سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
فرهنگ
Front Page

نگاهي به تغيير و ضرورت آن در نظام آموزشي
فروماندگان در بند نقش ايوان!
001644.jpg
ليلا سليقه دار
اشاره: جاي ترديد نيست كه هيچ عاملي اعم از رسانه، فرهنگ، حكومت، نهادها، سازمان ها و حتي خانواده از ميزان قدرت و تأثيرگذاري آموزش و پروش برخوردار نيست و رشد و شكوفايي يا ضعف و زوال هر ملتي در گرو آموزش و پرورش است. اما تلاش پراكنده براي تكامل اين عامل با نفوذ، آموزش و پرورش ايران امروز را به شكل موجود عجيب الخلقه اي با ريشه هاي سست و توان از كف داده درآورده است كه هر فرد سعي مي كند قسمتي از وجودش را رنگي ديگر ببخشد. متن حاضر نگاهي دارد بر چگونگي تغيير در آموزش و پرورش ايران.
نگاه هاي گوناگوني به ايجاد تغيير در هر سيستم وجود دارد. برخي اعتقاد دارند كه تغيير مي تواند اندك اندك و با نفوذ در شاخه ها و شعبه ها صورت گرفته و سپس در طي زمان به ريشه برسد. عده اي ديگر معتقدند بايد تغيير، اساسي، انقلابي و كلي باشد و از همان ابتدا به ريشه ها نفوذ كرده و دگرگوني كلي آغاز  شود. آموزش و پرورش امروز ايران از جمله سيستم هايي است كه ضرورت تغيير در آن احساس شده و دستخوش تغيير از نوع اول است، لذا سير ايجاد تغيير به شكل آرام، تدريجي و از زواياي حاشيه اي و جزئيات آن آغاز شده است. در هر دوره تحصيلي، كارشناسان قسمتي از سيستم آموزش و پرورش را مورد نظر و نگاه خود قرار داده و به تعاقب آن از يك تا چند سال زمان را وقف ايجاد تغيير در آن حوزه مي كنند. به عنوان نمونه، طرح تغيير الگوهاي تدريس در دوره ابتدايي در ادامه تغيير محتواي برخي كتب درسي مانند علوم تجربي و يا فارسي (بخوانيم و بنويسيم)، طرح تناسب محتواي آموزشي با نيازمندي هاي بومي و استاني دانش آموزان و به تناسب آن در طراحي و تدوين برخي كتب درسي دوره راهنمايي متناسب با هر استان طرح نظام جديد آموزش متوسطه كه در پي تحقق اهدافي چون جلوگيري از تكرار پايه صورت پذيرفت و صدها طرح از اين دست كه هر كدام گوشه اي از سيستم عظيم و به هم پيوسته آموزش و پرورش را شامل مي شود و هر يك قدمتي از يك تا چند سال دارند.
اگر از شباهت اوليه و بسيار ساده سيستم به يك پازل بهره بگيريم، مي بينيم كه ايجاد تغيير در يك قطعه از يك پازل در رنگ، طرح، شكل و ... بدون توجه به كل آن مي تواند در پازل تأثير گذاشته و آن را از مفهوم اصلي اش دور كند. چنين حركت هاي گسسته و پراكنده در نظام آموزش و پرورش ايران با مفهوم اساسي سيستم در تناقض است. ما در آموزش و پرورش با يك زنجيره به هم پيوسته كه در عين حال در مجموع نشان دهنده يك تصوير است رو به رو هستيم و اعمال اين تغييرات بدون در نظر گرفتن كليت سيستم و نقش سيماي آن بيشتر حالت لطمه را دارد تا فايده. يك مثال مي تواند به روشن شدن مسئله كمك كند : در تغيير نظام ارزشيابي در مدارس و جايگزيني نظام ارزشيابي توصيفي به جاي ارزشيابي به شيوه متداول و سنتي، چه مواردي بايد در نگاه سيستماتيك آن مورد نظر واقع شود؟ ارزشيابي، قسمتي از تدريس و يادگيري فراگيران است، كه به اين وسيله دانش آموز بايد بتواند از ميزان آموخته خود، آگاهي يافته و در حين انجام ارزشيابي نيز بر علمش افزوده شود. چنين مفهومي، ميزان بستگي و ربط اين حلقه را با ساير حلقه هاي فرايند ياددهي _ يادگيري بيشتر نمايان مي سازد. اين ارزشيابي به الگوي تدريس معلم بسيار مرتبط است. در الگوهاي نوين تدريس، نگاه معلم بايد به رشد راهبردهاي تفكر (حل مسئله، تصميم گيري و مفهوم آفريني) معطوف باشد. بر اين اساس «فراشناخت» از جمله مؤثرترين رويكردها در همه ابعاد حضور معلم (از جمله در تدوين طرح درس، نحوه اجرا و ايفاي نقش رهبري معلم) است.
سؤال و نكته مهم اينجاست كه با توجه به اين نكته كه تعريف ياد شده از ارزشيابي در دل الگوي تدريس معلم محقق مي شود، به چه بستري براي استفاده از چنين الگوهايي نيازمنديم؟ يكي از زمينه هاي مهم براي استفاده مناسب از يك روش، محتواي كتاب و برنامه درسي است. هنگامي كه يك برنامه ريز درسي به تأليف يك كتاب اقدام مي كند، رويكردي را براي تأليف آن در نظر مي گيرد كه اين رويكرد تعيين كننده الگوهاي خاصي براي تدريس هستند. به عنوان مثال رويكرد انتقالي،  رويكردي است كه مؤلف در آن تلاش مي كند تمام علوم را به طور مستقيم در اختيار دانش آموز قرار دهد. وقتي كتابي براساس اين رويكرد نوشته شده باشد، معلم نمي تواند به عنوان مثال با استفاده از روش حل مسئله، اين كتاب را تدريس كند، چرا كه تناسب ميان نحوه چينش محتوا و روش تدريس ياد شده وجود ندارد. با چنين وصفي شيوه ارزشيابي به گونه اي به الگوي تدريس و از طرف ديگر اجراي تدريس، چگونگي و نوع آن كاملاً با چگونگي تأليف محتواي كتاب درسي و نگاه مؤلف مرتبط هستند. اين مطلب روشنگر آن است كه به تناسب نوع تكليف، فعاليت كلاسي يا خارج از كلاس دانش آموز و نوع انتظار معلم از يادگيري فراگيران هم با توجه به فاكتورهاي قبلي متفاوت خواهد بود. اين در حالي است كه ما از ساير موارد تأثيرگذار همچون نگاه والدين و آگاهي آنان نسبت به يك تغيير در آموزش و پرورش، موضع و بينش معلم به تغيير ايجاد شده به عنوان اصلي ترين مهره اجرا در فرايند ياددهي _ يادگيري و ده ها مورد از اين قبيل مي گذريم.
با اين توصيف، آيا تغيير روش ارزشيابي از آموخته هاي دانش آموز، بدون ايجاد تغيير در ساير تكه هاي اين پازل عظيم مي تواند اثربخش و مفيد واقع شود يا آن كه تنها با اجراي يك طرح خود را راضي كرده ايم؟
اين تنها يك مثال از صدها طرحي است كه هر ساله با هدف ايجاد تغيير و تكامل در نظام آموزش و پرورش ايران ايجاد شده و يا ادامه پيدا مي كند. نگاه وسيع تر به آموزش و پرورش ارتباط غيرقابل انكار دوره هاي مختلف تحصيلي اعم از پيش دبستان، دبستان، راهنمايي،  دبيرستان و پيش دانشگاهي با يكديگر است. هر چند كه به شكل صحيح تر بايد دانشگاه و دوران تحصيل پس از دبيرستان را هم در سطوح بالاتر شامل همين سيستم در نظر گرفت. در اين شكل نيز عدم پيوستگي و ارتباط ميان تغييرات در نظر گرفته شده در هر دوره كه در هر كدام نگاه كارشناسان به قسمتي از نظام است نقد آشكار و روشني است كه عدم حصول نتايج صحيح و عدم تحقق اهداف را در پي دارد.
كوتاه سخن آن كه نتايج پژوهش هاي گوناگون در حوزه آموزش و پرورش از يك سو و ملموس و محسوس بودن تغيير در زندگي امروز از سوي ديگر، هيچ ترديدي در خصوص ضرورت ايجاد تغيير در سيستم آموزش و پرورش ايران به جا نمي گذارد. همچنين با نگاه به تغييرات اعمال شده در طي دهه هاي اخير، ناكافي و ناكارآمد بودن اين تغييرات ( كه چنانچه اشاره شد، به دليل عدم توجه به سيستم بودن نظام آموزش و پرورش است)، اين نتيجه را به ذهن متبادر مي سازد كه وقت آن رسيده است كه تغيير از نوع دوم، يعني انقلابي و ... تغييري ريشه اي و اساسي و تغييري كه كل پازل آموزش و پرورش و نه تكه هايي از آن را دربرگيرد، آغاز  شود.

به بهانه مدرسه نرفتن دخترم آرزو
تلنگر كودكانه
001647.jpg

اصغر نديري
روز بازگشايي رسمي مدرسه هاي شهر بود. به بركت اين روز، رايحه مطبوعي در فضا جاري شده بود. رايحه كتاب، درس و مشق، بوي محبت، بوي سال ها دوستي و طنين صداي معلم: «بابا نان داد. بابا كار مي كند. مادر ...» من خيال نمي كردم، كه يقين داشتم حالا ديگر همه بچه ها به سر كلاس ها مي روند و خندان و بي دغدغه مي روند.
دارا و سارا، امين و اكرم و ميليون ها امين و اكرم و حميده و محمد، شش ساله و يا هفت ساله و دختر و پسر.
تا همين يكي دو روز پيش كه شهريورماه تمام نشده بود، چشمانم را به روي خيلي از چيزها و مسائل كه اطرافم بود، مي بستم. خب مي گفتم: «تابستان است و ايام فراغت و تفريح.» اگر «زري» در وسط چهارراه با لا گل مي فروخت، اگر سكينه لباس زن و مرد عابر را مي گرفت تا به زور بازوي لاغر يا دل سوخته اش آب نباتي بفروشد. اگر اسماعيل در كانال آب حاشيه شهر در جنوبي ترين نقاط آب تني مي كرد، اگر محمد روبروي اداره آموزش و پرورش در آن گرماي طاقت فرسا، از صبح به كارمندها كه مي آمدند تا وقتي كه تعطيل شوند، گردوي پوست كاغذي مي فروخت. باز من چشمم را مي بستم. گوشم را هم مي بستم تا عجز و لابه فقراي شهر و كودكان فقر را نشنوم.
چشمم را به روي رئيس باند متكدي ها هم مي بستم. وقتي كه مي آمد و باج هر روزه كار نكرده خود را از اطفال خردسال خياباني مي گرفت. چه فرقي مي كند، اين بچه ها كجا هستند و چه كارهايي مي كنند؟ اگر «كامران» با كامراني و «همايون» با تمام افتخار و ثروت پدري و سببي به سفر دور و دراز دور دنيا مي رود، برود، اما و اما و ...
انتظار داشتم يكي، مسئول ذي ربطي بيايد و پدرانه و دلسوزانه بتواند دست يك يك ديگر گل هاي دود خورده و رنجور پاره پوش اين آب و خاك را بگيرد و به مدرسه ببرد. حتي اگر شده وعده يك ليوان شير آب بسته را بدهد، اما آنها را به سوي فردا رهنمون شود و حمايت كند. اي كاش من مي توانستم!
مگر نه اين كه من معلمي از معلمان اين جامعه هستم؟! مگر نه اين كه من از پدران اين ديارم؟! مگر نه اينكه من و هر كدام از ما شغلي داريم و مسئوليتي؟! صاحب نظر تعليم و تربيت، روزنامه نگار، مهندس، دكتر و ...
هنوز وقتي از مقابل مدرسه يا يك بوستان، اداره بهزيستي و يا اداره مديريت شهر مي گذرم، مي بينم كه اين بچه هاي فراموش شده، اين دختران و پسران، مادران و پدران آينده يا احتمالاً بزهكاران آينده نزديك تر هنوز نشسته اند و با نگاه يا كلام التماس مي كنند تا شايد دستي به سويشان دراز شود و كسي از آنها چيزي بخرد.
من و امثال من در پشت ميزهاي خود در اتاق خنك تابستاني و منصب گرم زمستاني نشسته ايم و براي كودكان اين آب و خاك تصميم مي گيريم. كجاست يك قدم برداشته شده؟
*
با تمام اين افكار در كش و قوس هستي كه دخترت، «آرزو» يت وقتي دست اميد به دستش داده اي، با همان زبان بچگانه و ابتدايي مي گويد: «بابا من ديگر مدرسه نمي روم!»
تو هم با شگفتي مي پرسي: «چرا عزيز دلم، اين چه حرفي است؟!»
و او مي گويد: «چند روز پيش كه پارك رفتيم، يكي از همكلاسي هايم را ديدم كه بستني مي فروخت. لباس مناسب هم ندارد. آخر خسته است و در كلاس هم زياد به درس توجه نمي كند. در حياط مدرسه به هر بوته گلي مي رسد با پا به آن مي زند و زير لب چيزي مي گويد. من از او خجالت مي كشم.»
و آن لحظه ديگر شما نمي توانيد دليلي قانع كننده بياوريد. اين تلنگر كودكانه همه چيز را در هم مي شكند.
**
در اين ايام كه هنوز عطر جشن عاطفه ها در هواي اول مهر غوطه ور است، اميدوارم كه بيدار شويم و ديگر از اين كودكان فروشنده نبينيم و ... نشنويم: «آقا، خانم تو را به خدا، آدامس بخريد، گل ببريد براي نامزدتان. گرسنه ام ...»

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |