مي دادم.(جالب اينكه اين سماور و استكان هايش را هنوز در گوشه اي از خانه نگه داشته و هنگام صحبت در اين رابطه با دست به آنها اشاره مي كند.)
بازيگري را چه زماني شروع كرديد؟
بازيگري را هم از همان زمان ها شروع كردم. البته نه اينكه بازي كنم و پول بگيرم. ما چهار سالن تئاتر در لاله زار داشتيم و در هفته پيش مي آمد كه بازيگر نقش سوم و چهارم برخي نمايش ها مريض مي شدند. نقش آنها هم كليدي بود و نمي شد به هركسي داد. من چون تقريبا هر شب با بچه هاي تئاتري بودم و شام را با آنها مي خوردم، با نقش ها آشنا مي شدم و تقريبا هفته اي يكي دو مرتبه به جاي بازيگراني كه نيامده بودند روي صحنه مي رفتم.
كار شما در سينما كي شروع شد؟
همان حدود بود. آن موقع بيشتر فيلم هاي 16 ميليمتري ساخته مي شد و من در چند فيلم 16 بازي كردم. ضمنا يك فيلم 16 ميليمتري هم ساختم كه خسيس مولير بود و مرحوم زندي كه مدير دوبلاژ بود در نقش خسيس بازي كرد. من اين فيلم را در عرض سه روز ساختم.
اين فيلم كه حدود 100 دقيقه بود را در سينما ماياك نمايش داديم. حتي در شهرستان ها نيز فيلم را مي برديم، آپارات اجاره مي كرديم و نمايش مي داديم. اين فيلم را ما با سيزده هزار تومان ساختيم و حدود يك سال آن را در جاهاي مختلف نمايش داديم. من حتي در كار دوبله هم فعاليت كرده ام. تهيه كننده سينما هم بوده ام و چند فيلم هم تهيه كرده ام.
اسم اولين فيلم بلندي كه عكاسي كرديد را به ياد داريد؟
يادم نيست دقيقا ولي با فيلم هاي 16 ميليمتري شروع كردم. وقتي من عكاسي فيلم را شروع كردم افراد ديگري نيز وارد اين عرصه شدند. آنهايي كه در عكاسي استعداد داشتند، آمدند و به اين كار پرداختند.
من از اولين عكاسان فيلم در ايران بودم. تقريبا در دهه بيست سالي 15 تا 20 فيلم در ايران ساخته مي شد و چون اكثر بازيگران و عوامل اين آثار از تئاتري ها بودند و من با آنها آشنايي داشتم، كار عكاسي اين آثار را انجام مي دادم.
آن زمان عكس فيلم چه كاربردي داشت؟
من برخلاف خيلي ها به جاي سينما، عكاسي را به عنوان هنر هفتم مي شناسم. مثلا يك فيلم بزرگ كه چندين اسكار مي گيرد، يك عكاس با 24 كادر و 31 ثانيه آن كار را مي كند.
يا مثلا روي يك كتاب 100 صفحه اي فقط و فقط يك عكس چاپ مي شود و تمام منظور را مي رساند. عكس كاربرد فراواني در هنرهاي مختلف دارد و از اين بگذريم كه در ايران براي عكاسي ارزشي قايل نمي شوند. عكس روي مردم اثر عجيبي مي گذارد و كاربردهاي بسيار مهمي دارد.
عكاسي رنگي از چه زماني در ايران آغاز شد؟
ما ابتدا عكس ها را با دست رنگ مي كرديم. حدود 35 سال پيش توسط مشيري نگاتيو رنگي وارد ايران شد. اولين كار رنگي من فيلم حسين كردشبستري بود. البته معتقد بودم فيلم هايي كه با عكس رنگي كار مي كنيم بايد عكس سياه و سفيد نيز از آنها گرفته شود چون در مطبوعات نمي توان اين عكس رنگي را خوب درآورد و سياه و سفيد بيشتر به كارشان مي آيد. من هميشه دو سه دوربين از گردنم آويزان بود و هم عكس رنگي مي گرفتم و هم سياه و سفيد.
البته من عاشق عكس سياه و سفيد هستم و الان هم در دنيا عكس سياه و سفيد حرف اول را مي زند و بيشتر مطبوعات سياه و سفيد است.
هيچ وقت در مقابل عكاسي رنگي مقاومت نكرده ايد كه مثلا فلان فيلم را حتما سياه و سفيد بايد بگيريم؟
نه. تهيه كنندگان حرف من را گوش مي كردند. ما چند عكس فيلم را براي گذاشتن در ويترين رنگي مي گرفتيم و بقيه را سياه و سفيد كار مي كرديم.
كار افرادي كه هم اكنون عكاسي فيلم مي كنند را چگونه مي بينيد؟
هركسي نمي تواند عكاس سينما باشد. با اينكه الان بچه هاي بسيار با استعدادي مشغول كار هستند و در عكس هايشان رنگ خوب است، نور خوب است و ... اما حركت در آنها ديده نمي شود. عكس بايد حركت داشته باشد و احساس بازيگر و هنرمند را نشان دهد.
من بيشتر عكس هايم را در تمرين ها مي گيرم. مدتي هم از زاويه هاي مختلف عكاسي مي كردم كه بعدا به من ايراد گرفتند كه اين زوايا در فيلم نيست. جالب اينكه بعضي از فيلمبرداران مي گفتند اين زاويه هايي كه از آنها عكس مي گيري به ما هم بگو. اين ها همه مسايل مهمي است. عكس بايد روح داشته باشد، حتي اگر كمي فلو و مات از كار دربيايد. سعي من اين بوده است كه كار تميزي ارايه دهم. من هميشه تا در حال و هواي فيلم قرار بگيرم، فيلمنامه ها را مي خواندم و يا برايم تعريف مي كردند.
پس از عكاسي فيلم ناخدا خورشيد چرا ديگر اين كار را ادامه نداديد؟
در فيلم ناخداخورشيد ساخته ناصر تقوايي من هم عكاس بودم، هم مدير توليد بودم و هم بازي مي كردم. من بعد از اين فيلم ديدم بچه هاي خوبي آمده اند و مشغول كارند و بهتر است من خودم را بازنشسته كنم. الان من پيشنهاد كار زياد دارم، ولي درست نيست كه كار كنم و بهتر است جوانان به كار بپردازند. من الان كار بازيگري ام را مي كنم و احترامم هم سرجايش است. به كار تحقيق هم مي پردازم و مي خواهم چند جلد كتاب هم چاپ كنم.
چرا انتشار كتاب هايتان مدام به تعويق مي افتد؟
من مدارك، اسناد و عكس هاي زيادي دارم كه اكنون ديگر تبديل به قسمتي از تاريخ عكاسي ايران شده اند. مي خواهم مجموعه اين عكس ها و اسنادي كه جمع آوري كرده ام را درقالب سه جلد كتاب چاپ كنم. هر كدام از اين سه جلد اختصاص به يك حوزه متفاوت دارد. جلد اول مربوط به ارائه تاريخ عكاسي ايران با ارائه سند و مدرك است.
جلد دوم تاريخ تئاتر و پشت صحنه آن را نشان مي دهد و در جلد سوم تاريخ راديوي ايران به نمايش گذاشته مي شود. كارهاي تحقيقي و جمع آوري اسناد و مدارك و عكس هاي اين سه جلد كتاب كه در واقع ماحصل 60 سال فعاليت حرفه اي من است، به پايان رسيده و براي چاپ اين كتاب ها منتظر رسيدن زمان هستم تا اين آثار را به بهترين شكل عرضه كنم.
طي اين سالها سراغ فيلمبرداري نرفته ايد؟ چون عكاسان زيادي بوده اند كه پس از چند سال به سمت فيلمبرداري كشيده شده اند و الان به اين كار مشغولند.
به صورت حرفه اي نه ولي به جاي بچه ها زياد فيلم گرفته ام. من از كار خودم يعني عكاسي بسيار راضي بوده ام و دوست داشتم حرفه اصلي ام عكاسي باشد. ولي تا به حال زياد پيش آمده كه به دلايل مختلف به جاي يك فيلمبردار پشت دوربين بايستم و فيلمبرداري كنم. مثلا گاهي فيلمبرداران مريض مي شدند و نمي آمدند و من به جايشان فيلمبرداري مي كردم. يا مثلا چندبار پيش آمد كه چند سكانس از فيلمي به علت اختلافات پيش آمده، فيلمبرداري نشده بود و من آنها را گرفته ام. حتي در برخي از اين فيلم ها ابتكاراتي از خودم نشان داده ام كه بسيار جالب بوده و به يادگار مانده است. يا مثلا يكي از فيلمبرداران بود كه از بلندي مي ترسيد و من به جاي او فيلمبرداري مي كردم. خيال تهيه كنندگان و كارگردانان هم از اين بابت هميشه راحت بود كه ميان كار من و فيلمبرداران اصلي اختلاف اكسپوزي وجود داشته باشد.
نسبت به عكاسي ديجيتال كه اين روزها رواج يافته چه نظري داريد؟ اصلا تا به حال با دوربين ديجيتال عكس گرفته ايد؟
من عكاسي با دوربين ديجيتال را قبول ندارم. اتفاقا بچه ها من را به نشست ها و كنفرانس هايي كه در مورد دوربين ديجيتال برگزار مي شود، زياد دعوت مي كنند. من دوست دارم با نگاتيو بازي كنم. عكسي كه با نگاتيو گرفته مي شود حال و هواي ديگري دارد.
در تاريك ترين جا هم مي شود با نگاتيو عكس گرفت و خوبي نگاتيو اين است كه اجازه فكر كردن به شما مي دهد. الان بيشتر عكاساني كه با ديجيتال كار مي كنند درباره حساسيت فيلم ها، ميدان فوكوس و ... چيزي نمي دانند. آنها نمي دانند اختلاف بين لنزهاي 50، 28، 90 و ... در چيست، در صورتي كه اين مسايل بسيار مهم است. همه كارها را دوربين ديجيتال خود به خود انجام مي دهد و عكاس نمي تواند خلاقيت به خرج دهد و فرصت فكر كردن از او گرفته مي شود.
از برخي مناسبات سينماي ايران دلگير است. به تازگي در فيلمي سينمايي بازي كرده اما دستمزدش را نداده اند. با اينكه اين روزها امور زندگي اش را با سينما مي گذراند، اما پس از بازي در فيلم به او گفته اند كه پولت را نمي دهيم. وقتي هم دليل را جويا شده، اين جواب را شنيده است كه كارگردان و مديرتوليد تو را قادر به انجام بازي نديده اند و توانايي اين كار را نداري. از اين مساله بسيار دلگير است و به خاطراتش از فيلم هايي كه بازي كرده اشاره مي كند و مي گويد عجيب است كه بيش از بيست كارگردان مرا براي بازي توانا ديده اند و اين يكي از ناتواني ام مي گويد و دستمزدم را نمي دهد.
طي اين سالها بارها از خانه اي به خانه اي نقل مكان كرده و موزه كوچكش را از جايي به جاي ديگر برده است. دوست ندارد در اين باره حرف چنداني بزند. مي گويد بارها و بارها مسئولان آمده اند و رفته اند، اما اتفاقي نيفتاده است. مي گويد به زودي سالني را با كمك يكي از دوستانش خواهد گرفت و دوربين ها، عكس ها و اسناد تاريخي اش را در معرض ديد جوانان علاقه مند خواهد گذاشت. او دوست دارد اساتيد بزرگ سينما را بياورد و به جوانان آموزش دهد. دوست دارد آرشيو فيلم هايش را كه دربرگيرنده 30 سال فعاليت در سينماست و بيشتر عواملش فوت كرده اند را در معرض ديد بگذارد و به جوانان نمايش دهد.
اردشير شليله چند سال پيش فيلم نيمه بلندي ساخت با نام اصغر بيچاره؛ اين فيلم روايتي است از زندگي و حرفه اصغر بيچاره كه در 50 دقيقه به تصوير درآمده است. اردشير شليله در اين باره گفته است: سالها بود دغدغه ساخت يك مستند از زندگي اصغر بيچاره دست از سرم برنمي داشت. 60 سال سابقه فعاليت در عرصه عكاسي و سينما براي هر آدمي مي تواند ويژگي هايي به دنبال آورد. اصغر بيچاره با چنين سابقه اي اين اقبال را داشته كه آدمي ويژه باشد و اين ويژگي در تمام ابعاد زندگي اش ديده شود. از سر و روي ظاهرش گرفته تا نوع لباس پوشيدن و اشيايي كه دور و برش ديده مي شوند، همه خاص هستند؛ دوربين هاي قديمي متعدد، اشياي عتيقه، عكس هاي قديمي و ... دوربين روسي خان يكي از دوربين هايي است كه در خانه بيچاره به چشم مي خورد. دوربين روسي خان به نظر بيچاره، قشنگ ترين دوربين دنياست، اما روسي خان، عكاسي بود كه در زمان قاجار از روسيه به ايران آمد و در خيابان فردوسي يك كارگاه عكاسي باز كرد. دوربين او با سه پايه و كيف و لنز و باقي اجزايش، روي هم سه كيلوگرم مي شد كه او آنها را روي دوش مي گرفت و براي عكاسي به نقاط مختلف مي رفت. دوربين بعدي متعلق به شخصي به نام سانو است. سانو كسي بود كه براي اولين بار عكس رنگي را در ايران باب كرد. او در خيابان استانبول يك عكاسي بزرگ به اسم فتو رنگ راه اندازي كرده بود.