دوشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۸۴ - - ۳۷۹۸
فرهنگ
Front Page

سينماهاي لاله زار آن سالها و اين سالها از نگاه يك شهرستاني
شانزه ليزه تهران در گذر زمان
001290.jpg
عكس: علي اكبر شيرژيان
لاله زار- سينما سارا ، سال 1384
فريدون جيراني*
يك: لاله زار فروردين۳۹
براي بچه هاي شهرستاني هم نسل من( متولدين دهه 30) لاله زار مترادف بود با محل رفت و آمد خانم هاي تازه به دوران رسيده؛ اين تعريفي بود كه در دوران بچگي و آغاز نوجواني ما از لاله زار به شهرستان محل زندگي ما رسيده بود. فكر مي كنم اولين تصوير اين خانم ها را هم در كاريكاتورهاي درم بخش در مجله سپيد و سياه ديدم. در دوران بچگي ما لاله زار، شانزه ليزه تهران بود. تعريفي كه از گذشته باقي مانده بود و به ما رسيده بود و جالب بود كه ما در بچگي شانزه ليزه را از طريق مطبوعات هفتگي شناخته بوديم و مي دانستيم خيابان زيبايي است در پاريس. بنابراين در دوران بچگي ما هر كس از شهرستان به تهران مي رفت، بايد در كنار رفتن به شاه عبدالعظيم، چرخي هم در شانزه ليزه تهران مي زد كه خاطرات اين چرخيدن را براي هم ولايتي هايش تعريف مي كرد.
عيد سال 39 بود كه پدر ما تصميم گرفت به تهران سفر كند. به همين دليل ما قبل از سال تحويل از تربت حيدريه آمديم مشهد و موقع تحويل سال در مشهد بوديم و روز اول فروردين با قطار عادي عازم تهران شديم. من بودم با پدر و مادرم، همراه عمه بزرگم و شوهرش كه متاسفانه همه آنها الان نيستند. قرار بود تهران، خانه عمه كوچكم برويم كه آن زمان شوهرش در تهران سرباز بود و در اتاق كوچكي در خانه اي نزديك ميدان توپخانه (خيابان چراغ گاز) زندگي مي كرد. صبح دوم فرودين ماه 39 به تهران رسيديم و با تاكسي از راه آهن عازم خانه عمه شديم. اولين تصويري كه از تهران در حافظه ام مانده است، نماي متحركي است از نگاه من از پشت شيشه صندلي عقب پابادا (تاكسي هاي آن زمان) در چرخش به دور ميدان توپخانه و عبور از ميدان و خودنمايي سردر يك سينما با پرده آن. تصويري كه از آن پرده در ذهنم مانده است، عكس بزرگي است از يك كودك در كنار موتورهاي پليس جديد تهران و يك اسم بيم و اميد . آن زمان نمي دانستم اين سردر متعلق به سينمايي است به نام تابان در آغاز خيابان معروف لاله زار (شانزه ليزه تهران ).
در طول دوازده روزي كه در فروردين سال۳۹ در تهران بوديم به لاله زار رفتيم، اما از آن خانم ها هيچي در ذهنم نيست، هيچي يادم نيست. از لاله زار فروردين سال 39 دو تصوير دارم: يكي سر در سينما ركس با پرده فيلم آتيلا و تصاوير بزرگ آنتوني كوئين و سوفيا لورن و تابلوهاي سينماهاي كوچه ملي، جلوي كوچه و تابلوي فيلم هركول و خدايان ؛ تابلويي كه باعث شد من اصرار كنم و پدرم با شوهر عمه ام را به داخل سينمايي در كوچه ملي بكشانم. ما در اوايل سال 38 فيلم رنج هاي هركول را در مشهد ديده بوديم و هركول و هنرپيشه اش (استيور ريوز) فيلم و هنرپيشه محبوب ما بود، بنابراين ديدن يك فيلم هركولي ديگر براي ما خيلي جذاب بود. هنوز جغرافياي سينمايي كه فيلم هركول و خدايان را نمايش مي داد در ذهنم مانده است. ورودي  آن، پله مي خورد و پايين  مي رفت. سالن انتظار آن راهروي كوچك و باريكي بود. هنوز يادم هست كه پدرم با پاي سوخته اش، از شلوغي و گرماي ناشي از شلوغي آن اظهارنارضايتي مي كرد و سالن انتظار سينما را در مقايسه با سالن هاي سينماي مشهد، سالني فرسوده و قديمي مي دانست. سالن نمايش فيلم هم سالن كوچكي بود كه پرده نمايش هنگام ورود، سمت راست بود و لژ سمت چپ و بالاي سالن. از لاله زار سال۳۹ ديگر تصويري در ذهن ندارم ولي از تهران آن سال چند تصوير ديگر دارم. يكي سردر سينما هما و تابلوي فيلم ده مرد رشيد ، ديوار سفارت انگليس و پياده رو خلوت آن. ساختمان مجلس در ميدان بهارستان كه دسته جمعي براي تماشاي آن رفته بوديم. ساختمان نيمه تمام مجلس سنا در خيابان سپه سابق. يك كبابي در شاه عبدالعظيم كه كباب هاي خوشمزه اي داشت.
دو:لاله زار تابستان 49
دومين باري كه به تهران رفتم، تابستان سال 49 بود؛ 10سال بعد. اين بار با دو نفر از دوستانم عليرضا شهيدي و محمود موسوي با اتوبوس ترانسپورت شمس العماره از جاده كناره عازم تهران شديم. اتوبوسي كه قرار بود ساعتي كنار دريا در بابلسر توقف كند و مسافران شنا كنند. اتوبوس ساعت 6بعدازظهر از مشهد راه افتاد و ساعت 12شب به بجنورد رسيد و چون تنها يك راننده داشت، شب آنجا ماند و ساعت 5صبح روز بعد راه افتاد و ساعت 6بعدازظهر به بابلسر رسيد. مسافران در آن غروب 10 دقيقه اي شنا كردند و بلافاصله اتوبوس حركت كرد كه ساعت 12 شب به تهران رسيد. سه نفري رفتيم به مسافرخانه اي در خيابان چراغ گاز ( باز هم چراغ گاز) و شب خوابيديم و صبح با شيفتگي خاصي براي ديدن تهران از خواب بيدار شديم. حالا مي دانستيم خيابان چراغ گاز به ميدان توپخانه مي خورد و ميدان توپخانه به لاله زار راه دارد. باز هم اولين تصوير من از تهران، نماي متحركي است از نگاه من در حركت پياده و چرخش از خيابان چراغ گاز به ميدان توپخانه و حركت در پياده رو كنار بانك بازرگاني سابق و ديدن سر در سينماي تابان و پرده فيلمي كه نمايش مي داد؛ فيلمي كه اسمش يادم نيست. صبح آن روز تابستان، من و دو نفر دوستم از ابتداي لاله زار تا انتهاي لاله زار نو پياده رفتيم تا سينماها را پيدا كنيم. ديگر لاله زار سال 49 محل رفت و آمد خانم هاي تازه به دوران رسيده نبود. تهران بزرگ شده بود و مركز خريد، محل مغازه هاي لوكس فروشي، زنانه فروشي و گردشگاه آدم هاي خوش پوش و خوش گذران، به بالاي شهر منتقل شده بود. لاله زار سال 49، لاله زار شهرستاني ها بود؛ شهرستاني هايي كه در پياده رو، كنار اسب و هواپيماي قلابي عكس مي گرفتند وعكس هنرپيشه مي خريدند. ما كه به تهران براي ديدن سينما آمده بوديم، كشف تك تك سينماهاي لاله زار براي ما جالب بود. اولين سينما ونوس بود كه فيلمفارسي نمايش مي داد. بعد از آن در همان سمت سينماي خورشيد نو بود كه فيلم هندي نمايش مي داد. بعد در سمت چپ، كوچه ملي بود با 6 يا 7سينما (دقيق يادم نيست) وارد كه مي شدي، در سمت راست 3 سينما بود و در سمت چپ 2سينما (و شايد 3سينما) كه سينماي نادر فعلي، در بزرگي داشت و سر در آن در قسمتي از انتهاي كوچه قرار داشت، طوري كه از ابتداي كوچه سر در تابلو آن ديده مي شد. بعد از آن، كوچه باريك مي شد و به مولن روژ مي رسيد كه روبه روي آن يك سينما بود. سينمايي كه اگر اشتباه نكنم در سال 49، اسمش فردوسي بود. بعداز كوچه ملي، در همان سمت سينماي مرجان بود؛ داخل يك كوچه و بعد به سينما ركس مي رسيديم كه يكي از بهترين و بزرگترين سينماهاي لاله زار بود. سينمايي كه در سال 49، فيلمفارسي نمايش مي داد و يكي از سينماهاي تعيين كننده در گروه سينماهاي نمايش دهنده فيلم ايراني محسوب مي شد.
روبه روي ركس، سينماي قديمي ايران قرار داشت كه آن هم بزرگترين و بهترين سينماي لاله زار محسوب مي شد، سينمايي تعيين كننده در گروه ديگر سينماهاي نمايش دهنده فيلم ايراني. روبه روي سينماي ايران، كنار ركس سينما البرز بود. با وروديه كوچه مانند كه انتهاي آن به پاركينگ مي رسيد. در سال 49، سينماي البرز، فيلم تكراري نمايش مي داد و سينماي درجه يك محسوب نمي شد. البرز، آخرين سينماي لاله زار كهنه بود.
آن روز تابستان ما چرخي هم در اسلامبول زديم و سينماهاي سهيلا ، برليان ، آريا ، پارك و باقيمانده سينماي تهران سابق را كه سوخته بود، ديديم و بعد به لاله زار رفتيم كه دو سينما داشت منزويل سمت چپ و كريستال سمت راست. سال 49، براي ما شهرستاني هايي كه نقد فيلم در مجلات فردوسي، سپيد و سياه و ستاره سينما مي خوانديم، تياتر مي رفتم، تياتر بازي مي كرديم و با رمان و نمايشنامه آشنا بوديم، تهران در لاله زار خلاصه نمي شد. لاله زار براي ما جذابيت نداشت.
در سال 49، براي ما ديدن تهران بالاتر از سه راه تخت جمشيد سابق و سينماهاي آن منطقه و بالاتر از آن، محلات روشن و دلباز و محله سينما محسوب مي شد، محله اي كه ريخت در و ديوار و گذر و دكان ها و سر و لباس آدم ها و همه چيزش با لاله زار فرق داشت . در سال 49، شانزليزه تهران، خيابان پهلوي سابق بود، خياباني كه بزرگ شده بود و از ميدان ونك هم گذشته بود و به تلويزيون رسيده بود.
سه: لاله زار سالهاي 50
وقتي از سال 52 به تهران آمدم، لاله زار همچنان خيابان فيلم هاي فارسي و محل رفت و آمد شهرستاني هاي كم سواد بود. در اين سالها تا قبل از انقلاب، من فقط براي ديدن فيلم هاي فارسي در سينماهاي ايران و ركس به لاله زار مي رفتم. آن هم در ساعات مياني روز، نه سينماهاي كوچه ملي براي جواني همسن من، سينماي امني بود و نه تماشاخانه هاي آن كه پيشتر متكي به آتراكسيون بود.
با تاريكي هوا هم لاله زار بتدريج پاتوق لات هاي چاقوكش دائم الخمر مي شد كه آنها اين خيابان را تا يك و دوي بامداد قرق مي كردند، لاله زار سالهاي 50 در آخر شب و آغاز روزي ديگر، هميشه بوي ادرار مي داد، بوي استفراغ مي داد و خيابان ناامني براي عبور آدم هاي عادي بود.
چهار: لاله زار اوايل انقلاب
انقلاب چهره لاله زار را تغييرداد. پياله فروشي ها، ساندويچ فروشي شدند و كافه ها، چلوكبابي؛ يعني كافه ها هم به تماشاخانه تبديل شدند. مثل افق طلايي در ابتداي لاله زار. آتراكسيون از برنامه تماشاخانه ها حذف شد و تماشاخانه ها فقط تماشاخانه شدند.
به دليل تعطيلي سينماي فارسي، هنرپيشه هاي فيلمفارسي، بازيگران چند تماشاخانه لاله زار شدند (افق طلايي، دهقان، نصر و پارس). از ابتداي سال 59، به دليل ممنوعيت نمايش فيلم هاي فارسي قبل از انقلاب، سينماهاي لاله زار به نمايش فيلم فرنگي پرداختند. بعضي سينماهاي لاله زار مثل خورشيد نو و پارس به دلايل مختلف تعطيل شدند. بعضي از سينماهاي لاله زار مثل ركس مصادره شدند كه ركس بعد از مصادره با نام تازه لاله به نمايش فيلم هاي فرنگي خوب پرداخت. ايران و البرز هم فيلم خارجي نمايش مي دادند. در اوايل انقلاب، سالهاي 58 و 59، هنوز شهرستاني هاي كم سواد به لاله زار مي آمدند، عكس مي گرفتند و عكس هنرپيشه مي خريدند. هنوز بساط فروش عكس هنرپيشه ها برقرار بود؛ با اين فرق كه عكس هنرپيشه هاي زن از بساط جمع شده بود و عكس هنرپيشه هاي مرد ايراني، هندي و خارجي فروخته مي شد.
پنج: لاله زار سالهاي 60
از آغاز سال 60 و جنگ، سياست فرهنگي تغيير كرد، تماشاخانه هاي لاله زار مصادره و تعطيل شدند. هنرپيشه هاي فيلمفارسي بعد از تعطيلي اين تماشاخانه ها، چون كاري نداشتند از ايران رفتند. سينماهاي لاله زار ماندند و كم كم به نمايش فيلم هاي ايراني توليد شده بعد از انقلاب پرداختند.
شش: لاله زار سالهاي 70
سينماهاي ركس سابق، لاله فعلي و ايران كه بزرگترين سالن هاي سينما در لاله زار بودند به دليل عمر زياد ساختمان، فرسودگي و خطر ريزش سقف در آغاز دهه 70 تعطيل شدند. از سينماهاي بهتر لاله زار، ونوس ماند كه حالا شده بود سارا و البرز. البرز هم در طول دهه 70 به دليل ضرر مالي و نداشتن تماشاچي تعطيل شد. سينماي درجه 3 مرجان نيز در اين دهه به دليل نداشتن صاحب، درش بسته شد. براي لاله زار تابان ماند، سارا ماند و سه سينماي كوچه ملي( شهرزاد ، مترو و نادر ).
هفت: لاله زار بهمن 83
اواسط بهمن 83 براي پيدا كردن مكان سومين اپيزود ستاره ها كه يك سينما بود، آن هم سينمايي تعطيل شده با آپاراتخانه، همراه محمد آلادپوش ، رضا نوروزي و افشين رضايي عازم لاله زار شديم. ديدن سينماها را از ابتداي لاله زار از سينماي تابان شروع كرديم. سينمايي كه اولين تصوير من از تهران بود. براي اولين بار، وارد سالن سينما شدم، سالن انتظاري كوچك و سالن فرسوده و كهنه براي نمايش فيلم با آپاراتي كه اصلا نور نداشت و فيلم بي رنگ آي پارا را نشان مي داد. آپاراتخانه اي كوچك و آپاراتي قديمي. همه چيز در سالهاي 30 متوقف شده بود و همه چيز متعلق به آن سالها بود و جلوتر نيامده بود. سارا دومين سينمايي بود كه وارد آن شديم. سينماي معروف صادقپور كه زماني تماشاخانه صادقپور بود (تماشاخانه گيتي)، قبل از اينكه به سينما تبديل شود؛ سينمايي كه در دهه 50 نمايش دهنده فيلم هاي ايراني و هندي بود و تماشاچي داشت؛ سينمايي كه در آغاز دهه 60 هم با نمايش فيلم هاي ايراني، دوباره تماشاچي به دست آورد و فروش آن براي صاحب فيلم تعيين كننده بود. تا چند سال پيش هم اين سينما فيلم ايراني نمايش مي داد، اما در بهمن 83 سينماي سارا فيلم خارجي نمايش مي داد، فيلمي خارجي با كپي بي رنگ و رو، از آن دست كپي هايي كه از روي پوزتيو آن در لابراتوارهاي ايران كپي كشيده شده بود و به همين دليل ديگر در فيلم اصلي رنگ و رويي باقي نمانده بود، فيلمي با صداي بم و خفه. اما سالن سينماي سارا هنوز تر و تميز بود و آپاراتخانه بزرگي داشت با دو آپاراتي كه عمرشان به سالهاي 30 نمي رسيد و جوان تر بودند. معلوم بود هنوز سينما صاحب دارد. صادقپور بزرگ سالها پيش مرده است و صادقپور كوچك كه حالا تبديل به صادقپور بزرگ شده، سينما را اداره مي كند. بعد از سينماي سارا عازم كوچه ملي شديم. كوچه اي در وسط لاله زار بعد از تئاتر نصر، نرسيده به سينماي تعطيل شده مرجان. كوچه اي كه سالهاست به اسم كوچه  ملي ناميده مي شود. اين سالها بيشتر از عمر من است. ظاهرا در دوره رضا شاه ته كوچه كه آن موقع بن بست بوده و به خيابان فردوسي (علاءالدوله سابق) راهي نداشته، سينمايي بوده به اسم ملي كه كوچه اسمش را از اين سينما گرفته است، سينمايي كه قبل از اينكه نام ملي به خود بگيرد به نام سينما رويال فيلم حاجي آقا اكتور سينما را نمايش داده است، سينمايي كه بعد از ملي به نادر تغيير نام مي دهد، سينمايي كه هنوز ته كوچه اي كه حالا راهي به فردوسي پيدا كرده، است. اين حالا مربوط به امروز نيست. فكر مي كنم و شايد كوچه از دهه 30 راهي به فردوسي پيدا كرده. كوچه عجيبي است و تاريخچه  قابل مطالعه اي دارد. يك زماني عبدالحسين نوشين در همين كوچه كلاس تياتر داشته و تماشاخانه ساخته و نمايش هاي مستنطق (جي، پريستلي)  و لپن (پن جانسون) توپاز (مارسل پانيول) چراغ گاز و دختر شكلات فروش را اجرا كرده است، سالني كه بعدها، توسط اصغر تفكري اجاره شده و با نام تماشاخانه تفكري مدتي نمايش هاي كمدي و جذاب توسط خود او در همين سالن اجرا شده است.
به هر حال در بعد از ظهر بهمن سال 83 من و آلادپوش و بقيه بعد از ديدن سينماي سارا وارد كوچه ملي شديم، تا سه سينماي  اين كوچه را ببينيم.
اولين سينما شهرزاد بود با سالن انتظاري بزرگ و دراز و سالن نمايش متوسط. سينمايي كه صاحبش اجازه نداد آپاراتخانه اش را ببينيم، سينمايي كه اگر به اندازه تابان فرسوده نبود، ولي مثل سارا به آن رسيدگي نشده بود. بعد از سينماي شهرزاد وارد سينماي مترو (سحر امروز) شديم، سينمايي كه پله مي خورد و پايين مي رفت، سينمايي كه سالن انتظاري كوچك و مستطيل شكل داشت، سالني كه ديدنش يك دفعه خاطراتي را در من زنده كرد. سالن انتظار قديمي كه دست نخورده بود و معماري گذشته آن باقي بود. همين معماري و دست نخوردن سالن انتظار باعث يادآوري خاطرات گذشته شد. انگار ديروز بود و همه چيز يادم آمد، حتي جاي ايستادن پدرم كنار ديوار و فاصله اش با در ورودي سالن نمايش، پدرم به ديوار تكيه داده بود. من جلوي او ايستاده بودم و شوهر عمه ام كنارش. سالن انتظار شلوغ بود و جمعيت زيادي پيرامون ما حلقه زده بودند. همه جمعيت مرد و نوجوان بودند و از زن و بچه خبري نبود. با اينكه اوايل فروردين بود، در هواي بهاري، سالن انتظار به دليل ازدحام جمعيت بيش از ظرفيت سالن، بسيار گرم بود و گرمايش پدرم را كه تازه دو روزي بود پاي راستش با چايي سوخته بود آزار مي داد. پدرم پاي راستش را از داخل دمپايي بيرون آورد، روي دمپايي گذاشت و به جمعيتي كه دور و برش ايستاده بودند و سنخيتي از نظر فكر و طبقه با او نداشتند نگاه كرد، بعد از اين نگاه رو كرد به من و گفت: بابا اين چه سينما يي يه كه منو آوردي؟
* نويسنده، مورخ و كارگردان سينما

درباره فريدون جيراني
اگر سياهه اي از اسامي كساني بنويسيم كه هم بلدند خوب بنويسند و هم اطلاعات كافي درباره لاله زار و سينماهايش دارند، بي شك نام فريدون جيراني، جزو اولين هاست.او نويسنده توانايي هم هست؛ هم به خاطر فيلمنامه نويس بودنش و هم به خاطر سابقه فعاليت مطبوعاتي كه داشته. جيراني، اواخر سال گذشته براي پيدا كردن لوكيشن مناسب فيلم جديدش ستاره ها ، روزهاي زيادي را در لاله زار سپري كرد و آنچه مي خواست پيدا كرد.فريدون جيراني يكي از بهترين كساني است كه مي تواند مطلبي درباره لاله زار قديم و جديد و سينماهايش بنويسد.
جيراني را پيش از اين با فيلم هاي به يادماندني قرمز ، آب و آتش ، صورتي و ... مي شناسيم و اين روزها هم سالاد فصل را روي پرده برخي از سينماهاي پايتخت دارد، اما سابقه حضور اين مورخ، نويسنده و كارگران در سينما، به فيلم هايي كه نوشته و ساخته است، ختم نمي شود. سابقه او به اولين تصويري كه از سردر سينما ديده است، برمي گردد. به اولين تصويرها از لاله زار و اشتياقش براي ديدن شانزه ليزه تهران... .

يادداشت
يك روز بخصوص
001272.jpg
مهدي كرم پور*
از روزي كه مظفرالدين شاه اسباب سينما توگراف را پسنديده و به فرمانش از بلاد فرنگ ابتياع كرده اند، گويا 105 سال مي گذرد. نه!... از زماني كه اولين عكس متحرك توسط حاج ابراهيم خان عكاس باشي برداشته شده، چنين سنه اي را ياد مي آورند! نه...
خلاصه اصحاب فضل و تحقيق هنر هفتم (مگر چند نفر بدين كار مشغولند؟) مي گويند كه سينماي ايران 105 ساله شده! خب، مبارك است انشاءالله...
21شهريور چه روزي است؟ چه اتفاقي افتاده؟ چرا 21 ام شهريور؟ و چرا...؟
اين يكي را ديگر هيچ كس نمي داند! به قول حضرت حافظ: يا هيچ كس نشاني زان دلستان ندارد‎/ يا من نشان نديدم، يا او نشان ندارد !
در اين ميان روايات بسياري هست كه اين يكي بيش از سايرين به حقيقت نزديك به نظر مي رسد:
گويا در اولين جشن خانه سينما، هيات مديره وقت ضرورتي براي نامگذاري روزي از روزهاي سال به نام روز سينما يافته كه چون يكي تورقي و تفالي زده و 21شهريور هيچ روز بخصوصي نبوده، تصميم بر آن شده كه اين روز را نيز روز سينما بنامند( مگر همه روزها بايد اسم داشته باشند؟)
پس اين سالروز، دقتش نه به سال است، نه به روز!
به هر حال، 21شهريور امسال سينماي ايران 105 ساله مي شود! اين چيزي است كه ظاهرا همه پذيرفته اند.
اينكه سينما خيلي مهم است، تصوير تمام نماي جامعه است در ميان جوامع، اينكه افغانستان و عراق بدون سينما فتحش آسان تر است تا ايران با تصاوير و ايماژهاي فراوان (حتي اگر مخدوش باشد)، اينكه سينماي ملي مي بايد متكي بر فرهنگ و آئيني ملي باشد و اينكه نمايش يك فيلم ايراني حتي از سينماي بدنه لااقل باعث گردش اقتصادي و كاري مي شود تا اينكه بنشينيم و فيلم هاي دست چندم آمريكايي را اكران كنيم و اينكه...
خلاصه همه و همه بحث، هميشگي و هميشه بوده و آنقدر هم گفته اند و فقط گفته اند و كسي نشنيده كه مرا ياراي تكرار آن همه نيست.
ولي امروز روز سينماست؛ جادوي قرن بيستم. سيما در سده اي كه گذشت، بيشترين تاثير را بر جهانيان گذاشت. از نوع لباس پوشيدن تا چيدمان منزل. از سيگار كشيدن تا حتي صحبت كردن و راه رفتن خيلي ها از روي هنرپيشه ها و فيلم ها تقليد مي شد، مد تعريف مي شد و سريع تر از هر رسانه اي درسراسر جهان فراگير مي شد. فرهنگ، موسيقي و خيلي چيزهاي ديگر فقط و فقط با سينما بود كه از غرب به شرق وارد مي شد و مي شود و اين همه، صدورش با موشك پاتريوت محال است.
جادوي تصوير متحرك با اشكال مختلف (تلويزيون، ماهواره، اينترنت و...)، حالا به آساني در اختيار همگان است و هنوز مسحور كننده.
راستي اينها را هم بارها گفته اند و شنيده ايم و...
ظاهرا امروز تولد سينماي ايران است، اگر هم نباشد امروز را روز سينما ناميده اند.
سينماي كوچك و مظلوم ايران كه دوست دارد و داريم و دارند كه بزرگتر از آنچه هست به نمايش در آيد وديده شود!
سينماي ايران هنوز گرفتار لكنت، حتي در مفاهيم اوليه است؛ بحران مشروعيت، تعدد مراكز تصميم گيري، عدم امنيت شغلي، بيمه اعضا، انتصابات (حتي در بخش انتخابي و صنفي اش)، اعمال سليقه ها به انحاء گوناگون، نبود سالن مناسب از نظر كمي و كيفي، عدم وجود استانداردهاي لازم در تجهيزات و ادوات، وابستگي شديد اقتصادي به دولت و دريافت سوبسيد به دليل عدم استقبال مردمي و... و خيلي چيزهاي ديگر.
سينماي ايران امروز دلخوش به چند تنديس فلزي و پلاستيكي است كه گيرم از چند جشنواره معتبر (از جشنواره هايي در دهكده هاي كوچك كه توسط چند جوان دانشجو برگزار مي شود و تنديس هايي كه پولشان را از فيلمساز برنده! مي گيرند و عناوين مجهول، صحبت نمي كنم.) دريافت كرده ايم. آن هم به اين دليل كه فيلمساز در داخل قدر نديده و در خارج بر صدر نشانده شده...!
سينماي ايران امروز دلخوش به چند فروش متوسط است با فيلم هايي كه حتي سليقه هاي متوسط جامعه را ارضا نمي كند ( فيلم پرمخاطب در ايران هفتاد و چند ميليوني، حداقل بايد 30 تا۴۰ ميليون بيننده داشته باشد. اين رقم را در بليت هزارتومان ضرب كنيد. معناي مخاطب عام را در مي يابيد.)
سينماي ايران امروز دلخوش به چند قول مساعد است و اميدوار است تا سياستگذاران بپذيرندشان و ياريشان دهند.( به همين دليل شايد گاه در حمايت و پشتيباني سياستمداري بنا به قول مساعدش وارد مي شوند و چون متخصص نيستند بد خرج مي شوند) و شأن هنر آلوده به اغراض سياسي مي شود. راستي سينماي ايران خيلي كوچك شده...
امروز روز سينما است و سينما يك مراسم آئيني است؛ مردمي كه لباس مي پوشند، با نيت رفتن به سالن بيرون مي آيند، در صف مي ايستند، بليت مي خرند و همگي در يك عزم مشترك در سالن تاريك بر پرده چشم مي دوزند و تجربه اي مشترك را انجام مي دهند؛ هريك بسته به برداشت و نگاه متفاوتشان.
پس امروز نيز با هر هدفي كه روز سينما ناميده شده و هر تاريخچه اي كه داشته باشد و سينماي ايران در هر نقطه اي كه باشد، يك روز آئيني است.
امروز روز سينما است؛ روز بزرگداشت يك عشق جمعي؛ يك روز بخصوص.
امروز روز سينما است. بر اهالي و دوستداران بي شمارش مبارك باشد.
*نويسنده و كارگردان سينما

|  آرمانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   علمي  |   فرهنگ  |
|  شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |