با همه پوچي از تو لبريزم...
پرستو دو كوهكي
روز ملي سينما مبارك! تهيه كنندگان، كارگردانان، هنرپيشه ها و بقيه اصناف سينمايي، روز ملي سينما مبارك! چه فرق مي كند براي شما كه اينجا، در كنج اتاق مرطوب و پرصداي آپاراتخانه يكي از ده ها سينماي شهرمان، خبري از روز ملي سينما نيست. چه فرق مي كند اينجا مردي كه روزي عاشقانه سينما را مي پرستيد، در چشمانم نگاه كند و از تنفر به سينما بگويد:
نفرت پيدا كرده ام از سينما، نفرت !
صورت تكيده و دندان هاي زرد و نامرتبش مدام توي ذهنم تكرار مي شود، با صداي اعتراف دردناكش به تنفر از سينما. براي اين نگاه، روز ملي سينما با بقيه روزها فرقي نمي كند. براي اين مرد كه چشمانش ضعيف شده و گوش هايش خوب نمي شنود، فرقي ندارد فيلم كيارستمي را با ده ها جايزه بين المللي پخش كند يا فيلم اول كارگرداني گمنام را. مي داني؟ درست مثل ريخته شدن يك سطل آب سرد بود روي سرمان؛ گشتن دربه در به دنبال يك آپاراتچي قديمي و شنيدن جمله اي دور از انتظار. چطوري يك آپاراتچي با
37 سال سابقه مي تواند از سينما متنفر باشد؟
لاله زار را از همان اول شروع مي كنيم به گز كردن؛ با حس اينكه در گذشته اي نه چندان دور، چيزي حدود 40 سال پيش، چه تفرجگاهي بوده با محوريت هنرهاي تصويري و حالا چه بورسي است از لوازم الكتريكي.
سينما سارا را مي رويم داخل؛ خراب و درب وداغان و در يك كلام پوسيده. تعداد پوسترهاي زيادي كه از جمشيد هاشم پور به در و ديوارش است، سؤالي ايجاد مي كند: نكند جشنواره فيلم هاي اوست؟ پرس وجو كه مي كنيم، صاحب سينما مي گويد آپاراتچي قديمي ندارد و حواله مان مي دهد به سينمايي ديگر.
محل سينماهايي را رد مي كنيم كه ديگر نيستند. خيلي وقت است كه نيستند: خورشيد، ركس، ايران، البرز، مرجان، اطلس، آزيتا، فردوس، پرديس، دنيا، خارك، آريا، هما و چند تاي ديگر كه قديمي ترها بهتر يادشان است. همه اين سينماها در يك خيابان بوده اند و قطعا آن خيابان مثل امروز نبوده كه عصر جمعه باشد و گذر عده اي سرباز و فضايي سرد و بي روح. مي شود تصور كرد جمعه هاي لاله زار سال 1340 را. شلوغ، با حضور آدم هايي كه زندگي از چهره شان مي بارد نه پرسه زن هاي غم زده و كساني كه آن منطقه را ناامن كرده اند. آقا، روز ملي سينما مبارك! اين جا آپاراتچي قديمي نداريد؟ كسي كه برايمان از خاطراتش بگويد؟
سينما به سينما، منطقه جمهوري، انقلاب، ميدان امام حسين(ع)، ميدان شهدا و ... را مي رويم. مديران سينما نمي خندند. سينماها خلوت خلوتند. هيچ كس بليت فيلم نمي خرد. سالن هاي سينما خالي خالي هستند. شايد فقط 10 نفر در هر سانس در سالن نشسته باشند. 10 نفر در هر سانس، 70 نفر كل روز. سينمادارها به تبريك ما نمي خندند.
از سينما ايران گنبدكاووس شروع كردم. 12 سالم بود و در بوفه كار مي كردم. عاشق سينما بودم؛ عشق فيلم! يك سال بعد آمدم گرگان و كمي بعدترش آمدم تهران؛ سينما پرديس، كوچه نوشين .
رمضان غلامي را در بالاترين نقطه سينما ملت ميدان شهدا پيدا كرديم؛يعني در آپاراتخانه. مرد باهوش و باحافظه اي است كه همه اهالي سينما را خوب مي شناسد و 37 سال است در آپاراتخانه ها كار مي كند: اولين فيلمي را كه در تهران پخش كردم، ضربت بود كه بيك بازي مي كرد. كارگردانش هم ساموئل خاچيكيان بود. بعدش هم فيلمي بود به نام يك خوشگل، هزار مشكل كه عيد سال 50 پخش شد. استقبال مردم خيلي زياد بود آن زمان .
كنار دستمان از اين دستگاه هاي قديمي تلفن است. رنگش نارنجي است و رويش با عكس پوستر فيلم غزل - كه دوربُرشده- پوشانده است. روبه رويمان هم ساعتي به ديوار است كه با پوستر فيلم ديگري روكش شده و عقربه هايش روي صورت هنرپيشه ها حركت مي كنند. در اتاق روشني نشسته ايم؛ بالاي سالن تاريك سينما. سر و صداي دستگاه آپارات نمي گذارد آرام حرف بزنيم : گوشم عادت كرده است به اين صدا. تازه الان كه خوب است. دستگاه ها لامپي شده اند. قديم كه دستگاه ها زغالي بود، نمي توانستيم از كنارش تكان بخوريم، وگرنه نور قطع مي شد و ديگر واويلا!
حلقه هاي فيلم را روي ريل سوار مي كند. هر فيلم دو حلقه دارد. مي گويد: قبلا فيلم ها عالي بودند. يك فيلم كه نبود، از آمريكا و مصر و همه جا فيلم مي آمد. الان هر چه مي بيني، شده است دختر فراري، طلاق يا اينكه سر يك زن دعواست! ياد بن هور بخير! باراباس، اسپارتاكوس و فيلم هاي هندي .
آقا رمضان، از ميان هنرپيشه هاي ايراني، بيك را دوست دارد و فردين را. او هر فيلمي را كه قرار است اكران شود يك بار مي بيند تا خرابي نداشته باشد و اعتقاد دارد فيلم ها بيشتر از يك بار ديدني نيستند.
او تجربه كار در پاكستان را هم دارد: سال 53 با دوستم رفتيم پاكستان. كيفيت سالن هايشان با ما قابل مقايسه نبود. درآمدش هم عالي بود، اما نتوانستيم دوام بياوريم و برگشتيم .
آپاراتچي قصه ما از 16 سالگي اش در سينما آزادي (شهرفرنگ سابق) خاطره بدي دارد: ساواكي ها آمده بودند فيلم ببينند. هنوز مدير سينما اجازه شروع را نداده بود كه يكي از آن ها از لژ مخصوص آمد به آپاراتخانه و گفت: فيلم را شروع كن! گفتم: الكي كه نيست، سينما مدير دارد! فحش داد، من هم فحش دادم. نمي دانستم كه برايم دردسر درست مي شود. از در آپاراتخانه تا پايين پله ها كتك خوردم.
خيلي من را زدند و حسابي اذيت شدم .او مدتي هم به عنوان تداركات، پشت صحنه فيلم ها بوده است. با هدايت فيلم هم همكاري مي كرده براي جابه جا كردن نگاتيوها. تلاش خودش را كرده است براي نزديك شدن به سينما؛ براي لمس فيلم.
فكر مي كنم چقدر شخصيت يدالله در فيلم مهمان مامان مهرجويي واقعي است. يك عشق فيلم تمام عيار كه آپاراتچي سينماست؛ سينمايي كه به علت نداشتن فروش تعطيل شده و او و جمعي ديگر بيكارشده اند. داستان آپاراتچي هاي شهر ما همين قدر تلخ است.
خاطرات آقا رمضان كه تمام مي شود، برق چشمانش هم مي رود. مي گويد كارش بدترين كار دنياست. مي گويد از علاقه اش به سينما سوءاستفاده شده. مي پرسد چرا بايد درآمدش فقط صدهزارتومان باشد در قبال 12 ساعت كار؟
چند بار تكرار مي كند از سينما متنفر شده است و من به روزهايي فكر مي كنم كه او آخر شب، خسته از كار آپارات، آن هم با دستگاه زغالي، مي رفته در سينماي ديگري مي نشسته و فيلم تماشا مي كرده است.
اينجا هيچ كس نمي خندد؛ نه به ما، نه به سينما. براي اين سينماي رنگ و رو رفته، با يك آپارات قديمي و لامپ هاي سوخته چه فرقي مي كند، روز ملي سينما باشد يا نه؟آنها كه از كنار در ورودي سينما رد مي شوند، لحظه اي مكث مي كنند. پا به پا مي شوند و به عكس هاي فيلم هاي اكشن با حضور جمشيد هاشم پور و ديگران خيره مي شوند. يعني روزهاي رونق اين سينما را فراموش كرده اند؟زندگي پيش رفته است؛ رو به جلو. سيستم دالبي، تلفن كارتي به جاي سكه اي... اما آپارات، هنوز همان آپاراتي است كه بن هور را نمايش داده و اسپارتاكوس را. كاش آپاراتچي قديمي سينما، كمي هم مي خنديد؛ نه به ما، كه به سينما مي خنديد. اين سه قاب، تنها بخش كوچكي از آن چيزي است كه ما در يك غروب جمعه دلگير در بخش جنوبي شهر همان ميعادگاه قديمي عاشقان سينما مشاهده كرديم؛ بخشي خيلي كوچك از واقعيت هاي بزرگ امروز.