به انگيزه بر انگيختگي حضرت رحمةالعالمين محمد مصطفي(ص)
بعثت باشكوه
|
|
الهام صادقي
عيد برانگيختگي محمد (ص) به عنوان حضرت رحمة العالمين در نزد اهل حكمت نوعي تجلي آشكار حقيقت محمديه است؛ كه تجلي اصلي آن در ازل با پرتو حسنش آتش به همه عالم زده و اين برانگيختگي در برهه اي تاريخي شكوهي هميشگي را با خاتميت پيامبر (ص) به انسان هبه كرده است. پس در بعثت شكوه خليفه الله بودني كه صاحب امانت سنگين شعور و عشق است به انسان فهمانده شده انساني كه از خون بسته آفريده شده و با قلم است كه به او مي آموزند، آنچه بايد رستگار شود.
۱-«كار ما غارتگري و هجوم به همسايه و دشمن است و گاه هم اگر جز برادر خويش كسي را نيابيم او را غارت مي كنيم»
قطامي از شاعران جاهلي شبه جزيره گوياترين معني را در بيان سبعيت و بدويت مردم شبه جزيره در قبل از بعثت پيامبر با اين مضمون به تماشا مي گذارد.
همه تصور عرب باديه نشين اين است؛ شتر و شمشير و شراب و شعر و زن كه اين آخري را گاه بسيار ناچيزتر از چهار چيز برشمرده ديگر مي پنداشتند. چنان كه زن جاهلي كالايي بود جز دارايي پدر، شوهر و يا پسر و او را چون اموال ديگر به ارث مي بردند و يا از طريق جنگ تصرف مي كردند. و گاه به تعبير قرآن (انعام/ ۱۵۱) بي گناه تر از هميشه بخاطر ترس از فقر و ناداري در كودكي، ايشان را زنده به دهان مكنده جهل تاريك خويش در گورها مي سپردند.
يهوديت در ميان اين بدويان سخنور از حدود سيزده قرن قبل از ميلاد يعني زمان خود حضرت موسي در حجاز رسوخ كرده بود. اما يهوديان شبه جزيره از نژاد آرامي و عربهاي نويهود بودند نه از نژاد اسرائيل فرزند ابراهيم و هنوز ملاطفت مسيح بخاطر اختلافات فرقه اي مسيحيان در ريگستان دلهاي آنها به شكوفه ننشسته بود و دين قاطبه پرستش بت بود و بت.
اما سبب اين بت پرستي را هشام بن محمد كلبي در كتاب الاصنام خويش اين چنين نقل مي كند: كه هر گاه كسي از مكه كوچ مي كرد بخاطر بزرگداشت حرم و دلبستگي به مكه سنگي از سنگهاي حرم را با خود مي برد و هر جا وارد مي شد آن سنگ را مي نهاد و به دور آن طواف مي كرد همچنان كه بنا بر عادت موروثي از ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) دور كعبه طواف مي كردند. سپس رفته رفته جهل ايشان بر عقلشان چيرگي يافت و اصل عمل ابراهيم حنيف را فراموش كرده به پرستش همان سنگهاي به زعم خويش متبرك كشيده شد. و اولين كس در رسم كردن پرستش بت «عمرو بن لحي» است كه از مردم شام بت پرستيدن را ديد و در پاسخ گرفتن از آنها در پرستيدن بت شنيد كه به شفاعت از بتها طلب باران مي كنيم و با توسل به آنان بر دشمن چيره مي شويم. عمروبن لحي از آنان چند بت گرفت به مكه آورد و در كعبه نصب كرد. و اينچنين رسم بت پرستي در ميان ايشان قوت گرفت تا جايي كه غير از بت بزرگ هبل و سه بت مونث لات و منات و عزي هر منطقه اي نيز براي خود صاحب خداوندگار ويژه اي شد.
و محمد (ص) بود كه روز فتح مكه به مسجد الحرام آمد و در حالي كه بت ها در پيرامون كعبه سرپا بودند با گوشه كمان در چشمها و صورتهاي آنان مي كوبيد و مي فرمود «جاء الحق و زهق الباطل، ان الباطل كان زهوقا» و دستور داد بتها سرنگون را از مسجد بيرون بردند و سوزاندند.
هشام اين واقعه را به زبان شعر از «راشد» پسر «عبد الله سلمي» اين گونه روايت مي كند كه:
قالت: هلم الي الحديث! فقلت لا
يا بي الا له عليك و الاسلام
او ما رايت محمداً و قبيله
بالفتح، حين تكسرالاصنام؟
لرايت نور الله اضحي ساطعا
والشرك يغشي وجهه الاظلام
«معشوق گفت: باز آي به داستان گذشته ! گفتم نه، خداي و اسلام تو را از آن باز مي دارد و آن را روا نمي شمرد. مگر نديدي محمد (ص) و يارانش را در روز فتح (مكه) آنگاه كه بتان در همه شكسته مي شد. هر آينه نور خدا را درخشان مي ديدي و شرك را مي نگريستي كه تاريكي چهره اش را فرا گرفته بود»
۲-«مصطفي آمد كه آرد همدمي»
ماه رمضان است شيعه مي گويد رجب،محمد طبق عادت معهود كه سالي يك ماه به تحنف مي رفت در غار حرا به عبادت مشغول بود، خود مي گويد؛ من خفته بودم كه جبرئيل با نمطي از ديباج كه در آن كتابي بود نزد من آمد گفت بخوان، گفتم خواندن نمي دانم، ديگر بار مرا بفشرد، چنان كه پنداشتم مرگم رسيد. سپس مرا رها كرد و گفت بخوان! گفتم چه بخوانم، گفت بخوان «اقرا با سم ربك الذي خلق. خلق الانسان من علق. اقرا و ربكم الاكرم. الذي علم با لقلم. علم الانسان ما لم يعلم....
اين فراز اساس برانگيختگي حضرت رحمة العالمين است.
برانگيختگي كه از همان آغاز به خواندن امر مي كند. طرفه آنكه در همه شبه جزيره آن گاه هفده نفر بيشتر سواد خواندن و نوشتن ندارند. بدويان شاعران زبان آور بسيار دارند اما فقط زبان آور و نه اهل كتابت و خواندن و اكنون پروردگار به برگزيده ترين خويش فرمان خواندن مي دهد، خواندن نامي كه انسان را از (نطفه و سپس) خون بسته آفريده است. خواندن نامي كه بس گرامي است همو كه با قلم به انسان كتابت و آنچه كه نمي دانست آموخت.
حكايت شگفتي است. شبه جزيره عربستان است و تنهايي مفرط انسان، مصر، يونان، روم، هند ، چين، ايران،تنهايي مفرط انسان است و طلوع خورشيد در شب اين نقطه از تنهايي با روشنايي كه مطمئناً براي هميشه تاريخ غريب مي نمايد. ميان اين قوم خداوند را به صاحب قلم و دانايي بودنش ستايش كردن چه ساحتي از افق را براي ما مي خواهد بگشايد، اين گونه خدا را ستودن مگر در ميان حكماي ايران باستان است يا دانايي شهري يوناني پيش رو داريم.
۳-به موجب اين برانگيختگي محمد (ص) خاتم فرستادگان شد تا همدمي براي تنهايي مفرط انسان باشد. اين خاتميت يعني نه براي ديروز و امروز كه براي فردا هم.
واقعه بعثت به عنوان برانگيختگي آخرين رسول الهي براي تبشير و تنذير اين بار نه مردمان بلكه رسولان باطني كه همان عقول هستند بي شك نه در گستره تاريخي خود كه خارج از تمام طول حيات انديشه بشري افقي تازه از معنا را پيش روي ما مي گذارد. اين خاتميت با كلمه است كه شروع مي شود و مربي مطلق انسان است كه در اين دوره از تاريخ انسان مي خواهد خود را متحقق در كلمه ببيند و« هي العليا ».
اگر مفهوم كلمه را در گستره اي معنايي با عقل يكسان بپنداريم، مي توانيم تمام هم و تلاش محمد(ص) را در تأكيد خاتميت او بيشتر درك كنيم. خاتميتي كه بلوغ فكري انسان را نشانه رفته و رسولان باطني (عقول) را از اين پس نايبان خدا مي داند. محمد(ص) با كلمه،همدم انسان را عقل او قرار داد عقلي كه فراتر از حكمت حكماي باستان ايران و تفكر ظريف هندو چيني و دانايي يوناني است، عقلي كه آبشخور آن كلمةالله است. عقلي كه مدينه النبي برساخته« آرمان شهر»خواهي او در حيات ايده آل طلب انسان است. عقلي كه اسلام را شكرانه اين خاتميت قرار مي دهد و مي گويد:« لااكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي».عقلي به بلندي آنچه پروردگار خطاب به فرشتگان گفت سجده كنيد بر آدم كه او مي داند آنچه شما نمي دانيد و چه رند فرشتگاني كه گفتند ما نمي دانيم جز آنچه تو به ما بياموزي.
اين عقل از ولادت تا بعثت از بعثت تا هجرت و از هجرت تا وفات پيامبر يك تاريخ ويژه و مستقل است، تاريخي هويت ساز.
|