يكشنبه ۲ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۴۶- Aug, 24, 2003
ادبيات
Front Page

مسئله زبان
زير ذره بين
بارت در آثار نقدي خود، مبناي كارش را نه كشف معنا و حقيقت پنهان، كه شناخت زبان قرار داده است، درواقع او مي خواهد نشان دهد كه ناقد معاصر به جاي كشف معاني بايد به جستجو و كشف قاعده هاي معنايي بپردازد. يعني پرداختن به امكاناتي كه زبان براي معنا فراهم مي آورد. موضوع «نقد» كشف زبان است و نكته اصلي براي ناقد نه پيام كه رمزگان بايد باشد.
007355.jpg
رولان بارت
علي سعادتمندي
رولان بارت (۱۹۸۰-۱۹۱۵)، Roland, Barthesبراي آنها كه دل و دستي در نقد و نظريه ادبي معاصر دارند، نامي آشناست. وي يك «نظريه پرداز» در كمال معناي آن و نيز «نقاد» به معناي اخص كلمه است. بارت از جمله ناقداني است كه در دهه هاي اخير «نقد» را به نقد نشسته و با شكستن مدلول، فرهنگ و تاريخچه اين واژه در عرصه ادبيات و زبانشناسي، «نقد نو» را بنيان نهاده است.
از او مقالات مهمي در نشريات ادبي - هنري و نيز كتاب هايي چند به فارسي ترجمه شده است كه از آن جمله مي توان به درجه صفر نوشتار، نقد و حقيقت، اسطوره - امروز عناصر نشانه شناسي و نقد تفسيري اشاره كرد.
حوزه هايي كه بارت در آنها كار كرده، متعدد و بسيار گسترده است. وي علاوه بر اين كه در حوزه نظري خود به مؤلفه هايي چون اسطوره، نقد، نشانه شناسي و ادبيات و زبان توجه داشته است، در هريك از آنها نيز تأويل هايي تازه ارائه داده و ذهنيت مخاطب را با بنيان هاي تازه اي درگير و آشنا مي نمايد.
بابك احمدي در جلد اول ساختار و تأويل متن در پايان فصلي به نام «لذت متن» چنين مي نويسد: «رولان بارت چونان كودكي زيست و راستي كه كمتر از هر كسي «بحران نيك بودن ما نسبت به جهان» را احساس كرد. همچون كودكي پس از مرگ مادرش، و نيايش به پايان رسيد، نوشت كه «ديگر اشتياقي به زندگي ندارد» و به فاصله اي كوتاه درگذشت. مرگ او، خود مرگ يك كودك بود: بيست و پنجم فوريه ۱۹۸۰ كاميوني رولان بارت را كه از خيابان مي گذشت زير گرفت...»
*
در آثار بارت با موضوعات متعددي روبه رو مي شويم: عكاسي، موسيقي، سينما، تئاتر، نقاشي، ادبيات و ... اما «نقد» را مي توان مركز و محور ساختار مباحث و نظريه هاي او دانست. درواقع شهرت جهاني وي بيشتر به عنوان يك نقاد و نظريه پرداز عرصه نقادي است. امروزه كمتر پيش مي آيد كه آثار تئوريك زبانشناسي و نقد معاصر از نام بارت خالي بوده و اغلب هرجا كه سخن از مقوله هاي ساختارگرايي، نشانه شناسي، زبانشناسي، اسطوره و ادبيات در ميان است، اين نام را مي توان رديابي كرد. اگرچه گاهي نام رولان بارت را در كنار نام هايي همچون ژاك لاكان، ژوليا كريستوا، آ.ژ.گره ماس، ژرار ژنت، استراوس و ديگراني از اين دست - كه موضوع و اهميت كارشان در تكامل و به سامان رساندن «ساختارگرايي» و بوطيقاي آن پي گيري مي شود - قرار مي دهند، با اين همه نگرش او، نگرشي التقاطي است. به گونه اي كه تأثير سارتر، فرويد، فرماليست هاي روس، رمانتيك هاي آلماني، هوسرل، ماركسيسم، باشلار، سوسور، برشت و ديگران را مي توان در آثار او مشاهده كرد.
باتوجه به تعدد و وسعت حوزه هايي كه بارت در آنها كار كرده است، پرداختن به او و نظريه هايش در يك مقال و به صورت كلي امري ناممكن به نظر مي رسد. شايد تنها بتوان با اشاره هايي مختصر به چندمحوري كه شاكله مباحث بر روي آنها معماري شده است، اندكي با ذهنيت و بيش از آن، با شكل و نوع برخورد او با موضوعات مختلف آشنا شد. يكي از مباحث گسترده اي كه مي توان آن را از محوري و بنيادي ترين مؤلفه هاي آثار اين متفكر تلقي كرد، «زبان» است. بي ترديد، بدون درك و وقوف بر نوع نگرش او بر زبان، خوانش و تأويل متون و آثارش امكان ناپذير بوده و براي ورود به پروژه اي به نام «رولان بارت» بايد كارت عبوري به نام «زبان» را هميشه به همراه داشت. در «نقد و حقيقت» مي خوانيم؛ نويسنده كسي است كه مسئله اش زبان باشد. يعني به نظرش زبان آفريننده ژرفنا باشد و نه ابزار يا زيبايي.
توجه و تمركز بر زبان، و شكل گيري «زبانشناسي نوين» و نيز تغيير ديدگاه ها و تحول در نگرش نسبت به واژه به عنوان يكي از اجزاي سازنده زبان نوشتار، از فردينان دوسوسور و گسترش نظريه هاي او توسط شاگردانش آغاز مي شود. در زبانشناسي ماقبل سوسوري زبان در حاشيه است و كلمات به ابزارهايي تقليل مي يابند كه معاني و مفاهيم از پيش تعيين شده و ازلي در آنها تجسم مي يابد. در بعد از سوسور، چنين نگرشي متحول شده و زبانشناسي ديگر به معني جمله كاري نداشته، بل مي خواهد ساختار آن را بشناسد. در اين موقعيت معنا چيزي از پيش موجود و متعين نيست، بلكه اين ساختار صوري است كه به معنا امكان وجود مي دهد.
بارت از جمله متفكران و زبانشناساني است كه در بسط و گسترش زبانشناسي مابعد سوسوري و نيز تبيين و ارائه تأويل هاي تازه اي از آن در وجوه متعدد، نقش بسزايي را به عهده داشته است.
«درجه صفر نوشتار» اولين كتابي است كه بارت با انتشار آن در سال ۱۹۵۳ به صف مطرح ترين متفكران قرن بيستم پيوست، اين كتاب خيلي سريع، تأثيري قاطع بر ديدگاه نوين نظريه ادبي گذاشت. يكي از نقادان معاصر، «درجه صفر نوشتار» را در كنار «ادبيات چيست» نوشته سارتر، از مهم ترين كتاب هايي مي داند كه در قرن بيستم درباره ادبيات نوشته شده است. البته اين دو كتاب پيوندهايي با يكديگر دارند. هرچند بارت خود به طور مستقيم چيزي در اين باره نگفته است، اما با بررسي تطبيقي اين دو كتاب، آشكار مي شود كه «درجه صفر نوشتار» گونه اي پاسخ به نظريه ادبيات متعهد سارتر است.
درونمايه «كشف دلالت معنايي زبان» و «دانستن شيوه معنا بخشيدن به نشانه ها» موضوع اولين كتاب بارت است، كه در جريان پردازش اين درونمايه ها، در فصل «نوشتار و گفتار» اعتقاد سارتر مبني بر تعهد ادبيات اينچنين نقد مي شود:
«نويسنده تنها درصورتي مي تواند خود را يكسره متعهد بداند كه آزادي ادبي اش در شرايط زباني جاي بگيرد كه حدود آن همان مرزهاي اجتماع و نه مرزهاي قرارداد يا افكار عمومي باشد. در غير اينصورت، تعهد همواره در سطح اسم باقي مي ماند. تعهد مي تواند پديد آورنده يك خودآگاهي باشد، ولي مبنايي براي كنش فراهم نمي كند. ازاين رو كه بدون زبان انديشه اي وجود ندارد، فرم اولين و آخرين لحظه رسالت ادبي است و ازاين رو كه جامعه كنوني جز با زبان ضروري و جهت يافته به حكم ضرورت سازشي ندارد، فرم براي نويسنده وضعيتي متناقض پديد مي آورد.»
درواقع بارت، برخلاف سارتر بر آن است كه تعهد نويسنده، اگر وجود داشته باشد،  تنها مي تواند پديدآورنده يك خودآگاهي باشد و نه پي ريزي يك كنش.
يكي از مهم ترين نكاتي كه بارت در موضوعات مختلف به آن پرداخته و آن را مبنا و زيرساخت كارهايش قرار مي دهد، حركت از كشف حقيقت پنهان آثار، به سمت شناخت زبان آنهاست. با بررسي تقويمي آثار او، مي توان به پررنگ تر شدن نقش زبان در تفكر و بن مايه آثارش پي برد. البته در اين ميان نبايد نقش ساختارگرايي را در تربيت ذهني بارت فراموش كرد. تقليل متن به معاني خاص كه از زمينه اي يكسر جداي از متن به دست آمده اند، تا پيش از به كارگيري روش بررسي ساختار متن، جريان مسلط در امر خواندن است، كه بارت با درك چنين روشي است كه پايه هاي تئوريك نقد خود را پي ريزي كرده و وجود معنايي خارج از متن را انكار مي كند. او به گفته خود، با نگارش «اسطوره شناسي»، بر اين امر وقوف بيشتري مي يابد كه زبانشناسي روش اساسي را در اختيار پژوهشگر قرار مي دهد. وي با بررسي نظام پوشاك - به عنوان يك تمرين - به اين نتيجه مي رسد كه زبان بيان لباس ها و نظام حاكم بر پوشاك در نشريه ها كارآيي بيشتري از بررسي اين نظام در واقعيت و مصاديق خارجي دارد. او ديگر مطمئن مي شود كه به هيچ موضوع فرهنگي، بيرون از زبان نمي توان انديشيد.
براي بررسي و آشنايي با ديدگاه بارت در حوزه زبان، بايد به سراغ نوع نگرش وي به «ادبيات» رفت. او مي گويد: موضوع هاي آثار من سخت گوناگونند... اما همواره در يك پيكره اصلي جاي مي گيرند: دلالت موضوع هاي فرهنگي. وي تأكيد مي كند كه موضوع ادبيات در اين ميان مهم تر است، چراكه با «زبان» سروكار دارد.
موضوع و كار ادبيات در دوران كلاسيك، بيان معاني و وظيفه ناقد كشف آن معاني است، در اين نوع از نگاه و آفرينش، متن همواره در جريان نوع تقليل گرايي است، يعني خواندن متن، درواقع براي كشف معنا و مفاهيم خارج از اثر بوده و در پايان اين جريان، متن كاملا در حاشيه قرار مي گيرد. اثر ادبي در چنين موقعيتي، مناسبتي است ميان نويسنده و متن، نيز رابطه اي ميان نويسنده و خواننده. ادبيات را هم مي توان نهادي تلقي كرد كه براي آشنايي با آن بايد روش هاي تاريخي، روانشناختي و جامعه شناختي را به كار بست. رولان بارت با حاكميت فضايي اينچنين بر ادبيات سخت مخالف بوده و آن را به نقد مي كشد. او در درجه اول با محور قرار دادن دلالت معنايي زبان و نشانه ها، اثر ادبي را مناسبتي ميان كنش دلالت و جهان مي داند. از سوي ديگر ادبيات نه به عنوان يك نهاد كه گونه اي كنش خلاقانه بوده و براي نقد و تأويل آن بايد به سلاح زبانشناسي و مؤلفه هاي آن مسلح بود.
از آنجا كه به نظر بارت، زبان انساني صرفا الگوي معنا نبوده، بلكه بنيان معناست، مي توان نتيجه گرفت كه تنها به ياري روش هاي زبانشناسيك مي توان ساختارهاي اصلي و مناسبات دروني پديده هاي فرهنگي و هنري را درك كرد.
با چنين تفاسير و تأويلي از زبان، ادبيات را ديگر نمي توان ابزاري براي ايجاد ارتباط تصور كرد. بارت در سخنراني اش در كلژدوفرانس - در سال ۱۹۷۷ - ادبيات را به معناي «گريز از اقتدار زبان» و «انقلاب مداوم زبان» خوانده و مي گويد: «مقصودم از ادبيات، نه يك اثر، نه يك مجموعه اي از آثار، و نه حتي تجارت يا آموزش، بل نگارش پيچيده علامت ها و گونه اي پراتيك است، پراتيك نوشتن.»
در اين پراتيك، هرچه كه گرايش نويسنده اي به كشف زبان بيشتر باشد، اثرش ماندگارتر خواهد بود. نويسنده ادبيات را همچون هدف مي شناسد و جهان آن را به او همچون ابزار بازمي گرداند. ستيز نويسنده درجريان آفرينش و خلاقيت ادبي، ستيز و جنگ با زبان است و در بحبوحه چنين جنگي است كه چيزي گفته مي شود. چيزي فراتر از «نيت نويسنده». (از آنجا كه عمده نيروي آفرينش از منبعي به نام ضمير ناخودآگاه مولف تأمين مي شود و اين منبع خود به قول لاكان، ساختاري زباني دارد، بازي با زبان و كشف و شهود در آن مي تواند در مراحلي منجر به پديد آمدن اثري شود كه خودآگاه مولف به عنوان فاعل آفرينش، از آن غافل بوده است. يعني در جريان خلاقيت ادبي، اثر آفريده شده همواره مبتني بر نيت نويسنده و خواسته هاي او نبوده و مي تواند از آن فراتر رود.)
فراروي از نيت نويسنده، مي تواند ما را به يكي از مباحث ديگر بارت رهنمون شود. مبحثي كه او را در كنار گزارشگران پايان هاي پسامدرنيته، از جمله پايان ايدئولوژي (ليوتار)، پايان جامعه صنعتي (دانيل بل)، پايان تاريخ (فوكوياما) پايان انسان (ميشل فوكو) و... قرار مي دهد: پايان مؤلف.
***
از ديگر مباحث مهمي كه مي توان آن را در كنار «زبان»، يكي از بنيادي ترين مؤلفه هاي كاربردي در حوزه نظريه ادبي دانست، «نقد» و چگونگي عملكرد «ناقد» در رويارويي با اثر ادبي و متون است.
اگرچه بارت در اغلب آثار و مقالات خود به وجهي نقد را مورد توجه قرار مي دهد، اما كتاب «نقد و حقيقت» يكي از مهم ترين منابع شناخت نظريه هاي وي در اين مقوله است.
در سال ۱۹۶۶، يعني كمي پيش از آن كه بارت نقد و حقيقت را بنويسد، ريمون پيكارد (Raymond Picard) در شماره ژانويه مجله (Europe Action) جوابيه اي به رولان بارت نوشته و ديدگاه و سبك نوشتار او را گنگ ارزيابي كرد، او در آن مقاله نوشت كه بارت خيال مي كند مي توان هذيان هايي شبيه پيش گويي هاي نوستروداموس و يا جمله هايي شبيه امرهاي فرقه هاي سري را جايگزين نقد كلاسيك و سنتي كرد. «نقد و حقيقت» در پاسخ به ديدگاه پيكار نوشته شده است.
معناي واژه «نقد» در ذهنيت كلاسيك معنايي محدود و بسته است. با محدود بودن دامنه نقد، حوزه عمل ناقد نيز محدود مي شود. در گذشته، ناقد خواننده اي برتر و مسلط بر همه چيز قلمداد مي شد كه گويي برگزيده شده بود تا معناي نهايي اثر را بيرون كشيده و رازهاي آن را برملا كند. چنين عملكردي از سوي ناقد، معطوف به وجهي از تعريف واژه نقد است. كه براي نمونه در زبان فارسي معادل جدا كردن سره از ناسره و درست از نادرست آمده است. نقد كلاسيك را كه تلقي از آن هنوز هم در ذهنيت جامعه  ادبي - فرهنگي، زنده بوده و متأسفانه كارآيي دارد، مي توان مترادف با قضاوت، ايرادگيري، مچ گيري، تمسخر يا تمجيد مطلق دانست.
بارت، چنين تعاريف و تعابيري از نقد و ناقد را برهم زده و «نقد نو» را بنيان مي نهد.
به نظر بارت ناقد - به عنوان يكي از خوانندگان اثر ادبي - نمي تواند ادعا كند كه اثر را براي ديگران معنا مي كند و يا  آن را روشن تر مي سازد. زيرا درحقيقت چيزي روشن تر از خود اثر وجود ندارد. ناقد درواقع سخن خود را درباره اثر - تنها - ارائه مي دهد.
«نقد نو» اصطلاحي است كه نويسنده «نقد و حقيقت» آن را در برابر نقد قديمي به كار مي برد. نقدي كه او آن را «نقد فرهنگستاني» يا وابسته به محافل كهنه انديش دانشگاهي مي نامد و از نقد نو نيز با عنوان «نقد تأويلي» ياد مي كند.
بارت براي ورود به مقوله «نقد» در درجه اول نقد فرهنگستاني را نقد و آسيب شناسي كرده، سپس با تبيين نقاط ضعف آن، مباني نقد تأويلي را مورد توجه قرار داده است. نقد فرهنگستاني به نظر وي برگرفته از اسلوب پوزيتيويسم است و چنين اسلوب و گرايشي اين نوع از نقد را نقدي تقليل گرا بارآورده است. نقدي كه تنها در پي كشف چيزي پنهان در درونمايه نوشته يا زندگي و روان نويسنده بوده و با اتخاذ چنين روش و ديدگاهي ضمن تحديد دنياي اثر، دريچه هاي هرگونه تأويلي را بر روي مخاطب مي بندد. بارت هدف نقد را يكسره در قلمرو صورت و يكي از اساسي ترين وظايف آن  را گسترش دامنه تأويل مخاطبان مي داند.
بارت در آثار نقدي خود، مبناي كارش را نه كشف معنا و حقيقت پنهان، كه شناخت زبان قرار داده است، درواقع او مي خواهد نشان دهد كه ناقد معاصر به جاي كشف معاني بايد به جستجو و كشف قاعده هاي معنايي بپردازد. يعني پرداختن به امكاناتي كه زبان براي معنا فراهم مي آورد. موضوع «نقد» كشف زبان است و نكته اصلي براي ناقد نه پيام كه رمزگان بايد باشد.
رولان بارت از همان آغاز دوران حرفه اي كار خود با انتشار «درجه صفر نوشتار»، به نقد فرهنگستاني - به طور اخص - و به فرهنگ مسلط بر جامعه ادبي - به طور اعم - اعلام جنگ داد. انتقاد بارت به نقد فرهنگستاني جنبه هاي متعددي دارد كه مي توان آن ها را به موارد ديگري تعميم داد. اين نقد كار اصلي خود را به جاي آغاز از «زندگي متن»، از زندگي مؤلف آغاز مي كند. (تمركز بر اين جنبه از نقد فرهنگستاني، راهگشاي پروژه اي مي شود كه بارت از آن با اصطلاح «مرگ مؤلف» ياد مي كند. بسط و گسترش اين مؤلفه، در كنار كارهاي ديگر از جمله مقاله «از اثر به متن» او را از جرگه ساختارگرايان خارج كرده و وارد حوزه پساساختارگرايان مي كند. اين دو جستار در كنار يكديگر نماينده اوج رويكرد پساساختارگرايانه و گوياي نزديكي شديد آراي بارت با آراي دريدا و ژولياكريستوا است، كه در اين مقال به همين اشاره كوتاه بسنده مي شود.)
يكي از وجوه ديگر نقد فرهنگستاني، باور به حضور يك معناي مسلط - آن هم معنايي قالبي - در متن است. بارت، چنين باوري از سوي نقد را به چالش كشيده و آن را در معرض نقد قرار مي دهد.
همانگونه كه در آغاز مقال آمد، پرداختن به نظريه هاي رولان بارت به سبب پيچيدگي آنها از سويي و تعدد و تنوع موضوعات مورد نظر از سوي ديگر، ميسر نيست. در اين مقال سعي بر اين بود كه مخاطب در فضاي ذهني اين متفكر در ارتباط با مقوله «زبان - و اندكي نيز «نقد» - قرار گرفته و گام هاي ديگر را در جهت شناسايي او و حوزه تفكرش از طريق مراجعه به منابع، بردارد.
با اميد بر چنين حركتي، مقال را با گفته اي از اين انديشمند و نقاد معاصر به سرانجام مي رسانيم:
«خواستن ما را مي سوزاند و توانستن ما را خراب مي كند، ولي دانستن وجود كم توان ما را به آرامشي پايدار مي رساند.»
منابع:
- درجه نوشتار - رولان بارت - شيرين دخت دقيقيان - نشر هرمس
- نقد و حقيقت - رولان بارت - شيرين دخت دقيقيان - نشر مركز
- ساختار و تأويل متن (۱) - بابك احمدي - نشر مركز
به سوي پسامدرن - پيام يزدانجو - نشر مركز

نگاه
ساده با اصلاني

محمدرضا اصلاني نه درگفت وگو با ما، بلكه در ديگر گفت وگوهايش نيز، هميشه گفته و مي گويد كه ادبيات و ادبيات داستاني را، جدي و پي گير مطالعه مي كند. گاه از حال و هوا، ساختار، محتوا و حتي شكل داستانها وشعرها، سخن به ميان مي آورد و برخي اوقات هم، لابه لاي خواندن ها و مطالعه اش، دستي بر قلم مي برد و چيزي براي خويش مي نويسد. حال كه «كارگرداني» چنين از گرد راه مي آيد و از ارتباط مستمرش با ادبيات سخن مي گويد، بايد چشمي هم به كساني داشت كه مي گويند: ما (خود را جمع مي بندند!) اصلاً مطالعه ادبي نداريم، چون...و دلائلي گمراه پيش پاي خويش فرا مي نهند كه مخاطبان مطبوعات را هم در شرايطي سردرگم و گيج مي كنند كه آخر بايد چه كرد؟ خواند يا نخواند؟
اما فراموش نكنيم و نكنيد، خواننده باهوش و حرفه اي كه دست بر قضا پستي وبلندي روزگار وانفسا را چشيده است، به قول جنوبي ها «اين حرف  ها توي كتش نمي رود.»
... و دوباره، اصلاني از ارتباط حرفه ايش با ادبيات مي گويد و تأكيد دارد كه مادر همه رمان ها «هزارو يك شب» است: جريان هاي اساسي مدرن، در سه دهه اخير، همگي بازگشتي مجدد، به «هزار و يك شب» دارند. به واقع آمريكاي لاتيني ها ادبيات را احيا كردند.- به خصوص كارلوس فوئنتس، نويسنده مكزيكي- في الحال در ايران نويسندگان خوبي داريم اما دريغا كه آنها مستقيماً همه چيز را از آمريكاي لاتيني ها فرا گرفته اند و فراموش نكنيم كه نخستين هنرهاي امروز جهان، مثل موسيقي، نقاشي، شعر، مجسمه سازي و ... از ايران به اسپانيا و ديگر كشورهاي اروپايي رفت؛ اما بازگشتي دوباره داشت. فكر مي كنم يكي از بهترين  رمان هاي حال حاضر دنيا «هزار و يك شب» باشد، پس بايد براي آن، فصلي جديد از خوانش باز كرد و از نظر ساخت ادبي هم، آن را به طرزي عميق، مورد بررسي قرار داد.
همه شاهديم كه رمان نويسي، ابتدا از هند به ايران آمد و همچنين در ايران پهنه پهناوري يافت. بعد از ظهور اسلام، مدتي كم رنگ شد و يا بهتر است بگوييم: كمتر جدي گرفته شد و در دوره قاجار دوباره به دامان مادرش بازگشت. پس، من به شكل جدي تر به «هزار و يك شب» مي پردازم، البته موجز و مفيد: «هزار و يك شب» رو به ارتباط با دنياي جديد دارد و مظهر جهان مدرن است.
درباره خارجي ها بايد بگويم: سه رمان آندره مارلو را از بسياري ابعاد مورد خوانش قرار دادم. اين نويسنده فرانسوي مدتي وزير فرهنگ فرانسه بود و در همان زمان وزارتش، انقلاب ادبي شگفتي در فرانسه ايجاد كرد. ضمناً  از ياد نبريم كه رمان نويسان اسپانيايي، شاخص هاي سرشناس جهان هستند ولي اين فاز در ايران ناشناخته مانده است. ضمناً  آثار ايتاليايي وجود دارد كه به واقع از آثار اسپانيايي ها عميق تر است.
و اما مي رسيم به حال حاضر ايران:
قبل از انقلاب تعدادي اندك، رمان نگاشته شده بود كه خوشبختانه بعد از آن حركتي عظيم در ادبيات داستاني مان ايجاد شد. يعني افرادي مثل جعفر مدرس صادقي و ديگران،  توانستند جنبشي بر رمان نويسي بنا كنند.
من كتابهاي اكثر نويسندگان ايراني - حتي پيرزاد و مهين دانشور- را خوانده ام. براي «مهين دانشور» بايد اضافه كنم:  نويسنده بزرگي است كه آثارش ناشناخته ماند. من اصلاً قصد ندارم تا كار نويسنده اي را نام نبرم و يا او را كم رنگ بشمارم. چون به هر حال جرياني كه در داستان نويسي ما راه افتاده، جريان ارزشمندي است و بايد آن را مبارك دانست.
محمدرضا اصلاني در آخر نام هنرمندي خارجي را آورد و گفت واپسين اثري كه خوانده از اوست: «آلبركامو».

نگاهي به مجموعه داستان «شام آ خر شهرزاد» نوشته: سجاد صاحبان زند
ترانه و تكرار

علي الله سليمي
اين مجموعه شامل مقدمه اي كوتاه از طرف نويسنده و ۹ داستان كوتاه است كه در اغلب آنها محور اصلي تلاش نويسنده بازيهاي زباني و شكستن ساختارهاي رايج داستان نويسي معاصر است كه اخيراً توسط خيل عظيمي از جوانان در دستور كار قرار گرفته است. ارائه داستانهايي با فرمت هاي نو امري قابل ستايش است كه معمولاً توسط نويسندگان تثبيت شده اجرا مي شود.
در كتاب حاضر كه اولين مجموعه نويسنده جوان آن محسوب مي شود اين اتفاق افتاده است. يعني نويسنده پيش از اثبات اين نكته كه وي به ابزار و عناصر نوشتن مسلط است به ارائه آثاري متفاوت با عنوان داستان كوتاه پرداخته است.اكثر شخصيت هاي داستاني جوان هستند و نويسنده بيشتر به دغدغه هاي اين گروه سني توجه نشان داده است. در داستان كوتاه «بي چتر و تنها زيرباران» راوي حضور عيني چنداني ندارد. روايت به صورت ارائه مكاتبات دو نفره پي ريزي مي شود در اواسط داستان چند يادآوري از گذشته حلقه هاي مفقوده داستان را كامل مي كند و در انتها همان مكاتبات دو نفره پايان داستان را رقم مي زند.
داستان دوم كتاب با عنوان «هيچ كس حرفي نزد» نسبت به داستان قبلي خط روايتي ساده تري دارد. روند طبيعي در مرحله اي به مشكل برمي خورد و عدم تعادل بخش اول داستان را شكل مي دهد. با ياد آوري گذشته براي غلبه بر مشكل كنوني ساختمان اثر شكل مي گيرد. استفاده از حروف لاتين در دل داستان براي طبيعي جلوه دادن فضاي حسي داستان به يكنواختي زبان شخصيت هاي داستاني لطمه زده. در ادامه داستانهاي كوتاه «آخرين باري كه خودكشي كردم»، «سه نقطه تازه و سرهاي ناگفته»، «دم دمه هاي صبح»، «دن كيشوت در پنجره/ در برگ»، «مي توانستي من را دوست داشته باشي»، «مجموعه شعر روي بدن، يك جوان» و «روند داستان نويسي در ايران، وقتي كسي، فرصت كتاب خواندن ندارد.»
همگي تكرار دغدغه  نويسنده در بازي با فرم و زبان است كه در هر كدام به نحوي تكرار مي شود. داستانهاي ياد شده از نظر مضمون و محتوا بيانگر دغدغه هاي قشر جوان در جامعه كنوني است.اكثر شخصيت هاي داستاني از نظر روحيات دروني با هم وجه اشتراك هاي فراواني دارند. اغلب تنها هستند و در بيشتر مواقع سرگرمي آنها موسيقي است. ترانه هاي آشنايي كه مرتب تكرار مي شوند.
تكرار اين روند داستان نويسي براي نويسنده اي جوان همچون سجاد صاحبان زند در وهله اول او را از مخاطبان انبوه داستان معاصر دور مي كند و در وهله دوم تنها جوهره اصلي داستان را در ذهنيت وي محو مي كند. چيزي كه نويسنده امروز به شدت به آن نياز دارد تا شهرزاد روزگاران معاصر باقي بماند و به هزار و يك شبي بينديشد كه در پيش رو دارد. همچنين به مخاطباني كه بدون همراهي آنها شهرزاد بودن معنايي ندارد.

سايه روشن ادبيات

چه ضرورتي دارد؟
عباس مخبر- مترجم و منتقد ادبي- درباره لزوم تدوين نظام جامع براي آثار ترجمه عنوان كرد: با هر گونه مداخله دولت در امور، مخالف و به آن بدبين هستم و به نظرم ضررهاي آن بيشتر از مزاياي احتمالي آن است.
وي در ادامه درباره تدوين چنين نظام نامه اي از سوي خود مترجمان، گفت: چه ضرورتي دارد كه اين كار انجام شود، مملكتي هست و بازاري كه عده اي در آن به كار ترجمه مشغولند و قاعدتاً خود در اين بازار راهي مي يابند. اگر از اثري دو يا سه تا ترجمه شود، چه ايرادي خواهد داشت؟
او افزود: اين روزها در مطبوعات در مورد كتابهاي هري پاتر بحث مي شود و اين تنها مثالي است كه مي توانند بزنند. اين كتاب، يك كتاب استثنايي است كه در همه جاي دنيا از آن، ترجمه هاي غيرقانوني بسياري شده؛ ولي آنها نمي آيند به خاطر يك كتاب، سازماني درست كرده و هزار و يك مشكل ديگر براي خود بتراشند. البته اتفاقاتي كه براي آثاري مانند هري پاتر در دنيا مي افتد در كشور ما بالطبع بيشتر است؛ زيرا ما قانون كپي رايت نداريم.
پرويز كلانتريان: مخالفم
پرويز كلانتريان- مترجم- درباره ضرورت تدوين نظام جامع كارآمد در امر ترجمه بويژه ترجمه هاي آثار ادبي، عنوان كرد: با نظام مند شدن ترجمه در ايران موافق نيستم؛ البته بهتر است اگر مترجمي ببيند كاري ترجمه شده، ديگر آن اثر را ترجمه نكند؛ هر چند در خارج، ترجمه هاي متعددي از يك اثر مي شود و تصادفاً ترجمه هاي متعدد باعث مي شود آنچه بهتر از همه هست، بهتر عرضه شود.
وي افزود: چندان موافق نيستم از كار مترجمي كه بر اساس ذوق و سليقه اش اثري را ترجمه مي كند، جلوگيري كنند، زيرا كار ترجمه منفعت مادي زيادي ندارد؛ مگر آثاري مانند هري پاتر كه وضعي استثنايي نه تنها در كشور ما، بلكه در سراسر جهان دارد. شايد اگر جايي خبر دهند كه چه كتابي در حال ترجمه است، كمكي به اين وضع باشد.
اين مترجم آثار ادبي و حقوقي با عنوان اين مطلب كه تا مسأله كتاب و كتابخواني حل نشود، باعث مي شود خيلي ها دنبال ذوقشان نروند، در ادامه اظهار داشت: اين بازاري كه هست مربوط به جامعه ماست، نمي توان جلوي آن را گرفت. جامعه دير يا زود ترجمه هاي ضعيف يا از متن خارج را نمي خواند. اين مسائل را مردم عملاً حل خواهند كرد و كتابي را انتخاب مي كنند كه ترجمه  خوبي داشته باشد.
ناهيد كبيري: اين فضا را تحسين مي كنم 
ناهيد كبيري، معتقد است كه پس از مطالعه هر كتاب مخاطب مي تواند با كمي تأمل، شكل كلي ارزيابي مثبت يا منفي اش را نسبت به آن كتاب ابراز كند.
اين داستان نويس مي گويد: «واقعيت اين است كه با بعضي كتابها مي  توان زندگي كرد و آنها را به عنوان كتاب مرجع در گنجه گذاشت و با خواندن دوباره آنها به كشف هاي تازه تري دست پيدا كرد مثل «جباريت» مانس اشپربر، آثار صادق هدايت و كتابهايي از اين دست.»
وي مي گويد: در هفته هاي گذشته كتابهاي «دو دنيا» گلي  ترقي، «نازلي» منيرو رواني پور، «آفتاب مهتاب» شيوا ارسطويي و «داستانهاي مردان» شهرنوش پارسي پور را مطالعه كرده است.وي از اظهار نظر در مورد اين آثار خودداري مي كند. كبيري درباره خط سير ادبيات كشور مي گويد: «سيل خروشان چاپ كتاب، در طيف وسيع داستان و شعر كه در حيطه مورد علاقه و عرصه فعاليت  من است، بسيار درخشان و هيجان برانگيز است. اين فضاي پرجوش و خروش را با همه موج هاي مثبت و منفي اش تحسين مي كنم و در آن نفس مي كشم.»
وي ضمن بر زبان آوردن اين جملات، سياست و برنامه ريزي هاي كلان فرهنگي كشور را نابسامان توصيف مي كند .
از كبيري مجموعه داستان  «جمعه هاي باراني» توسط نشر نگاه تجديد چاپ مي شود و مجموعه داستان تازه اش نيز با عنوان «پيراهن آبي» توسط همين ناشر به بازار مي آيد.
پينگ پنگ و شعر
شمس آقاجاني، متولد بابلسر و شاعر مجموعه «مخاطب اخباري» گفت: كتاب در دست انتشارم، مجموعه «تئوري و نقد ادبي» است كه با عنوان «شكل هاي ناتمامي» انتشار خواهد يافت.
آقاجاني هنوز مجموعه اي از داستان هاي كوتاهش را گرد آوري نكرده است، اما مي گويد: اگر بخواهم در ايران مسافرتي داشته باشم، شيراز را انتخاب مي كنم و خارج از مرزها نيز «كشور فرانسه» را برمي گزينم. وي كه چندي است از سفر به يك كشور آفريقايي برگشته، تأكيد دارد: اگر فرصتي براي ورزش بيابم، دوست دارم «پينگ پنگ» بازي كنم.
خالق «مخاطب اخباري» در آخر، پيرامون اينكه اگر بخواهد، بر نام چند اثر ارزشمند ادبي تكيه اي داشته باشد اضافه كرد: «سنگ آفتاب» از اكتاويوپاز «كيميا و خاك» نوشته رضا براهني، «تصوير خويش در آينه مقعر» اثر «جان اثيري»- شاعر آمريكايي - و همچنين «صد سال تنهايي» گابريل گارسيا ماركز آثاري هستند كه مي توانم به آنها اشاره كنم. البته با در نظر گرفتن يك كليت من «الگوي ذهني» خاصي براي خلق اثر ادبي ندارم.
«پيانيست» را دوست دارم
شهلا پروين روح، نويسنده شيرازي، مجموعه داستاني آماده چاپ كرده است كه احتمالاً تا سال آينده به مخاطبان حرفه اي ادبيات داستاني عرضه مي شود. همچنين، وي الان بر رماني مشغول تلاش و كار است و هر روز قسمتي از آن را پيش مي راند.
نويسنده مجموعه داستان «حناي سوخته» درباره ساخت داستان هايش به زباني صميمي و ساده گفت: سعي مي كنم كه در آثارم كمتر از روايت به صورت خطي استفاده كنم و بنا دارم مخاطب را با كارهاي متفاوتي آشنا كنم. يعني شكل هاي مختلف داستان را كنار يكديگر بگذارم تا خواننده با يك سلسله نوشته يكنواخت روبه رو نشود.
پروين روح درباره مضمون رمانش هم گفت: مضمون آن، مثل هميشه دغدغه هاي بشري است و من به دليل خصوصيت زنانه ام از منظري ديگر به موقعيت هاي اجتماعي - فرهنگي مردم پرداخته ام.
شهلا پروين روح، اين اواخر بيش از هرچيز داستان كوتاه و رمان خوانده است و مي گويد: «سرهيدرا» اثر كارلوس فوئنتس را مطالعه كردم، همچنين «مرگ در آند» نوشته ماريو بارگاس يوسا را. ضمناً كتاب جالب و جذاب ديگري كه خواندم «سرزمين گوجه هاي سبز» اثر «هرتا مولر» بود.
نويسنده كتاب «طلسم» درباره آخرين فيلمي كه ديده است ادامه داد: آخرين شان «پيانيست» و «ساعت ها» بود كه بسيار از آنها لذت بردم. درباره «پيانيست» بايد بگويم كه شاهكار است و «ساعت ها» نيز برداشت جديدي از كارهاي «ويرجينياولف» و خانم «دالاري» است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   زيست بوم  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |