چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۱۳
گوش ها همچنان از آلودگي صوتي آزار مي بيند
آرشه بوقت را روي اعصاب من مي كشي
000972.jpg
عكس: علي اكبر شيرژيان
گيتي عابدي
دو سالي مي شود كه همسفرش شده ام. از وقتي كه مجبور شدم براي گرفتن مدرك ليسانسي كه امروزه در جامعه يمان چندان ارزشي ندارد، راهي دورافتاده ترين شهر ايران بشوم، قطار تنها وسيله اي بود كه از آن استفاده كردم. هيچ وقت فكر نمي  كردم براي ادامه تحصيل گذرم به چنين شهري بيافتد. هميشه به اسكناس 50 توماني نگاه و دانشگاه محل تحصيلم را در ذهن تجسم مي كردم. اما حيف كه اضطراب بيش از حد من سر جلسه امتحان باعث شد تا هيچ وقت به آرزويم نرسم. سال اولي كه كنكور دادم، از اضطراب زياد 7 ليوان آب خوردم و در آخر رتبه ام پنج رقمي شد. براي اينكه در سال دوم به مشكلي برنخورم و بتوانم از تمام توانايي هايم استفاده كنم، پيش روانشناس رفتم. دكتر قرصي به من داد و گفت كه هر وقت اضطراب داشتم از آن استفاده كنم اما نتيجه كنكور دوم هم مانند اولي شد. اصلا نمي توانستم اين قضيه را هضم كنم شاگرد ممتاز دوره دبيرستان، در كنكور، افتضاح به بار آورده بود و اضطراب بود كه مانع موفقيتم در تحصيل شد. اضطرابي كه به قول دكتر با يك قرص حل مي شود، برايم تبديل به يك معضل اساسي شد. نه تنها اضطراب نگذاشت كه كارهايم را به درستي انجام دهم، بلكه تمام ذهنم را به خود مشغول كرد. آخر تا آنجا كه يادم هست، در دوران مدرسه ام چنين مشكلي نداشتم و جالب تر آنكه با خوردن قرص هم درمان نشدم. اين موضوع كذايي همه فكر و ذكرم شده بود و تمام روزهايم با اين سوال سپري مي شد كه چرا مضطرب هستم؟! تا اينكه چند روز پيش خبري خواندم كه از اضطراب و چندتا بيماري ديگر گفته بود. در اين خبر، رشيدي، مديرعامل شركت كنترل كيفيت هواي شهرداري تهران از آلودگي صوتي تهران گفته بود و اينكه آلودگي صوتي اكثر خيابان هاي تهران بالاي 70 دسي بل است كه اين ميزان براي منازل مسكوني، مراكز آموزشي و درماني خارج از استاندارد است.
واژه دسي بل ، من را به دوران خوش دبيرستان برد. در فيزيك پيش دانشگاهي بود كه با اين واحد آشنا شدم. اگر درست يادم باشد، براي سنجش بلندي يك صوت از كليتي به نام ترازشدن صوت استفاده مي شود كه متناسب با فشار صوت است و واحد اندازه گيري اش دسي بل نام دارد. آلودگي صوتي مانند هر آلودگي ديگر عوارضي دارد و رشيدي مهمترين عوارض آن را افزايش فشارخون، ايجاد زخم معده، تحريكات پوستي، اثرات روحي رواني و اضطراب بيان كرد. عامل اضطرابم بغل گوشم بود و من در آسمان ها دنبالش مي گشتم. وقتي خوب فكر كردم، ديدم كه از وقتي به خانه جديدمان آمده ايم، اضطرابم شروع شده است. اين خانه جديد برخلاف خانه قديممان نزديك يكي از پرسروصداترين ميدان هاي تهران است. حالا باز شانس آوردم كه از بين اين همه عوارض، فقط اضطراب شامل حالم شد. اگر در اثر آلودگي صوتي، قند و كلسترول خونم بالا مي رفت، چي؟ يا اينكه مويرگ ها و عروقم تنگ مي شد؟ من را بگو كه فكر مي كردم بدشانس ترين آدم روي زمين هستم اما با خواندن اين خبر فهميدم كه يكي از خوش شانس هايش هستم. خوش شانس هم از آن جهت كه ضربه چندان زيادي از آلودگي صوتي نخوردم و هم از جهتي كه عامل بيماريم را شناختم و در ضمن اينكه فهميدم آلودگي صوتي كه تيزر تبليغاتي اش را در تلويزيون، فقط براي خنديدن، مي ديدم چه اثرات زيانباري مي تواند داشته باشد. احتمال مي دادم افرادي مثل من كه از آلودگي صوتي محل كار و زندگي شان بي خبرهستند، زياد است و اگر هم بدانند، عوارض آن را نمي دانند.
بنابراين تصميم گرفتم به دوتا از ميدان هايي كه آلودگي صوتي بالايي دارد، بروم و ببينم آيا حقم بوده كه در دبيرستان نمره خوبي در درس احتمالات بگيريم يا نه؟
من بودم اسم اينجا را مي گذاشتم ميدان اتوبوس ها نه آرژانتين! در ترمينال بيهقي كه انواع اتوبوس ها وجود دارد و در خود ميدان هم چندين ايستگاه اتوبوس قرار دارد البته به دليل وجود سازمان معاينه فني خودرو در ميدان، خودروهاي شخصي هم در اين منطقه از تهران زياد پيدا مي شود. اما در آخر بيمارستان كسري كه زماني بهترين دروازه بان تاريخ ايران در آن بستري بود، از مشخصه هاي ميدان آرژانتين به حساب مي آيد. شايد بهترين كسي كه مي توانستم با او درمورد آلودگي صوتي حرف بزنم، بليط فروشي بود كه در يك چهارديواري كوچك بين ده ها اتوبوس حبس شده بود. اول فكر كرد كه براي خريد بليط به سراغش رفته ام.
بنابراين سريع سر صحبت را باز كردم و گفتم كه آيا مي داند آلودگي ميدان آرژانتين زياد است؟ جواب داد: طبيعتا، چون تراكم اينجا زياد است. از عوارض آلودگي صوتي پرسيدم. گفت: آخرش مي رويم بهشت زهرا. بستني فروشي اي آنطرف ميدان نظرم را جلب كرد. جواني كه مشغول سرويس دادن به مردم بود در حين كار به سئوالم پاسخ داد: بله، آلودگي صوتي اينجا زياد است و روي همه چيز مثل اعصاب تاثير مي گذارد. بعد از ترك آنجا به سراغ يك كفش فروشي رفتم. مغازه دار هم مي دانست كه محل كارش آلوده است اما به نظرش تاثيري روش نگذاشته است. براي همين تمام عوارض مهم آلودگي صوتي را از ريز تا درشت برايش خواندم. اما باز هم سرش را به علامت منفي تكان داد. بي اعتنايي مرد كفش فروش نسبت به اين مساله مهم چنان دلم را زد كه از گفتن يك نكته علمي و جالب به او خودداري كردم. در سايتي يك مطلب در مورد ناشنوايي شغلي و چگونگي پيشگيري از آن را خواندم. در آنجا نوشته بود كه گوش آقايان نسبت به خانم ها به صدا حساس تر است و افرادي كه چشم روشن دارند، از سايرين به صدا حساس تر هستند و يك نكته ديگر اينكه حد مجاز تماس با صدا در محيط كاري بر طبق استاندارد (ACGIH) برابر 85 دسي بل است كه به ازاي افزايش هر 3 دسي بل به اين عدد مدت زمان تماس به نصف كاهش مي يابد. كتاب فروشي آخرين جايي در ميدان آرژانتين بود كه به آن سر زدم. كتابفروش كه از سئوالم تعجب كرده بود، عينكش را بالا زد و گفت: من احساس نمي كنم اينجا آلودگي صوتي داشته باشد. در همين هنگام يكي از مشتريان مغازه گفت: شما بگوييد كجاي تهران آلودگي صوتي وجود ندارد؟ و سپس خنديد و از مغازه بيرون رفت.
ميدان هفتم تير، مركز خريد مانتو هم مانند آرژانتين آلوده است. براي رفتن به آن طرف خيابان كه تراكم مغازه در آنجا زياد بود، ترجيح دادم از پل هوايي نيمه مدرن! استفاده كنم، (پل مجهز به پله برقي بود اما كار نمي كرد). نزديك عيد است و مغازه ها حراج پوشاك زمستاني شان را آغاز كرده اند. مشتري خيلي دلش مي خواست تخفيف بگيرد اما فروشنده مانند تمام همكارانش گفت: ما سود كمي روي جنسمان مي كشيم، فقط 20 درصد. باور كنيد كه راه ندارد. فروشنده چشم روشن گفت كه آلودگي صوتي ميدان هفتم تير روي اعصابش اثر زيادي گذاشته و ادامه داد: بهترين كار براي كاهش آلودگي اين است كه به جاي اتوبوس از مترو استفاده شود.
همان موقع سئوالي به ذهنم رسيد: شما كه از صداي زياد شاكي هستيد، چرا مغازه را عايق نمي كنيد؟ فروشنده جوان بالابودن هزينه اين كار را دليل اصلي بيان كرد. به نوعي به او حق مي دادم چون شنيده بودم كه قيمت شيشه هاي دوجداره زياد است اما مي شود به جاي شيشه دوجداره از ورقه هاي پلي كربنات استفاده كرد. با همان كارايي و قيمت كمتر. آنطوري كه يكي از دوستانم مي گفت، قيمت هر مترمربع اين ورقه ها حدود 8 هزار تومان است.
خودكارهاي رنگارنگ ويترين مغازه نظرم را جلب كرد. حدود 5 دقيقه اي وسايل پشت ويترين را نگاه كردم و بعد وارد مغازه شدم. اين يكي دلش از سر و صداي زياد خيلي پر بود به طوري كه ميزان آن را وحشتناك خواند و همه كاسه كوزه ها را سر اتوبوس ها شكست. گفت كه اگر نيم ساعت در ميدان بمانم، به طور حتم ديوانه مي شوم و با گفتن: حالا كه شما داريد اين موضوع را پيگيري مي كنيد، اميدوارم از هفته ديگر از اين مشكلات نداشته باشيم. بدرقه ام كرد. يكي از دوستانم به من يك كتاب را پيشنهاد كرده بود كه بخرم بنابراين تا چشمم به يك كتابفروشي افتاد، سريع واردش شدم. كتابفروش معتقد بود كه آلودگي صوتي باعث مي شود كه انسان كم حوصله شود اما از ديگر عوارض آن خبري نداشت. درمورد عايق كردن مغازه از او پرسيدم كه جواب داد: ما ايراني ها عادت داريم كه مشكلاتمان را دولت حل كند. اين شهروند تهراني حرف از دولت زد و من ياد حرف هاي مديرعامل شركت كنترل كيفيت هواي شهرداري تهران افتادم كه در آن خبر از تهيه نقشه هاي تراز صوتي داده بود كه قرار است اواخر سال 85 به پايان برسد. و اما جزئيات كامل تر اين طرح را از زبان مهرآوران شنيدم: در اين طرح، مشخص مي كنيم كه هر خانه در معرض چه آلودگي صوتي قرار دارد. تا به حال نقشه هاي تراز صوتي براي پنج منطقه تهيه شده است و امسال هم براي دو منطقه 10 و 17 دلار انجام مي شود. در منطقه 17 كه راه آهن هم شامل آن مي شود، براي ريل قطار هم نقشه تهيه مي كنيم مانند منطقه 9 كه براي فرودگاه مهرآباد نقشه تهيه كرديم.
اما بعد از تهيه اين نقشه ها، قرار است چه كارهايي انجام بگيرد؟ مهرآوران پاسخ داد: هنوز مشخص نشده است كه كدام نقطه بايد آلودگي اش كاهش پيدا كند و در كدام ناحيه بايد كنترل شود. ما فقط طرح آن را مي توانيم بدهيم. اما مجري آن چه كسي باشد و بودجه از كجا تامين شود، هنوز تاييد نشده است. فعلا طرح مطالعاتي آن است.
گذشته از اينكه دولت بايد كارهايي را براي كاهش آلودگي صوتي انجام دهد، ما هم مي توانيم تاثيري هرچند كم روي كاهش آلودگي داشته باشيم. صداهايي كه شبانه روز آسايش ما را برهم مي زنند، فقط تردد اتوبوس و ماشين ها نيست. هرچقدر كه فكر كردم، ديدم كه صداي گوش خراش بوق ماشين ها و صداي بيش از اندازه بلند ضبط صوت خودروهاي شخصي كه گوش آسمان را هم كر كرده است، بيشتر از چيزهاي ديگر اذيتم كرده است كه در اين مورد هم به گفته سردار احمد روزبهاني ، مديركل مبارزه با مفاسد اجتماعي نيروي انتظامي، قرار است ناجا با آن برخورد كند.
ديگر بايد سخن را كوتاه كنم چون هم 5 دقيقه ديگر قطار وارد ايستگاه مي شود و هم اگر بخواهم به حرف زدن ادامه دهم، احتمالش مي رود كه به عنوان يكي از منابع آلودگي صوتي و شناخته شوم. اما فقط يك چيز. براي كنكور كارشناسي ارشد، ديگر اشتباه چند سال پيش را تكرار نمي كنم و به جايي آرام (البته اگر پيدا شود!) پناه مي برم.

فرستاده شهردار
مجله هاي شهرداري، يوگنت آمت و ...
رضا ولي زاده- فرستاده خيالي شهردار اين بار از خانه خارج نشده، اما اطلاعات خوبي از مديريت شهري فرانكفورت به دست آورده است. روايت او را پيش از آنكه گزارش خود را به شهردار فرضي بنويسد مي خوانيد.
وقتي رسيدم محمد برگشته بود و داشت همان مجله هايي را كه صبح از توي صندوق پستي برداشته بود، مي خواند.
- تو كه مي خواستي اينارو توي خونه بخوني چرا با خودت بردي سر كار و برگردوندي؟
- نرسيدم تو مترو بخونم. خسته بودم، همش چرت زدم.
- حالا چي هست؟
- يه مجله اي كه هر دو هفته يه بار مياد. توش هرچي بخواي هست. از قصابي و سلموني بگير تا فروشگاه هاي تازه تأسيس شده و آخرين آنگه بُت (اينجا به معناي حراج است، اما به معناي پيشنهاد نيز به كار مي رود) لباس و كفش يا لوازم منزل.
- قيمتش چنده؟
- قيمت نداره. مجانيه. شهرداري اينارو واسه همه مردم مي فرسته تا دست كم خونواده هايي كه ممكنه پول خريد مجله يا روزنامه رو نداشته باشن، هر دو هفته يه بار يه مجله پر و پيمون دستشون برسه تا هم خلاصه اي از اخبار داخلي و خارجي و مطالب خوندني و ضروري داشته باشن، هم اين كه بتونن بدون اينكه از خونه بيرون برن، از تازه ترين جنسايي كه وارد مغازه ها شده با خبر شن. مجله را از دستش مي گيرم. تمام گلاسه است با كيفيت چاپي كه تا به حال نظير آن را در ايران نديده ام. محمد به آشپزخانه مي رود و از همان جا مي گويد: جاي شهردار و خيلي ديگه از مسئولان عزيزتون نيم ساعت پيش خيلي خالي بود؟
- چرا؟
- آخه از يوگِنت آمت (اداره جوانان) يه مأمور اومده بود درباره همسايه بالايي ما تحقيق كنه.
- مگه همسايه بالايي تون چيكار كرده.
- مث اين كه به وسواسي بودن زنه شك كردن. بچه شو توي يك ماه گذشته 5 بار به خاطر چيزاي بي اهميت دكتر برده بوده و هر بار هم دكترا گفته بودن بچه سالمه و هيچ كدوم هم بهش دارو نداده بودن. دكتر پنجميه ديگه نذاشته قسر دربره و به يوگنت آمت ماجرا رو گزارش داده.
- خب، دكتر پنجميه از كجا متوجه شده كه اين خانوم توي يك ماه گذشته چهار بار ديگه بچه شو دكتر برده؟
- اينا واسه خودشون سايت دارن. اطلاعات مربوط به هر مريض و حتي داروهايي رو كه از آپوتيكه (داروخانه) گرفته، مي تونن سريع بيرون بكشن.
- خب، يوگنت آمت اين وسط چي مي گه؟
- مي خوان ببينن مادره واسه بچه خطري داره يا نه. به خاطر همين ميان از همسايه ها و جاهاي ديگه اي كه ممكنه مادره بره، تحقيق مي كنن ببينن مادره تا چه حد وسواسيه. يا مثلا بچه رو كتك مي زنه يا هر چيز ديگه اي كه بتونه بچه رو اذيت كنه.
- كه چي بشه؟
- كه اگه مادر صلاحيت نگهداري بچه رو نداره، بچه رو ازش بگيرن.
- مگه كشكه؟
- نه خيلي هم كشكي نيست. بلافاصله كه حق ندارن بچه رو بگيرن. اول بايد با پدر و مادر بچه صحبت كنن بعد به تشخيص كارشناساي يوگنت آمت مدت زماني رو براي مشاوره تعيين مي كنن تا بتونن پدر و مادر رو كمك كنن تا رفتار خودشون رو اصلاح كنن و خودشون بچه رو نگه دارن. اما اگه بعد از مشاوره هم روانشناساي يوگنت آمت تشخيص دادن كه پدر و مادر مي تونن براي بچه خطرناك باشن، يوگنت آمت بچه رو از پدر و مادر مي گيره و خودش بزرگش مي كنه. يوگنت آمت اين اجازه رو داره كه تحت هر شرايطي اگه تشخيص داد پدر و مادر صلاحيت بزرگ كردن بچه رو ندارن مي تونه بچه رو بگيره. همه سازمانا هم باهاشون همكاري مي كنن؛ از پليس بگير تا مدرسه و بيمارستان و... . كافيه پليس ببينه كه تو موقع رد شدن از خيابون دست بچه رو ول كردي و بچه ممكنه زير ماشين بره، مي تونه سريع يوگنت آمت رو به جونت بندازه تا بچه رو ازت بگيرن.
- حالا تو از كجا مي دوني كه زن همسايه بالايي 5 بار بچه شو برده دكتر و دكتره راپورتشو داده؟ مأموره بهت گفت؟
- نه، شوهر زنه بهم گفت. چند روز پيشا اومد گوشي رو داد دستم كه اگه يه موقع از يوگنت اومدن تحقيق كنن ازشون كلي تعريف كنم.
- آلمانين؟
- نه بابا ايرونين. از خودمونن.
- خب، پس حسابي دارين به نظام تربيتي و پرورشي آلمان حال مي دين.
محمد كه سرش را از يخچال بيرون كشيد،  گفت: نشنيدم، چي گفتي؟
- هيچي، گفتم پس هنوزم مرام و مردونگي و معرفت توي ايرونياي اينجا نمرده و همديگه رو به اين اجنبيا نمي فروشين.
- مسخره نكن! اگه تو هم تو غربت اينجا تك و تنها گير مي افتادي و زن و بچه دار بودي و دوري از ايران به هزار جور درد و مرض توي خونوادت تبديل مي شد، بعد از طرفي هم يكي از در ميومد تو و مي گفت شما صلاحيت نگهداري بچه تون رو ندارين پس رد كنين بياد تا ما نيگرش داريم، اون وقت مي فهميدي كه اين همه نظم و قانون بعضي وقتا مي تونه كمر آدم رو خرد كنه.
- خب، اينا كه تحمل و اجراي اين همه قانون و نظم براشون سخته، مگه مجبورن تو همچين كشوري زندگي كنن؟
محمد سرش را بعد از جست و جويي طولاني از يخچال بيرون مي كشد و مي گويد: ولش كن، تا به حال مالتاشه خوردي؟
- چي هست؟
- يه غذاي آلمانيه، حالا درست مي كنم ببين چطوريه.
محمد، مالتاشه درست مي كند. من دفترچه ام را باز مي كنم و از نو مي نويسم: سلام آقاي شهردار. نامه من در شرايطي به دستتان مي رسد كه تهران و اروپا با هم دارن زير بارش برف نفس مي كشند. حالتان خوب است؟

راپورت خبرنگار
يك بار ديگر برف
000966.jpg
پويا مهرآيين- از همان صبح اول وقت كه بيرون مي آيي، همين حكايت ها هست؛ آخر امروز هم برف مي آيد. اگر حواست جمع بوده باشد و مثل من گرد كهنسالي روي ذهنت نشسته باشد، حتما چترت را آورده اي. درست است كه ايستگاه هاي اتوبوس سقف دارند ولي عرض سقف بيشتر آنها آنقدر كم است كه هر كجا بايستي، اگر برف كمي از زاويه قائمه منحرف شود، روي سر و كولت مي ريزد.
بيشتر ماشين ها اگر ترافيك نباشد هم آرام مي آيند و مي روند. بعضي ها هم كه نه احتياط سرشان مي شود و نه مراعات؛ اگر حواستان به مردم نيست، حداقل مواظب خودتان باشيد. اگر آدم دنيا ديده اي باشي و مشتري هميشه اتوبوس ها، بايد به اين نتيجه برسي كه: اي بابا، اتوبوس ها روز روشنش يكي در ميان مي آمدند حالا كه ديگر با اين برف، شب تارشان است . پس مثل بچه هاي خوب مي تواني كنار خيابان بايستي و با كمال احترام مسيرت را به آقايان راننده تاكسي بگويي. مي داني كه؛ كافي است يك ذره آسمان نم بزند تا ديگر تاكسي و مسافركش براي مسافر ناز كنند و با افاده تمام از كنارش عبور كنند. اگر شانس بياوري و مسيرت پر تردد باشد، وضعيت بهتر است ولي واي به روزي كه مسيرت كمي مشكل دار باشد؛ هر چقدر هم كه بچه مودبي باشي و توي صف بايستي، فايده اي ندارد. آقاي راننده پياده مي شوي و مي گويد: آقايونا و خانومايي كه مي خوان برن آخر جردن سوار نشن، تا سر آرش بيشتر نمي رم. چرا؟ پرسيدن ندارد كه؛ مردم زير برف مانده اند. آقاي راننده بايد زودتر برود و برگردد تا بقيه را ببرد. آنهايي هم كه سوار مي شوند، خب بقيه مسير را پياده بروند؛ اتفاقي كه نمي افتد. اين طوري عدالت، كامل و بي كم و كاست اجرا مي شود؛ البته كرايه همان قدر است كه بوده؛ بالاخره سختي كار هم بايد بگيرد. با خودت مي گويي: اي كاش براي طي كردن اين مسير نيم ساعته، دو سه ساعت زودتر اومده بودم بيرون، اونطوري مي تونستم با اتوبوس برم، بالاخره هيچي كه نباشد، يه دونه اتوبوس كه توي خط هست . توي همين فكرهايي كه يك ماشين با سرعت از جلو صف  مسافرهاي تاكسي رد مي شود و سر تا پاي همه را شست و شو مي كند! مي خواهي دهانت را باز كني و... كه يادت مي آيد نبايد اين كار را بكني؛ اولاً اينكه حالا ديگر از جناب راپورتچي سن و سالي گذشته و خوبيت ندارد. شايد يك نفر آشنا ديد و حالا ديگر... بيارو باقلا بار كن. دوم اينكه زن و بچه مردم توي صف هستند و مي شنوند و دچار بدآموزي مي شوند و اين اصل درخور يك شهروند همه چيز تمام نيست و سوم اينكه (از همه مهمتر) شايد آقاي راننده حرف هايت را شنيده و تصميم گرفت يك بار ديگر هم بشنود و جوابت را هم بدهد و در همين بين ناخودآگاه مشتي به شيشه عينك ته استكاني ات زد و لگدي به زير عصايت، تا بيايي كيف و كلاه شاپويت را جمع كني، پهن زمين شده اي و شكستن لگن خاصره هم كه گاه معمولا به خانه نشيني و ملاقات جناب عزرائيل منتهي مي شود. در همين فكرها هستي كه آقاي راننده دلشان را به رحم مي آورند (چون هيچ مسافري سوار نمي شود) و قبول مي كنند تا چند خيابان بالاتر هم بروند. طبق نوبت سوار مي شوي و طبق معمول اولين ديالوگ راننده خطاب به مسافر جلوست كه آقا اين كمربندرو بنداز روي كاپشنت؛ نمي خواد ببنديش . در حال فكر كردن به اين جمله هستي كه ناگهان حس مي كني پاچه شلوار و جورابت نم نمك خيس شد و نگاه كه مي كني، مي بيني قطرات آب از ميله نوك چتر مسافر كناري به كفش تازه خريده ات سرازير است. حالا مي تواني به اين فكر كني كه اي  كاش حوصله داشتي يك جر و بحث مفصل را به جان بخري و به مسافر بغل دستي تذكر بدهي كه آقا، قبل از سوار شدن يك تكاني به چترت مي دادي ، اما حوصله اين كار هم نيست.
وارد روزنامه كه شدي مي تواني خدا را شكر كني كه فعلاً جان به در برده اي. جايت كه گرم و نرم شد، يادت مي آيد كه بايد به خاطر خبر بارندگي در استان هاي كويري و خشك كشور هم شاد باشي.
اما حكايت تمامي ندارد. اين مسير را بايد بعد از ظهر برگردي و خيلي حكايت هاي ديگر؛ بشمارم؟ اولين چيزي كه شايد همه از كنارش آسوده مي گذرند، همين درخت هاي زبان بسته اي هستند كه در روزهايي كه آلودگي گلوي ما را فشار مي دهد، گازهاي محل حيات را به جرعه هاي هواي مفرح ذات تبديل مي كنند. كسي نيست بگويد مسلمان! همين طوري كه داري رد مي شوي، چترت را به اين شاخه بزن تا برف هايي كه دارد كمرش را مي شكند، پايين بريزد.
باز هم بگويم؟ برف كم شده و هوا گرم تر. سطح خيابان ولي عصر تبديل به جويباري شده كه نمي داني بايد كجاي آن بايستي. اگر بخواهي با تاكسي بروي، بايد بماني كنار خيابان تا ماشين هايي كه رد مي شوند سرا پايت را گل آلود كنند و اگر هم قصد پياده روي داري بايد منتظر برخي گلوله هاي برفي باشي كه حامل پيام هاي شوخي روزانه غريبه هايي هستند كه تا به حال آنها را نديده اي. حكايت پياده روها را نمي گويم، چون ديگر كم كم از رو رفته ام اما واقعاً كه عجب حكايتي ست آقا!
پيش بيني مشكلات فردا هم زياد سخت نيست. اگر دوست داشتيد، در چنين روزهايي مثلا سري به ضلع جنوب شرقي ميدان ونك بزنيد تا ببينيد يخبندان سنگ فرش هاي اينگونه نقاط چه صحنه هاي قابل توجهي! مي آفريند. اينكه چرا بعضي اتوبوس ها تا آخر مسير نمي روند را هم نپرسيدم چون جوابش معلوم است؛ حتما رانندگان محترم مي گويند: اگر راست مي گوييد چرا همين سؤال را از رانندگان تاكسي نمي پرسيد؟ و ما هم كه شرمنده همه هستيم. عزت زياد

مراسم
آئين نخل گرداني
روح ا... مهرپارسا
بيش از چهل سال مي گذرد كه نخل به عنوان يك وسيله عزاداري از تكاياي تهران برچيده شده و در حال حاضر نخل در تهران وجود خارجي ندارد؛ فقط چند تكيه در شميران نظير: ولنجك، تجريش، سوهانك، چيذر، نياوران، دربند، دركه و حصار بوعلي توفيق نخل برداري در محرم همچنان نصيبشان مي شود.
در ديگر شهرهاي ايران مثل يزد، كاشان، روستاهاي قم، اراك، دامغان، نياسر كاشان، اردستان، نطنز و بعضي از شهرهاي استان خراسان، گيلان و مازندران هنوز نخل برداري مرسوم است.
نظر به اين كه در گذشته هاي دور براي ساختن اين وسيله عزاداري از چوب درخت خرما كه نخل نام دارد استفاده مي نمودند و به تدريج اين وسيله را به عنوان شبيه تابوت جهت تشييع جنازه نمادين حضرت اباعبدالله الحسين(ع) شبيه سازي نموده و واژه نخل جهت نامگذاري اين وسيله جا افتاد. اگرچه در حال حاضر براي ساختن نخل از چوبهاي ديگر به غير از چوب درخت خرما بهره مي گيرند وليكن اين كلمه روي اين وسيله ماند.
نوجوانان و جوانان كه شايد نخل را نديده و با آن آشنايي ندارند به توضيحات ذيل توجه نمايند:
نخل يك اسكلت چوبي است، اندازه آن و تزئينات مربوطه و روش نخل برداري در هر محل از محلات شميران فرق مي كند. به عنوان مثال نخل حصاربوعلي از نظر اندازه از اين قرار است؛ با اين توضيح كه جزو نخل هاي بزرگ و سنگين شميرانات به حساب مي آيد. پهناي آن در جلو (پيشاني) 5/1 متر عقب 80 سانتيمتر، بلندي در پيشاني 5/2 متر و در عقب به يك متر، درازا سه مترونيم. پوشش روي نخل پارچه مشكي و جلوي آن با تابلوهايي از اساتيد بزرگ نقاشي  معاصر نظير استاد اسداله ارژنگ همداني و ديگر اساتيد بزرگ خطاطي و اطراف آن در قسمت بالا با 2 نيزه 3 شاخه و تعدادي سرپرچم پنبه اي و توپي و شال سبز تزيين شده در داخل نخل يك زنگ بزرگ كارواني وصل است كه در موقع حركت دادن نخل توسط مسئول نخل به صدا درمي آيد و بر بالاي نخل يك نفر كه حتماً مي بايست سيد باشد در حالي كه ملبس به لباس عزا و شال سبز بر گردن، اريكه نخل به عنوان سكاندار مي نشيند و با يك چوب مخصوص كه بر سر آن 2 شاخه فلزي تعبيه شده در زمان گردش نخل در اطراف تكيه در صورتي كه لوازم نخل به جايي گير نمايد به وسيله دوشاخه آن گير را رفع مي كند.
طبق سنت اين محل گردش نخل در تكيه بين 3 تا 4 دور تنظيم مي گردد. لازم به يادآوري است كه در گذشته تا سال 1340 شمسي نخل در روز عاشورا از تكيه خارج و بر شانه عزاداران در انتهاي دسته قرار گرفته تا نزديك محله كاشانك (شمال شرق كاخ نياوران) برده مي شد وليكن 44 سال است كه فقط در شب و روز عاشورا طي مراسمي خاص در داخل تكيه نخل برداري انجام مي گردد.
سنت هاي پابرجا
در شب قتل، مسئول نخل، سيب هايي را تهيه مي كند تعدادي را به سرنيزه 3 شاخه جلوي نخل فرو كرده بقيه را در كيسه اي در داخل نخل نگهداري مي كند. پس از مراسم نخل گرداني اين سيب ها به عنوان تبرك جهت شفا به خانواده هايي كه مريض دارند هديه مي شود.
ضمناً رسم است بيماران صعب العلاج را كه پزشكان آنان را جواب مي كنند در شب عاشورا پس از اتمام مراسم از نيمه شب گذشته حدود ساعت 2 بامداد در زير نخل مي خوابانند....
صبح عاشورا پس از خروج عزاداران از تكيه يعني حدود 9 صبح لغايت 14 تكيه در اختيار بانوان محل است. خانم ها به صورت گروهي يا تنها در گوشه و كنار تكيه به خواندن دعاي توسل، زيارت عاشورا، زيارت وارث، زيارت امين الله مشغول مي شوند. عده اي در زير نخل طبق يك سنت قديمي شمع روشن مي كنند و عده اي نيز مشغول درست كردن حلوا در صحن تكيه مي شوند.

اعداد اساسي
۱۳‎/۰۰۰‎/۰۰۰‎/۰۰۰
000969.jpg
شايد تقصير ما باشد كه هنوز فرق ميان مأموران شهرداري با جوي هاي آب گسترده شده در دل شهر را نمي دانيم. شايد تقصير ما باشد كه سبك سرانه و بي قيدانه زباله ها را حواله آب هاي روان سطح شهر مي كنيم و به روي خودمان نمي آوريم.
اينكه روزانه بيش از 700 تن زباله و لجن از جوي ها، كانال ها، مسيل ها و رودخانه هاي شهر تهران جمع آوري مي شود. شايد اين رقم چندان چشمگير نباشد. اما وقتي كه مجموع زباله ها و لجن هاي جمع آوري شده از جوي ها و كانال ها و مسيل ها، چيزي بالغ بر 2 ميليون مي شود، كمي متأثر شويم.
شهرداري هر سال 13 ميليارد تومان هزينه صرفه پاكسازي كانال هاي تهران مي كند. زباله هايي كه عموماً شهروندان حاشيه اي در جوي ها و رودخانه ها مي ريزند، هزينه اي سنگين را بر شهرداري تحميل مي كنند. حتماً مي توان تصور كرد كه با اين ميزان بودجه چه طرح هاي عمراني نيمه تمام را مي توان به پايان رساند و نظايري مثل اين.
سال هاست كه جوي ها و كانال ها، زباله داني شهر است و اين آب هاي روان حتي ويژگي خود پالايي را از دست داده اند و تبديل به فاجعه اي زيست محيطي شده اند.
همه اينها در حالي است كه شهرداري تهران هر ساله ده ها ميليارد تومان كسري بودجه دارد و براي رفع آن بايد از بخشي از خدمات و تكميل پروژه هاي عمراني چشم پوشي كند. به سادگي مي بينيم كه كوچكترين حركت و رفتار فرد فرد شهروندان تا چه حد در آباداني يا افزايش مشكلات شهر موثر است.

شهر آرا
ايرانشهر
جهانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
سفر و طبيعت
عكاس خانه
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  سفر و طبيعت  |  عكاس خانه  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |