سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۰۶
خبرسازان
Front Page

هفت قدم با نمايشگاه نقاشي ليلا معظمي
معمار مورد نظر، نقاش مي باشد !
000573.jpg
نگار مفيد
قدم اول؛ ورود به فرهنگسراي هنر (ارسباران) است. دم در جلويم را مي گيرند كه كجا مي روم؟ نمايشگاه نقاشي ليلا معظمي. چند قدم پيش مي روم و كمي گيج مي شوم. بين نمايشگاه  هاي نقاشي و با تكيه بر شانس جلو مي روم و به دم در ورودي مي رسم و داخل مي شوم. همان اول به جاي پوستر كوچك نمايشگاه نقاشي، پوستر بزرگ جشنواره فيلم فجر را مي بينم. تمام اتفاقات هنري تحت تأثير جشنواره است.
قدم دوم؛ مدرك تحصيلي ليلا معظمي كارشناسي ارشد معماري است. تاريخ تولدش به اواسط دهه 50 برمي گردد و اين نمايشگاه، دومين نمايشگاه نقاشي اش است.
قدم سوم؛ قدم سوم، خودش چند قدم است؛ قدم زدن دور سالن شماره۲ فرهنگسراي هنر و ديدن تابلوها. تابلوهاي نقاشي كه حس دخترانه نقاشي ها سعي در پنهان شدن ندارند. خودشان را نشان مي دهند و تلاش بر اين است كه روحيات نقاش را نشان دهند. رنگ هاي به كار رفته در نقاشي هم به اين فضاي دخترانه كمك مي كند. رفتن به اين نمايشگاه نقاشي، به يك دليل است، چه طور مي توانيم سريع ترين شكل ممكن، يك نمايشگاه نقاشي بگذاريم و همه را از نقاشي خودمان غافلگير كنيم؟
قدم چهارم؛ تمام تابلوها، آبرنگ است. يكي- دو اثر مربوط به سال 80-79 و بقيه، همين امسال كشيده شده اند. تصوير واضحي در تابلوها نمي بينيد. چشم ها را ريز مي كنم و تمام دقتم را به كمك مي گيرم تا منظور نقاشي را بگيرم. تلاشم، نتيجه مي دهد، چهره يك زن از تصوير بيرون مي آيد و وحشت برم مي دارد. همان قدم هاي قبلي كه رفته بودم را برمي گردم و نقاشي ها را دوباره مي بينم. ليلا معظمي مي گويد: اون تابلوي يكي مونده به آخر رو ببين! نگاه مي كنم. همين نقاشي آبي رنگي است كه پايين صفحه مي بينيد.
بيشتر نقاشي هايم، تصاوير انتزاعي برگرفته از طبيعت است. در بين حرف هايش، روي طبيعت زياد تأكيد مي كند. نمايشگاه يكهو شلوغ مي شود. از آن طرف بوي كباب و پياز مي آيد. ورودي نمايشگاه نقاشي و در ورودي سالن نمايش كه فيلم هاي جشنواره را نشان مي دهند به يك راهرو باز مي شود. آنهايي كه وظيفه چك كردن بليت ها را دارند، نشسته اند گپ مي زنند و ناهارشان را مي خورند. قرار بود امروز هم تعطيل باشد ولي به خاطر جشنواره فيلم تعطيل نيست وگرنه جمعه را هم از دست مي دادم. مثل پنج شنبه . پنج شنبه به خاطر عيد غدير، فرهنگسرا تعطيل بوده. شيطنت زيرپوستي شخصيت نقاش را در نقاشي هايش دنبال مي كنم. همان خط اضافه يا كمي كه در نقاشي درختش مي بينم، برايم كافي است.
همان آويزان كردن تصوير 4فصل به ديوار نمايشگاه نقاشي كفايت مي كند. مثل اعتماد به نفس و نترسيدن از تكرار است. شايد اسم ديگرش با عرض معذرت كله شقي باشد.
000576.jpg
قدم پنجم؛ نگاه كن، نمايشگاه من با نقاشي از مانتراي هندي ها- همان خدا- شروع مي شود و نقاشي بعدي، در دلش تصوير يين و يانگ را دارد كه در واقع نشان دهنده مرد و زن است. نشان دهنده روز و شب و تمام دو قطبي هاي مختلف كه هر كدام، نطفه اي از ديگري را درون خود دارند. مفهومش هم تعادل و تكامل است و بهترينش در طبيعت وجود دارد. در زندگي ماشيني ما كه اصلاً نيست. شايد براي همين باشد كه نقاشي هايم انتزاعي اند و در نهايت به طبيعت مي رسند. اين جوري بيشتر ارضا مي شوم.
درباره نمايشگاهش توضيح مي دهد. مي گويد: شش ماه پيش درخواست نمايشگاهم را به فرهنگسرا دادم. يك ماه بعد فهميدم كه چه اشتباهي كرده ام. من فكر مي كردم گالري شماره،۲ آن گالري بيرون است ولي اشتباه بود. خيلي به اين در و آن در زدم كه جاي نمايشگاه عوض شود، ولي نشد.
آنها مدام حرفشان را عوض مي كردند و مي گفتند مي شود، نمي شود. بعد از اين ديگر يادم رفت تا يك هفته پيش كه به من گفتند بيا و نمايشگاه بزن. وقتي آمدم، خوشحال بودم چون فكر مي كردم جاي نمايشگاه عوض شده ولي عوض نشده بود.
قدم ششم؛ نقاشي را پيش آناهيتا تيموريان- يكي از هم دانشكده اي هايش- شروع كرده. يك سال آبرنگ كار كرده. او مي گويد: يك چيز را خوب به من ياد داد؛ گفت درگير تكنيك و سبك نباشم. مثل يك دانشجوي معماري شاد و سرحال درباره رشته اش صحبت مي كند. انگار در اين رشته معجزه اي رخ مي دهد. فكر مي كنم هنر خلق زيبايي است. مثل حسي است كه همه درگير مي شوند و مي توانند حسش كنند، لزوماً سبك نمي خواهد. مهم اين نيست كه بگويند سبكش فلان است، مهم اين است كه بگويند هنر است. از اينجاي صحبت مان به بعد، هم بوي كباب و پياز تندتر مي شود و هم دوز معماري گفت وگو بالا مي رود. اصولاً ما معمارها را بايد جمع كرد. اگر به خودمان باشد، همه چيز روي هواست، چون درگير ايده آل گرايي مي شويم . يك مقدار حال خودشان را هم مي گيرد و يك مقدار هم از لابه لاي حرف هايش، علاقه اش به معماري مشاهده مي شود. معماري رشته عجيبي است، در عين حال كه به تو كمك مي كند تا فكر كني و نقشه بكشي و طراحي ساختمان و فضاي سبز انجام بدهي. در تمام 7 سال تحصيل، از هر هنري به تو يك وجب ياد مي دهد. يعني به جز واحدهاي تخصصي رشته ات، تو سه واحد عكاسي پاس مي كني، سه واحد طراحي و نقاشي. تو هيچ وقت با اين سه واحدي ها طراح يا عكاس نمي شوي ولي ممكن است مسير زندگي ات عوض شود.
قدم هفتم؛ نمايشگاه نقاشي ليلا معظمي به مدت يك هفته در فرهنگسراي هنر (ارسباران) داير بود. به سراغش رفتيم، چون وبلاگش را مي خوانديم و چون مي خواستيم نمايشگاه نقاشي دخترانه را از دست نداده باشيم.

نماي نزديك
آداب بي قراري
نشانه ها و بهانه ها
به هنگام اين قرارهاي مخفي عاشقانه، حتي چاي به سختي دم مي كشد./ آدم ها روي صندلي مي نشينند، لب هايشان را تكان مي دهند‎/ هر كسي خودش پا روي پا مي اندازد‎/ اين گونه‎/ يك پا كف اتاق را لمس مي كند‎/ پاي ديگر آزادانه در هوا مي چرخد‎/ گاه به گاه كسي بلند مي شود نزديك پنجره مي رود‎/ و از روزنه پرده‎/ خيابان را ديد مي زند.
ابراهيم اسماعيلي- اگر فيلم مسافران بيضايي را ديده باشي، خواه ناخواه جمله اول رمان آداب برقراري تو را به فصل آغازين آن فيلم مي برد؛ جايي كه هما روستا براي بيننده تعريف مي كند كه من و ... قرار است به شمال برويم و ... و فيلم مثل يك فلاش بك تمام عيار شروع مي شود؛ البته نه در يك خط روايي بي دست انداز. اينجا هم يعقوب ياد علي اين طور شروع مي كند: خيلي ساده، مهندس كامران خسروي در يك سانحه رانندگي كشته مي شود. به همين راحتي و تمام و بعد مثل اينكه بخواهد اين جمله را توضيح بدهد به بسط روايتي مي پردازد كه در پهنه سلسله تداعي هاي گوناگون شكل مي بندد.
آداب بي قراري نشانه ها و بهانه هاي گوناگوني را به دست مخاطب مي دهد؛ از عنوان رمان گرفته كه در تركيبي پارادوكسيكال، مصراع مشهور عشق را آداب و ترتيبي مجوي را به ياد مي آورد و به چالش مي كشد (چرا كه اينجا بي قراري، آدابي جسته است) تا شعر شيمبورسكا (همان قطعه اي كه در سرآغاز اين مطلب آمده) كه خيلي از تجربه هاي ناگفته را گفتني مي كند، بدون اينكه اشاره اي مستقيم به كسي يا جايي داشته باشد و تا پايان هم هيچ كدام از اين نشانه ها، مخاطب را به مقصد به خصوصي گرفتار نمي كند؛ اگر چه راه را باز مي گذارد كه هر كس به هر كجا كه دوست دارد برود.
اگرچه آداب بي قراري در زمستان 1383 منتشر شده و باز هم اگر چه يعقوب ياد علي آن قدر ها هم ناشناخته نبود، اما مهمترين وسوسه اي كه باعث خوانده شدن اين رمان شد، مقام هاي متعددي بود كه در جوايز ادبي گوناگون به اين كتاب اختصاص يافت؛ جايزه گلشيري، جايزه منتقدان مطبوعات و جايزه يلدا آنقدر معتبر و اميدبخش بود كه خستگي  سال هاي سال تلاش ياد علي در برود، خصوصاً اينكه اين رمان را انتشارات نيلوفر هم منتشر كرده باشد.
در آداب بي قراري يكي از ترفندهاي موفق رمان نويسي ايراني باز هم به كار گرفته شده و باز هم در خلق فضايي خاص و باورپذير مؤثر افتاده است؛ ترفندي كه شايد بيش و پيش از همه رمان  ها در كليدر دولت آبادي خود را نشان داده و كارايي هايش را به رخ كشيده است؛ استفاده از فضاي خاص جغرافيايي براي خلق فضا و شخصيت هاي ويژه داستاني. اين بار بيشتر ماجراها در فضايي تقريباً  بختياري اتفاق مي افتد؛ اگر چه جغرافيا كاملاً بختياري نيست، گويش شخصيت ها بختياري است. حتي شخصيت اول رمان (مهندس خسروي) هم خيلي علاقه مند است كه اين گويش را به كار بگيرد؛ انگار او در فرار از خود قصد دارد حتي حرف زدن خودش را هم عوض كند. شايد هم قرار است اين گويش، او را در رسيدن به تعريف تازه اي از بي قراري كه در وجود تاجماه متجلي مي شود، ياري كند. به هر حال مهندس رميده و در اين مسير كارش به جايي مي كشد كه حتي بي قراري هاي تازه را نيز مي گذارد و به سمت پرتگاه مي رود.
روايت آداب بي قراري به سمت و سويي ميل مي كند كه بتواند پريشاني هاي شخصيت اصلي اش را بازتاب دهد؛ پريشاني هايي كه آن قدر ادامه مي يابند كه پس از پايان رمان، باز هم مي توانند از ابتدا آغاز شوند؛ البته نه در يك فرم دوري ساده بلكه در هزارتوي دورهايي كه خود به يك دور كلي منجر مي شوند و در اين دورها، تداعي ها- كه در اكثر اوقات به صورت فلاش  بك اتفاق مي افتند- نقش اصلي را برعهده دارند؛ تداعي هايي كه گاه به فلاش  فوروارد نيز مي رسند و باعث مي شوند رمان بتواند به پيشروي ارگانيك خود ادامه دهد؛ تداعي هايي كه از هر عنصري براي پيوند قطعات روايي بهره مي گيرند؛ از تصوير و لفظ گرفته تا يك حادثه عاطفي تا... .
... گوشي  را برداشت، مكث كرد و نتوانست شماره بگيرد. چي داشت به فريبايي بگويد كه تصميم گرفته بود به آن بيغوله، جايي كه چهار سال از جواني اش را، تنها و غريب، به زعم خود تلف كرده بود، برنگردد؛ حتي شده به قيمت طلاق گرفتن و از دست دادن كامراني كه هنوز دوستش دارد.
حوله خيس را انداخت روي پشتي مبل، موها را با يك دست ماليد و با دست ديگر همچنان گوشي را نگه داشت. اعتنا نكرده بود به پرحوله كه ول شده بود روي ترنج قالي. فريبا آمد حوله خيس را برداشت، گفت:  اقلاً بندازش دور گردنت كه رو زمين نيفته .
در طول رمان بارها و بارها انتقال و جابه جايي فضاها به همين راحتي اتفاق مي افتد، بدون اينكه خواننده متوجه شود زير پايش در فضاي مكاني و زماني خالي شده است. آداب بي قراري از آن رمان هايي نيست كه براي لم دادن و چرت زدن باشد؛ تا مخاطب به خودش بجنبد در فضاي معلق بعدي قرار گرفته، بدون اينكه دستش به جايي بند باشد.
حتي در فصل بندي كتاب هم اين قاعده رعايت شده؛ مخاطب در فصل دوم با خيال راحت به اين نتيجه مي رسد كه مهندس خسروي نقشه اش را عملي كرده و حالا دارد به تنهايي در فضايي ديگر روزگارش را تحمل مي كند، اما رمان فصل سومي هم دارد كه باعث مي شود مخاطب در يافته هايش تجديد نظر كند و چه بسا چيزي در نيابد.
شايد بعد از اينكه رمان خوانده شد، مخاطب بايد يك بار ديگر به عنوان آن فكر كند و به اين نتيجه برسد كه آداب هميشگي رمان خواندن (حداقل عادات مألوف مخاطب غيرحرفه اي) ديگر به كار بي قراري هاي نوشته هاي امروز ادبيات داستاني ايران نمي آيد.
اين تعليق در مورد شخصيت هاي رمان نيز صادق است؛ انگار آنها هم اصلاً قرار نيست از دست آفريننده شان آسودگي داشته باشند و اين رويكرد ياد علي مي تواند به اين معنا تعبير شود كه هر فضايي (چه در زمان و چه در مكان) و هر وضعيتي ممكن است براي هر شخصيتي پيش بيايد و همين طور مي شود كه گاهي خواننده، خودش را در جايگاه يكي از شخصيت ها كه احساس مي كند، برخود مي لرزد.
مثلاً  جايي از بخش اول، راوي در حال توضيح دادن يكي از ديالوگ هاي كمالي و خسروي در كمپ منابع طبيعي است؛
نفس بلندي كشيد و راه افتاد طرف در. كمالي گفت:خونه رو چكار كردي؟ مشتري اومد پاش؟
- امروز قراره بياد
شانه به شانه اش راه افتاد[...]
رسيده بودند دم در. كليد ها را داد دستش، گفت: اگر شنبه نرسيدم، برام مرخصي رد كن...
در ابتداي پاراگراف آخر، مخاطب اصلا متوجه نيست كه جابه جا شده؛ فكر مي كند كمالي و خسروي دم در كمپ رسيده اند ولي بعد از اينكه تا آخر پاراگراف را مي خواند، متوجه مي شود كه يك مونتاژ موازي او را به فضاي اداره و صحنه خداحافظي كمالي و خسروي كه در اوايل رمان به آن اشاره شده بود انتقال داده است و همه اين جابه جايي هاي ماهرانه باعث مي شود كه مخاطب بي قراري را در سراسر رمان تجربه كند.
با همه اين ويژگي ها و با اين كه آداب بي قراري رمان خوبي است، اما مسلماً  يك شاهكار يا اثر فوق العاده نيست؛ اثري كه تا سال هاي سال در وجود مخاطب زنده بماند و هر از گاهي گوشه اي از وجود او را تكان بدهد. اما قرار نيست ياد علي پس از اين نيز شاهكاري خلق نكند. منتظر رمان هاي بعدي او هستيم.

دل نوشته ها
زمستان آخرالزمان
سيد حسام الدين فروزان
يك مي گويند آخرالزمان است و راست مي گويند انگار. زمستان است. دلها فسرده است و جانها فرسوده و چراغهاي رابطه تاريك. ما دچار روزمرگي ملال انگيزي شده ايم كه گريزي از آن نيست. ما كه تا ياد مي دهيم اوضاع جهان همين طور بوده است. انگار همه زمان ها آخرالزمان است. در خبر است كه پس از رحلت رسول اكرم(ص)، آخرالزمان فرامي رسد و مردمان در آشوب آن به سر خواهند برد. گفته اند تا ظهور موعود بوي بهبود از اوضاع جهان نخواهيم شنيد. راست گفته اند انگار. نيچه قرن بيست و يكم را قرن كشتارهاي عظيم و فجيع مي دانست؛ قرني كه حادثه يازده سپتامبر را در طليعه آن ديديم. قرن بيستم با دو جنگ جهاني (اروپايي) و هزاران آشوب و ميليون ها كشته قرن وحشتناكي بود. اما انگار قرن بيست و يكم به قاعده فيلمهاي هاليوود قرار است دنباله وحشتناك تر آن باشد. ابعاد فجايع وسيع خواهد بود و شايد فاجعه اي فراگير (هزار بار بدتر از ايدز و آنفولانزاي مرغي و سيل و سونامي) كل ساكنان ربع مسكون را درمانده كند. زمستان آخر زمان است اين.
دو- اوضاع نشر ايران وخيم است. يك جمعيت هفتاد ميليوني و تيراژ دوهزارتايي و تازه همين تعداد هم روي دست ناشر و كتابفروش مي ماند. هستند كتابهايي كه به دلايلي چندين بار چاپ مي شوند و فروش مي روند اما كيست كه نداند ما كتاب نمي خوانيم؟ ظاهراً پول نداريم و يا وقت و يا هر دو. اگر به مردماني كه بام تا شام بايد براي يك لقمه نان بدوند بگويي چرا كتاب نمي خوانيد به تو خواهند خنديد و تو را روشنفكر بي دردي خواهند دانست كه در عالم هپروت به سر مي بري و خبر از واقعيت زندگي نداري. بله، واقعيت اين است كه ايرانيان سالهاست كتاب نمي خوانند و در عين حال با خوش خيالي خود را اهل فرهنگ و داراي تمدن چند هزارساله مي دانند و هنر هم حتماً نزد اينان است و بس! اما آخر تا كي افتخار به گذشته؟ بگذاريد چند فرض را مطرح كنيم. اگر فقط دانشجويان و استادان دانشگاه كه قاعدتاً كارشان بايد كتاب خواندن باشد اين كار را مي كردند تيراژ كتاب دست كم صد هزارتا بود. اگر فقط عده كمي از اين بيست ميليون جواني كه همه از آنها دم مي زنند كتابخوان بودند حداقل پانصد هزار تيراژ رمان و داستان داشتيم. خانه از پاي بست ويران است. اصلاً كتاب در زندگي و فكر ما جايي ندارد و نيازي به آن نمي بينيم. نشر ما رو به زوال است اما آن طرف آبها ميليون ها نسخه هري پاتر در يك شب فروش مي رود و خوانده مي شود. به قول شاعر: ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي‎/ كين ره كه تو مي روي به تركستان است
سه- فيلم خانه سياه است را ديده ايد؟ اين فيلم را فروغ فرخزاد در سال 1341 در جذامخانه تبريز ساخت. پرداخت فيلم هنرمندانه است و گفتار متن بسيار تاثيرگذار. فيلم نشان مي دهد كه زندگي حتي در جذامخانه جريان دارد. بيماران جذامي هم عاشق مي شوند و ازدواج مي كنند و اميد دارند. اما جامعه انساني بي رحمانه آنها را طرد كرده است. چهل سال از ساخته شدن فيلم فروغ مي گذرد اما وضعيت آنها هنوز وحشتناك است. غذا و لباس خوب و كافي ندارند و بيمه نيستند و در خانه هاي كوچك كاهگلي و فرسوده زندگي مي كنند. حتي آنها كه بهبود يافته اند در ميان مردم عادي جايي نيافته اند و دوباره به جذامخانه برگشته اند.
هشتم بهمن روز جهاني مبارزه با جذام است. گروهي از فعالان فرهنگي جمع آوري كمك براي بهبود وضعيت اين جذامخانه را شروع كرده اند. كارهاي ديگري هم در حال انجام است. درآمد حاصل از فروش بليت به حسابي كه به همين منظور باز شده است واريز شده. حساب شماره 2251089712 بانك تجارت شعبه دانشگاه شهيد باهنر كرمان به نام نشريه دستان. بيمه شدن بيماران اين جذامخانه يكي از اولويت هاي اين طرح است. هركس كه احساس وظيفه مي كند مي تواند در اين حركت شركت كند.

سينماي خانگي
شوخي با قرمز
اينكه ما تجربه ساخت كمدي رمانتيك نداريم احتمالا باعث شد اهالي سينما صورتي را تحويل نگيرند. فيلمي كه يك موضوع ازلي ابدي رابا لحن و روايتي تازه دست كم در اندازه هاي سينماي ايران تعريف مي كرد و در گيشه فروش متوسطي داشت ولي نسخه ويديويي اش با استقبال فوق العاده اي روبرو شد.
شهاب مهدوي- صورتي ابتدا قرار بود شوخي با قرمز باشد. براي تداعي قرمز حتي قرار بود هديه تهراني و محمدرضا فروتن در فيلم بازي كنند منتها اولي قرارداد داشت و بايد در فيلم ديگري بازي مي كرد و دومي به خاطر يك سوء تفاهم نقش را از دست داد.جيراني كه از معدود كارگردانان سينماي ماست كه دغدغه و تخصص كستينگ دارد، ميترا حجار و رامبد جوان را جايگزين تهراني و فروتن كرد. ديدن نمايش سلطان مار باعث شد تا فقيهه سلطاني هم براي بازي در ضلع سوم ماجرا انتخاب شود. فيلم بدون مشكل خاصي ساخته شد و در جشنواره بيستم به نمايش درآمد.با آنكه فيلمهاي شاخص زيادي در آن سال نبودند، از صورتي خيلي استقبال نشد. هر چند برخي از منتقدان آن را دوست داشتند. اگر فكر مي كنيد صورتي چون فيلم منتقدپسندي است و از آن فيلمهايي است كه تماشايش برايتان حكم حل مسئله رياضي را دارد، سخت در اشتباهيد. صورتي يك فيلم نرم، روان و بسيار مفرح است كه اوقات فراغتتان را به خوبي پر مي كند. موقع ديدن فيلم حسي از سرخوشي و راحتي به مخاطب دست مي دهد، منتها درآوردن اين حس اصلا كار ساده اي نيست. اهل فن مي دانند كه كارگرداني فيلمي كه فراز و فرود چنداني ندارد و به شدت وابسته به اجراست چقدر دشوار است.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |
|  زيبـاشـهر  |   شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |