چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۴ - - ۳۸۴۰
دربي پايتخت
دو هاف تايم در جهنم
004947.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
حميدرضا پورنصيري- بي ترديد دربي منچستر بزرگترين دربي محلي در انگلستان است. رقابتي كه با جدال ازلي سلتيك و رنجرز در اسكاتلند مقايسه مي شود. هر دو باشگاه داراي تشكيلات عريض و طويلي هستند. رنگ پيراهن منچستر يونايتد قرمز است و رنگ پيراهن منچسترسيتي آبي. در شهر بندري منچستر رويه جالبي رواج دارد. شايد در مرسي سايد يك برادر طرفدار اورتون باشد و برادر ديگر طرفدار ليورپول، اما در منچستر، شما خانواده ها را يا طرفدار منچسترسيتي مي بينيد يا طرفدار منچستر يونايتد...
منچستر ـ 1966 ميلادي
فرانكي: من گفتم فرد گودوين خائن، چون اون خائنه! بازم مي گم فرد گودوين خائنه! چرا ساني؟
ساني: چون... چون فردي گودوين بعد شيش سال كه تو منچستر راه و رسم هافبكي رو ياد گرفت، واسه چند هزار پوند كثيف ما رو ول كرد و رفت، رفت، رفت ليدز يونايتد... تازه چي؟ يه، يه پاشم شيكسته بود، يه پاش!
فرانكي: اينه خانم اگنس شلتون، اينه خيانت!
تهران ـ ميانه دهه 70 شمسي
حداقل نصف ورزشگاه، يكصدا، يك شعار را مي دهند. اصلا اين بار مهم نيست كه قرمز مي برد يا آبي. يعني براي قرمزها مهم اين است كه هرطور شده از خجالت ياغي درآيند، همان بازيكن سركشي كه به خاطر چند ميليون بالاتر، قيد پيراهن باشگاه را زده و رفته در اردوگاه دشمن. آبي ها هم حاضرند دوباره شش تايي شوند، اما يك گل بزنند و آن يك گل را هم همان بازيكن سركش بزند تا يادشان برود سال قبل با گل همين بازيكن بود كه به رقيب ديرينه باخته بودند. همين است كه حداقل نصف ورزشگاه يك شعار را فرياد مي زند، شعاري كه شنيدنش هم آدم را شرمنده مي كند چه برسد به هوار زدنش.
آخرهاي بازي ست و ياغي رفته نوك حمله. دارد تمام سعي اش را مي كند هرجور شده از خجالت آن همه گلويي كه يك ساعت تمام عليه اش شعار داده اند، درآيد. قضيه يك جورهايي فراتر از دودوتا چهارتاي فوتبالي ست و بالاخره هرطور شده به آرزويش مي رسد و كار خودش را مي كند. از قضا با سر هم گل مي زند، همان سري كه چند ماه پيش باعث شكست آن طرفي ها شده بود و حالا اين طرفي ها را به خاك سياه نشانده. ياغي داغ كرده، سر از پا نمي شناسد. به پشت دروازه مي دود و يك جايي، وسط شلوغي گم مي شود. مي گويند از فرط سرخوشي غش كرده و از حالت طبيعي خارج شده. تا آخر بازي، ديگر پيدايش نمي شود و با خودت فكر مي كني همان چند ثانيه اي كه گل را زد براي تمام عمرش بس است.
چند سال بعد، در يكي از همين روزنامه هاي ريز و درشت و رنگارنگ، عكس ياغي روي جلد است كه با يك پيراهن ناشناخته به دوربين لبخند مي زند. مي گويد كه از جنجال خسته شده و ترجيح مي دهد به جاي قرمز و آبي، سفيد بپوشد و نارنجي. اين روزها، آن ياغي ميانه دهه 70، دوست دارد در آرامش بازي كند، بدون اينكه نصف ورزشگاه عليه اش بد و بيراه بگويند.
منچستر ـ 1966 ميلادي
فرانكي: بيست و نهم آوريل 1936، وقتي با پدر راه افتاديم به سمت بُري، مادر هنوز تو بيمارستان بود؛ بخش زايمان. او گفت: پوست جفتتونو مي كنم اگه با خبراي بد برگردين! من شونزده سالم بود. تازه به اين زخم چاقو مفتخر شده بودم، تو بازي با آرسنال كه 3 ـ 2 باختيم، مادر جاي زخمو بوسيد و گفت: ببينم چيكار مي كني فرانكي...
اگنس: و تو چيكار كردي؟
فرانكي: دعا! فقط دعا كردم اگي و اعتراف مي كنم تنها باري بود كه به خاطر تيمم دعا نكردم. به خاطر مادر بود. تمام راهو دعا كردم، زير بارون، تو يه كاميون سر باز، همسفر 20 هزار طرفدار منچستري. تو بري هم بارون مي اومد. پدر گفت اگه اين بدمصب همينجوري بباره دخل تيممون اومده. راس مي گفت، بچه ها هميشه تو گل و شل كم مي آوردن... اون وقت ناگهان معجزه شد! يه معجزه  واقعي! يه باد ابر داغون كن وزيد و بارون قطع شد و خورشيد صاف اومد بالا سر زمين بازي و د  بتاب، د بتاب! و در عرض 20 دقيقه زمين خشك خشك شد!
ساني: جانمي خورشيد، جانمي!
فرانكي: بچه ها محشر بازي كردن... دو تا گل الكي خورديم، ولي سه تا زديم! قهرماني ليگ دسته دو، صعود به دسته اول... چارشنبه خوشبختي! از همون جا زنگ زدم به بيمارستان. پدر دلشو نداشت. وقتي بهش گفتم پسره، يه نگاه به خورشيد انداخت و گفت: ساني... اسمشو مي ذارم ساني! پسر آفتابي!
ساني: منو مي گه ها... منو!
تهران ـ اوايل دهه 80
برايش مي ميرد. امكان ندارد يك روز تمرين باشد و نيايد. بيش از اينكه عاشق تيم باشد، شيفته سرمربي ست. از شيفتگي گذشته، برايش جان مي دهد. به عشق تماشا كردن و شنيدن صداي اوست كه هر روز از اون سر شهر پا مي شود و مي آيد سر زمين تا ببيند سرمربي چگونه راه مي رود. تنها هم نيست، 20 ـ 10 نفر ديگر هم هستند كه هميشه دور و بر سرمربي مي چرخند و برايش هر كاري مي كنند. در ورزشگاه هم جاي ثابتي دارند. فقط خدا نكند، يك روز، يك نفر ـ هركسي كه باشد ـ به عشق شان بي احترامي كند... .چند سال پيش كه مديرعامل عذر سرمربي هميشگي تيم را خواسته بود، همين ها بودند كه زمين و زمان را به هم دوختند تا برگردد. حالا هم كه تيم مي بازد همه مقصرند الا سرمربي.
منچستر ـ 1966 ميلادي
فرانكي: تو چي؟ چه كار مهمي واسه من. يو كردي؟ سر كدوم طرفدار آبيا رو با چماق له و لورده كردي؟ سكوي كدوم ورزشگاهو با كوكتل مولوتف آتيش زدي؟ زخم چاقوي كدوم آرسنالي بي پدر مادري تو تنت جا خوش كرده؟
ساني: خب هنوز فرصت...
فرانكي: تو حتي وقتي هواپيماي تيم ما تو مونيخ سقوط كرد و هشت نفر از بچه ها تو آتيش جزغاله شدن يه چيكه اشكم نريختي...
ساني: خب بچه بودم...
فرانكي: 12 سالت بود و هر و از بر تشخيص مي دادي.
ساني: اينو! من 30 سالمه و هنوز هر و از بر تشخيص...
فرانكي: تو آبروي ما رو بردي پسر! آبروي منو، پدر و مادرو، پدربزرگو، كل خونواده رو! و من، تنها كاري كه از دستم برمي آد اينه كه بزنمت، بزنمت، بزنمت...
تهران ـ اواخر دهه 70
همان قهرمان اخلاق هميشگي ست؛ همان كسي كه هميشه قبل از دربي ها، خندان و شاد روبه روي دوربين مي ايستد و مي گويد اين بازي هم مثل بازي هاي ديگر است و فقط سه امتياز دارد و ادامه مي دهد كه فقط در ميدان با هم رقيب هستند و اتفاقا با خيلي از بازيكنان تيم رقيب هم رفت  و آمد خانوادگي دارند. خودش است. چند ماه پيش هم نشسته بود و از احترام به بزرگتر و پيشكسوت سخن مي گفت. همان چند ثانيه اي كه كارگردان، ناخواسته نشان داد كافي بود تا قهرمان اخلاق، جلوي چشم چند ميليون بيننده، روي هوا بلند شود و در شلوغي وسط ميدان با پا بزند وسط سينه همان بازيكني كه با هم رفت و آمد خانوادگي دارند و فقط در ميدان است كه با هم رقيب اند.
حالا قهرمان اخلاق دوباره ماسكش را به صورتش زده و خندان جلوي دوربين ايستاده و مي گويد كه اين بازي هم مثل همه بازي هاست و از تماشاگران مي خواهد تنها تيم خودشان را تشويق كنند و به تيم مقابل كاري نداشته باشند. يادم هست جزو اتهاماتش اين بود كه يكي از عوامل شلوغي هاي بعد از بازي شناخته شده بود...
منچستر ـ 1966 ميلادي
فرانكي: طرفداري قانون خودشو داره! خيالت ما از اون طرفداراي كاغذي هستيم كه فقط راي بديم واسه عوض شدن هيات رئيسه؟ چماقم ساني! [ساني چماق فرانكي را برايش پرتاب مي كند] سي ساله كه واسه من حرف آخرو اين مي زنه! بوش كن! سر تا پاش بوي خون گرفته! اين بوي حيثيت منه دختر... بوي رنجيه كه تو اين 30 سال كشيدم. و نه فقط واسه خودم، واسه هر سه تامون... و حالا، وقتي مي بينم يه قطره از اون حيثيت تو رگاي تو نيست، دلم مي خواد با همين چماق مغزمو بپاشم به ديوار! بريم ساني!
تهران ـ اوايل دهه 70
وقتي بازي را 2 ـ 0 باخته باشي و يك ربع هم به پايان بازي نمانده باشد، وقتي يك گل مي زني و داور قبول نمي كند، وقتي با هزار بدبختي بالاخره بازي را 2 ـ 1 مي كني و داور بازيكن تيمت را اخراج مي كند، وقتي گل مي زني و داور مي گويد گل نشده، وقتي باز هم يكي از بازيكنان تيمت اخراج مي شود و هرجوري شده گل مساوي را مي زني و حالا مي خواهي برنده باشي... فقط يه جرقه كافي ست تا بريزي وسط زمين و شخصا عدالت را به داور بياموزي!
مجري تلويزيون با افسوس مي گويد كه متاسفانه به علت حضور عده قليلي تماشاگرنما بازي متوقف شده و آنها هم ترجيح مي دهند به جاي نمايش دادن درگيري بازيكنان كهكشاني دو تيم با يكديگر و شلوغ كاري هاي عده قليلي تماشاگرنما برنامه ديگري را نشان بدهند. اما آن روز براي هميشه در تاريخ مي ماند چون به خاطر حضور عده قليلي تماشاگرنما ديگر هيچ داور ايراني اجازه نيافت تا بازي بزرگ شهر را قضاوت كند، چون همان تماشاگرنماها كه گويا عده شان واقعا قليل است باور نمي كردند يك داور بي طرف پيدا شود كه به نفع تيم مقابل نگيرد و به همين خاطر ممكن بود اين روز دوباره تكرار شود.
منچستر ـ 1966 ميلادي
ساني: همه چي... همه چي از دست رفته. همه روزاي بد با هم سر مي رسه. جورج بست زانوش صدمه مي بينه، تيم ما به اورتون مي بازه، فرانكي از راديو اخراج مي شه، تو نيمه نهايي حذف مي شيم، نانسي خون سرفه مي كنه و مي افته بيمارستان، جي جي طرفدار منچسترسيتي از آب درمي آد. روزاي بديه اگي.
ساني: [مقابل ميكروفون، زير يك نور موضعي] پرنده ها... همه پرنده ها، حتي پرنده هاي بزرگ، وقتي خسته مي شن، روي شاخه يه درخت مي شينن. اينو يكي گفت كه خودش نمي دونست از كجا شنيده. ولي وقتي مي گفت گريه مي كرد. انگار بدبياري ها تمومي نداره. بعد باخت تيم تو جام حذفي، تو جام باشگاه هاي اروپا هم به پارتيزاناي بلگراد باختيم. اين وسط، اگه جام جهاني نبود فرانكي از غصه دق مي كرد. اين روزا از بس صبح تا شب جمع مي شيم تو كافه سرخا و از تلويزيون مسابقاتو مي بينيم، حتي وقت نكرديم يه سري به نانسي بزنيم... كي باورش مي شد؟ كره شمالي ايتاليا رو يك هيچ زد، پله مصدوم شد. تيم ملي ما آرژانتين و پرتغالو برد. ما، ما، فيناليست شديم. كي حاضره رو برد آلمان شرط ببنده؟
يكي از شهرهاي همين حوالي ـ هفته پيش
امسال براي اولين بار است كه تيم شهرشان وارد ليگ برتر شده. آنها كه در استاديوم خانگي، بازي هاي آنها را تماشا كرده اند مي گويند طرفداران اينجا با همه جا فرق دارند. پنج دقيقه قبل از بازي تازه سر و كله شان پيدا مي شود و تا بازي تمام نشود از جاي شان تكان نمي خورند. اينجا براي تيم شان مي ميرند. حتي جنوبي ها و شمالي ها هم كه در طرفداري از تيم هايشان معروفند، اين طور نيستند. شايد براي همين است كه وقتي تيمشان بد مي بازد، مي ريزند وسط شهر و داد و بيداد مي كنند. در سلوك و طريقت طرفداري  شان آمده كه اگر تيم باخت، زمين و زمان بايد به هم بريزد. قانون فقط براي وقتي ست كه تيم برنده باشد، اما تيم كه زياد گل بخورد بايد چهره شهر را عوض كرد. همه بايد عزادار اين شكست ننگين باشند؛ يكي با سر و صورت خوني و ديگري با شيشه هاي شكسته مغازه اش. مگر فرقي هم مي كند. اينجا فوتبال از زندگي هم مهم تر است؛ حتي براي يك شب.
گذشت آن زمان ها كه فوتبال براي سرگرمي بودن و ورزش براي سالم ماندن بود.
منچستر ـ 1966 ميلادي
نانسي: ... كاش يه معشوقه اي بود كه مجبور مي شدي دوستش داشته باشي. تو خودت معشوقه خودتي فرانكي...
فرانكي: پس فوتبال چي؟ من عمرمو به پاش ريختم! مثل يه طرفدار واقعي!
نانسي: تو طرفدار خودتي! اگه عربده مي زني، اگه چماق مي كشي، اگه گر مي گيري و خون به پا مي كني به خاطر خودته. تو به خودته كه داري مي بازي، اونم نه تو ليگ، تو جام حذفي. متاسفم فرانكي... اين بازي گلي نداره. اين بازي گلي نداره...
فرانكي: نانسي، نمي خواي يه كم فكر كني...
نانسي: نه فرانكي! بازي به وقت اضافه كشيده و واسه ضربات پنالتي دروازه بان مصدومه...

آسيب شناسي رفتار هواداران پرحاشيه
دوست ندارم تيمم ببازد
004965.jpg
عكس :منصور نصيري
محمد مطلق
هيچ تيمي براي باخت وارد زمين نمي شود و طرفدار هيچ  تيمي دوست ندارد پس از 90 دقيقه هيجان، تشويق كردن و فرياد زدن، سرش را پايين بيندازد و سلانه سلانه از ورزشگاه بيرون بيايد، اما هيچ كدام از اين انگيزه هاي غليظ و پررنگ هم دليلي براي پرخاش نيست؛ دليلي براي پاره كردن صندلي هاي اتوبوس، شكستن شيشه، ناسزا گفتن به داور و پرت كردن...
اين دربي پنجاه ونهمين دربي سرخ- آبي ست، اگرچه اكنون جذابيت هاي ليگ، تماشاچي هاي فوتبال را بين تيم هاي مختلف تقسيم كرده، اگرچه سرخ ها از شروع فصل تاكنون روزهاي خوبي را سپري نكرده اند و شايد بنا به تحليل برخي، اين جنگ، جنگي نابرابر باشد؛ لااقل در اين فصل. اما با تمام اين حرف ها، دربي، دربي ست و دربي سرخ ها و آبي ها هميشه از حساسيت هاي خاص خودش برخوردار است.
براي ما نتيجه بازي مهم نيست؛ اينكه سيستم آبي ها شناور خواهد بود يا نه. اينكه سرخ ها از گوشه هاي زمين توپ روي دروازه خواهند ريخت يا با پاس هاي كوتاه، دفاع من تو- من حريف را درهم خواهند پيچيد! حتي براي ما اهميتي ندارد كه بدانيم بازهم برانكو ايوانكويچ به دليل كم توجهي به ليگ و نيامدن به ورزشگاه، مورد انتقاد قرار خواهد گرفت يا نه. براي ما نتيجه اخلاقي اهميت دارد. ما مي خواهيم بدانيم تماشاچي هاي پرانرژي جوان چگونه مي آيند و چگونه مي روند. باور كنيد برد و باخت فراموش شدني ست، اما خاطره هاي تلخ هرگز.
منوچهر واحدي دارنده مدرك مربيگري A آسيا كه علاوه بر تربيت فوتباليست هاي بسيار، بيش از 30سال تجربه تحليل فوتبال را در كارنامه ورزشي خود دارد، مي گويد: بايد بپذيريم كه اين دو تيم دو قطب بزرگ فوتبال كشور ما هستند و ملي پوشان بسياري از اين دو تيم بزرگ برخاسته اند، بنابراين جوان هاي علاقه مند به ورزش از بازيكنان هر دو تيم الگوپذيري دارند.
به اعتقاد من در درجه اول براي پايين آمدن تنش ها، خود بازيكنان و مربيان بايد پيش قدم شوند، بويژه كه امسال پس از ماه مبارك رمضان اين انتظار بالاتر است .
وي در مورد نحوه پايين آمدن تنش ها و جهت دهي انرژي هاي عميق جوانان به سمت و سويي مثبت عنوان مي كند: قدم اول، فرهنگسازي ست. ما بايد در دبستان ها و مدارس ابتدايي به دانش آموزان آموزش بدهيم كه ورزش جدا از برد و باخت نوعي نشان دادن منش اخلاقي و شخصيت فردي، خانوادگي و اجتماعي ست. يادم مي آيد در يك بازي فوتسال با تيمي مشهدي به نام تيم علم و ادب وقتي اولين گل را دريافت كرديم، تماشاچي هاي قمي و طرفداران تيم علم و ادب ما را تشويق كردند، اين تشويق ها آنقدر روي ما تاثير مثبت گذاشت كه درنهايت ما برنده شديم، اما پس از مسابقه جلو رفتيم و با تك تك بازيكن هاي آن تيم روبوسي كرديم و خسته نباشيد گفتيم.
تماشاچي بايد به اين باور برسد كه توهين روي هر دو تيم تاثير منفي دارد، حتي داور را تحت تاثير قرار مي دهد .
از مصاديق ديگر فرهنگسازي مي توان به نوع رويكرد رسانه ها اشاره كرد كه واحدي در اين زمينه پيشنهاد مي دهد: در برنامه هاي تلويزيوني، مجري به جاي اينكه صرفا از پژمان نوري بپرسد به نظر شما بازي چندچند مي شود، بايد از او بپرسد چگونه تماشاچي هاي طرفدار مي توانند به شكلي مثبت موثر واقع شوند و وقتي طرفدار جوان تيم او و علاقه مند به آقاي نوري ديد كه ايشان به جز برد و باخت به اخلاق هم فكر مي كند، ذهن او هم به آن سمت هدايت خواهد شد .
وي معتقد است: امكانات رفاهي و جانبي ورزشگاه هاي ما كم است، اما تماشاچي بايد بداند چگونه مي توان از امكانات اندك، انگيزه هاي مثبت و بزرگ ساخت و اين البته نيازمند آموزش و فرهنگسازي ست.
دكتر محمدمراد بيات كارشناس مسائل اجتماعي- نيز بحث رسانه و همچنين سن و سال اكثريت علاقه مندان به فوتبال را پارامترهاي مهمي براي بروز رفتارهاي مثبت يا منفي در تماشاچي ها ارزيابي مي كند. وي مي گويد: هيجانات جوانان، شكل و شيوه بروز آن و اساسا ضرورت هاي آن بحث چندلايه و مفصلي ست، اما آنچه كه در بحث موردنظر ، يعني هيجان در ميان جوانان طرفدار يك تيم فوتبال و ريشه گرايش اين هيجانات به سمتي منفي مي توان به آن اشاره كرد، اين است كه اصولا بايد از وجود فضايي براي تخليه هيجان استقبال كرد؛ حال چه در قالب تفريحگاه، چه در قالب ورزشگاه.
در برخي كشورها جدا از مسابقه هاي ورزشي مديران اجتماعي براي تصفيه هيجانات به شكل هدف گيري شده و برنامه ريزي شده، كارناوال هاي شادي راه مي اندازند تا هيجان، زمينه ساز تنش هاي اجتماعي نشود .
اين عضو جامعه متخصصان كشور نيز همچون منوچهر واحدي بر بعد فرهنگسازي در ميان اهالي ورزش و طرفداران تاكيد دارد: ما اين را كه ورزش، كالايي فرهنگي ست پذيرفته ايم، اما كمتر براي چنين عنصر فرهنگي تاثير گذاري آموزش را جدي گرفته ايم. حتي مي توان گفت متاسفانه امروز شاهد هستيم كه در ورزش ما وسيله به جاي هدف نشسته است. در مورد خبر فرهنگسازي هم از دو كانال بايد وارد شد كه اولين و مهمترين كانال، ستارگان درون زمين هستند. به اعتقاد من ستارگان ما كوتاهي كرده اند و نتوانسته اند فضا را به سمت و سويي مثبت سوق دهند. من فكر مي كنم اگر تمام جامعه شناسان جمع شوند و برنامه بريزند تا هيجانات بالقوه طرفداران به شكل مثبتي به فعل درآيد، نمي توانند به اندازه ستارگان ورزشي تاثير گذار باشند . و باز موضوع دوم از ديدگاه دكتر بيات، موضوع رسانه اي ست كه بعد از ستارگان مي تواند در ترسيم فضاي دوستانه يا غيردوستانه موثر باشد: مجلات و مطبوعات ورزشي ما گاه با نوع مطالب جنجالي خود، با تيترها و مصاحبه هاي آنچناني خود ناخواسته يا خواسته مروج بد اخلاقي و ناهنجاري مي شوند، در حالي كه آنها به كمك ستارگان ورزشي مي توانند فضايي دوستانه را ترسيم كنند .
حاصل يك پژوهش آكادميك نشان مي دهد كه علاقه مندي به فوتبال داخلي بيشتر از فوتبال خارجي ست. همچنين اين تحقيق كه در بين جمعيت آماري 15 تا 45 ساله تهراني صورت گرفته، حاكي از آن است كه ويژگي هاي مهم بازيكن مورد علاقه پاسخگويان به ترتيب عبارتند از:
۱ - داشتن اخلاق ورزشي
۲ - داشتن تكنيك و خلاقيت
۳ - داشتن روحيه جوانمردي
۴ - در خدمت تيم بودن
همچنين 88 درصد معتقدند كه نقش فوتبال در ايجاد همبستگي اجتماعي و مشاركت اجتماعي انكار ناپذير است. 53 درصد از پاسخگويان با اين نظر كه نقش فوتبال در سياست و زمينه هاي فرهنگي قابل انكار نيست موافق هستند و 19 درصد نيز مخالف با اين نظر هستند. به علاوه بين سواد پاسخگويان و نظر آنان در مورد نقش فوتبال در سياست و فرهنگ، رابطه وجود دارد، به اين معني كه هر چه سواد پاسخگويان بالاتر مي رود به ارتباط معنادار فوتبال، فرهنگ و سياست و نيز رفتارهاي اجتماعي تاكيد بيشتري مي شود.
دكتر بيات اعتقاد دارد: به جاي آنكه در پژوهش هاي خود براي ريشه يابي بروز رفتارهاي ناهنجار به هنگام مسابقات بزرگ فوتبال،  به دنبال ارتباط بين پايگاه هاي اجتماعي، فقر يا غنا و شكل تخليه هيجان هاي متراكم باشيم، بايد ببينيم دولتمردان چه فضايي را براي تفريحات آن پايگاه اجتماعي در نظر گرفته اند و حتي در يك نگاه وسيع تر بايد ببينيم چه قشري از جامعه بيشترين طيف طرفداران را تشكيل مي دهند كه به اعتقاد من اين موضوع نياز به پژوهش  ندارد و اگر كمي دوربين را در استاديوم ها بچرخانيم، مي بينيم اكثريت قريب به اتفاق هواداران را جامعه جوانان تشكيل مي دهند. بنابراين در يك برنامه ريزي كلان بايد بيشتر به فكر جوانان بود و فضاهاي متفاوتي را براي تخليه هيجانات متراكم آنها شكل داد .
محمد رضا سروش كه قريب به دو دهه است تحليل ورزشي مي نويسد و به مدت 6 سال نيز با بخش ورزشي راديو تهران همكاري داشته اعتقاد دارد: خوشبختانه طي 3 2 سال اخير زهر اين قضيه گرفته شده كه البته اين موضوع چندان ارتباطي با فرهنگسازي يا شكل گيري سياست هاي درست ورزشي ندارد، چون ما در اين زمينه همچنان دچار مشكل هستيم، بلكه به نظر من جوانان اندكي از ورزش و بويژه فوتبال زده شده اند كه يك بعد موضوع از همين سياست هاي غلط ورزشي  ناشي مي شود و بعد ديگر آن را هم در افزايش امكانات تفريحي جامعه بايد جست وجو كرد .
وي در ادامه مي افزايد: سياست هاي اشتباه ورزشي باعث شد تا طي سالهاي گذشته جنگ هاي احساسي توخالي بر ورزش حاكم شود. من ريشه موضوع را در مشكلات فدراسيون فوتبال و نشريات ورزشي مي بينم؛ يعني از يك سو نشريه خوان هاي ورزشي چنان تهييج مي شدند كه تحت تاثير آنها انرژي شان تبديل مي شد به آشغال پرت كردن، شعار دادن و ... و از سوي ديگر هم سياست هاي غلط فدراسيون منجر به اين مي شد كه تماشاچي براي ديدن مسابقه شب قبل را كنار ورزشگاه رختخواب پهن كند و همانجا بخوابد و فردا با دنيايي استرس وارد استاديوم شود.
فدراسيون به داور داخلي اعتماد ندارد و همين هم باعث مي شود اضطراب تماشاچي هنگام مسابقه بالا برود. به هر حال اين معضلات زماني آنقدر بالا گرفت كه سه سال پيش فدراسيون مجبور شد دربي سرخ آبي را در تبريز برگزار كند، چون در تهران نمي توانستند ورزشگاه را كنترل كنند .
جمعه شصتمين دربي سرخ ها و آبي ها برگزار خواهد شد. به نظر شما در اين بازي نمره اخلاق چند خواهد بود؟

يادداشت
بيچاره بچه ها
پويا مهرآيين
قصه عجيب و غريبي ست؛  حالا كه پشت سرم را نگاه مي كنم، مي بينم كه هنوز سالهاي نوجواني را از سر نگذرانده بودم كه پايم به ورزشگاه باز شد. دفعات اول و دوم به همراه برادر و پسردايي و ... بعدتر هم كه ديگر خودم راه و چاه را ياد گرفته بودم. كافي بود پول توجيبي به اندازه كافي موجود باشد تا بشود خيلي راحت راهي ورزشگاه شد و بازي فلان تيم با بهمان تيم را تماشا كرد. خانواده هم مخالفت زيادي نداشتند، چون آن روزها غير از يكي - دو رشته ورزشي كه مهر بدي روي پيشاني شان خورده بود، ساير رشته ها بوي سلامتي و تندرستي مي دادند. يك ساعت قبل از مسابقه بيرون مي زديم و با اتوبوس يا ميني بوس خودمان را به ورزشگاه مي رسانديم. اگر وضعمان خوب بود، مقداري تنقلات هم مي خريديم و اگر نه، پول بليت را مي پرداختيم و بعد از اينكه بليت را تحويل مي داديم و وارد ورزشگاه مي شديم، تا مي توانستيم مي دويديم و تند تند راه مي رفتيم تا بتوانيم جاي بهتري پيدا كنيم؛ خصوصا اگر پاي يكي از تيم هاي استقلال يا پرسپوليس هم وسط بود كه ديگر اين عجله و ذوق و شوق دو چندان مي شد.
به محض اينكه روي سكو مي نشستي، ناخودآگاه وارد بحث مي شدي. پيش از هر چيز گمانه زني تركيب تيم ها و داوران مسابقه نقل ميزگرد چند نفره و چند طبقه دور و برت بود. اگر در ميان تماشاگران تيم خاصي مي نشستي، بحث ها رنگ تعصب داشت و با هيجان دنبال مي شد و اگر در جايي بودي كه تماشاگران بي طرف بودند، معمولا قدري انصاف هم پيدا مي شد.
سوت بازي كه زده مي شد، بسته به ميزان حساسيت، افت و خيز تماشاگرها هم شروع مي شد. شعارهاي گوناگون در حمايت ازتيم خودي و نهايتا هو كردن تيم حريف در برخي لحظات بازي. تنها مواردي كه هواي ورزشگاه را مسموم مي كرد، در موقعيت هايي پيش مي آمد كه داور در تنگنايي سخت، تصميم مشكوكي مي گرفت و آن وقت بود كه فقط براي چند لحظه كوتاه، تعداد كمي از تماشاگران حرف هايي كه نبايد بزنند را به زبان مي آوردند. معمولا در اينگونه مواقع كاپيتان يا مربي تيم يا كسي از بزرگترهاي تماشاگران دخالت مي كرد و شعارهاي بي ادبانه زود فروكش مي كرد، ضمن اينكه عكس العمل قسمت عمده تماشاگران نيز به گونه اي بود كه آن عده معدود هر چه زودتر خجالت مي كشيدند و ساكت مي شدند و همه چيز محدود مي شد به تشويق تيم مورد علاقه و نهايتا فريادهاي اعتراض آميزي كه موقع بد بازي كردن تيم برمي آمد.
همه اين خاطرات را كه مرور مي كنم، تازه يادم مي افتد كه برادر كوچكترم كه تازه دبستان را تمام كرده و بشدت فوتبالي ست براي مرتبه هزارم از من خواسته كه براي ديدن بازي فلان تيم كه مورد علاقه شديدش است به ورزشگاه برويم و من هم در عرصه چه كنم گرفتار؛ از يك طرف فهماندن اين نكته به يك پسر بچه خردسال يا نوجوان مشتاق كه محيط ورزشگاه اصلا براي حضور كساني در سن و سال او مناسب نيست، امري محال است و از طرف ديگر پاسخ ندادن به خواسته نه چندان غيرمشروع او نمي تواند تبعات خوشايندي داشته باشد. اينكه خيلي از اين بچه ها همه حرف ها و شعارهايي كه در ورزشگاه مي شنوند را در مدرسه و كوچه و خيابان از بر شده اند هم نمي تواند توجيه خوبي باشد، چرا كه حتي اگر او همه اين چيزها را هم بداند، بالاخره پرده اي از شرم و حيا باعث مي شود كه خود را به ندانستن بزند، ولي وقتي در ورزشگاه نفر بغل دستي، هر چه از دهانش درمي آيد را نثار تيم حريف  و داور و ... مي كند، چطور مي شود در چشم كوچكترها نگاه كرد؟ تنها راه اين است كه سرت را پايين بيندازي و خودت را به نشنيدن بزني و تا پيشاني قرمز شوي يا اينكه تمام نود دقيقه با كف دست هايت گوش هاي بچه را بچسبي.
يكي از مهمترين دلايل اين ماجرا تنوع فرهنگي تماشاگران فوتبال است. فوتبال با توجه به گستره مخاطبانش، طيف هاي بسيار بيشتري را نسبت به ديگر رشته هاي ورزشي پوشش مي دهد و همين نكته باعث شده كه نمودهاي گوناگون درست و غلط فرهنگ (خصوصا فرهنگ گفتاري) در استاديوم ها بروز پيدا كند.
هنوز هم اگر در سالن هايي كه مسابقات ديگر رشته ها (حتي در اوج حساسيت) برگزار مي شود حضور پيدا كنيد مي توانيد با آرامش و فارغ از هياهوي فحش و اهانت، بازي تيم مورد علاقه تان را تماشا كنيد. مهمترين دليل نيز چيزي نيست جز اينكه تماشاگران رشته مورد نظر (مثلا بسكتبال) همانند بازيكنان آن رشته از سطح فرهنگ و تحصيلات بالاتري برخوردار هستند و از به زبان آوردن خيلي الفاظ خودداري مي كنند، ضمن اينكه اساسا فضاي سالن به دليل محدوديت نسبت به استاديوم، نوعي شرم را هم به تماشاگر انتقال مي دهد.
در اين بين نقش بسياري از مربيان، بازيكنان، دست اندركاران و از همه مهمتر تماشاگران مي تواند قابل توجه باشد. كافي ست كليت فضا بتواند سنگيني لازم را به تماشاگرنماها تحميل كند. در چنين حالتي، اوضاع حداقل از اينكه هست بهتر خواهد شد.
وقتي مي شنويم كه فلان مسئول فلان تيم براي تضعيف روحيه فلان بازيكن تيم مقابل، خانواده او را در تيررس الفاظ ركيك بعضي از هواداران قرار مي دهد، آيا مي توانيم به آينده استاديوم ها اميدوار باشيم؟ آيا يكي از دلايل افت شديد تعداد تماشاگران مسابقه هاي فوتبال در ايران  همين فضاي نامناسب نيست؟ حالا ديگر بزرگترها از كوچكترها خجالت مي كشند و كوچكترها از بزرگترها و ترجيح مي دهند مسابقه را از پشت شيشه تلويزيون تماشا كنند.
در چنين شرايطي خيلي كه زرنگ باشيم، مي توانيم فكري به حال نسل آينده تماشاگران فوتبال بكنيم. پرداختن به موضوعاتي مثل حضور زنان در ورزشگاه در چنين شرايطي شايد چندان واقع بينانه نباشد.

دربي مثل زندگي
بنيامين صدر
فوتبال در ايران بيشتر مثل زندگي و مستطيل سبز بازي به عرصه زيست اجتماعي مردمانش مي ماند. در سرزميني با قوم ها، آداب و رسوم و تفكرهاي گوناگون، فوتبال زبان مشتركي ست كه مردم با آن سخن مي گويند؛ زباني كه حتي به دور افتاده ترين نقاط ايران نيز نفوذ كرده و در زندگي اجتماعي ايرانيان تاثيرگذار است.
براي ملتي كه با شادي و خنديدن دسته جمعي بيگانه اند، شايد پيروزي تيم محبوبشان، فرصتي باشد كه شادي دسته جمعي را نيز همچون گريستن و سوگواري كه ديگر در بين ايرانيان نهادينه شده، تجربه كنند.
جنگ هاي گلادياتوري بازيكنان دو تيم پرطرفدار و بزرگ پايتخت و صداي شيپورهاي آبي و قرمز كه بيشتر شبيه نوعي مارش نظامي ست، لحظه هايي را رقم مي زند كه تخليه هيجان هاي انباشته شده را به همراه خواهد داشت.
اما چرا فوتبال مثل زندگي ست؟ مگر جز اين است كه هر تيمي كه بهتر بازي كند هميشه برنده نيست؟ درست مثل زندگي ما آدم ها كه خيلي وقت ها و به رغم همه شايستگي ها در عرصه زيست اجتماعي مغلوب مي شويم يا هر وقت سرشار از خشم يا غرور و خوشحالي هستيم و مي خواهيم مثل موقع حضور در ورزشگاه، فرياد بكشيم يا بي محابا و بدون توجه به موقعيت خاص زماني يا مكاني كه در آن قرار داريم، آواز بخوانيم و هرگز دوست نداريم كه كسي به ما بگويد: هيس!
دويدن در مستطيل سبز براي هر كس كه آن را تجربه كرده باشد، نوعي جدال براي رسيدن به هدف نهايي يا همان گل است و رقيب در زمين بازي تمام آن چيزي ست كه ما را براي دستيابي به دروازه موفقيت و فتح آن به تكاپو و دشواري مي اندازد؛ درست مثل زندگي.
غم ها و شادي هاي بازيكنان و هواداران دو تيم هرچند كه ممكن است موقتي باشد، اما همواره در ذهن آنان استمرار دارد و تداعي كننده لحظه هاي تلخ و شيرين شكست يا پيروزي هاي گذشته است؛ درست مثل زندگي.
اما فوتبال چرا داراي چنين ويژگي هايي ست؟
22بازيكن درون زمين با نگرش هاي مختلف، يك داور و 2 كمك داور به همراه آن صدهزار نفري كه به دوگروه تقسيم مي شوند و هر يك موفقيت تيم محبوبشان را 90دقيقه انتظار مي كشند، باوجود همه اختلاف نظرها، رقابت ها و حتي تضادها به يك چيز فكر مي كنند و آن پيروزي خود و آن گروهي ست كه دوستشان دارند؛ درست مثل زندگي ما آدم ها.
بي گمان در ذات بشر، حسي به نام رقابت نهفته شده؛ براي همين بشر دوست دارد هميشه در حالت رقابت، پيروزي و شهرت قرار بگيرد و شادماني يا توانايي هاي خود را در معرض نظاره همنوعانش قرار دهد.
شايد به همين دليل است كه امروزه فوتبال، فراطبقاتي شده و نمي توان تحليلي  طبقاتي يا گروهي از آن ارائه داد. فوتبال به روح زندگي جديد و تبلور مظاهر آن در سبك زيست انسان امروزي بدل شده؛ احساس برتري، احساسي خوشايند است كه گاه غرور و افتخار يك ملت را به همراه خواهد داشت.
دوربين هاي تلويزيوني وقتي گلي زده مي شود، تنها به دنبال نشان دادن شادي گل زننده و تاسف بازنده نيستند، بلكه موضوعات ديگري را برجسته مي كنند كه به عرصه زيست اجتماعي باز مي گردد.
اينها همان چيزهايي  هستند كه در زندگي روزمره با آنها سر وكار داريم، در كنار آنها زيست كرده و خودمان را براي ماندن در صحنه رقابت، آماده مي كنيم.
نكته ديگري كه در فوتبال امروز ديده مي شود، نقد يك عقلانيت و دفاع از نوع ديگري از عقلانيت است. ما در فوتبال مي بينيم كسي كه در طول ساليان محبوب بوده، لازم نيست كه براي هميشه باقي بماند. جامعه فشار مي آورد كه چرا او از صحنه خارج نمي شود و جاي خود را به نيروي جوانتر نمي دهد.
به نظر مي رسد كه اين كوچك كردن قدرآدم ها و موقعيت آنها، همان مفهومي ست كه اين عقلانيت را كه سلسله مراتب اقتدار، شايستگي، گذشت، تجربه و... را شكل مي دهد، نقد مي كند و از سوي ديگر عقلانيتي را جايگزين آن مي كند كه زايش، جانبخشي و نوعي ميل به نو شدن در آن وجود دارد. به تعبيري، فوتبال ديگر در اختيار غول ها نيست. در اين ميان هرچند كه غول ها در عرصه زيست اجتماعي رو به افول و محو شدن مي روند، اما همواره و در برخي بزنگاه هاي حساس تاثير گذارند؛ بازهم مثل زندگي.
از همه اين حرف ها كه بگذريم بايد به اضطرابي فكر كنيم كه شب قبل از دربي وجود هواداراني را كه از راه هاي دور به استاديوم يكصد هزار نفري آزادي خواهند آمد، درمي نوردد؛ درست مثل اضطراب شب قبل از كنكور!
ورزشگاه جاي فرياد زدن است و زندگي روي سكوهاي سرد و سيماني  استاديوم بناست كه ساده و بي تكلف باشد. اصلا زيست روي اين سكوهاي سرد و سيماني بايد ساده باشد تا سخت نگذرد؛ راحت و آماده براي فهميدن و لذت بردن؛ چيزي كه اين روزها كمتر اتفاق مي افتد.
پرسشي كه از هم اكنون ذهن ميليون ها فوتبالدوست ايراني را به خود معطوف كرده ، اين است كه روز جمعه شرايط كابوس وار شكست براي كدام تيم تكرار مي شود و آيا تساوي، روياي شيرين پيروزي را براي هواداران دو تيم برهم خواهد زد؟
هواداران دو تيم كه از هفته ها قبل به دربي بزرگ و پر هياهوي سرخابي تهران مي انديشيدند، بسيار اميدوارند كه با پيروزي تيم محبوب خود به پيروزي نهايي در يك فصل نفس گير از زندگي نزديك شوند.

يادداشت اول
اين ميل مبهم هوس
رسالت بوذري
اين ميل مبهم هوس. تعبير مناسب تري براي فوتبال پيدا نمي كنم. شايد اگر امروز لوئيس بونوئل هم مي خواست از فوتبال بگويد، همين چهاركلمه را برمي گزيد. جادوي مستطيل سبزرنگ و خلسه نارسيسي آن، حالا ديگر سال هاست كه همه را به سوي خود مي خواند و شايد هيچ كس نباشد از روشنفكر و هنرمند و سياستمدار و فيلسوف تا مردم كوچه و بازار- كه بركنار از فوتبال زندگي كند. جذابيت پنهان، آن سوي لحظاتي ست كه بيست و دو بازيكن با آن موسيقي پركشش، وارد زمين مي شوند. ورزشگاه المپيك رم را مجسم كنيد، لحظه اي كه دو تيم رم و لاتزيو، وارد زمين مي شوند. مي توانيد بي توجه، كانال تلويزيون را عوض و خودتان را از تماشاي اين جدال محروم كنيد!
***
دنياي مدرن، دنياي حاكميت توده هاست و اين حاكميت مي رود كه بر همه وجوه غلبه پيدا كند. دموكراسي، صورت غالب سياسي عالم جديد است و مآثر و اسطوره ها به موزه ها پيوسته اند. برفراز المپ، ديگر خدايان نمي زيند و حتي اگر حياتي اينچنين داشته باشند، ديگر مقدس نيستند. دوران ما، دوران مرگ خدايان و فراگيري رسانه هاي ديداري و شنيداري ست و فوتبال - اين توده اي ترين ورزش جديد- بال در بال سينما، سلطان بلامنازع اين غلبه و فراگيري ست. حالا ديگر سخن گفتن از اينكه فوتبال فراگير شده و ساحات زندگي انسان مدرن را به تسخير خود درآورده، در اصل ماجرا تغييري ايجاد نمي كند. ما، هم چنان به هر گروه و طبقه اي كه متعلق باشيم از روشنفكر و هنرمند و سياستمدار و فيلسوف، تا مردم كوچه و بازار نه بركنار از فوتبال، كه با آن عمر مي گذرانيم و نفس مي كشيم.
تصوير فوتباليست هاي مشهور را در خلوت خود به ديوار مي آويزيم وخودمان را به هيات آنان در مي آوريم.
با گل زدن آنها شاد و از باخت تيم محبوبمان دلگير مي شويم و در اين كشاكش، لحظه اي از خود نمي پرسيم كه ما براي چه چيزي شاد، و از چه چيزي دلگيريم. نگوييد غرور ملي، كه اصلا چيزي به اين نام در اين  گير و دار معنا نمي دهد.
ما هم چنان نسبت به غذاي مورد علاقه و ماشين موردپسند فوتباليست هاي مشهور، حساسيت داريم و هم چنان مايليم كه از زندگي خصوصي آنها سردربياوريم. اين البته فقط شيوه رفتار ما با فوتباليست ها نيست، كه هنرپيشه هاي سينما نيز مشمول همين رفتار ما هستند و اين البته بيراه نيست، كه فوتبال و سياست دوسنگ بناي يوتوپياي جوانان عالم مدرن است. جواناني كه شب با روياي بازيگرشدن سر به بالين مي گذارند و صبح خيال خام فوتباليست شدن در سر مي پرورانند.
***
بخواهيم يا نخواهيم، ما در عالمي به سر مي بريم كه فوتبال جزء لاينفك آن است. گرچه معتقدم اين بازي مدرن، اقتضائاتي دارد كه ما هنوز از درك آن عاجز مانده ايم، اما نمي توانيم اين جدال گلادياتورگونه را به كنار نهيم. شايد فوتبال براي ما هم هويتي بسان تكنولوژي پيدا كرده است. ناگزير و نامانوس.
***
سايمن كوپر- خبرنگاري كه سري به دربي هاي معروف دنيا زده است - مي گويد:يكي از دوستان انگليسي اش مسافرتي به اصفهان داشت. روزي در يكي از خيابان هاي شهر، نوجواني كه از هويت او با خبر مي شود، شروع مي كند به سئوال كردن، ببخشيد شما انگليسي هستيد؟ ، مي دانيد بعد از اسرائيل و آمريكا، شما يكي از دشمنان ما هستيد؟
قبول داري كه جورج بوش، بزرگترين تروريست دنياست، چون از اسرائيل حمايت مي كند؟
مرد انگليسي گيج مي شود و نمي تواند پاسخ دهد. پسرك اصفهاني با همان زرنگي خاص، بحث را عوض مي كند راستي ديويدبكام چرا از منچستر رفت؟ بهتر نيست در تيم ملي او هافبك راست باشد و اسكولز وسط بازي كند؟ و حالا مرد انگليسي كه زبان مشتركي پيدا كرده، با لبخند، سري تكان مي دهد: بله، بله، راست بازي كند خيلي بهتر است .

يادداشت دوم
ما جماعت عشق فوتبال
خسرو نقيبي
فريادي ديوانه وار، دستي كه ميان موها مي رود و افسوس فرصتي كه از دست رفته؛ افسوس لحظه اي كه مي توانست سرنوشت يك تيم همه دارايي يك جماعت عشق فوتبال - را عوض كند.
فوتبال، اين روزها فراتر از يك ورزش، نوعي عيار سنجش است. تا همين حالا چه چيزهايي بوده كه با كلمات آشنايي چون دقيقه 90 ، آفسايد و وقت اضافه در زندگي روزمره تان همراه شده؟ يا شما را به اين فكر انداخته كه فوتبال تا كجاي زندگي نفوذ كرده است؟
نگاه سنگين آنهايي كه گمان مي كنند فوتبال ديدن كاري عبث است، براي عشق فوتبال ها، نگاهي آشناست. جملات آشناتري از قبيل چي به شما مي رسه؟ يا اين كارها دل خوش مي خواد هم همين طور. به ظاهر هم حرف اين جماعت منطقي، كاملا منطبق بر منطق است. به ما چه ربطي دارد 22 نفر در يك زمين چمن دنبال يك توپ مي دوند؟ پولش را كس ديگري مي گيرد، افتخارش براي آدم هاي ديگري ست و تنها آنچه براي يك هوادار مي ماند، اشك است و سينه اي كه از فرياد درد گرفته. اين وسط اما، يك چيز است كه فراموش مي شود و خب، قضيه هم از همين جا شكل ديگري به خود مي گيرد. با لبخندي كه پس از پيروزي بر لب مي نشيند...
داستان ما خارج از منطق است. مي خواهيد روي هواداري از يك تيم، نام تعصب كور بگذاريد يا بي هويتي فرهنگي يا هر نام روان شناسانه ديگري؛ اما اينها دردي از مسئله دوا نمي كند. در جواب همه حرف هاي روشنفكرانه اي كه مخالفان فوتبال مي زنند، فقط مي شود ابراز تاسف كرد از اين ميزان روزمرگي و اين شكل زندگي ماشيني. در واقع تا عاشق فوتبال نباشيد، نه مي توانيد لذت ورود تيم محبوبتان به زمين را در دقيقه نخست بفهميد و نه اشك و لبخند پس از پايان يك بازي را زندگي كنيد. اين بخشي از زندگي ماست؛ بخشي كه خوب يا بد، عاشقانه دوستش داريم.

ايرانشهر
آرمانشهر
جهانشهر
خبرسازان
در شهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  در شهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |