يوسفعلي ميرشكاك
مردي است با گيوه و دستار سبز و تنبور. دم در روزنامه مي چرخد به دنبال آدرس ايرانشهر. خبرش فوري ميان بچه ها مي پيچد. چند ساعت بعد، دم در اتاق سردبيري غلغله است. همه آمده اند ببينند آن مرد تنبور به دست در ايرانشهر چه مي كند؟
يوسفعلي ميرشكاك دو روز پيش ميهمان تحريريه ايرانشهر بود. آمده بود براي مطلبي كه ديروز از او در روزنامه خوانديد. صداي تنبور او تحريريه روزنامه را از فضاي هميشگي اش دور كرد.
ميرشكاك اسم آشنايي است براي آنها كه روزنامه مي خوانند، اهل كتاب و مجله اند و ادبيات را پيگيري مي كنند. او در جلسات شاهنامه خواني شركت مي كند، در سخنراني هاي مربوط به شعرا حاضر مي شود، شعر مي گويد، نقد مي كند و... اما براستي او چه مي كند؟
مسعود ده نمكي، روزنامه نگار و مدير مسئول هفته نامه تعطيل شده شلمچه، چندي پيش فيلمي درباره فقر و فساد و فحشا در جامعه امروز ايران ساخت كه ميرشكاك در آن فيلم مقاله اي به نام دوزخ پايتخت خواند. اگرچه اين فيلم كوتاه، جايي اكران عمومي نشد اما سي دي آن دست به دست چرخيد و تقريبا (به خاطر موضوعي كه داشت) در ويدئو بيشتر خانه ها نمايش داده شد. شايد ميرشكاك را با تنبور و دستار سبز، آنجا هم ديده باشيد.
نقاش گمنامي كه در دزفول سرش به كار خودش گرم بود، به تهران آمد تا نقاشي را ادامه دهد اما سر از شعر و شاعري درآورد. مدتي شاگرد فرديد بود و در آن دوره حلقه اي پيدا كرد و ياراني، كه همان بستري شد براي طرز تفكر فعلي او.
دوستان نزديكش از استعداد بي حد و حصر او مي گويند. زماني كه كاري را شروع كند، در آن مي درخشد؛ شاعري، نقاشي، موسيقي و ...
البته تعداد كساني كه دل خوشي از ميرشكاك ندارند، بيشتر از دوستان نزديك اوست. ميرشكاك قلم تندي دارد و بي محابا درباره آنچه دوست ندارد و خلاف ميلش است، مي نويسد. لابد مطالب او را درباره دولتمردان و غيردولتمردان خوانده ايد؛ خصوصا مطلبي كه درباره عطاءالله مهاجراني (وزير ارشاد دوره هاي قبل) نوشته بود.
حلقه دوستان ميرشكاك، به خاطر مواضع عقيدتي او، روز به روز كوچكتر مي شود اما ميرشكاك از اين موضوع خم به ابرو نمي آورد. دوستان قديم و جديدش مي گويند اگر او كمي از اين مواضع عقب مي نشست و اصلا فقط به همان نقاشي كه از ابتدا شروع كرده بود توجه كافي نشان مي داد، شايد حلقه يارانش گسترده تر از اين بود.
مجيد مجيدي
متولد سال۱۳۴۰ است. آن سالها در محله خزانه زندگي مي كرد. سال 1346 براثر انفجار كاربيت نابينا شد. اين البته داستان زندگي مجيد مجيدي نيست. داستان زندگي يعقوب عبدي پور است كه مجيدي فيلم بيد مجنون را براساس داستان زندگي او ساخته است. لابد خبرش را اين روزها داريد؛ خبر اعتراض يعقوب عبدي پور به مجيدي و فيلمي كه معتقد است هيچ ربطي به زندگي او ندارد. از وفاي مجيدي قبل از ساخت فيلم و بي وفايي اش بعد از فيلم و زمان اكران آن مي گويد؛ زماني كه عبدي پور ميان اعتراض ها دست و پا مي زند بلكه حقش را از سينماي بي وفا بگيرد. مجيد مجيدي به خاطر بيدمجنون در جشنواره تورنتو كانادا به سر مي برد و به خاطر فيلم تشويق مي شود و در جلسه پرسش و پاسخي كه بعد از نمايش فيلم در سالني 500 نفري برگزار شد، درباره بيدمجنون گفت: زماني كه براي فيلم رنگ خدا تحقيق مي كردم با مردي روبه رو شدم كه داستان زندگي اش مرا شگفت زده كرد. اين فيلم داستان زندگي كسي است كه مثل حضرت آدم از بهشت رانده شده و سرگردان است. احساس كردم داستان اين انسان شبيه داستان بقيه انسان هاست كه فراموش كرده اند چه كسي هستند و از بهشت وجود خود دور مانده اند .
همان مرد نابينا اما، هنوز خجالت مي كشد خانواده اش را به تماشاي فيلمي ببرد كه او را خلاف آنچه هست نمايش مي دهد. وقتي مجيدي ديگر جواب تلفن هايش را پس از ساخت فيلم نداد، احساس پشيماني كرد؛ به خاطر دريافت 450هزار توماني كه بابت آموزش به پرويز پرستويي دريافت كرده بود، چون نه فقط مجيدي اسمي از او در هيچ كجا نمي آورد، حتي نام او را از تيتراژ فيلم حذف كرده است . مجيدي كه هر روز سراغ او مي رفت و براي بودنش اصرار مي كرد، حالا بود و نبود او برايش فرقي نمي كند.
سينماگران ما معمولا تيز هوشند. خوب مي دانند كجا و چطور و از چه چيزي بهره كامل ببرند و بعد براحتي فراموشش كنند. اصلا اين خاصيت سينماست؛ به مجيد مجيدي و ديگران هم بر نمي گردد.
يعقوب عبدي پور كه هيچ، سينما به ياران خودش هم بي اعتناست؛ تدوينگران، فيلمبرداران، بازيگران، نويسندگان، صدابرداران و...؛تمام آنها كه سالها براي آن زحمت كشيده اند را زود فراموش مي كند و فقط وقتي كه لازم باشد سراغشان مي رود و تحويلشان مي گيرد. عبدي پور كه جاي خود، حتي بهترين بازيگران را هم از ياد مي برد. فكر مي كنيد مجيد مجيدي هم يك روز جزو فراموش شدگان سينما خواهد بود؟ از قديم گفته اند از هر دست بدهي، از همان دست مي گيري .