روز سه شنبه در صفحه شعر قول داديم كه در دنبال دو مطلب تئوريك درباره شعر طنز، امروز نمونه هايي موفق از شعر طنز را ارائه دهيم. اينك آن نمونه ها با اين توضيح كه اين شعرها از ميان شعرهايي انتخاب شده است كه در شب شعر «در حلقه رندان» قرائت شده است و به زودي در كتابي با همين عنوان منتشر خواهد شد.
منوچهر احترامي
هجوم فرهنگي
اي ديش تو بر بام و تو از ديش به تشويش
تشويش رها كن كه مصوني تو ز تفتيش
پنهان چه كني ديش دو متري به سر بام
يك سوي بنه پوشش و از ديش ميندش
از تاري تصوير مباش اين همه دلگير
از بابت برفك منما اين همه تشويش
مرغوب نبودست مگر نوع ال.ام.بي
كاين سان به تو تصوير دهد محو و قاراشميش
شب تا به سحر بر سر بامي پي تنظيم
از بام فرود آي و خجالت بكش از خويش
دي بر سر هر بام يكي ديش عيان بود
امروز چو نيكو نگري بيشتر از پيش
گر چشم خرد بازكني موقع ديدن
بربام كسان ديش ببيني زيكي بيش
اين سوي عرب ست بود آن سوي سي .ان.ان
اين جانب ري مي نگرد، آن سوي تجريش
اين زير بليتش بود از كيش الي قشم
آن تحت تيولش بود از قشم الي كيش
شرقي طلبي دست بر اين فيش فشاري
غربي خواهي شست نهي بر سر آن فيش
فرياد از اين ديش كه چون گاو زراعت
در مزرع افكار من و تو بزند خيش
اين ديش چو مار است كه هر سو بكشد سر
يا عقرب جراره كه هر جا بزند نيش
لوف(۱) است اگر ديش شود ميش يقيناً
جز بره ي ادبار(۲) نمي زايد از اين ميش
بس نكته كه در ديش نهان است وليكن
چون قافيه تنگ است نگردم پي باقيش
۱- لوف: نوعي از گل شيپوري، شاعر ديش را به خاطر شباهتش به دهانه شيپور به گل شيپوري تشبيه كرده است.
۲-ادبار: بخت برگشتگي
عمران صلاحي
1
بگذار ترا به لب تبسم برسد
راز دل ما به گوش مردم برسد
بنشين بغل آينه تا بار دگر
زيبايي تو، به چاپ دوم برسد
۲
مرديم در اين زمانه از دلتنگي
اوضاع زمانه هم شده خرچنگي
خشك است و عبوس هر كه بينم يارب
قدري برسان تهاجم فرهنگي
شهرام شكيبا
سن ايچ نامه
الهي به آنان كه جاهل شدند
ازين راه انسان كامل شدند
همان مردمان كله مخملي
همان مردم چاكرم داش علي
به شعبان بي مخ به طيب قسم
به داش فرمون و داش مصيب قسم
الهي به چاقوي قيصر قسم
كمك كن كه من هم به حالي رسم
كنون چاقوي تيز نايد به كار
فلك مي كند پوست را از خيار
الهي به نامردي مردمان
كزين وضع و بدبختي ام وارهان
درين كوچه خلوت پيچ پيچ
نماندست اين بنده را عشق هيچ
مرا از غم و غصه آزاد كن
خراب دل بنده آباد كن
چو دانيم پايان كار است هيچ
بيا تا بنوشيم چندي سن ايچ
سن ايچي به من ده كه حال آورد
نجابت فزايد، كمال آورد
سن ايچ خانه از شور خالي شدست
گرفتار آشفته حالي شدست
سن ايچ خانه زين پيش اين سان نبود
مبادا چنين بي صدا و سرود
سن ايچي بياور كه از من دگر
نباشد در اين جا سن ايچ نوش تر
سن ايچي به من ده كه خوشدل شوم
رخم سرخ گرديده، خوشگل شوم
سن ايچي كه قيصر از آن مست كرد
زد و دشمن خويش را پست كرد
سن ايچي كه تلخ است و شيرين بيان
كند بنده را شهره عاشقان
بياور سن ايچي و در جام ريز
درونش دو قطره يخِ پاكِ ريز
به آن كاسه ماست، نعنا بزن
خياري بياور وز آن پوست كن
سپس قطعه قطعه كن و خرد كن
كه اين است از مزه هاي كهن
به همراه كشك بادمجان و سير
بده تا روم بر فلك شيرگير
دوگالن سن ايچ دگر هم بيار
كه دلگيرم از گردش روزگار
شادروان دكتر حسن حسيني
گرچه ناآگاه خنجر مي زنند
دوستان هم گاه خنجر مي زنند
گاه بهر مال اشباه الرجال
گاه بهر جاه خنجر مي زنند
روز روشن، خيل شاعر پيشگان
با هلال ماه خنجر مي زنند
بانوان دل نازك و كم طاقتند
با كمي اكراه خنجر مي زنند
پيروان حكمت «خيرالامور...»
در ميان راه خنجر مي زنند
«مؤمنان آئينه يكديگرند»
ليك اما، آه خنجر مي زنند
عارفان هم گاه گاه از پشت سر
في سبيل الله خنجر مي زنند
عده اي هق هق كنان و عده اي
قاه اندر قاه خنجر مي زنند
اي برادر بد به دل وارد مكن
در زمان شاه خنجر مي زنند
عبدالجبار كاكايي
دراز
براي بلندترين شاعر جهان محسن وطني
اي قامت تو از شب يلدا درازتر
قدت ز طول و عرض تماشا، درازتر
در آفرينش تو چه تبعيض رفته است
هم دست پهن تر شده هم پا درازتر
اين خلق پر شكايت بيمار كوتهند
يا آفريده اند شما را درازتر؟
زخمي زدي به حاشيه لايه ازون
شد بعد زخم طول مداوا درازتر
در حيرتيم از قد و بالايت اي عزيز
بودست بند ناف تو از ما درازتر
لنگر بگير تا كه ببيني چه مي كشي
اي از طناب كشتي دريا درازتر
ما با توايم ليك تو با ابر و آفتاب
هم صحبتي چه فايده از ما درازتر
تو پاسخ تمام معماي عالمي
اما چه پاسخي؟ ز معما درازتر
محمدحسين شعباني
خاطره
نوه كوچك و بازيگوشم
گفت: من عاشق تاخت و تازم
اسب و فيل و شتر برقي كو؟
گفته بودي كه برات مي سازم
گفتمش قربون شكل ماهت
خود به از صد شتر جمازم
خنده سر داد و پريد رو گرده ام
گفت بابا حاجي طنازم
سكه اي را كه به دستم دادي
حالا بايد به كجا بندازم؟
گفتمش قافيه را باخته ام
گرچه «باني» سخن پردازم