گفت وگو با مهران تمدن،نويسنده و مستند ساز
پاريس، سيزده آبان و يك حس مشترك
سعيد علاميان
* برايم خيلي جالب بود. ديدم همان حسي كه او در شلمچه داشته من همان حس را در پاريس داشتم
* آن بلوك سيماني، آن تابلوي آلومينيومي كمدي كه مادر داخل آن شلنگ و وسايلش را قرار مي دهد و هر هفته سراغ آن مي رود، تمام اين ها زندگي است كه آنجا جريان دارد
|
|
|
|
مهران تمدن متولد سال ۱۳۵۱ تهران در سال ۶۳ يعني در دوازده سالگي به فرانسه رفت و در همان جا تحصيلاتش را ادامه داد و مدرك معماري گرفت. او سال ۷۹ به ايران بازمي گردد و دو كتاب يكي به نام «دوستي» و ديگري «مدت احتضار» منتشر مي كند. تمدن در سال ۸۲ برحسب اتفاقي كه برايم بازگو كرد به ساخت يك فيلم مستند با عنوان «مادران شهدا در بهشت زهرا» مي پردازد كه به پنج جشنواره خارجي راه مي يابد. اين فيلم بهانه گفت وگويم با مهران تمدن است:
* درباره كارهايتان بگوييد.
- من پس از بازگشت به ايران دو كتاب نوشتم. يك كتاب درباره دوستي و يك كتاب هم به نام مدت احتضار.
* كتاب دوستي چه مضموني دارد؟
- در واقع يك تحقيق و بحث نظري درباره دوستي است. درباره روابط آدم ها و اينكه روابط غيرخانوادگي چطور رشد مي كند و چرا روابط خانوادگي در محيطي كه زندگي مي كنيم خيلي كم شده و بيشتر روابط دوستي رشد كرده است. چيزي كه به آن بي ريشه گي مي گويند، يعني در واقع به خاطر روابط جهاني و اينترنت و... روابطي به وجود آمده كه افقي تر است و ريشه نمي دهد. مثل درخت نيست كه توي زمين و خانواده برود و ريشه بدهد.
* و كتاب مدت احتضار؟
- در اين كتاب سعي كرده ام بگويم آن چيزهايي كه ما هميشه به چشم ضعف نگاه مي كنيم، مي توانيم به عنوان يك نقطه قوت ببينيم.
* چرا آن را مدت احتضار ناميديد؟
- به خاطر اينكه خيلي سريع نوشتم و انگار كل كتاب در يك چشم بر هم زدن نوشته شد و گفتم انگار اين لحظه احتضار است. مدت احتضار سبك نوشتاري خودم جديد است، براي خودم هم جديد و تازه بود.
* حرف اين كتاب چيست؟
- بحثي كه در مدت احتضار دارم اين است كه ما چطور مي توانيم اتفاقاتي را كه در ايران رخ مي دهد و به چشم نقطه ضعف نگاه مي كنيم، از زاويه اي ديگر ببينيم. مثلاً درباره راننده به جاي اينكه بگوييم خاك بر سرمان بلد نيستيم رانندگي كنيم، هرج ومرج وجود دارد و نظم ندارد، ببينيم به همين رانندگي از چه جهتي مي شود نگاه كرد كه نقطه قوت را ديد. آمدم رانندگي ايراني ها را با سيالات مقايسه كردم و ربط بين ترافيك تهران و جريان آب و باد را مثال زدم. اينكه چطور آب در مقابل يك سنگ مي گردد تا رد شود. همين را مي توان در مسأله ترافيك ديد.
* بعد از اين دو كار چه كرديد؟
- يك كاري هم در موزه هنرهاي معاصر داشتم. سال ۸۱
* اين كار چه بود؟
- هنرهاي معاصر هر سال يك نمايشگاه به عنوان هنرهاي مفهومي مي گذارد. آن سال من كاري داشتم به اسم «نگاه يك پرسه گر» كه در واقع نگاه به شهر است. اين كار يك اتاقي را نشان مي داد كه از كف تا ديوارهايش را عكس هاي ريز پوشانده بود. بالاي چهل هزار عكس ريز. بعد از آن فيلمي مستند درباره مادرهاي شهدا در بهشت زهراي تهران ساختم.
* چطور به اين گرايش رسيديد؟
- اين گرايش اصلاً گرايش مذهبي از طرف من نبود. من اتفاقي با يك سري بسيجي و مادران شهدا برخورد كردم و ديدم اين ها نازنين و دوست داشتني هستند. گفتم اين را بايد نشان داد و معرفي كرد.
* آن اتفاق چه بود؟
- دختر خانمي از آشناهايمان مي خواست از شيميايي هاي جنگ در محله ۱۳ آبان فيلمبرداري كند. ساعت يك نصف شب زنگ زد كه دارم مي روم فيلمبرداري. گفتم اين موقع شب خطرناك است. در عمرم آنجاها نرفته بودم، فقط مي دانستم در جنوبي ترين نقطه تهران و حومه شهرري است. همراهش رفتم. كلي گشتيم تا آنجا را پيدا كرديم. شب عاشورا بود. بسيجي ها چادر زده بودند. من توي ماشين ماندم، برايم جالب نبود ببينم آن جا چه خبر است. گفتم تو برو فيلمبرداري كن، من توي ماشين منتظر مي مانم. او رفت و مدتي گذشت و نيامد. نگران شدم، آمدم بيرون ماشين را قفل كردم و داخل چادر شدم. مراسم تمام شده بود.
مشغول تماشاي عكس هايي شدم كه توي چادر زده بودند، از جمله عكس هاي شهدا. چند بسيجي بودند. با يكي از آنها سر صحبت باز شد. آقاي شهبازي بود كه بعداً فهميدم توي جنگ خيلي زحمت كشيده است. با او خيلي روراست حرف زدم. گفتم كه من در فرانسه بزرگ شده ام و دين و ايمانم هم در حد يك ايراني است كه در خارج زندگي كرده است. خوب، من دنياي آنها را نمي شناختم و هر لحظه فكر مي كردم يك كشيده توي صورتم خواهم خورد، اما ديدم اين اتفاق نيفتاد، ما كلي حرف زديم و شوخي كرديم.
* درباره چه چيزهايي حرف زديد؟
- برايم خيلي جالب بود. اين بسيجي دو سال از من بزرگ تر است و آن موقع كه من در هواپيما نشسته بودم و به فرانسه مي رفتم او هم در سن ۱۴ سالگي عازم جبهه جنگ بوده. از من پرسيد در فرانسه چطور زندگي مي كردي؟ به او گفتم وضع مالي ام در فرانسه روبه راه نبود، چون ما اينجا مرفه هستيم، ولي آنجا زندگي گران است، قيمت يك بليت مترو يكهزار تومان است. براي همين من يك دوچرخه داشتم و با آن اين طرف و آن طرف مي رفتم. آنجا باد و باران هاي خيلي بدي دارد و سرد است، ولي من در همه اين شرايط با دوچرخه بيرون مي رفتم، اما حسنش اين بود كه احساس زندگي كردن مي كردم. اين را در ايران كمتر دارم، به خاطر اينكه در ايران مرا مرفه بي درد مي شناسند، اما آنجا مرفه بي درد نيستم و احساس زنده بودن مي كردم. او هم برايم از جبهه گفت. ديدم خيلي جالب است همان حسي كه او در شلمچه داشته من همان حس را در پاريس داشتم. به او گفتم تويي كه يك بسيجي اهل ۱۳ آبان هستي با مني كه اهل جردن هستم و از دوازده سالگي رفته ام فرانسه، يعني دو تا نقطه كاملاً متفاوت يك حس مشترك داشته ايم. خنده مان گرفته بود و قاه قاه مي خنديديم. او گفت نخند الان عاشوراست، الان از بيرون مي آيند و مي گويند اين بسيجي ها دارند اين وسط چه كار مي كنند، خلاصه اين شد كه تصميم گرفتم اين اتفاق را يك طوري منتقل كنم. به همين سبب پايم به بهشت زهرا باز شد و منجر به فيلم مستند مادران شهدا شد.
* اين فيلم چه بازتابي داشت؟
- فيلم به پنج جشنواره رفت. مادران شهدا همه مذهبي هستند و هيچ حرف غيرمذهبي هم در آن گفته نشده، همه حرف هايي كه زده ام اعتقادشان بود، اما جالب اين بود وقتي اين فيلم در فرانسه پخش مي شد فرانسوي ها دقت نكردند. اين ها چادر روي سرشان است، يعني نديدند. در حالي كه اينها همان چادري هايي هستند كه بقيه نشان مي دهند، اما آنجا كسي دقت به اين نداشت چون بحث چيز ديگري بود.
* چه بحثي است؟
- موضوع اين است در محيطي كه من و دوستان من و همه آدم هايي كه در اين دنيا زندگي مي كنند هيچ برخورد و شناختي از بسيجي ها و مادران شهدا ندارند. تنها تصاويري كه مي بينند تصاويري است كه تلويزيون پخش مي كند يك سري جملات كليشه اي است كه ۲۰ سال است تكرار مي شود و براي اين قشرها بي خاصيت شده است.
* نگاه شما چيست؟
- ببينيد، بايد آدم هاي اين دو فضا و دنيا بتوانند با هم ارتباط برقرار كنند. بتوانند پاي يك ميز بنشينند با هم حرف بزنند. الان اين طور نيست. ۱۷ سال از جنگ گذشته، ۱۷ سال، يك نسل است، اما الان اگر يك كسي بيايد تهران و فرضاً خبر نداشته باشد ممكن است فكر كند جنگ ۶ ماه پيش تمام شده است. اين را فقط من نمي گويم يك فرانسوي هم كه به تهران آمده بود، مي گفت. در واقع جنگ يك چيز قشنگي نيست. يك مسأله تاريخي و آرشيوي است.
* بگذاريد توضيحي بدهم. كسي نمي خواهد جنگ را تحسين و تبليغ كند. بله، جنگ في نفسه چيز بدي است، اما از دوران جنگ و دفاع ما فرهنگ و ارزش هايي به دست آمده كه به درد امروز جامعه ما مي خورد. شما در كتابتان رابطه سيالات و ترافيك را بحث كرده ايد. يكي از ارزش هاي دفاع مقدس ايثار انسان ها بود، يعني ديگران را بر خود ترجيح دادن، بنابراين من هم مي توانم بگويم اگر مفهوم ايثار در مردم شايع بشود ممكن است در مسأله ترافيك منجر به فرهنگ حق تقدم دادن به ديگران بشود و بخشي از معضل ترافيك تهران را حل كند. حالا شما مي گوييد از اين قوت استفاده نكنيم. آن را كنار بگذاريد و آرشيو كنيم؟ اين را مي پسنديد؟
-شما بايد در جامعه باشيد. بيشتر دوستانم كه در ايران هم بزرگ شده اند و در دنياي من هستند اين ايثاري كه شما مي گوييد، نمي بينند. از اين مفاهيم سردرنمي آورند. من كي گفتم كنار بگذاريم. مني كه خودم درباره مادران شهدا كار كرده ام و فيلم ساخته ام. من مي گويم نحوه مطرح كردنش صحيح نيست و زبانش اشتباه است. حرف من اين است كه من به عنوان يك شهروند بايد بتوانم انتخاب كنم. شاملو در شعري مي گويد «عاشقان سرشكسته گذشتند، سرشار ترانه هاي بي هنگام خويش» از كسي پرسيدم چرا گفته است «بي هنگام» ؟ گفت به خاطر اين كه من و تو داريم در مورد يك كسي كه عاشقش هستيم حرف مي زنيم، يا داريم براي عشق شعر مي گوييم، اما از طرف ديگر همه از انرژي هسته اي مي گويند. يعني اين حرف هايي كه ما مي زنيم كاملاً بي هنگام است و من اين وسط نمي توانم انتخاب بكنم.
* در فيلم مستند شما چه چيزي ديده مي شود؟
- زندگي. زندگي مادران شهدا در مزار شهداي بهشت زهراي تهران. مادرها حرف مي زنند، مي شنوند، غذا مي پزند. هر پنجشنبه آنها جامعه كوچكي تشكيل مي دهند، جامعه اي زنده و من از آنها فيلمبرداري كرده ام.
* كمي در اين باره توضيح بدهيد.
- ببينيد، اين جامعه اي است كه بر محيط تاثير گذاشته است و آن را متنوع و زيبا كرده است. مي بينيم يكي آمده سكويي درست كرده كه بتواند بنشيند كنار قبر. اين را يك آرشيتكت به وجود نياورده، اين را زندگي به وجود آورده. چون آرشيتكت چيزي به وجود مي آورد كه به ما تحميل مي شود، ولي اينجا اين طور نيست. يك قبرستان زيبايي در پاريس هست به نام «پرلاشرز» كه در دنيا به زيبايي معروف است و صادق هدايت هم در آنجا دفن است. قبرستان بسيار قشنگي است، اما زنده نيست. خاصيت قطعه شهدا در قبرستان تهران اين است كه زنده است. بله، مي توانيم بگوييم آلومينيوم زياد قشنگ نيست و اگر سنگ بود قشنگ تر بود، اما اين ها مهم نيست. جرياني كه باعث شده اين قطعه خيلي قشنگ و ديدني باشد به خاطر اين است كه زندگي در آن است. آن بلوك سيماني، آن تابلوي آلومينيومي، كمدي كه مادر داخل آن شلنگ و وسايلش را قرار مي دهد و هر هفته سراغ آن مي رود، تمام اين ها زندگي است كه آنجا جريان دارد.
* با اين توصيف شما بايد مخالف نوسازي و ساماندهي مزار شهدا باشيد.
- هم مخالفم و هم جداً خطري براي نابودي يك ميراث باارزش مي دانم. اين مكان را بايد حفظ كرد به عنوان ميراثي كه در دنيا بي نظير است. دست زدن به آن فضا و تغيير دادن آن بي توجهي به ابعاد و اندازه واقعي يك بدن است. در واقع خياطي است كه براي خودش لباس دوخته، اونيفورم نيست. اگر ما آنجا را يكدست كنيم چيزي كه از بين مي رود، زندگي است. يك سري قبر مي ماند و مادرهايي كه به مدت چند سال مي آيند و فاتحه مي خوانند و مي روند. يك خانه اي كه طراحي شده باشد ديگر كسي جرأت نمي كند به آن دست بزند، كسي نمي تواند در ساختنش سهيم باشد. در حالي كه مادرهاي شهدا توانسته اند اين فضا را مال خود بكنند، اما اگر در آن دخالت بشود و يكدست بشود ديگر نمي توانند آن را مال خود كنند.
* شما در كار مستند طبعاً بايستي در همه ابعاد سند ارائه كنيد. در مورد آرمان ها و اعتقادات بسيجي ها و مادران شهدا چه سندي داده ايد؟
- سند من آن چيزي است كه مشاهده مي كنم و واقعيت ها را آن طوري كه هست نشان مي دهم . وقتي دوربين دستم است نشان مي دهم كه مادر قبر بچه اش را مي شويد و ناز مي كند، فاتحه مي خواند، قرآن مي خواند. مي گويد من از شهدا مي خواهم نزد خداوند ما را شفاعت كنند. مادري مي گويد من قبر آنهايي را كه مادرانشان فوت كرده اند، مي شويم. هر هفته ۶۰ تا ۷۰ قبر را مي شويم و تا عمر دارم اين كار را مي كنم به اميد اينكه ما را شفاعت كنند.
* كار ديگري هم در دست داريد؟
- بله، مي خواهم درباره بسيجي ها كار كنم. البته با بسيجي كار كردن خيلي سخت است، چون ممكن است بسيجي به من اعتماد نكند و فكر كند من جاسوس فرانسه هستم و مي خواهم از آنها سوءاستفاده كنم.
* بالاخره، مار گزيده هستند.
- بله مارگزيده هستند و از اين سوءاستفاده ها شده است. آنهايي كه فيلم من را نديده اند خيلي ها به من گفته اند كه تو مي خواهي سوءاستفاده كني و آخر سر مي روي خارج و گند مي زني. در واقع هدف من در فيلم دوم اين است كه ديد انتزاعي را از شهدا و بسيجي ها برداريم. مي خواهم نشان بدهم كه اين ها آدم هاي ملموسي هستند و همزادپنداري با آنها امكا ن پذير است. من با فيلمي كه مي گويد بياييد بسيجي ها و مادران شهدا را دوست داشته باشيد، مخالفم. من مي گويم بسيجي ها و مادران شهدا را دوست دارم، چون دوست داشتني هستند. مثل همه آدم هاي معمولي.
|