وسيله نقليه عمومي خصوصي!
ساعت از 7 بعدازظهر گذشته كه وارد پايانه تجريش مي شوم و به طرف ايستگاه موردنظر مي روم. اتوبوسي در ايستگاه نيست و مجبور مي شوم مثل بقيه مسافرها منتظر باشم. بالاخره بعد از 15-10 دقيقه اتوبوسي وارد ايستگاه مي شود كه بنابر آنچه روي تابلو جلو آن نوشته شده، مربوط به خط ديگري است و ظاهراً به عنوان سرويس كمكي در نظر گرفته شده است.
ابتدا خانم ها و بعد آقايان سوار مي شوند و راننده هم بدون اينكه پياده شود، درها را مي بندد و از پايانه بيرون مي زند. به خودم مي گويم: پيرمرد! ببين! اينقدر غرغر نكن و نق نزن كه بعضي از خط هاي اتوبوسراني برنامه ريزي درستي ندارند و بعضي راننده ها خودرو روشن و مسافران را رها مي كنند و مي روند و بعد از اينكه اتوبوس تا خرخره پر شد، مي آيند. ديدي اين بنده خدا چقدر زود سر رسيد و حركت كرد؟ و بعد هم خودم كلي از خودم خجالت مي كشم كه چرا گاهي قدري بي انصاف مي شوم.
اما اين حكايت هم متاسفانه ادامه چندان خوشي ندارد، به محض اينكه اتوبوس به اولين ايستگاه بين راه مي رسد و بدون توجه به مسافران منتظر در ايستگاه مسيرش را ادامه مي دهد سعي مي كنم به همين راحتي از موضع خوشبينانه ام دست برندارم و اين اتفاق را به حساب حواس پرتي و خستگي راننده بگذارم، اما وقتي ماجرا در ايستگاه هاي بعدي هم تكرار مي شود، تصميم مي گيرم قدري هم براي قوه فاهمه خودم احترام قائل شوم.
تنها مواردي كه سرعت مسير اتوبوس كم مي شود و توقف مي كند، مواقعي است كه يكي از مسافران قصد پياده شدن داشته باشد و از قبل به راننده اعلام كند. بعد از اينكه اتوبوس از يكي از ايستگاه ها عبور مي كند، يكي از خانم ها به راننده اعتراض مي كند كه چرا در ايستگاه توقف نكرده و او هم با صراحت مي گويد: تا وقتي كه مسافري نگويد كه مي خواهد پياده شود، در هيچ كدام از ايستگاه ها توقف نخواهم كرد .
چند بار كلماتي نصيحت آميز و انتقادگونه تا روي لب هايم مي آيد، ولي به خودم مي گويم: پيرمرد! عزت خودت را نگه دار. به تو چه كه عده اي آن پايين منتظر هستند؟ و واقعاً در برزخي باقي مي مانم كه نگو. نمي دانم اگر آن پايين منتظر اتوبوس بودم برايم سخت تر بود يا حالا كه جزو معدود سرنشين هاي اتوبوس هستم. مثل بچه هاي خوب و آرام و حرف گوش كن ساكت مي نشينم تا وقتي كه به ايستگاه موردنظرم مي رسم. از اتوبوس كه پياده مي شوم، قصد مي كنم شماره اتوبوس را يادداشت كنم، ولي بلافاصله يادم مي افتد كه مگر در موارد قبلي گوش كسي بدهكار بود كه حالا باشد؟ يادم به روزي مي افتد كه راننده، پيرمردي را به خاطر تاخير در پياده شدن به باد ناسزا گرفت و من هم راپورت ماجرا را نوشتم و يك نفر تماس نگرفت كه شماره اتوبوس مذكور را جويا شود.
مسير مانده تا خانه را عصازنان طي مي كنم و سعي مي كنم دلم را تنها به اين خوش كنم كه مديريت جديد سازمان اتوبوسراني با تشكيل يك گروه نظارتي شايسته و قوي بتواند مشكلاتي از اين دست را رفع كند. نمي دانم دوستان مسئول ما در شركت واحد اتوبوسراني هيچ وقت در ايستگاه منتظر بوده اند كه بدانند وقتي يك اتوبوس بي خيال از كنار آنها عبور مي كند، چه احساسي به آنها دست مي دهد؟
اتوبوس هاي تمام آگهي !
ايوب شميراني- خدا را شكر مي كنم؛ اينكه صداي قطره هاي باران باعث شود چشم هايت را بازكني و از خواب بيدار شوي، سرآغاز خيلي خوبي است؛ يعني اينكه خير و بركت پشت شيشه آمده و به پنجره انگشت مي زند.
بلند مي شوم و دستي به سر و رويم مي كشم و طبق روزهاي ديگر، شال و كلاه مي كنم؛ با اين توجه اضافه كه امروز بايد چترم را هم بردارم.
بيرون مي زنم و چترم را باز مي كنم تا به ايستگاه اتوبوس برسم. از معطلي ها و مشكلات و... كه بگذريم، بالاخره اتوبوس سر مي رسد.
با هزار و يك التماس و دعا و... مي خواهم كه راه را براي من هم باز كنند. به هر شكلي كه هست از صف تنيده در پلكان اتوبوس رد مي شوم و سعي مي كنم در راهرو اتوبوس، جايي دنج پيدا كنم اما پيش از هرچيز گيج مي شوم كه چرا امروز وضعيت اين اتوبوس اين طوري است.
همه جا تيره و تاريك است، انگار نور در اين اتوبوس كيميا شده باشد. ابتدا فكر مي كنم كه دليل اصلي، ابري بودن هوا و بارندگي باشد؛ نكته اي كه موقع خارج شدن از خانه هم متوجه آن شده بودم، ولي وقتي از شيشه جلو بيرون را نگاه مي كنم، در مي يابم كه خير، هوا آنقدرها هم تاريك نيست. تاريكي اتوبوس يك علت كاملاً ساده دارد؛ تمام سر و ته و بدنه و... اتوبوس زير شكلك هاي آگهي ها رنگ شده اند و حتي شيشه ها هم نقطه اي روشن ندارند.
در چنين حالتي نمي توان هم انتظار داشت كه نور قابل توجهي به داخل اتوبوس بتابد. چراغ هاي سقف اتوبوس هم كه يكي در ميان شكسته و خاموش هستند. براي هيچ كدام هم كه حبابي باقي نمانده و همان چند چراغ كوچك سالم كه روشن هستند هم در معرض افتادن قرار دارند.
اولين نكته اي كه به ذهنم مي رسد، حرف هاي چند وقت پيش رئيس شوراي شهر تهران است كه صراحتاً با تصويرشدن آگهي ها بر تمامي نقاط اتوبوس مخالفت كرده و اعلام كرده بود كه با اين كار برخورد خواهد شد.
البته ظاهراً اين اتفاق هم براي مدتي افتاد، چون چند وقتي بود كه از اتوبوس هاي تمام آگهي خبري نبود. اما حالا باز هم سر و كله اين آگهي هاي خوش قد و بالا كه گاهي اندازه آنها به 17 متر هم مي رسد، پيدا شده است.
حكايت آلودگي هاي بصري بارها گفته و نوشته شده است ولي آنچه دراين مطلب قرار است به آن پرداخته شود، محروميت هاي بصري است. درست است كه چنين آگهي هاي متحركي مي توانند براي بعضي از شهروندان خوشايند باشند و براي مديران سفارش دهنده و سفارش گيرنده هم خير و بركت به بار بياورند، اما بهتر است قبل از پرداختن به اين توجيهات، ابتدا به تعريف و هدف خطوط اتوبوسراني نگاه دوباره اي بيندازيم.
تا آنجا كه من مي دانم ، از همان اولين سال هايي كه شركت واحد تأسيس شد هدف، جابه جايي مسافران از نقطه اي به نقطه ديگر بود و سعي شد كه روزبه روز ميزان آسودگي مسافران اين اتوبوس ها بيشتر شود؛ هر چند ازدياد جمعيت و... باعث شد كه اتوبوس ها بيش از هر چيز يادآور فشار قبر باشند.
اما نكته قابل توجه در اين بحث حصاري ديداري است كه دور تا دور مسافران كشيده شده تا از ديدن نقاط بيرون اتوبوس محروم شوند.
شايد جواب، اين باشد كه اگر مسافران در اين سر سياه زمستاني از سرما مي ترسند، مي توانند صبر كنند تا هوا بهتر شود و ديگر باران و برف نبارد. آن وقت مي توانند با آسودگي كامل شيشه هاي پنجره اتوبوس را باز كنند و هرجا كه مي خواهند و مي توانند را تماشا كنند.
اينكه سعي مي كنم پاسخ ها را حدس بزنم هم يك دليل روشن دارد؛ ظاهراً كسي حاضر نيست به غرولندهاي هرروزه يك پيرمرد كه شهرش را دوست دارد و مي خواهد وضعيت آن روز به روز بهتر شود، جواب بدهد.
آقايان عزيز! با وضعيتي كه خطوط اتوبوسراني ما دارد، عوامل مختلف بسياري براي آزار رواني مسافران وجود دارد. شلوغي، بي برنامگي، فرسودگي ناوگان، پايبند نبودن برخي از ما به تكاليف شهروندي و... براي آزردگي خاطر و روان مسافران بس نبود كه حالا ديگر با رنگ كردن در و پنجره اتوبوس، ديد آنها را هم به حداقل برسانيم؟ به قول معروف عرصه اين بندگان خدا تنگ مي شود .
نهايتش هم اين است كه مجبورند به همديگر نگاه كنند يا چرت بزنند كه نهايتاً نيز نتيجه اي غير از خمودگي و افسردگي و تشتت رواني به دنبال نخواهد داشت. باور كنيد آستانه تحمل مسافران اين گونه اتوبوس ها به اين ترتيب تا حد قابل توجهي كاهش خواهد يافت و به هر حال ممكن است عكس العمل هاي پيش بيني نشده اي نيز به وقوع بپيوندد.
خودتان را يك لحظه به جاي مسافران اين اتوبوس بگذاريد؛ در حالي كه از چپ و راست و تحت و فوق در فشار هستند، از ذره اي نور هم محروم شده اند. اين اصلاً سزاوار نيست.
اينكه براي فرار از فشارهايي كه راه چاره آن تنها تماشاي مناظري باشد كه البته به جرات مي توان گفت خوشايند نيست اما در تهران دودگرفته و پرترافيك كه مشكلات از هر طرف محاصره مان كرده است شايد تنها راه حل براي فراموشي فشار قبرگونه اتوبوس ها منظره خيابان هاي پرتردد باشد.
از اتوبوس كه پياده مي شوم، خدا را شكر مي كنم كه بالاخره از آن دالان تاريك طولاني رها شده ام و چشم هايم باز هم مي توانند نور را حس كنند. يادم مي افتد كه بايد بگويم عجب حكايتي است .