يكي دو ساعت با عليرضا خمسه در يك مكان پرخاطره براي او - از هشيار و بيدارتا...
صداي آرزوي من؛ بازيگري
|
|
عكس ها: گلناز بهشتي
محمدرضايزدان پرست
آخرين باري كه شما راديدم، حدود يكي- دو سال پيش بود؛ اتفاقا آنجا هم در حال داوري نمايش هاي دانشجويي بوديد. يك مقدار شكسته شده ايد...
افتادم زمين...(!) چه جوري شدم؟
مثلا موهاتون اينقدر سفيد نبود...
خب بازيگر كه هر لحظه به شكلي بت عيار درآمد ...
خب البته؛ يا گفت: هر روز به شيوه اي و رنگي دگري/ چون خوب تو را مي نگرم خوب تري ...
كارآقاي معتمدي ما را مجبور كرد موها را كوتاه كنيم و تغيير دهيم.
آقاي خمسه! اين آخري ها كم پيدا بوديد...
دستشويي بودم( حسابي مي خنديم) ؛بعدمي گويد:كار ما بداهه است ديگر...
ولي واقعا و خصوصا به لحاظ تصوير اينجوري نبوده؟
عرض شود كه تا چند سال گذشته تلويزيون فقط دو تا كانال داشت. الان همين تلويزيون خودمان فقط شش- هفت تا كانال دارد. قبلا هركاري مي كرديم، به چشم مي آمد. از دهه 60 تا الان تقريبا همه سال ها يك يا دو كار داشته ام. خب اين اواخر كمتر به چشم آمده. كانال ها بيشتر شده، توليد فيلم زيادتر شده.
آن موقع سالي 30 تا فيلم داشتيم، الان حدود 70فيلم در سال توليد مي شود...
البته عمده فعاليت شما هم به تدريس و داوري و...مي گذرد...
بله، امسال مثلا پنج تا داوري داشتم...
پس اينكه احساس كردم به لحاظ تصوير كم پيداييد اشتباه نبوده...؟
ببين، كار بازيگر كاملا اينجوري است كه بايد صبر كني به دنبال تو بيايند...
اين خوب است يا بد؟
ويژگي است... يك اتفاق رئال است...
... بيشتر تراژيك...
من كه كميك نگاه مي كنم...
پس خوبي يا بدي اش را...
... به بزرگي خودمان مي بخشيم(!) قبلا 10 تا فيلمنامه پيشنهاد مي شد كمدي از نوع خاصي كه ما كار مي كرديم - يك يا دو تا را انتخاب مي كردم. الان دو تا پيشنهاد مي شود آن يكي كه بهتر است را انتخاب مي كنم. بعضي از مواقع هم سال هاي كسادي كار ماست. به جيب نگاه مي كنم؛ اگر ته اش چيزي نمانده، مجبوريم مثلا هر دو تا را انتخاب كنيم.
بدون تعارف و شايد به رغم تفكر بخش وسيعي از عامه مردم در اكثر گفت وگوهايم با هنرمندان سينما و تلويزيون و تئاتر اين به قول معروف غم نان ...
ما به آن مي گوييم شوق نان ؛ غم نان مال تراژدين هاست.
آفرين! عرض مي كردم هميشه مطرح شده...
خب البته نبايد نااميد بود...
به زندگي هم در مجموع مثبت نگاه مي كنيد و عقيده به نيمه پر ليوان و...
ما كه به همه بخش هاي زندگي مي خنديم(سه تا استكان پر و يك استكان خالي چاي جلوي عليرضا خمسه است. آنها را نشان مي دهد و مي گويد) الان به همه اين استكان ها مي خندم. منتظرند من بخورمشان. از غم نان يا به قول شما شوق نان مي گفتيم...
با همين غم نان پير شديم، شكسته شديم و با همين غم نان هم مي ميريم. من كه مي گويم شادي و شعف نان...
آرزوي خيلي چيزها را داشتيد، نه؟
ويژگي عمده كار كمدي و كودك و نوجوان داشتن آرزوست. ما كه اين ويژگي را از دست نمي دهيم. خصوصا براي ژانر كودك و نوجوان نمي شود بي آرزو بود. كساني كه در اين بخش كار مي كنند نگهبانان اميدند.
الزاما براي اميدوار بودن بايد آرزومند بود؟
فرق دارد؛ در مقوله هاي ديگر شايد اينگونه نباشد ولي در كار كمدي اين يك ويژگي است.
آرزوهاي شما چقدر پرورده تخيلتان است يا چقدر به خاطر اينكه ويژگي كاري است به آنها مي پردازيد؟در واقع بيشتر آرمان است يا وظيفه؟
اصلا يك ويژگي شخصيتي است. اگر درما نباشد سمت كار كمدي نمي رويم. از كار به ما سرايت نمي كند؛ برعكس است.
كليت هنر هم بدون آرزو انگارپذيرفتني نيست...
اتفاقا گروهي هستند كه عقايدي در رد آرزو دارند...
احساس مي كنم گوشه چشمي به رئاليسم داريد...
عناوين اش خيلي مهم نيست. البته وجود آرزو، وجوه ماندگارتري به هنر مي دهد اما مكتب هاي ديگر هنري هم وجود دارند كه مثل ما نگاه نمي كنند؛ مثلا مي گويند انسان عميق و ايده آل نمي تواند انسان آرزوپروري باشد .
پس اين ويژگي شخصيتي به كودكي خيلي ارتباط دارد...
- به كودكي كه برمي گردم، شايد يكي از دلايل انتخاب كار بازيگري همين بوده؛ آرزوپروري و ... . بازيگري براي من صداي آرزو بوده، يعني با انتخاب اين حرفه، صداي آرزويم را به گوش ديگران مي رساندم.
آقاي خمسه! صحبت از انتخاب بازيگري به عنوان حرفه تان شد. تصميم داشتم از پانتوميم زياد صحبت كنيم، چون يكي از انتخاب هاي شاخص شما بوده. اصلا چرا اينقدر پانتوميم تنها مانده؟
- پانتوميم كه مي داني ... يك رشته خاص در هنر تئاتر محسوب مي شود .به اين علت مي گويم خاص كه هر بازيگري آن را انتخاب نمي كند. پانتوميم آدم هاي خالص را به خودش مي خواند. به لحاظ صورت، بدن و ... . آدم هاي متفاوتي در همه جاي دنيا سراغ آن مي روند. جالب است براي شما بگويم الان ما در مكاني (فرهنگسراي نياوران) داريم صحبت مي كنيم كه من آغاز كار پانتوميم را مديون اين مكان هستم. سال 56 اين فرهنگسرا اولين جشنواره پانتوميم را برگزار كرد و من براي اولين بار شاهد كار هنرمندان بزرگ مايم يا ميم از سراسر دنيا بودم كه سبب شد من متوجه قابليت هاي بسيار بسيار پانتوميم شوم. موقعي كه براي تئاتر رفتم فرانسه، اين رشته را دنبال كردم و الان هم بعد از اين همه سال (27 سال) اگر از وجوه بازيگري صحبت مي شود، اولينش براي من شكل پانتوميم است. مثلا براي كشوري مثل ايران كه با محدوديت هاي امكانات مثل سالن تئاتر و ... مواجه است، از پانتوميم به عنوان شكلي از هنر كه نيازي به سالن و اكسسوار و ... ندارد و بازيگر اين كار با قدرت تخيل بي نهايت و حركات محدود بدني مي تواند جهاني را خلق كند، بسيار مي شود بهره برد.
احساس مي كنم اين شاخصه هاي منحصر به فرد آن طور كه بايد و شايد مطرح نشده؛ به يك نكته ديگر هم فكر كرده ام ... باز احساس مي كنم مهجور ماندن هنر پانتوميم ريشه هاي فرهنگي براي ما ايراني ها دارد؛ مثلا ما فرهنگ يا اختصاصا جماعت و مردم پرحرفي هستيم.
- بيشتر به اين ارتباط دارد كه پانتوميم هنر سخت و دشواري است و ما چون اغلب، آدم هاي آسان طلبي هستيم، به سمتي مي رويم كه راحت باشد. الان نگاه كن؛ بازيگري در تلويزيون يكي از ايده آل هاي جوان هاست. پانتوميم يك كار مفرط جسمي، روحي و تخيلي است؛ يك كار بي نظير و ويژه است. تقريبا با هيچ شاخه اي از بازيگري قابل مقايسه نيست. به شدت به تمركز، تخليل و مهارت هاي بالاي جسمي وابسته است.
راجع به همين ها صحبت كنيم... مثلا تمركز...
- ببين، يك بازيگر تئاتر يا تلويزيون از هر اتفاق رئالي مي تواند به نفع كارش استفاده كند. در كمدي هاي خاصي مثل كمدي بوف يا
كمديا دلارته اگر صداي موبايل كسي دربيايد، حتي مي تواند به بازيگر كمك كند. در پانتوميم همه چيز ضد تخيل و تمركز بازيگر است. در همين فرهنگسرا آدام داريوس كه كار مي كرد، اگر كوچك ترين صدايي از كسي درمي آمد، كار را قطع مي كرد. عجيب به سكوت و تمركز وابسته است. خشت خشت اين بناي تخيلي (پانتوميم) در سكوت و آرامش و خلوتي نهاده مي شود كه با انواع بازيگري قابل مقايسه نيست.
از مهارت هاي بدني هم صحبت كنيد...
- شما به بازي هاي مثلا تلويزيوني و خصوصا به طور مثال 90 قسمتي كه نگاه مي كني، مي بيني كه همه بار طنز و كميك و درام، روي ديالوگ است. پانتوميمي مثل كمديا دلارته چون خيلي ها معتقدند ريشه پانتوميم مدرن در كمديا دلارته است بازيگري مي خواهد با اكت و تحرك و ... .
امروزه بازيگري ايران جايگاهي براي اين نوع بازيگرها ندارد. كساني با اين قابليت ها تبديل مي شوند به كساني مثل بنده كه مجري شدند، در حالي كه تمام نياز من اين است كه از بالا بيفتم، با طناب بيايم، بپرم و.... واحدهايي براي ما مي گذاشتند...
در فرانسه كه تحصيل مي كرديد؟
- ... بله، در دانشگاه ون سن. واحدهايي مي گذرانديم كه الان در دانشگاه هاي ايران تدريس نمي شود؛ آكروباسي، ژيمناستيك، اسب سواري و ... . بازيگران پانتوميم همه اينها را براي همان مهارت هاي بالا بايد آموزش ببينند. بازيگر پانتوميم بدون اينكه سوار اسب شود، سواركار درجه يكي است. از شمشير بايد به ظرافت يك شمشير باز استفاده كند، ضمن اينكه يك فيلسوف است؛ نمونه اش مارسل مارسوس . از نسل گذشته (كلاسيك) تنها بازمانده، اوست. نگاهش از منظر پانتوميم به جهان، نگاه يك فيلسوف است.
براي كار پانتوميم بايد مثل يك ژيمناست، جوان و باانرژي باشي، مثل يك پير، صاحب بينش و تبحر باشي، مثل يك شاعر ظريف باشي، مثل يك ورزشكار قوي باشي؛ جمع اضداد مي شود، پانتوميم. حالا كدام بازيگر عاقلي است كه بيايد سراغ اين دردسرها، جاي اينكه برود در تلويزيون و بگويد: دوستان سلام! شب به خير... ؛ راحت تر است از اينكه بيايي و بپري و چهار تا پشتك بزني و شمشير بكشي و سوار اسب خيالي بشوي و با يك لشكر خيالي بجنگي. هر حركتي مبتني بر يك تخيل عميق است و با كوچكترين خطايي تخيل و باور تماشاگر از دست مي رود. من به دانشجوهايم هميشه مي گويم: فكر كنيد دو تا كار به من پيشنهاد مي شود؛ يكي مجري گري، يكي پانتوميم. براي اجرا مي آيم و مثلا هوا گرم است، راجع به گرما شوخي مي كنم. ترافيك و آلودگي است، راجع به همان شوخي مي كنم. ولي براي پانتوميم، وارد سالن كه مي شوم همه چيز ضد من است؛ حتي من ضد نيروي جاذبه زمين عمل مي كنم؛ يك مقابله صد در صد با همه عناصر واقعي؛ ساخت يك دنياي تخيلي كه در آن نشاني از شر، مزاحمت، بي عدالتي، جنگ، بيماري، فقر و فحشا نيست، ولي آنچه كه هست همه آن نشانه هايي است كه تو مي خواهي در پانتوميم بگويي نيست. يك نيست بايد قوي تر از يك هست عمل كند؛ اين مي شود دشواري هاي پانتوميم. براي همين است كه الان كه داريم با هم صحبت مي كنيم، يك نفر يا دو نفر در ايران حتي كار پانتوميم نمي كنند، ولي ده ها هزار جوان علاقه مند به كار اجرا و بازيگري تلويزيون، له له مي زنند كه آقا ما هم هستيم!
شاخصه هاي جسمي و حركتي پانتوميم تقريبا مشهود است؛ آنچه هم كه مشهود نيست قابل كنكاش است. مي خواهم سراغ شاخصه هاي فلسفي برويم...
- ببين هيچ بازيگري در شيوه هاي مختلف نمايشي به غير از پرسوناژها، در موقعيت هاي ديگري قرار نمي گيرد. بازيگر پانتوميم درست مثل يك روح كه حالا دچار تناسخ شده از انسان به حيوان، از حيوان به اشيا، از اشيا به نباتات و ... تبديل مي شود. يك بازيگر پانتوميم تنها پرسوناژ يا يك شخص نمايشي نيست؛ بازيگر شما هستي، بازيگر ميكروفون است، قندان مي شود، پروانه مي شود و آبي مي شود كه روان است! خب، خيلي تمركز مي خواهد. راجع به نگاه فلسفي پانتوميم بايد گفت جهان حاضر، جهاني دوست داشتني نيست؛ جهاني پر از بي عدالتي، بيماري، فقر و اينهاست. مثلا نگاه فلسفي مارسل مارسوس مي گويد: من نتوانستم اين جهان را تغيير بدهم، من نتوانستم ريشه جنگ را بخشكانم، ولي در دنياي پانتوميم با يك حركت و در يك چشم برهم زدن ريشه جنگ خشكيده مي شود. در پانتوميم هستي به آنگونه كه در بدو خلقت بوده ساده تر قابل تبديل است. با سه تا حركت مي شود در پانتوميم موقعيت انسان به بن بست رسيده فعلي را نمايش داد. اگر بخواهي بگويي بايد كتاب ها بنويسي! اوه! ...
مكاتب مختلف و ... ؛ سه حركت مارسل مارسوس در نمايش بيپ ، انسان معاصر قرن بيستمي را نشان مي دهد؛ تنها در پنج دقيقه.
انرژي هاي گروهي
صحبت ما تمام مي شود، ولي مي دانم كه مثل هميشه كه گفته ام، ناگفته ها مي مانند و من؛ مثل هميشه. از ميان همين ها مي گردم و دم دماي خداحافظي مي پرسم: براي پانتوميم چه فكري كرده ايد؛ گسترش، فراگيري و ...؟ مي گويد: الان دو - سه نفري بيشتر نيستيم كه تدريس مي كنيم؛ يا من درس مي دهم يا ناصر آقايي يا ديگران. جمع كثيري از بچه ها مشتاق فعاليت در اين رشته هستند. تصميم دارم تا چند سال آينده اين جمع كثير هم كاملا آماده شوند و نيروي يكي دو نفري ما كاملا تكثير شود و بعد پيش خودم فكر مي كنم كه اين انرژي هاي گروهي چه كارها كه نمي كند!
چند سالگي؟!
بخشي از تحصيلات عليرضا خمسه در رشته روان شناسي است. همين نكته به علاوه جديت او نسبت به تحصيلات و رشته اش كافي است تا بخش بزرگي از بحث ها مربوط به مباحث روان شناختي و ارتباط آن با رشته نمايش و خصوصا شاخه پانتوميم شود.
جالب اينجاست كه عليرضا خمسه مي گويد: من كه در 12 سالگي نمايش و بازيگري را انتخاب كرده ام در اصل انتخاب شده ام. همه ذهنيت هاي ما در فاصله سال هاي يك تا پنج سالگي شكل مي گيرد . با تعجب عجيب و غريبي مي پرسم: چند سالگي؟! و بعد قانعم مي كند كه اين انتخاب شدن ها آنقدر ها هم جبري نيست.
|