ما به دنيا آمديم ما دفن شديم ما به دنيا آمديم
|
|
عكس: ساغر اميرعظيمي
ليلي نيكونظر
از در تالار مميز خانه هنرمندان كه تو مي روي، سر و صداي غريبي ست كه اصلا شبيه قيل و قال معمول روزهاي افتتاحيه نيست. تلفيق و همزيستي چند صداست كه هر چقدر بيشتر گوش بدهي، كمتر فهميده اي و تا پرده سياه اولين سالن را كنار نزني قطعا چيزي دستگيرت نمي شود. اگر تنها يك بار تالار مميز را ديده باشيد حتما مي دانيد كه تالار از سه سالن تشكيل شده است. دو سالن كوچكتر كه كنار هم قرار دارند و يك سالن بزرگتر كه رو به روي اين دو سالن قرار دارد. يك راهروي باريك اين دو فضا را از هم جدا مي كند. به ديوار راهرو زده اند: اتاق انتظار . سالن بزرگ، فضاي يك بيمارستان است. پارتيشن ها و پرده هاي سفيدي گرد سالن طوري قرار دارند كه تو را به يك فضاي مركزي هدايت مي كنند. آن وسط يك تخت بيمارستاني آهني خيلي قديمي قرار دارد؛ درست در مركز فضاي پرده ها و پارتيشن هاي سفيد و به محض ورودت به سالن ابدا قابل رويت نيست و تا در ميان پرده ها نپيچي نمي بيني اش. روي تخت جملاتي را نوشته اند شبيه يك جور ورد يا جادو:
ما مهر ورزيديم، ما نمي دانستيم، به ما آموختند، ما آموختيم، ما بوديم، ما بوديم، ما بوديم، ما گريه كرديم، ما به دنيا آمديم، ما خنديديم، ما ايستاديم، ما راه رفتيم، ما آموزش ديديم، ما كشف كرديم، ما به مدرسه رفتيم، ما به صف ايستاديم، ما خوشحال شديم، ما مريض شديم، ما دعوا كرديم، ما نااميد شديم، ما كنكور داديم، ما عاشق شديم، ما ازدواج كرديم، ما لباس نو خريديم، ما ترسيديم، ما بازي كرديم، ما بچه دار شديم، ما دلتنگ شديم، ما پير شديم، ما دفن شديم، ما نمي دانستيم، به ما آموختند، ما آموختيم، ما گريه كرديم، ما به دنيا آمديم، ما بوديم، ما بوديم، ما بوديم .
در مقابل تخت آهني، يك مانيتور روشن در يكي از پارتيشن ها تعبيه شده است. فيلم كوتاه يكي دو دقيقه اي ست كه مدام تمام مي شود و دوباره از سر شروع مي شود. فيلم، كودكان سوءتغذيه اي و بيمار را نشان مي دهد، صحنه هايي از كتك خوردن مردم به دست پليس هاي خارجي، چهره هاي خونين، صحنه هاي درگيري، آدم هاي گرسنه گريان روي ويلچر و پشت تخت يك پوستر از چهره يك كودك شاد با اين شعار كه تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد يا چيزي نزديك به اين مضمون. روي ديوارها پر از عكس ها و تصاوير و چهره مردمان عادي ست كه به حالت هيس انگشت اشاره شان را روي بيني هايشان گذاشته اند. (شبيه چهره پرستارها كه معمولا به همين حالت روي ديوار بيمارستان ها به چشم مي خورد).
يك مرد با چهره كارگري، يك زن عادي با حجاب، يك پسر بچه و چند پرتره از زنان پرستار به همين حالت و... . ناگفته نماند اينجا نمايشگاه چيدمان يا اينستاليشن صغري زارع است. در يكي از سالن هاي كوچك كه در و ديوارش با پرده هاي سياه پوشانده شده است، روي زمين يك تابوت قرار دارد يا چيزي شبيه به تابوت كه با پارچه اي پوشانده شده، روي سقف يك مانيتور بزرگ تعبيه شده و فيلمي كه در مانيتور نمايش داده مي شود از نماي داخلي يك قبر گرفته شده.
صحنه هايي كه آدم ها در قبر خاك مي ريزند يا آدم هايي كه شبيه اشباح سرشان را داخل گور آورده اند، زماني كه روي قبر كاملا با خاك پوشيده شده يا موقعي كه تنها يك روزنه به بيرون باز است كه نور از آن به قبر سقوط مي كند، همه براي تو كه به بالا خيره شدي، انگار كه حادثه مردن باشد و گويي درون قبر قرار گرفته اي و همه اينها بر خودت حادث مي شود، تجربه مي شود. در واقع در تمام مدت احساس مي كني خاكي كه مي ريزند بر تو مي پاشد و اين تويي كه در گور قرار گرفته اي.
در سالن مجاور هم كه باز با پرده هاي سياه، سراسر پوشيده شده، يك مانتيور روي ديوار مقابلت قرار گرفته كه مراتب رشد يك جنين را نشان مي دهد. روي اين تصاوير هم صداهايي مي شنوي، اين بار واقعي و واضح تر از فيلم مرگ، صداهايي شبيه اين كه انشاءالله سالم باشد... چه فرقي دارد دختر يا پسر...، صداهاي زنان و مرداني كه راجع به جنين از همه جا بي خبر حرف مي زنند و زماني كه صدايي خبر مي دهد كودك دختر است، به ناگاه صداي گريه كودك بلند مي شود.
حالا مي توانيم تمام سالن ها را با خود
صغري زارع متولد 1339، نقاش، مدرس نقاشي دانشگاه آزاد، ليسانسيه نقاشي از دانشگاه تهران، مسئول روابط عمومي انجمن نقاشان و عضو اين انجمن دور بزنيم تا خودش به ما بگويد اينجا چه خبر است كه او از اين تصاوير و نمادها و عناصر در كنار هم چه مي خواهد؟
با صغري زارع در سالن ساختگي بيمارستان
... خب، اينجا بيمارستان است. دو سال پيش كه براي بازگشايي مجدد آتليه ام، سراغ منزل پدري شوهرم رفتم، به اتاقي وارد شدم كه در واقع مطب مادر شوهرم بود. مادرشوهرم دكتر رفيقه راشد مرندي، جزو اولين پزشكان زن متخصص زنان بود. اين تخت را كه مي بينيد (اشاره اش به همان تخت قديمي و آهني ست كه روي آن همان جملات شبيه ورد نوشته شده ) در مطب او بود. با خودم فكر كردم اين تخت درست انگار كه مركز ثقلي باشد كه صدها انسان را به بيرون پرتاب كرده، سند نسل من است. مادرشوهرم اسامي تمام بيماران را به همراه تاريخ زايمانشان به علاوه نشاني خانه هايشان را از سال 32 تا سال 58 در دفترچه هايي يادداشت كرده و نگه داشته بود و من آن روز آن دفترچه ها را ديدم و خواندم. همه اينها براي من الهام اين فضا بود. شايد هم فضاي بيمارستان براي من نماد يك محيط آلوده انساني ست. انگار كه كودكان ما در آلودگي متولد مي شوند، ولي همچنان انسان ها به دنيا مي آيند و انگار كه هر زايمان اميد به يك شرايط بهتر است. شبيه دعايي براي اينكه يك بار ديگر جهان هدايت شده و از نو متولد شود و به خوبي و نيكي هم متولد شود. فضاي بيمارستاني علاوه بر تداعي محيط آلودگي كه اي كاش بشود محيطي استريل به وجود آورد تا در آن محيط انسان هاي بهتر متولد شوند، تداعي جنايت است؛ جنايت هايي كه بر بشر و انسان امروز مي رود. (احتمالا اين تداعي را در آن فيلم رنگي كه پر است از كودكان گرسنه، صحنه هاي زدوخورد و چهره هاي تخريب شده نشان مي دهد) و اين پرتره ها و عكس ها و تصاويري كه تو را به سكوت مي خوانند انگار كه نماد سكوتي ست كه بر جنايات بشري مي رود. صغري زارع در مورد دو كار ديگرش مي گويد: اين دور تسلسل است؛ تسلسل زندگي، مرگ و جرياني كه مدام و مدام و مدام ادامه دارد، در آينده در موضوعات جاري و روزمره، در ادامه نگاه ما و فكر شما، در ادامه آفريدن، در حيات هنري، زيرا ما هستيم . اين نمايشگاه با عنوان ما به دنيا آمديم، ما دفن شديم، ما به دنيا آمديم تا همين فردا در تالار مميزخانه هنرمندان برقرار است. اي كاش برويد و ببينيد و زماني كه در راهروي اتاق انتظار و در حد فاصل دو سالن مرگ و تولد قرار مي گيريد يادتان بيايد ويادمان بيايد كه ما هميشه منتظريم تا كسي بيايد و كسي برود. اين نمايشگاه را صغري زارع به همان مادرشوهر پزشكش تقديم كرده است.
|