زندگي در زندان به روايت زندانيان سياسي پيش از انقلاب
اين راه ما بود
بنيامين صدر
|
|
شاعري عرب مي گويد: مردم به مغازه هاي روغن فروشي مي روند و شيشه هاي زلال روغن را كنار هم مي بينند اما نمي دانند كه در گذشته بر سر دانه هاي كنجد بين دوسنگ آسيا چه آمده است.
شايد كمتر كسي بداند كه در زمان حبس و شكنجه بر مبارزان چه گذشته؛ اما مهم اين است كه ديوارهاي زندان فرو خواهندريخت چنانكه ديوارهاي زندان قصر-نخستين ندامتگاه مدرن ايران- فرو ريخت. ديكتاتورها يكي پس از ديگري به پايان عمر خود مي رسند، اما خاطره ها مي ماند؛ مي ماند براي آيندگان تا آنان بدانند ساختمان ها هم روزي مثل آدم ها به پايان مي رسند. حالا قصر باشد يا زندان فرقي نمي كند! آزادي خواهان بسياري از سال هاي عمر خود را در زندان ها و سياهچال هاي مخوف سپري كردند تا ما بدانيم و فراموش نكنيم كه آنان نمي ميرند. به همين سادگي.اين نوشتار روايتي است از زندگي در زندان آن هم از زبان مبارزاني كه هر يك با مرام و مسلكي متفاوت با رژيم خودكامه شاه مبارزه مي كردند.
شكنجه گاه مخوف
مخوف ترين زندان كشور براي مبارزان در فاصله سال هاي۱۳۱۶ تا 1356 زندان كميته مشترك ضدخرابكاري بود. يكي از فرزندان ايران كه 2سال از بهار جواني خود را پشت ميله هاي اين زندان گذرانده، شب هاي سلول انفرادي را به طعنه شب هاي روشن مي نامد. او مي گويد: در سلول انفرادي هميشه چراغي روشن بود كه نمي گذاشت شب را آسوده سر كنيم.
كميته مشترك ضدخرابكاري با كاربري زندان و در مجموعه شهرباني وقت، پي ريزي شد. ساختماني دايره اي شكل با قرينه سازي هاي بسيار و داراي ?? بند. بعد از ساخت در سال۱۳۱۶ تا سال ها استفاده هاي مختلف از آن شده و در دوره اي نيز به زندان زنان معروف شد. جلال رفيع كه از روزنامه نگاران با سابقه روزنامه اطلاعات است، زماني در زندان كميته مشترك ضد خرابكاري ، زنداني بود. او مي گويد در زمان دانشجويي، به دليل انجام فعاليت هاي انقلابي سال هاي نخستين دهه??، هر لحظه خود را آماده دستگيري مي كرديم. به گفته رفيع، او و چند نفر از دانشجويان ديگر تمرين تحمل شكنجه مي كردند، تا اگر به دام افتادند به سادگي تسليم نيروهاي سازمان اطلاعات و امنيت (ساواك) نشوند.اما شرايط زندان بسيار سخت تر از تمرين آنان بوده به طوري كه اگر كسي به زندان كميته آورده مي شد، سالم برنمي گشت. يك بازجو، در اين مكان، اختيار تام داشت كه زنداني را شكنجه كند. او هيچ محدوديتي نداشت، رفيع مي گويد، فعالان سياسي، بعد از دستگيري، سعي مي كردند، ?? ساعت مقاومت كنند تا ساير دوستانشان كه هنوز به دام نيفتاده بودند فرصت فرار يا مقابله داشته باشند و اين موضوعي بود كه بازجوها از آن اطلاع داشتند. آنان در ?? ساعت اول محكومان را بسيار شكنجه مي كردند. شلاق و آويختن زندانيان از سقف يا به نرده راهروها از معمول ترين شكنجه هاي آن روزگار بوده است.
در سال ???0 زماني كه كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك، با همكاري شهرباني، ساواك، ژاندارمري و ارتش تشكيل شد، اينجا به عنوان مركز اين كميته شروع به فعاليت كرد. دليل تشكيل آن، كارهاي موازي اطلاعاتي در كشور بود. از آنجا كه ارتش، شهرباني، ژاندارمري و ساواك، هر كدام به شيوه خود فعاليت هاي اطلاعاتي مي كردند، ناهماهنگي هايي در ميانشان اتفاق مي افتاد، از اين رو به دليل تمركز در انجام فعاليت هاي اطلاعاتي اين كميته تشكيل شد. در اوايل ???? اين كميته شروع به فعاليت كرد و نخستين رئيس كميته، جعفر قلي صدري ، رئيس شهرباني وقت بود و پرويز ثابتي هم رئيس ستاد اين كميته شد. اركان اصلي اين كميته را ساواك و شهرباني تشكيل مي دادند و از اطلاعات و ضداطلاعات ژاندارمري نيز، استفاده مي كردند.
خواب بي قفس بودن
اولين بار، نيروهاي حزب ملل اسلامي به عنوان اولين دسته زندانيان سياسي به اين زندان منتقل شدند،بجنوردي، سرحدي زاده، محمدي، كيوان، ميرمحمد صادقي و ابن رضا. از سال ??، در كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك شكنجه هاي مختلفي انجام مي شد. شكنجه هايي كه تا به امروز نام اين كميته را مخوف نشان مي دهد. در اينجا بازجوهايي مشغول به كار بودند كه فنون شكنجه را آموخته بودند. در مجموع و تا پيروزي انقلاب ?5?? نفر در اين مكان زنداني شده بودند.ابوالقاسم سرحدي زاده از اعضاي برجسته حزب ملل اسلامي، طعم تلخ زندان را چشيده است. او كه در جواني به اتهام مبارزه عليه رژيم شاه مدتي را در زندان كميته به سر برده است، مي گويد: زندان كميته جاي خطرناكي بود، يك رنجگاه واقعي كه ممكن است انسان را واژگون كند، مگر آنكه انسان به ياد خداوند باشد. آنچه كه در زندان به ما نيرو و نشاط مي داد، ياد خدا و اميد به آزادي بود كه در تمام بچه ها وجود داشت.
مرضيه حديده چي كه به نام دباغ معروف است نيز از جمله زناني است كه به دليل فعاليت هاي براندازانه عليه رژيم سلطنتي به همراه دخترخود مدتي در كميته مشترك ضد خرابكاري زنداني بوده است.
دباغ از خاطره دختر جوانش رضوانه مي گويد كه او را براي بازجويي مي بردند و شنيدن فريادهاي او چگونه مادر را آشفته مي كرد. او مي گويد پس از آنكه صداي دخترم خاموش شد و نگهبان در سلول را باز كرد تا پشت در رفتم تا ببينم دخترم را آورده اند يا زنداني جديدي به سلول وارد شده كه ناگهان ديدم بدن نيمه جان رضوانه را در پتويي انداخته و كشان كشان به سلول رساندند. از ديدن وضعيت فرزندم كه احساس كردم شهيد شده است بسيار بي تاب و مضطرب شدم كه ناگهان صداي مصمم مرحوم آيت الله رباني شيرازي كه در سلول مجاور بود، لرزه بر بدنم انداخت كه آيه و استعينوا بالصبر و الصلوة
( از نماز و روزه كمك بگيريد) را مي خواند، مرا به خود آورد.
با شنيدن آن صدا لحظاتي ساكت شدم و به دخترم نگاه كردم كه بر كف سلول بي حس افتاده بود و در دلم خدا را شكر كردم كه مرد و راحت شد، اما او زنده بود. تا اينكه دوباره دخترم را براي بازجويي بردند و 16 روز بعد نيمه جان در سلول انداختند و رفتند.
آپولوي مرگ
علي دانش پژوه فعال سياسي نيز به مدت چهار ماه در كميته مشترك زنداني بوده و روزهاي شوم آن را به چشم ديده است. او در سال ?? دانش آموز سال چهارم دبيرستان بود كه به جرم پخش و تكثير اعلاميه دستگير شده و به جرم عضويت در يك گروه برانداز به اين مركز منتقل مي شود. او از آپولو و شوك هاي الكتريكي مي گويد و از حسيني(شكنجه گر ساواك). حسيني آدمي عجيب و وحشتناك بود. چشم بند را محكم به چشمم بست، نمي توانستم حتي پلك بزنم.روي آپولو هر لحظه منتظر شوك الكتريكي بودم. آنقدر شوك زدند تا از حال رفتم. حسيني هم يك ميخ در دست داشت و آن ميخ را به دستم يا به سرم فرو مي كرد تا متوجه شود كه من بيهوش هستم يا نه. وقتي كه روي صندلي بودم، يك كلاه آهني روي سرم گذاشتند تا اگر بخواهم فرياد بزنم، در گوشم پيچيده و اسباب سست شدن اعصابم را فراهم آورند تا هرچه زودتر اقرار كنم.
او از روزهاي تاريكي سخن مي گويد كه حتي تصورش هم سخت است. از كابل هايي كه بي امان بر همه جاي بدنت فرود مي آيد، به جرم آزادي،از روزهايي كه با صداي فرياد ديگران از خواب بيدار مي شوي و هر لحظه منتظر صداي باز شدن درهاي آهني سلولت هستي تا تو را به سوي سرنوشتي نامعلوم ببرند.
دانش پژوه از شب هاي زندان مي گويد: در بند ? سلول? يك ماه بودم. يك نفر همراه من بود كه دندان هايش زير شكنجه شكسته بود. كسي به نام سعادت . بعدها ديگر از او خبري به دست نياوردم. پس از يك ماه مرا به سلول ? همان بند منتقل كردند، پس از چندي... داخل سلول? بود كه در آن تاريكي و سرما متوجه چيزي شدم كه در مقاومت من تأثير بسزايي داشت، يك جمله روي ديوار... آنچه كه بيشتر سبب مرگ انسان مي شود ترس است.
او مي گويد كه اگرچه ظرفيت كميته ??? نفر بيشتر نيست، اما گاهي تعداد زنداني ها تا ??? نفر، افزايش مي يافت. از وضعيت بهداشتي مي گويد كه چقدر آنجا كثيف بود. سقف سلول ها از دوده بخاري سياه بود، زيلوها كثيف و پتوها هم بوي تعفن مي دادند. اغلب در غذاها سنگ ريزه يا چيزهاي ديگر پيدا مي شد. از كساني كه با او هم سلولي بودند مي پرسيم. چند اسم جوابش است.از دكتر شيباني، موسوي گرمارودي، حجت الاسلام هادي خامنه اي، محمود حكيمي، موسوي لاري و... نام مي برد. از او درباره چيزي كه شايد نشاني از آن نباشد، يعني يك خاطره خوش از زندان مي پرسم. مي خندد و مي گويد:
يكي از بچه ها زير شكنجه بود كه گفت قصد اعتراف دارد. او را از آپولو پايين آوردند و شروع كرد به صحبت. او گفت كه با يك زيردريايي از درياچه اروميه حركت كرده و در درياي خزر و در حوالي سواحل آذربايجان شوروي بيرون آمده. بلافاصله، منوچهري(شكنجه گر ساواك) محكم در گوش او خوابانده و مي گويد: پدرسوخته، اين دو كه به هم راه ندارند و دوستم پاسخ داده كه اگر شما زير شكنجه بوديد، نه از درياچه خزر كه از اقيانوس آرام سردرمي آورديد.
آرزوي باز شدن در طوسي رنگ و بزرگ زندان،روزگاري نه چندان دور به رويايي مي ماند كه هر لحظه ذهن و نگاه خسته يك زنداني را به خود مشغول مي كرد. خاطره زندان هاي سياسي كه در طول حيات خود بخشي از تاريخ مبارزات آزادي خواهانه در كشور را رقم زده اند و بسياري از مشاهير ايران در آن زندان ها محبوس يا اعدام شده اند، ميل به رويش و مدارا را به جاي خشونت براي آيندگان به يادگار گذاشته اند كه سرانجام فردايي بهتر را براي ايران ترسيم مي كند.
|