سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

فرهنگ عمومي در عصر جهاني شدن - واپسين بخش
زندگي ديندارانه
ماريو دسوزا
ترجمه: محمدحسين ناظمي
001674.jpg
در نخستين بخش مطلب حاضر نويسنده به ابعاد گسترده جهاني شدن اشاره كرد و به اين نكته پرداخت كه امروزه بحث بر سر تمايزات بين فرهنگ والا و پست و خاصه اين كه چه كسي و بر اساس چه معيارهايي اين تمايزات را به كار مي برد، به برداشتي شناورتر از فرهنگ انجاميده است، فرهنگ اكنون مرزهاي پرمنفذي است، امروزه فرهنگ طيفي است از موتسارت، شكسپير و نقاشي هاي رنسانس، موزيك ويديوها و معنويت عصر جديد ، در اين بين تحليل هاي فرهنگي بايد به تبيين ماهيت جديد انسان بپردازند و به همين دليل درك و فهم فرهنگ معاصر از ماهيت انسان تحول درخور توجهي را از سر گذرانده است . واپسين بخش مطلب را كه اختصاص به بحث ماهيت انسان و چالش هاي زندگي ديندارانه در عصر جديد دارد، با هم مي خوانيم:
ماهيت انسان:
موضوع ماهيت انسان به لحاظ فلسفي و ديني بسيار پيچيده است. از منظر اين دو حوزه انسان شناسي و ساير علوم اجتماعي، خود به اين بحث كمك كرده و فهم ما را از ماهيت انسان غنا مي بخشند. بنابراين، مطالب موجود در اين مقاله اجمالي و مختصر خواهد بود. به طور كلي، ماهيت انسان را مي توان مبناي يكپارچگي او دانست. ماهيات انسان به انحاي مختلف ظهور و بروز يافته، اما همواره در يكپارچگي شخص انسان ريشه دارد. برخي مي گويند اين يكپارچگي بر اولويت ماهيت روحاني و فساد ناپذير نفس مبتني است، البته اين عده از نياز انسان به اجتماع كه سبب بروز و تحقق قواي نفس مي گردد غافل نيستند. برخي ديگر معتقدند ماهيت انسان سنگ بناي اصلي است، اما اين مطلب نقش امر تاريخي وابسته به امر مطلق را تحت الشعاع قرار نمي دهد. اين رابطه از نظر آنها «ماهيت انسان و تاريخيت» است.
با اين همه برخي مي گويند ماهيت انسان ريشه در تصورات دارد يا سوژه اي است در اختيار يك ذات.
به اعتقاد من، يك رويكرد فلسفي و كلامي سنتي مسيحي هيچ گونه تضادي بين نظريه كلي ماهيت انسان از يك سو و شرايط تاريخي و زماني فرد كه در اين ماهيت تأثير دارد، از سوي ديگر قائل نيست. انسان ها از يك روح و بدن هستند و اين يكپارچگي ريشه در ماديت و غيرماديت (روحانيت) نظام خلقت دارد. لذا، به طور كلي، بنابراين رويكرد سنتي، فرهنگ ها و تمدن ها ثمره تجلي رابطه اي بين ماهيت كلي و مشترك انسان ها و خاصه مظاهر اين ماهيت در فرهنگ ها و تمدن هاي بومي و محلي اند.
اين رويكرد فلسفي و كلامي سنتي، ماهيت انسان را يك جوهر در نظر مي گيرد؛ ماهيت انسان بسان دانه اي است در شخص انسان كه در نتيجه قواي نفس مثلاً خيال، عقل، اراده و نيز اخلاق، اجتماع و دين جوانه زده به بار مي نشيند. در چنين انديشه اي، ماهيت انسان نه نوار كاستي است كه از قبل پر شده باشد كه صرفاً انسان بخواهد زحمت شنيدن محتواي آن را به خود بدهد و نه صرفاً محصول شرايط تأثيرات و عوامل فرهنگي و اجتماعي است كه انسان از آنها بدي نداشته و در چنگالشان گرفتار آمده باشد. بلكه ماهيت انسان در سنت مسيحي همانا تجلي (مظهر) تعامل (برخورد) ميان آزادي موجود آفريده شده بر صورت خدا و تأثير جامعه و فرهنگ [و به تعبير ديگر] رابطه اي بين لطف و طبيعت است.
چنين فهمي از ماهيت انسان شماري از عوامل مربوط به هم را حائز اهميت مي كند:
۱- از آنجا كه انسان ها بر صورت خداوند آفريده شدند. بعد روحاني انسان در اولويت قرار مي گيرد.
۲- از آنجا كه عوامل اجتماعي و فرهنگي براي پيشرفت انسان اساسي اند بنابراين، ماهيت انسان به اين عوامل بستگي دارد و در واقع اين عوامل ماهيت را قالب ريزي مي كنند.
۳- ماهيت انسان را هيچ گاه نمي توان بدون [دو مفهوم] گناه و نجات در نظر گرفت. اين دو جايگاه انسان را تعيين مي كنند و شناخت ماهيت انسان به ميزان التزام شخص به اين دو مفهوم بستگي دارد.
۴- رشد و تحقق ماهيت انسان در قانون طبيعي (طبيعت) خلاصه شده است: «خير را برگزين و از شر پرهيز كن» قانون طبيعي «استاندارد ثابتي» است كه دربرگيرنده طرح خدا در قالب وحي است كه به تمام آنچه با عقل انسان به دست مي آيد در ارتباط است.
سويه ديگر بحث در مورد ماهيت انسان در حوزه  هاي مطالعات فرهنگي، جامعه شناسي، فمينيسم و پسامدرنيزم دنبال مي  شود، برخي از اين مكاتب فكري ماهيت انسان را ثابت و محدود و عمدتاً تسليم سلسله مراتب ساختارها و مقولات مي دانند. يكي از معاني پسامدرنيزم، از ميان رفتن اعتبار «فاعل يكپارچه» است. از نگاه اين مكتب، اين فاعل كسي است كه اهداف و آمالش و راههاي دستيابي به آنها را توسط عقلانيت ابزاري سامان مي دهد. امروزه ما نه تنها با بحران هويت فردي مواجهيم بلكه برخي معتقدند بحران [ديگر] آن است كه چه كسي [مفهوم] «ما» را در جامعه مي سازد.
فمينيسم نيز در جاي خود به مباحث مربوط به ماهيت كلي انسان به ديده ترديد مي نگرد. برخي مي گويند علت تنوع و كثرت گرايي فرهنگي امروز رنجي است كه دستامد «يكپارچه كردن» ماهيت انسان است؛ يكپارچگي اي كه تمايزات را كنار مي زند. [لذا] فمينيست ها اكنون بر اين مسأله اصرار دارند كه هيچ كس حق حرف زدن ندارد و هيچ نوع انسان شناسي اي غالب نيست. برخي معتقدند در خود تفكر فمينيستي نظر به تكثر و تنوع، تجربيات شخصي و فرهنگي زنان، يكپارچه كردن (يكي كردن) تجربيات آنان غير ممكن است.
در كل مي توان گفت كه تفكر فمينيستي، فهم شناخت خاصه انواع مختلف شناخت را بسط داده است.
اين همه، در شكل دهي به اين نوع فهم و حتي ظهور ماهيت انسان نقش تعيين كننده اي دارد.
در نتيجه، اين مكاتب فكري فهم سنتي از ماهيت انسان را به چالش كشيده اند و عمدتاً مي كوشند تا ماهيت انسان را بنابر اصطلاحات مشخص و تعاريف دقيق طبقه بندي  كنند، تنوع اين مباحث بر دنياي عامه فرهنگ عمومي نيز سايه افكنده است. ساخت خود و شناخت فاعل هاي متناقض و متفاوت از طريق [آگاهي از] مباحث مختلف در خصوص ماهيت انسان و نحوه شناخت آن امكان پذير است.
فرهنگ عمومي جهاني با پشتوانه تاريخ و اقتصاد، كانون فرجام شناسي را دگرگون ساخته و به نظر مي رسد اساساً آن را نفي كرده است. فرهنگي كه فرجام شناسي ندارد با سئوالات بسياري در مورد كاركرد آن فرهنگ و آزادي انسان از گيرودارهاي زندگي مواجه است
۵- چالش هاي زندگي ديندارانه
دين دو بعد دارد: مرئي و نامرئي. برخي بدعت ها در مسيحيت به خاطر تأكيد بر يك بعد و غفلت از بعد ديگر است. دستور به دوست داشتن، عشق به خدا و همسايه ناظر به دو بعد بيروني و دروني، مرئي و نامرئي دين است. تعامل بين ماهيت انسان، فرهنگ تصويري و جهاني شدن، ساختارهاي معرفت شناختي را دگرگون مي كند. در چنين شرايطي دانش(معرفت) ناشي از دين با چالشي مهم روبرو مي گردد.
اولين چالش به اعتقاد من، تحولي است كه در رابطه بين ماهيت انسان، فرهنگ و آموزش روي مي دهد. پيش فرض آموزش، وجود يك ماهيت واحد است و البته حمايت فرد از يك فلسفه خاص آموزشي را نيز مد نظر دارد.
آموزش در بافت يك فرهنگ و سنت خاص ميسر است. فرهنگ و سنت نيز به نوبه خود، ستون هاي آموزش به شمار مي روند اما از طرفي مستعد به دام انداختن  آنها كه در پي آزادي اند نيز هستند. بنابراين آموزش وسيع تر از فرهنگ و سنت است. آموزش نه صرفاً بستر تحول (و حتي انقلاب) است و نه مي تواند وسيله حفظ وضع موجود باشد. آموزش در ارتباط و در تنش با فرهنگ و سنت مي زيد.
در كنار ساير عوامل، انسانيت (شخصيت) در بافت يك سنت و فرهنگ خاص رشد مي كند و بزرگ مي شود. اما نمي توان آن را به يك سنت و فرهنگ خاص محدود كرد. اما جهاني شدن در جاي خود، از طريق رسانه هاي جمعي و ارتباطات فوري يك فرهنگ عمومي واحد را به جوانان عرضه مي كند، فرهنگي كه بر مصرف و ميل (سليقه) مبتني است. اين فرهنگ مايل نيست كه مخاطب خود را وارد مسائل عميق زندگي كند بلكه از مسائلي مانند مرگ، دين، فقر و غيره عكس  مي گيرد و بدون آنكه آنها را در بوته تحليل و بحث قرار دهد در اختيار مخاطب خود قرار مي دهد.
دين، در بافت آموزش سازماني، به فهم ماهيت انسان و تعامل اشخاص با نظام خلقت بستگي دارد. نظر به ماهيت مبهم و فرهنگ عمومي، چگونه مربيان، خاصه در مدارس اعتراف با فروكاهيدن ماهيت انسان به يك حادثه برخورد مي كنند؟ ترديد نمي توان داشت كه مربيان مدارس اعتراف در عصر جهاني شدن بايد با مسائل مربوط به ماهيت انسان درگير باشند. اما لازم است آنان در خصوص نحوه ارزيابي تحولات و گرايشات موجود در سنت ديني شان هوشيار باشند. افزون بر اين آنها بايد فهم روشني از دانش آموز به مثابه انسان، انساني كه بر صورت خدا آفريده شده و بايد در جامعه و زمان تاريخي خاصي بزيد، داشته باشند.
چالش دوم به جهاني مربوط مي شود كه در معرض فرهنگ عمومي و يكپارچه قرار گرفته اند؛ فرهنگي كه بر مصرف و سليقه مبتني است؛ مصرف و سليقه اي كه حس بينايي آن را وحدت مي بخشد. همان گونه كه گفتيم حواس با خيال رابطه خاصي دارند و زندگي ديندارانه نيز رابطه خاصي با خيال دارد. بنابراين به نظر مي رسد نظر به غلبه كلي حس بينايي، اين زندگي ديندارانه در فرهنگي رشد كند كه بسيار وابسته به بينايي (ديدن) باشد. اما دين نوعي علم را با خود دارد لكن اين علم، علم به اشياء است آن گونه كه در زندگي جامعه دينداران وجود دارد و به آن عمل مي شود. به علاوه اين علم، علم به اشياء است آن گونه كه مشهود نيست اما افراد و جامعه دينداران به آن باور دارند.
مايلم بگويم كه قوي ترين شعار فرهنگ عمومي اين است: «دين همانا باوركردن است.» اگر چنين است، پس زندگي ديندارانه با چالش هايي مواجه است كه تاكنون شناخته نشده اند. تعاريف پيشين در مورد فرهنگ در ارتباط با كليت شخص بسط يافته است، فرهنگ، تجلي روح انسان در سطوح مختلف به شمار مي آمد كه با علوم مختلف در تعامل بود و سئوالات را مطرح و به بسياري از آنها پاسخ مي داد. غلبه تصوير در فرهنگ عمومي تعامل شخصيت انسان را در تعامل با كل واقعيت و نيز در سطوح مختلف بر هم مي زند. از فرد ديندار خواسته مي شود كه در تمام سطح زندگي اش ديندار باشد اما به نظر مي رسد زماني كه تمامي اين سطوح دائماً تصويري تفسير شود، ايمان شخص ديندار را به چالش خواهد كشيد. آموزش سازماني به چيزي بيش از قدرت تصوير بستگي دارد. در واقع در اينجا ماهيت انتزاعي عقل مد نظر است. نظريه علم به اين ويژگي انتزاعي عقل بستگي دارد.
افزون بر اين، زندگي ديندارانه به نوبه خود مستلزم اين قوه انتزاع است چرا كه فراگيري اصول و عقايد ديني نيازمند اين قوه است اما مربيان نمي توانند از تحولاتي كه با غلبه تصوير، در اين فرهنگ عمومي جهاني روي مي دهد آگاه شوند. غلبه تصوير، مفاهيم ادراك و علم _ دو بعد اصلي زندگي ديندارانه را- متحول مي كند.
چالش سوم به محوريت مصرف و سليقه (ميل) در فرهنگ عمومي مربوط مي شود. اكنون نه مصرف و نه سليقه هيچ يك براي انسان تازگي ندارند. به اعتقاد من، علت پيشرفت و رونق تمدن ها مصرف ماديات و تمايل به قدرت بوده است. آنچه تازگي دارد آن است كه مصرف و ميل به همراه مد و گرايش در حال تبديل شدن به دو اهرم تعيين كننده در فرهنگ عمومي جهان است. تعريف و به بيان آوردن پيچيدگي روح انسان با اين چهار ويژگي بسيار دشوار است: اصلي ترين آنها فروكاهيدن روح انسان به مظاهر مادي به تنهايي است. رابطه بين روح و ماده از جايگاه مهمي در تاريخ اديان جهان برخوردار است. اغلب اديان ضمن آنكه قائل به مادي بودن انسان نيز هستند، در سنت مسيحي انسان مجموعه اي از ماده و معناست _ بايد اين نكته را نيز تبيين كنند كه چگونه دنياي مادي مي تواند محمل ايمان و عدالت باشد بعلاوه، سنت هاي ديني تعليم مي دهند كه چگونه دنياي مادي عباي وسوسه اش را بر فرهنگ و سنت مي افكند. بنابراين، تعريف فرهنگ، با مفهوم مصرف، توانايي هاي انسان را جهت مشاركت در امور دنيوي محدود مي كند و ايده فرهنگ به مثابه مظهر ابعاد مختلف و متنوع روح انسان را ناقص مي كند. جنبه ديگر اين چالش خاص به ميل مربوط مي شود. ميل از نگاه دين، واژه اي چندبعدي است و مانند فرهنگ در سطوح مختلف در انسان وجود دارد و با او ارتباط دارد. اين واژه طيفي وسيع را در بر مي گيرد لذا مجموعه اي است مركب از اخلاق، اجتماع، دين، عقل و زيبايي. واژه  ميل در مورد فرهنگ عمومي از دو جهت حائز اهميت است. آني بودن و دسترسي فوري به آن و هر چيزي كه ذيل مقوله  احساس و تحريكات جسمي قرار گيرد. در نتيجه فرهنگ عمومي آني و به لحاظ جنسي انباشته است. فرهنگ عمومي به جوانان عرضه مي شود و آنها را تا حد امكان جوان نگه مي دارد، دين و سنت هاي ديني نيز به نوبه خود اهميت ميل را مي دانند اما بين اميال خير و اميال شر تفاوت قائل اند. در واقع در برخي سنت هاي مسيحي مانند سنت ايگناتيوسي، از انسان خواسته مي شود كه براي ميل به عشق به خدا و ميل به پيروي از خواسته و اراده او دعا كند.
در دين ميل به عنوان نيروي انرژي بخش حيات بسيار تقويت مي شود: نيرويي كه خوبي ها را برمي گزيند و همواره در پي حقيقت است. بنابراين ميل واژه اي است كه بيانگر شرايط عميق و پيچيده انسان است. فروكاهيدن ابعاد ميل به ماديت و خاصه ميل جنسي، يكپارچگي انسان را متزلزل مي كند. در فلسفه آموزش مسيحيت، مربي آموزش [همزمان] عقل، اراده و دل را با هم تعليم مي دهد. اما آموزش اراده، اگرچه به طور غيرمستقيم انجام مي گيرد، از اهميت خاصي برخوردار است. جايگاه ميل در آموزش اراده، از طريق آموزش اخلاق و دين بسيار حائز اهميت است. بنابراين پاسخ آموزش اعتقادات به تغيير كيفيت تك بعدي ميل در فرهنگ عمومي چيست؟ دانش آموزان اين آموزش در تمام ابعاد فرهنگ عمومي با اين مفهوم ميل مواجهند. دانش آموزان نمي توانند صرفاً به خاطر اينكه اين مفهوم از ميل را در پايان روز درسي خود رسانه ها مجدداً احيا مي كنند، آن را در طول زماني كه در مدرسه هستند معلق رها  كنند. اين مسئله يك بعد از تنش بين دين و فرهنگ است.
چهارمين و آخرين چالش، نبود فرجام شناختي در فرهنگ عمومي، خاصه در بافت جهاني شدن است. بر تمام اديان توحيدي نوعي فرجام شناسي حاكم است و بي شك اختلاف اين اديان در نحوه فهم اين فرجام شناسي است اما فرهنگ عمومي فاقد فرجام شناسي است. فرهنگ عمومي جهاني با پشتوانه تاريخ و اقتصاد، كانون فرجام شناسي را دگرگون ساخته و به نظر مي رسد اساساً آن را نفي كرده است. فرهنگي كه فرجام شناسي ندارد با سئوالات بسياري در مورد كاركرد آن فرهنگ و آزادي انسان از گيرودارهاي زندگي مواجه است.
فرجام شناسي از عملي هدفمند و در عين حال كاركردي سئوال مي كند البته مي توان گفت كه فرهنگ عمومي هم هدف دارد و هم كاركرد و آن نيست مگر سرگرمي. افزون بر اين، سرگرمي از طريق ۴ ابزار عرضه مي شود و به دست مي آيد. مصرف، مد، گرايش و ميل. در نتيجه ماهيت و محدوده فرهنگ از اساس متحول شده و متعاقب اين تحول، نحوه نگاه و فهم انسان را نيز دگرگون مي سازد. فرهنگ به طور كلي، عبارت است از تمام مظاهر ناشي از تعامل روح انسان با سطوح مختلف واقعيت. فرهنگ عمومي فهم واقعيت و نيز فهم روح انسان را محدود كرده است. در دفاع از فرهنگ عمومي لازم است كه بگوييم سرگرمي همواره مشخصه بارز فرهنگ، خاصه جنبه جشنواره اي آن بوده است. اما مطمئناً سرگرمي يكي از جوانب فرهنگ به شمار مي رود.
دين و اعتقاد، هم در نظام و غايت وجود خاكي و هم در رابطه با زندگي ابدي به فرجام شناسي بستگي دارد. فرهنگي كه فاقد فرجام شناسي بوده و به مسائل و سئوالات مربوط به نظام، غايت و اهداف [جهان] وقعي ننهد طرفدارانش را در عوض آزادكردن در بند مي كشد. انسان موجود پيچيده اي است كه در سطوح مختلف هست مي يابد و تعامل مي كند.بنابراين فروكاهيدن روح انسان به سرگرمي به تنهايي، مفهوم فرهنگ را محدود مي كند. در بافت جهاني شدن، فرهنگ عمومي اي كه از فرجام شناسي بهره كمتري دارد بر فرهنگ هاي بومي سخت مي گيرد و بيشتر در پي محو ويژگي هاي متمايز و منحصر به فرد فرهنگ هاي محلي است.
[البته] هدف  آن لزوماً بد نيست. فرهنگ عمومي جهاني را اهداف عمده اقتصادي يعني خريد و فروش هدايت مي كنند و اين فرهنگ از طريق مصرف كه خود به مد، گرايش و ميل بستگي دارد، به اين اهداف دست مي يابد.
بنابراين نتايج محدود اين فرهنگ، روح انسان را محدود مي كند و اين محدوديت ها تأثير قابل توجهي بر زندگي ديندارانه مي گذارد.

تازه هاي انديشه

001677.jpg
فلاطوري از ديد صاحبنظران
فلاطوري، سيد عباس رفيعي پور، انتشارات دليل ما، ۳۰۰۰ نسخه، ۱۲۰۰ تومان.
عبدالجواد فلاطوري، در ۲۴ جمادي الثاني ۱۳۴۳ هجري قمري، ۱۳۰۴ هجري شمسي، در محله بيدآباد اصفهان متولد شد. در سال ۱۳۳۳ شمسي براي ادامه تحصيل و فراگيري فلسفه غرب راهي آلمان شد و در سال ۱۹۶۱ ميلادي به مدت چهار سال به عنوان مدرس زبان فارسي همكاري خود را با دانشگاه هامبورگ آغاز كرد و...
كتاب حاضر در دو جلد به بيان ديدگاه هاي صاحبنظراني چون آميرزا مهدي آشتياني، استاد اكبر داناسرشت، علامه سيدمحمد حسين طباطبايي، علامه محمدرضا حكيمي، دكتر مهدي محقق و... در خصوص شخصيت وي پرداخته است. همچنين جلد دوم اين كتاب شامل مجموعه نوشته ها و مصاحبه هايي از پروفسور سيد عبدالجواد فلاطوري مي باشد.
001680.jpg
فلسفه ويتگنشتاين
لودويك ويتگنشتاين متفكر زبان و زمان، محمد ميلاني بناب انتشارات مهر نيوشا، چاپ اول ،۱۳۸۴ ۱۵۰۰ نسخه، ۴۰۰۰ تومان.
اين كتاب دومين مجموعه  ناشر درباره فلسفه ويتگنشتاين است و متشكل از مجموعه مقالاتي چون : خدا در فلسفه ويتگنشتاين متقدم، ذهن، معنا و كاربرد، مبناگرايي، انسجام گرايي و كنش گرايي، ويتگنشتاين در آينه زمانش، مبناگرايي و فهم عرفي و... با مقدمه اي از دكتر رضا داوري اردكاني است.
مطالعه اين كتاب نه تنها براي دوستداران فلسفه جديد و معاصر غرب، بلكه براي علاقمندان به مطالعات حوزه  زبان شناسي نيز مفيد است.

ديدگاه
فلسفيدن كار دشواري است

ايلنا: «دكتر سيد عليرضا حسيني بهشتي» ، استاد گروه فلسفه سياسي دانشگاه تربيت مدرس درباره فايده فلسفه در زندگي كنوني گفت: به فلسفه مي توان به دو صورت نگاه كرد؛ يكي نگاه روشي (شيوه نگاه كردن به جهان) و دوم، نگاهي كه براي فلسفه چيزي بيشتر از اولي و رسالتي بزرگ قائل است.
وي افزود: فكر مي كنم امروز به فلسفه به عنوان يك روش نگاه شود بهتر است. امروز نگاه فلسفه به جهان و پديده ها در موضوعات مختلف اجتماعي، هستي شناسي، وجودشناسي ، فلسفه اخلاق ،رابطه انسان با خدا، طبيعت و تاريخ با نگاه علمي متفاوت است. نگاه فلسفي نگرشي است كه انسان فارغ از آن زندگي نمي كند و سئوالات ابتدايي چون مبدا و مقصد انسان و منشأ عالم و روابط با ديگران همواره سئوالاتي فلسفي اند كه همواره در زندگي انسان مطرح بوده است، فلسفه بخشي از زندگي است.
دكتر حسيني بهشتي در پاسخ به سئوال خبرنگار ايلنا مبني بر نياز به بازتعريف فلسفه در روزگار مدرن با توجه به جرياناتي چون پست مدرن چنين گفت: پست مدرنيسم قطعا چالش هايي براي تفكر مدرن پديد آورد. به بيان دقيق تر پروژه روشنگري كه اوج آن قرن ۱۹ و تفكر آن ريشه در پوزيتيويسم توسط اين جريان به چالش كشيده شده است. البته اين چالش ها مفيد هم هستند، از اين نظر كه به ما نسبت به مباني معرفت شناسي فلسفه مدرن و درباره دستاوردهاي آن آگاهي مي دهد، از طرفي هم هر چيزي كه توسط پست مدرن ها مطرح مي شود، به طور كامل پذيرفتني نيست. بلكه بايد قسمتي را پذيرفت. ولي نمي توان بدون توجه به پست مدرنيسم و چالش آن در فلسفه به پيش رفت. بايد به آن توجه داشت، اگر پاسخي درباره اين جريان داريم، بايد ارائه دهيم. در غير اين صورت در عين مخالفت با اين جريان بايستي به تفكر روي آوريم و به اين بينديشيم كه مباني قبلي ما قابل دفاع است يا نه و چگونه مي خواهيم از آن دفاع كنيم. به بيان ديگر مسأله قبول داشتن يا قبول نداشتن پست مدرنيسم نيست، بلكه بايد به آن پاسخ دهيم.
بهشتي درباره علت ضعف فلسفه انديشي در ايران امروز هم گفت : از ابزارهايي كه فلسفه دان بايد در اختيارش باشد، نقادي دور از حوزه سياست و عوام زدگي است. اگر حوزه نقدي به وجود آيد كه اين مشكلات در آن نباشد، گام بزرگي به سمت هدف برداشته ايم. زيرا اگر من حرف و نظري ارائه دهم، ديگران در محيط نقدي كه نام بردم، نقدهاي جدي بر من وارد مي كنند و من هم از نقدها استفاده مي  كنم. به بيان ديگر نقدها بايد به انديشه من وارد شود نه خود من. در صورت مهياشدن اين امكانات ما هم توانايي فلسفيدن داريم، به شرطي كه شرايط فراهم باشد.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |