شنبه ۲۶ شهريور ۱۳۸۴ - - ۳۸۰۲
در شهر
Front Page

داش سيا و رفقا همين دور و بر هستند
اول، كارهايي كه براي راهنمايي و رانندگي ساخته شد و حالا هم انيميشن هاي شركت بازيافت؛ اين كارها نشان مي دهد كه بهرام عظيمي در خلق كاراكترهاي جذاب و دوست داشتني تخصص دارد
001587.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
سعيده امين
خلاقيت ديگران
هميشه كساني پيدا مي شوند كه روي دست آدم بلند شوند. اگر يك آدم خلاق پيدا شود و انيميشن طنز را طراحي كند كه هر قسمت آن 50 بار از تلويزيون پخش شود، آدم هايي پيدا مي شوند كه روي اين انيميشن هاي فارسي زبان، نريشن هاي، تركي، مشهدي، رشتي و خوزستاني بگذارند. عظيمي مي گويد: اين نريشن هاي پرت وپلا را شنيده ام، خيلي بانمك است، حتي شنيده ام كه مركز سيماي خوزستان روي آنها دوبله خوزستاني گذاشته است؛ خب، اشكالي ندارد؛ اين هم نوعي خلاقيت ديگر است.
مراسم بزرگداشت
فقط 37 سال دارد با صورتي انبوه از مو و ريش روشن، با چشماني آبي و عينكي كوچك و بدون قالب. زرنگي كرده و هيچ ي ك از كاراكترهايش را شبيه خودش طراحي نكرده است. عظيمي با بدجنسي دوست داشتني اش تمام دوستانش را وسط گود انداخته است. امان از وقتي كه دست آقايان كاتوزيان و ميرحسيني به آقاي عظيمي برسد.
خانه كاريكاتور براي او يك مراسم بزرگداشت گرفته است. او خودش كيف مي كند كه هنوز 40 را رد نكرده، كمي به او اداي دين شده است.


ايول به اين بچه هاي خلافكار و دوست داشتني توي قاب تلويزيون كه عشق ماشين بازي و موتورسواري اونها، ما رو دربه در كرده. سيا ساكتي و مرحوم داوود خطر رو مي گم: آخه حيف از داداش سيا نيست كه راه به راه ضايع مي شه؟ از چشماي نخودي و دماغ كوفته اي و شكم تپه ا ي اش كه بگذريم، وجود بي ريا و دل پاكي داره. اگر هم هي ضايع مي شه، به  خاطر ساده دليشه، شما سخت نگيريد .
خدا رحمت كنه داوود خطر رو كه هميشه آرزو داشت يه ماشين داشته باشه. آخه داوود خطر همچين بفهمي، نفهمي، توي تعمير ماشين سررشته داشت. يه عمر پا ركاب اتوبوس شركت واحد بود و آخر سر هم جونشو توي تصادف با يكي از همون اتوبوس ها باخت. اگه اون دفعه كه مي خواست بره ژاپن ديپورتش نمي كردند، حالا براي خودش يك تاكسي نو داشت و مجبور نبود به خاطر صنار، سه  شي روي پيكان قراضه مردم كار كنه. با اين وجود، داوود خطر، محبوب دل همه بروبچه هاي خطيه كه عكسشو با يك نوار سياه به ياد جوان ناكام، كنار داشبورد نصب كردند؛ روحش شاد .
شخصيت هاي انيميشن راهنمايي و رانندگي براي خالقشان بهرام عظيمي زنده اند. همه آنها زماني براي او وجود داشته اند. با هر كدامشان رفيق بوده و دوراني را گذرانده . سيا ساكتي، داوود خطر، جواد، هوتن و راد، همه كپي هايي از محفل دوستان دوران نوجواني و جواني بهرام عظيمي هستند. او كاريكاتوريست و انيميشن كار خبره اي است كه براي اولين بار با خلق كاراكترهاي انيميشن براي راهنمايي و رانندگي و گوشزد كردن عواقب تخلفات رانندگي، همه را پاي تلويزيون ميخكوب كرد.
شش كاراكتر براي يك اكيپ شش نفري
برو بچه هاي خلافكار قصه ما اغلب توي خط سه راه افسريه تا رسالت كار مي كنند، البته به جز اسي كه اصل راننده تو خط تهران- چالوسه، بقيه توي درگيري هاي ترافيك جنوب شهري توي خلاف غلت مي زنند .
بهرام عظيمي در جواني، يكي از همان بچه هاي جغله محله پيروزي بود. عشق موتور داشت و بعد كه بزرگ شد، ماشين باز حرفه اي شد؛ با هزاران خلاف رانندگي در كنارش: آدم وقتي عواقب خلافش را ببيند، از خلاف كردن لذت نمي برد ، اما عظيمي توي 45 قسمتي كه براي راهنمايي و رانندگي ساخت، تمام مكافات عمل خلافكاران را روي سرشان خراب كرد تا هوس نكنند لايي بكشند، بوق بزنند و چراغ قرمز را رد كنند.
او مي گويد: توي دانشگاه يك اكيپ شش نفري بوديم؛ درست كپي شخصيت هاي انيميشني راهنمايي و رانندگي؛ يكي چاق بود، يكي لاغر، يكي مو قشنگ بود، يكي كچل، يكي هم مثل هوتن بچه مثبت بود و كمي مايه دار. اينها همه براي من وجود داشته، با تمام آنها زندگي كرده ام، دغدغه هايشان را مي شناسم و از سرنوشت تك تك آنها خبر دارم !
براي بهرام عظيمي شخصيت هاي مثبتي هم در زندگي وجود داشته اند؛ هوتن شبيه يكي از دوستان اوست كه خيلي آرام و حرف گوش كن است. بهاره كه كاراكتر محبوب عظيمي است و شخصيت او را از دختر كوچولوي خودش و نيز دختر برادرش به نام بهاره اقتباس كرده است: بهاره را دوست دارم، چون خيلي مظلومه، يك بار جواني به شركت من  آمد و گفت كه شخصيت بهاره را من خلق كردم و شما از آن كپي برداري كرديد، حسابي شاكي شدم، گفتم تو رو خدا ديگه روي اين شخصيت دست نذار كه خيلي شخصي است. اونم ديگه چيزي نگفت .
البته بد نيست بگوييم از آ قاي راهنمايي و رانندگي با آن شخصيت مثبت و چهره روتوش خورده اش كه هميشه يا خودش هست يا دوتا چشم نامرئي، با يه برگ جريمه كه هيچ وقت تموم نمي شه. به گفته عظيمي توصيه هاي آقاي راهنمايي و رانندگي فصل الخطاب هر قسمت است؛ يعني دقيقا نكته اي كه اين سريال ها بر مبناي آنها طراحي و ساخته شده است.
عشق اتول و بوروس
عظيمي 37 ساله است. برايش يك مراسم بزرگداشت در خانه كاريكاتور ايران گرفتند كه كلي به خاطر آن كيف كرد، چون در ايران مرسوم است كه براي هنرمندان موسپيد، بزرگداشت بگيرند نه آنهايي كه هنوز 40 را هم رد نكرده اند: در دوران راهنمايي و دبيرستان، بچه تنبل كلاس بودم. زبان انگليسي كه تعطيل؛ هميشه كلاس را دودر مي كردم . مثل خيلي از كساني كه كار هنري مي كنند، از بچگي به نقاشي علاقه داشت، منتها مجبور شد براي تحصيل در رشته اتومكانيك به هنرستان برود. همانجا كارهاي نقاشي و طراحي از آدم ها و حتي اتومبيل را ادامه داد: به توصيه دبير ادبياتم در رشته نقاشي امتحان كنكور دادم، قبول شدم، اما چون ديپلم ردي بودم، نتوانستم به دانشگاه بروم، ناچار به خدمت رفتم. آنجا هم دست و پا شكسته درس خواندم تا وارد دانشگاه در رشته صنايع دستي شدم . در دانشگاه، آدم هاي متفاوت توجه بهرام عظيمي را به خود جلب كردند. مثل اغلب پسران ترم اولي دوست داشت خودي نشان بدهد. به قول خودش نه خوش قيافه بود و نه خوش تيپ. درسش هم كه تعريفي نداشت. پس شروع كرد به طراحي و كشيدن كاريكاتور از مسئولان و مقامات دانشكده و پسرهايي كه او در دانشگاه به آنها حسودي مي كرد: يواش يواش كارم گرفت. يك عده دوست پيدا كردم و طبيعتا عده اي دشمن. بعد شديم يك اكيپ شش نفره، درست شبيه به همان كاراكترهاي انيميشني . بچه تر كه بود عشق ماشين داشت و بروس لي. در و ديوار خانه اش پر بود از پوستر ماشين، بعد آنها را كند و ديوار سراسر خانه شد جاي فيگورهاي بروس لي: اولين بار بروس لي را در فيلم اژدها وارد مي شود ديدم. من و برادرم آنقدر تحت تاثير قرار گرفته بوديم كه تا رسيديم خانه، هنوز لباس نكنده، افتاديم به جان هم و يك لگد خورد توي شكمم كه با همان لباس راهي بيمارستان شدم .
هميشه سوژه اي براي شيطنت داشت. يك پل خراب حوالي پيروزي كه من و دوستانم هميشه يك فولكس درب و داغان را گذاشته بوديم در گودال مجاور آن. يك بار مي خواستم با موتور از روي پل و بالاي فولكس بپرم، اما خدا را شكر نپريدم، وگرنه به سرنوشت خدابيامرز فاليزوانيان دچار مي شدم .
كسي چه مي دانست كه بچه شيطون خيابان پيروزي بشود بهترين انيميشن كار طنز كشور و بگويد حديث بچه خلاف هاي تهران را...
ايول جايزه
وقتي اين موجود عجيب الخلقه كاريكاتور توسط چند نفر از متخصصان كشف استعداد دانشكده اش به طرز حيرت آوري كشف شد، همه چيز تغيير كرد: به كاريكاتور بند كرده بودم و تنها كاري بود كه آن را تا آخر ادامه دادم. يك روز از طريق يكي از دوستان دانشگاهي با يك شركت تبليغاتي تماس گرفته و فرم پر كردم. وقتي مرا قبول كردند، رئيس شركت، آقاي كسرايي مرا نشاند پشت كامپيوتر و كار انيميشن و متحرك سازي را يادم داد. تا الان هم با ايشان كار مي كنم؛ در شركت هور همه چيز را مديون او هستم . عظيمي از همان سال وارد مسابقات و جشنواره هاي خارجي شد. داوران سي ودومين جشنواره طنز اروپا -كه در ايتاليا برگزار شده بود- بهرام عظيمي را به عنوان دومين كاريكاتوريست و انيميشن كار برتر دنيا انتخاب كردند: همين جايزه، زندگي مرا عوض كرد و من از همان سال به طور جدي وارد عرصه كاريكاتور و انيميشن شدم . عظيمي از سال 65 تا همين امسال 58 جايزه گرفته كه 25 تاي آن بين المللي و از 15 كشور مطرح دنيا بوده اند. بيشترين جوايزم در رابطه با كاريكاتور و تصوير سازي نقاشي و انيميشن بوده است . او 250 كار تبليغاتي ساخته و يك عالمه كار بامزه براي بچه ها كه به صورت انيميشن بوده است. ميدان 101، كاري از اوست كه از شبكه يك سيما پخش شده است. تعداد زيادي هم كار انيميشن را به عنوان نويسنده و كارگردان تهيه كرده است: كارهاي بابا برقي (انيميشن) از جالب ترين كارهايي است كه خودم براي كودكان مي پسندم؛ البته اگر تعريف از خود نباشد .
بهرام عظيمي در سال 1376 همزمان با تاسيس خانه كاريكاتور ايران، به اين موسسه آمده و كار تدريس كاريكاتور را آغاز كرده تا هر آنچه اندوخته بود، ارائه كند. سه سال تدريس در دانشكده هاي صدا و سيما او را وارد رسانه ملي كرد: سال 70 هم يك فيلم تلويزيوني بازي كردم كه متاسفانه هرگز پخش نشد. تجربه بازي در دو نقش مكمل برايم جالب بود. نقش اول يك پسر خارجي است كه در پارك ها حركت موزون مي كند و ديگري گدايي است كه هر روز شاهد اعمال اين پسر است. غير از اين ديگر در هيچ تجربه سينمايي شركت نداشتم .
يك ماشين باز تير
يك جرقه در ذهن يكي از كارشناسان راهنمايي و رانندگي كافي بود كه بيايد و در شركتي كه آقاي عظيمي در آن كار مي كرد را بزنند: سال 81 بود و من هم حسابي در كارم جا افتاده بودم. از راهنمايي و رانندگي پيشنهاد ساخت يك مجموعه انيميشن به شركت دادند و چون من در شركت به عنوان يك ماشين باز تير شهرت داشتم كار سرپرستي تيم را به من دادند. من به همراه تيم، 45 قسمت از مجموعه را ساختيم و بعد من براي اجراي يك پيشنهاد جديد و مشابه كه از سازمان بازيافت شهرداري تهران به من شده بود از تيم خارج شدم. باقي بچه ها ماندند و كار را ادامه دادند تا به اين تعداد رسيد .
طراح و خالق كاراكترهاي راهنمايي و رانندگي، خود بهرام عظيمي بود. بعضي از سوژه ها از طرف راهنمايي و رانندگي پيشنهاد مي شد و بچه هاي تيم ها آنها را ساخته و پرداخته مي كردند.
قسمت اول خيلي پرهيجان و پخته از آب درآمد. اولين كاراكتر، داوودخطر بود كه با يك اتوبوس تصادف كرده و در همان قسمت مي ميرد و بعد مي شود بت بچه هاي خطي تاكسي و اتوبوس. همان قسمت اول كار گل كرد. خودم آن قسمت را بيشتر از همه دوست دارم .
بهاره شخصيت محبوب بهرام عظيمي است و داوود خطر و سيا ساكتي شخصيت محبوب مردم. طي يك نظر سنجي، 95 درصد بينندگان اين مجموعه به اين دو نفر بيشتر از همه راي دادند.
آن قسمت كه راد يك 206 مي خرد و مي رود سراغ سيا نيز بين مخاطبان بسيار طرفدار پيدا كرده است .
كلي جايزه به بهرام عظيمي دادند، البته راهنمايي و رانندگي زحمت كشيد و جوايز را به نيابت از ايشان دريافت كرد.
در خدمت بازيافت
اوا عاطفه جون، تو چطور روت مي شه اين چند كيلو ميوه رو دستت بگيري . اين دفعه آقاي عظيمي يك شوخي خطرناك با زنان چاقي كه قد كوتاهي دارند، دماغشان را جراحي كرده اند و كلي طلا و جواهر از سر و گردنشان آويزان است شروع كرده. اقدس خانم كاراكتر جديد و تازه به دوران رسيده عظيمي در مجموعه بازيافت زباله براي شهرداري است و آنقدر همه را جذب كرده كه در همان 15 قسمت اول كه از تلويزيون پخش شد، كلي طرفدار پيدا كرده است. شوهر اقدس خانم هم مثل خودش كوتاه و قلقلي است، موي سرش طاس است و مدام با تلفن همراه صحبت مي كند.
دايي فرزين هم كه تازه به محل آمده و با خواهرش يك واحد از آپارتماني را اجاره كرده، با آن وانت پيكان قراضه و از رده خارج شده، آرزوي زن گرفتن دارد؛ مدام به خواستگاري مي رود و هر غريبه اي را كه در محل مي بيند، فكرمي كند از طرف دختري كه چند روز پيش به خواستگاري اش رفته بود، براي تحقيق آمده اند. عظيمي مي گويد: الان داريم روي قسمت نوزدهم كار مي كنيم كه بسيار جذاب است و احتمالا مثل كارهاي راهنمايي و رانندگي گل مي  كند .
كاراكترهاي سازمان بازيافت خيلي پيچيده تر بوده و به جزئيات صورت، توجه بيشتري شده است. شخصيت طنز، بيشتر حول اقدس خانم و دايي فرزين مي چرخد. پويا و خواهرش،  صاحبخانه عصبي، سبزي فروش و بقال محله از شخصيت هاي اصلي اين داستان هستند.

يادداشت
دشواري هاي فرهنگسازي
سبحان درويش
شيوه زندگي انسان ها برخلاف گذشته ديگر سنتي نيست، زيرا وسايل رفاهي زندگي، مدرن شده و زمانه، كره خاكي را از خواب بيدار كرده و آن را به سوي پيشرفت و مدرنيسم هدايت مي كند و محصول اين پيشرفت ها تنها به يك هدف، ختم مي شود؛ اين هدف رفاه و آسايش عموم انسان هاست، اما محصول اين پيشرفت ها با آنكه مفيد انگاشته مي شود گاهي عواقبي منفي را براي جامعه مي سازد. يكي از اين وسايل رفاهي، خودرو است؛ اتومبيل هاي امروزي داراي سيستم هاي پيشرفته هستند و قابليت اين مهم را دارند كه ساعت را در خدمت سرعت بگيرند، اما زماني به همان عاقبت منفي مي رسند كه در تقابل با عواملي مانند توليد بالاي خودرو و تسهيلات ويژه براي خريداران قرار بگيرند كه نتيجه آن حجم سازي در خيابان ها و اتوبان ها و ايجاد ترافيك است؛ همچنين جوان نشيني خودرو. بعضا استعمال مواد روان گردان يا شرب الكل باعث تصادف و تشديد ترافيك مي شود، اما اين همه نوشتيم تا به اين نكته در اين نقطه فكري برسيم كه راهكارهاي بسياري براي كم كردن بار ترافيكي ارائه كردند و همه اين راه ها جز صرف هزينه، ارمغان ديگري نداشت و اگر هم داشته است بسيار اندك و ناچيز بوده... اما فرهنگسازي بهترين بسترسازي براي رفع مشكلات است و ايجاد اين باور در ذهن متصديان رفع ترافيك باعث شد تا از طريق بيل  بوردها و سيماي جمهوري اسلامي، فرهنگ اتومبيلراني را ترويج دهند و از اين رو كم كم در اكثر شبكه ها شاهد پخش داستان هاي چند دقيقه اي هستيم كه به هدف رفع ترافيك و... ارائه مي شود.
در بين اين تيزرهاي تلويزيوني مجموعه تيزرهاي سيا ساكتي بسيار مفيد واقع شده است و اين موفقيت به خاطر عواملي چون طراحي زيبا، به روز بودن شخصيت ها، دوبلاژ شنيدني، ادغام طنز ديداري و شنيداري در موضوعي جدي، مهم و جوان بودن شخصيت ها و... است، به طوري كه بيننده خود را جاي آنها مي بيند، زيرا همه ما شايد گاهي چراغ قرمز را رد كرده باشيم، كمربند ايمني نبسته باشيم و... از اين رو بسيار آسان مي توانيم شخصيت هاي مثبت و منفي داستان را آيينه خودمان بدانيم...اين روزها هر كه بد رانندگي كند يا تخلفي را انجام دهد، به شوخي نام يكي از شخصيت ها را به او مي دهند هوتن، داوود خطر، سياساكتي و... و اين مهم يعني؛ موفقيت عوامل طراح اين تيزر.اما اين تيزرها به ترافيك و رانندگي ختم نشد. موفقيت اين شخصيت ها باعث شد تا نيروي انتظامي نيز از طريق تيزر، ناگفته ها را بيان كند و به موفقيت برسد. از اين  رو چند هفته اي است كه تيزرهاي جديدي را مي بينيم كه در آن شخصيت اول داستان، بدون آگاهي دعوت به پارتي شبانه مي شود و... كه هدف اين تيزر نپذيرفتن هر دعوتي است. يا در تيزر ديگري شخصيت اول به اصرار شخصيت دوم به استعمال سيگار فراخوانده مي شود كه آن نيز با هدفي مشابه تيزر قبلي ارائه شده است... . نسل بعد، نسلي كه امروز گواهينامه ندارد و تنها شاهد اين تيزرهاست، بسيار از نسل امروز موفق تر است، زيرا فرهنگ صحيح اتومبيلراني و... را دروني كرده است.
چند روز پيش با يكي از دوستانم كه تازه ماشين خريده بود به همراه فرزند 4 ساله اش در اتوبان راهي بوديم. دوستم كمربند ايمني را نبسته بود و پليس كنار جاده با دست از ما خواست بايستيم، اما او بي توجه رد شد كه در آن لحظه فرزند 4 ساله اش جمله بسيار زيبايي را ادا كرد: بابا، سيا ساكتي كه قديما خطا مي كرد، ديگه خلاف نمي كنه، پس چرا شما هنوز خلاف مي  كنيد؟ شما كه از اون بزرگتريد اين جمله يعني موفقيت، يعني دروني شدن فرهنگ در نسل تازه.
فرهنگسازي بسيار سخت است و زمان زيادي را مي طلبد، اما نتيجه آن بسيار عميق و ناگسستني است. تيزر سياساكتي كاري هنرمندانه و گروهي است و تك تك عوامل آن در سايه يكديگر به فيض عمل رسيده اند.
عواملي مانند نيروي انتظامي، راهنمايي و رانندگي، طراح و گروه طراحي ، صدا وسيما و... و اميد بسياري است كه هشدارهاي داستان وار سيا ساكتي آينده روشني را براي وضعيت ترافيكي و حل اين معضل پديد آورد. غروب مشكلات نزديك و طلوع سامان در راه است.
ما بچه ها كه پدر هامون راننده هستند، قلبمون تند تند مي زنه

خبرسازان
يك فيلمبردار زن ايراني در تورنتو
001599.jpg
شهاب ميرزايي- در ايران به خاطر اينكه ثابت كني زن بودن هيچ تفاوتي با مرد بودن ندارد،  مشكل داري و در كانادا به خاطر اينكه ثابت كني كه هستي و وجود داري، مشكل داري.
رزت قادري، زن فيلمبردار سينماي ايران است كه حدود يك سال است مقيم تورنتو كاناداست.
قادري كه مدير فيلمبرداري فيلم سينمايي ملاقات با جن اولين فيلم سينمايي كردستان عراق بوده، ادامه مي دهد:  من در زمستان سال 1381 بيش از سه ماه در كوه هاي كردستان در سخت ترين شرايط آب و هوايي و با حداقل امكانات زندگي كردم و فيلمبرداري اين پروژه را انجام دادم كه در جشنواره بيستم فيلم نمايش داده شد. بعد از آن فكر مي كردم كه پيشنهاداتي به من داده شود، (البته فيلم هايي از سينماي كوتاه و مستند را تصويربرداري كردم)، اما به خاطر اينكه خيلي ها در سينماي ايران فكر مي كنند فيلمبرداري و صدابرداري كاري مردانه است و زنان فقط مي توانند منشي صحنه و گريمور باشند، از اين امر خيلي استقبال نكردند .
قادري در سال 83 به كانادا مي رود و در آنجا براي دوره دكترا در يك دانشكده سينمايي در ونكوور پذيرفته مي شود.
مي گويد كه شرايط در كانادا براي درس خواندن بسيار آسان است؛ يعني دانشجو مي تواند براحتي وارد دانشگاه شود و هر وقت سر كار رفت، هزينه هايش  را قسطي پرداخت كند.
قادري معتقد است: سينما در كانادا به جز رشته هاي انيميشن و مستند طبيعي، خيلي جدي نيست و آنجا در سيطره كامل سينماي هاليوود است. از طرفي چند سال است كه كشور كانادا با بحران بيكاري روبه روست، بنابراين خيلي سخت است كه بتواني كار مورد علاقه ات را پيدا كني .
قادري تابستان امسال براي همكاري با بلك راك مدير فيلمبردار دوربين دوم ارباب حلقه ها به ايران آمد تا هم دستيار او و هم مترجمش باشد.
او مي گويد: ايران براي راك، هم عجيب بود و هم جالب. در اين سفر بسياري از تصورات غلطش درباره ايران شكسته و خيلي به اينجا علاقه مند شد. او مي گويد كه در سينماي آنها تفاوتي بين زن و مرد وجود ندارد، زيرا همه چيز تعريف شده است .
قادري ادامه مي دهد:  درسن 35 سالگي بر سر يك دوراهي قرار گرفته ام. در ايران بسياري از رفتارها ناراحتم مي كند و در كانادا شرايط زيست براي انسان بهتر است، اما كار وجود ندارد و اين دوراهي بين ماندن و رفتن آزاردهنده است. هم اكنون به قادري براي پوشش تصويري بازي هاي ورزشي زنان مسلمان كه مهرماه در تهران برگزار مي شود، پيشنهاد كار شده است.
قادري با تلخي مي گويد: اين سرنوشت نه تنها من كه سرنوشت اكثر ايراني هاي مهاجر است كه شايد بين كشور مبدا و مقصد تا آخر عمر سرگردان باشند، هرچند اين رفت و آمد به آنها چيزهاي فراواني مي دهد كه در يك جانشيني از آنها خبري نيست .

|  تهرانشهر  |   جهانشهر  |   دخل و خرج  |   در شهر  |   علمي  |   شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |