سطل هاي زباله تر و خشك ، معطل در كنار خيابان
هيچ كس دوقلوها را تحويل نمي گيرد
|
|
عكس: گلناز بهشتي
گيتي عابدي
تقريباً به تمام غرفه هايي كه مورد نظرم بود، سر زده ام اما هنوز هيچ كتابي نخريده ام و در عوض حدود 10 12 تا برگه تبليغاتي نصيبم شده است؛ تبليغاتي كه يكيش هم محض رضاي خدا ربطي به كتاب و كتابفروشي ندارد و فقط چهره محوطه نمايشگاه را زشت كرده است.
اما گذشته از اينها، بايد به كساني كه اين محل را براي تبليغات انتخاب كرده اند، گفت: عجب انتخاب هوشمندانه اي! چون تعداد افرادي كه به اينجا مي آيند خيلي زياد است و آنها مي توانند با صرفه جويي در وقتشان، تعداد بيشتري از آدم ها را با محصولاتشان آشنا كنند و در ضمن، اينكه درصد اندكي از افرادي كه به نمايشگاه مي آيند، قصد خريد يا آشنا شدن با كتاب هاي جديد را دارند.
بقيه بيشتر براي تفريح يا بهتر است بگويم گذراندن وقت سري به اجتماع دوستان بي صدا ولي خوش بيان مي زنند. بنابراين بيشتر افراد حاضر در اين مكان، وقت بيشتري براي خواندن برگه هايي كه از سرويس خواب فرفوژه گرفته تا انواع غذاهاي ايراني، دارند و در نتيجه احتمال اينكه يكي از اين تبليغات نظرشان را جلب كند، بسيار زياد است. به اين مي گويند يك تبليغات كم هزينه و راحت.
به خاطر اين همه برگه هاي تبليغاتي در دستم تا انگي بر پيشاني ام نخورده، بهتر است راهي سطل آشغال بكنم شان و براي اينكه فرهنگ بالاي خودم را نشان بدهم، آنها را در سطل هاي مخصوص كه براي تفكيك زباله گذاشته شده اند، مي ريزم.
چه دو قلوهاي دوست داشتني! در اصل هر چيزي كه به حفظ منابع طبيعي مان كمك مي كند، دوست دارم و اين دو تا سطل آشغال آبي و سبزي كه تقريباً در اكثر جاهاي تهران پيدا مي شوند حسابي در دلم جاي گرفته اند. بايد كاغذها را درون سطل آبي رنگ بريزيم چون اين سطل براي زباله هاي خشك است و سطل سبز رنگ براي زباله هاي تر. اما انگار كه اشتباه كردم چون اينجا هر چي پيدا مي شود جز زباله خشك پس بايد سطل سبز رنگ براي زباله خشك باشد اما اينجا هم كه تر و خشك با هم قاطي اند.
شايد اين دو تا را با دوقلوها اشتباه گرفته ام اما نه اشتباه نكرده ام اينجا روي يكي از سطل ها نوشته زباله خشك و روي ديگري هم زباله تر. عجب روزي است، امروز، آن از دست خالي برگشتن از نمايشگاه اين هم از وضعيت اينجا.
آخر يعني چه؟ اينجا به زبان شيرين فارسي نوشته كه زباله تر را داخل كدام سطل و خشك را داخل كدام ديگري بريزيم و خدا را شكر اكثر مردم تهران سواد خواندن و نوشتن هم دارند پس چرا هيچ كس به خودش زحمت نداده تا هر آشغال را جاي خودش بريزد؟ شايد خيلي از مردم معني و مفهوم اين دو كلمه و تفكيك زباله را نمي دانند. يعني مي شود كه تعداد زيادي از ساكنين پايتخت گربه آسيا با اين موضوع آشنا نباشند؟ كه اگر چنين باشد، چرا مسئولين به جاي اينكه هزينه صرف گذاشتن اين سطل ها بكنند، صرف آگاهي دادن به مردم نكردند؟ يعني مسئولين به اين نكته توجه نكردند كه براي عمومي كردن يك عادت جديد بايد آن را به همه آموزش دهند و معرفي كنند؟ و... اما شايد مردم كاملاً از اين موضوع آگاه باشند و بتوانند تفكيك زباله را بهتر از هر كارشناسي توضيح دهند كه در اين صورت بايد فهميد كه چرا به چيزي كه مي دانند، عمل نمي كنند؟ با اين احتمالات دلم آرام نمي گيرد. بايد خودم بيافتم دنبال ماجرا و ببينم قضيه چيست.
مترو سوار شدن خيلي مفيد است. هم به خاطر اينكه وقتت توي ترافيك به هدر نمي رود و هم اينكه نقشي در كاهش آلودگي هوا داري اما وقتي كه ميان فشار جمعيت له شوي ترجيح مي دهي كه ديگر به فكر وقت و آلودگي نباشي. با اين اوصاف من ترجيح مي دهم براي رفتن به خيابان 15 خرداد، فشار جمعيت را به جان بخرم!
اي بابا! از شانسم آسمان هوس باريدن گرفته است. در اين باران چه كسي به من جواب مي دهد؟ ديگر تا اينجا آمده ام. دلم نمي آيد برگردم. شانسم را امتحان مي كنم يا موفق مي شوم و يا نه.
يك ساعت و نيم گشتم تا توانستم با 10 نفر حرف بزنم حالا هم كه باران بند آمده است، بهتر است به محله هاي ديگر هم سر بزنم تا از هر سطحي از جامعه نمونه داشته باشم.
اينگونه نتيجه گيري بهتري مي توان كرد. برخلاف خيابان 15 خرداد، خيابان فاطمي تعداد نسبتاً خوبي از اين سطل هاي زباله دارد و اين شايد به خاطر وجود ادارات زياد در اين خيابان است. تا تقاطع خيابان فاطمي و خيابان كارگر پياده مي روم و به صورت تصادفي از مردم مي پرسم كه آيا مي دانند تفكيك زباله چيست يا نه؟ بعد از آن راهي ميدان انقلاب مي شوم و در آخر به سراغ ميدان تجريش مي روم.
چقدر پاهايم درد گرفته است تا به حال اين قدر پياده روي نكرده بودم. چنان خسته هستم كه مي توانم بدون هيچ گونه خجالتي همين جا روي زمين بنشينم اما ترجيح مي دهم كه 3 4 قدم ديگر هم راه بروم و روي صندلي ايستگاه اتوبوس بنشينم.
در اين چهار محله، از 52 نفر سؤال پرسيدم كه از اين بين 35 نفرشان مي دانستند كه تفكيك زباله چيست و 17 نفر نمي دانستند و جالب اينجا است كه تحصيلات 15 نفر از كساني كه با اين موضوع آشنايي نداشتند، زير ديپلم بود. البته 4 نفر از آنها بچه دبستاني بودند و اكثر كساني كه هم در مورد تفكيك زباله مي دانستند، تحصيلاتشان ليسانس يا فوق ليسانس بود. اما نكته مهم اين است كه بر طبق ضرب المثل مشت نمونه خروار است اكثر شهروندان تهراني مي دانند كه تفكيك زباله چيست در حالي كه در عمل چنين چيزي را نشان نمي دهند.
واقعاً چرا همشهريانم با علم به اين موضوع آن را انجام نمي دهند؟ يعني ريختن هر زباله در سطل مخصوصش اين قدر سخت است؟ من كه اصلاً سر از كار اين جماعت در نمي آورم. حسابي گيج شده ام. نمي توانم بفهمم چرا مردم از كنار اين موضوع با بي تفاوتي رد مي شوند و انگار نه انگار كه مي دانند تفكيك زباله چيست؟
آماري كه به دست آوردم را به طور كامل براي دكتر مهاجري، جامعه شناس، مي خوانم و مي گويم: دكتر تحليل شما از اين اعداد و ارقام چيست؟ مهاجري جواب مي دهد: با توجه به آمار شما، كساني كه سابقه شهرنشيني بيشتري دارند و در رابطه با هويت شهري تقويت شده اند و در ضمن از تحصيلات عالي برخوردار هستند و حتي ممكن است زن ها بيشتر از مردها اين موضوع را رعايت كنند. در كل بسياري از متغيرهاي زيستي و اجتماعي در رفتار شهروندان در برخورد با پديده زباله و بازيافت تأثير مي گذارد. به طور مثال در بعضي از محله هاي تهران افراد احساس شهري بودن بيشتري مي كنند و آنهايي كه احساس هويت مي كنند و احساس تعلق اجتماعي نسبت به شهر دارند، نسبت به رفتارهاي شهروندي وفادارترند و در واكنش به مسائل زيستي محيطي شهر حساس تر و سعي مي كنند رفتارهاي مطبوع شهري نشان بدهند. ولي افرادي كه در حاشيه هاي شهر زندگي مي كنند و كساني كه هويت شهري به خود نگرفته اند، در برخورد با مسائل زيست محيطي و شهري بالاخص زباله حساسيت كمتري دارند و برخوردهايشان معمولاً معقول نيست.
در ضمن آگاهي داشتن از اهميت يك رفتار دليل بر انجام آن نيست. و اين موضوع بايد در شهروندان دروني شود و در شهروندان بايد فرهنگ پذيري را شكل دهيم. براي فرهنگ پذيري مردم چه كار بايد كرد؟ مهاجري جواب مي دهد: فرهنگ پذيري مردم نيازمند اين است عناصري كه در اين رابطه مطرح مي شوند، همه آنها همگون عمل بكنند كه تضاد فرهنگي در كشور وجود نداشته باشد.
برخورد منطقي با زباله يكي از نشانه هاي توسعه يافتگي شهري است و مربوط به بخش فرهنگ شهرنشيني و از مطالبات حقوق شهروندي هم محسوب مي شود. متأسفانه در كلان شهرها مثل تهران اين توسعه يافتگي در بينش و عملكرد شهروندان رخ نداده است و به عبارتي هنوز اين بخش فرهنگي را دروني نكرده ايم.
به همين خاطر نه تنها شهروندان بلكه سازمانها و مؤسسات هم برخوردشان با مسئله زباله منطقي و سازمان يافته نيست.
اين جوري كه مهاجري گفت علت اصلي مشاهده اين رفتارها، آموزش صحيح است كه بتوان اين فرهنگ را در مردم دروني كرد. پس با اين حساب كليد اصلي دست كارشناسي آموزش است. موضوع را با دكتر الله ياري، كارشناس آموزش در ميان مي گذارم. او ابتدا از نقص هاي موجود در نظام آموزشي كشور مي گويد: در نظام آموزشي عمومي، نقص هاي متعددي داريم از جمله اينكه آموزش مستقيم است. يعني كسي كه مطلبي را مي داند به كس ديگري كه نمي داند انتقال مي دهد. اين روش بسيار قديمي و منسوخ است. آموزش اگر درست باشد بايد در رفتار شهروندان تأثير بگذارد و پايدار باشد.
اين آموزش بايد دروني سازي شود و هر فرد آن را به عنوان يك تغيير رفتار يا تجربه هميشه در رفتار خود بروز دهد. اما آموزشهايي كه ما داريم طوطي وار است يعني طرف مي شنود، مي فهمد و اهميتش را هم قبول دارد ولي در رفتارش تغييري حاصل نمي شود. اين نقص عمده آموزش ما است. الله ياري ادامه مي دهد: بايد در اين مورد يك تحقيق و پژوهشي انجام بشود و شهرداري يا هر جاي ذي ربط يك بودجه به اين موضوع اختصاص دهد كه البته چندان زياد هم نيست تا علل اين رفتارها شناسايي شود.
اين موضوع ممكن است علت هاي مختلفي داشته باشد. بعضي از افراد ممكن است از اين مسئله اطلاع نداشته باشند و عده ديگري از افراد علي رغم داشتن اطلاعات به آن توجه نمي كنند كه با اين مسئله برايشان روشن شود كه ادامه حياتشان بستگي به رعايت اين موضوع دارد و در صورت عدم رعايت آينده نسل آينده در خطر است. به عبارت ديگر مردم بايد حياتي بودن اين موضوع را حس كنند.
گروه ديگري از آدم ها هستند كه به لحاظ تيپ شخصيتي و رفتاري نسبت به تغييرات رفتاري و قواعد بي قيد هستند. ما از اين دسته آدم ها كه نظم پذير نيستند. زياد داريم كه بايد توسط مشاوره و رفتارهاي روان درماني آنها را در جهت نظم اجتماعي تغيير داد. در پايان الله ياري معتقد است كه پيدا كردن علت هاي اين موضوع صرفاً در يك مصاحبه تلفني بسيار ساده انگاري است و آن را بايد خيلي جدي بررسي كرد تا اول علت هايش مشخص شود و سپس راهكار مناسبي براي آن پيدا كنيم.
دلم چقدر براي دوقلوها تنگ شده است به سراغشان مي روم. چقدر چهره شان خسته و غمگين است. البته حق هم دارند اگر من هم اين طوري بي رحمانه از سوي جامعه اي كه براي كمك به آنها آمده بودم، طرد مي شدم، اين چنين افسرده مي شدم جلوم مي روم و دستي روي سرشان مي كشم و بهشان اميد مي دهم شايد روزي آنها هم شهروند قانوني جامعه شوند.
|