مرور جشنواره 24
به همين هديه كسالت بار قناعت مي كنيم
امروز: باغ فردوس، 5 بعدازظهر
نگارمفيد
مي دوني من عاشق مادر تو بودم؟ تمام واقعيت فيلم در همين يك جمله خلاصه مي شود. با همين جمله است كه سيامك شايقي فيلمش را به سمت كليشه ها پيش مي برد. ديالوگ هاي فيلم، ديالوگ هاي بين آزيتا حاجيان و رضا كيانيان از همان اول، جمله بالا را به ما مي فهماند. فيلم برشي كوتاه از يك زندگي معمولي است؛ زندگي معمولي پولدارها. در همين برش كوتاه است كه رضا كيانيان، دكتر روانشناس فيلم سعي مي كند دختر بيست ساله را از عصبيت و حساسيت بيش از حدش دور كند و به سير طبيعي زندگي برگرداند.
در همين برش كوتاه از زندگي است كه معلق مي ماني چرا اين قدر حس هاي پراكنده در فضاي فيلم تكراري است؟ چرا از هيچ كدام از صحنه ها و ديالوگ هاي فيلم حس تازه اي نمي گيري؟ چرا در هيچ كدام از راه هاي دوطرفه فيلم، قهرمان داستان حركت سومي انجام نمي دهد؟ چرا روند زندگي در فيلم هايمان اين قدر كند است؟ چرا اصل زندگي در فيلم هاي روزمره سينمايي ما گم و گور است؟ چرا اين فيلم ها، هميشه بي اتفاق مي گذرند؟ چرا هيچ وقت جا نمي خوريم؟ چرا هيجان در فيلم هايمان نيست؟ چرا كارگردان هاي ما در فيلم هايشان حركات ديوانه وار انجام نمي دهند؟ چرا در سينماي مان اين قدر كم بضاعت هستيم كه براي مخاطبمان هديه ارزنده اي نمي آوريم؟ چرا هديه باورنكردني دستش نمي دهيم؟ اين ها شايد كلي تر از نگاه به فيلم سيامك شايقي باشد. اما اين كليات را از روي اتفاقات باغ فردوس، ساعت 5 بعدازظهر نوشته ام. سؤالاتي از اين دست درباره فيلم هم مطرح است. چرا ابراز علاقه دختر بيست ساله به روانشناس ميانسالش ما را متحير نمي كند؟ چرا تنها گزينه ازدواج دختر بيست ساله همان برادر دوستش است؟ چرا 90 دقيقه فيلم سينمايي، مثل يك سريال خواب آور تلويزيوني مي گذرد؟ ما چه گناهي كرده ايم؟۹۰ دقيقه فيلم كه مي گذرد، ما مي مانيم و چند تك صحنه و بازي به ياد ماندني و چند ديالوگ تكراري كه هرچه مي گذرد از ذهنمان پاك نمي شود. ما مي مانيم و فيلمي از سيامك شايقي كه در اكران موفق خواهد بود. دليل هم دارد. تمام ابزار لازم براي موفقيت را داراست، بازيگراني كه اگرچه ستاره نيستند اما مي توانند فروش يك فيلم خانوادگي را تضمين كنند؛ رضا كيانيان، آزيتا حاجيان، لادن مستوفي، حامد بهداد و... و فيلمنامه اي با گره هاي كم جان. مگر يك تهيه كننده و يك كارگردان، به طور مشترك از فيلمشان چه مي خواهند؟ چرا خودشان را خسته كنند و هديه اي ارزنده به ما ببخشند؟
در برهوت فيلمنامه هاي بي اشتباه، شايد قدر همين هديه كسالت آور را هم بايد دانست.
|