سه شنبه ۸ مهر ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۸۱- Sep, 30, 2003
به قلم خوانندگان
ماهيگيري ورزشي؛ لزوم آموزش و ترويج
زير ذره بين
با سرمايه گذاري و شناساندن مناطق متنوع صيد ماهي و ترويج ماهيگيري ورزشي، فشار موجود بر روي پارك ملي لار كمتر مي شود و اين امر كمك قابل توجهي به حفظ و ازدياد ذخيره قزل آلاي خال قرمز خواهد كرد.
012092.jpg
چندي پيش در روزنامه همشهري مطلبي با عنوان: مثلث حفاظت: محيط بان و اداره نظارت بر صيد، مربوط به ماهيگيري در پارك ملي لار خواندم. نويسنده مقاله، آقاي دكتر حيدري، در طول مقاله مشخص كردند كه ماهيگير مجربي بوده و در مناطق مختلف دنيا تجربه صيد ورزشي ماهي را داشته اند. دغدغه حفظ محيط زيست نيز در جاي جاي مقاله ايشان به چشم مي خورد.
پيشنهاد ارسالي ايشان در مقاله، ماهيگيري هر چه بهتر در پارك ملي لار (رودخانه و درياچه سد لار) با تعامل و ارتباط هر چه بيشتر بين مثلث ماهيگير، محيط بان و اداره نظارت بر صيد بود.
به نظرم آمد كه بد نيست در مورد مقاله و پيشنهاد ايشان مطالبي به عرض علاقه مندان ورزش ماهيگيري برسد.
در مورد مثلث ماهيگير، محيط بان و اداره نظارت بر صيد بايد گفت كه محيط بان از نظر چارت تشكيلاتي سازمان حفاظت محيط زيست عضوي از اداره نظارت و بازرسي سازمان حفاظت محيط زيست مي باشد. شرح وظايف محيط  بان در سازمان تدوين شده و با نظارت اداره نظارت و بازرسي اجرا مي شود.
شايد فقط احساس تعلق خاطر محيط بان ها نسبت به محيط هاي طبيعي در كيفيت انجام وظيفه محيط بان ها مؤثر باشد و اين موضوع در مورد اكثر محيط بان ها صدق مي كند. اكثر آنان افرادي علاقه مند، با انگيزه و صبور مي باشند و با كمترين امكانات در شرايط سخت محيط هاي طبيعي به طور شبانه روزي انجام وظيفه مي كنند. ولي آنها نمي توانند در تعامل با صيادان و انجام وظيفه فراتر از وظايف قانوني خود عمل كنند. در واقعيت چيزي به عنوان مثلث ماهيگير، محيط بان و اداره نظارت بر صيد وجود ندارد.
و اما در مورد ماهيگيري در لار بايد گفت كه تبديل پارك ملي لار به منطقه حفاظت شده در حدود دو دهه قبل و تبديل مجدد و ارتقاي آن به پارك ملي در سال هاي اخير و ممنوعيت ماهيگيري در چند سال گذشته به خاطر خشكسالي و كمبود آب تأثير بسياري بر جريان ماهيگيري ورزشي ايران داشته است. منطقه لار به خاطر نزديكي به تهران و داشتن ماهي قزل آلاي خال قرمز براي بسياري از ماهيگيران جذابيت ويژه اي دارد. افزون بر آن طبيعت لار نيز زيباست.
در دو سال گذشته عنصر ديگري نيز وارد جريان ماهيگيري ورزشي در ايران شده است و اين عنصر همان فروشگاه هاي لوازم شكار و صيد مي باشند.
ميزان فروش لوازم ماهيگيري (چوب و چرخ و قلاب) در فروشگاه ها بستگي مستقيم دارد با آزادي صيد ماهي در منطقه لار. فروشگاه هاي لوازم صيد ماهي و شكار عملاً جاي انجمن ماهيگيري ورزشي در ايران را كه زير نظر فدراسيون ورزش هاي همگاني فعاليت مي كرد و به دلايلي منحل شد (تعطيل شد)، گرفته اند.
اين فروشگاه ها در فصل صيد به ويژه در سال جاري اقدام به راه اندازي تور ماهيگيري و اجراي برنامه هاي ماهيگيري در رودخانه لار نمودند. رودخانه اي كه قرار بود به خاطر حفظ نسل ماهي، ماهيگيري در آن- به جز در درياچه سد- ممنوع باشد.
اگر فروشگاه هاي لوازم صيد، عملاً در مثلث بين ماهيگير، محيط بان و اداره نظارت و بازرسي سازمان حفاظت محيط زيست وارد شوند، شايد منطقه لار به خاطر نگاه انتفاعي و اقتصادي كه در نزد صاحبان بعضي از فروشگاه ها وجود دارد، آسيب پذيري ماهي منطقه لار و به تبع آن كل منطقه لار، بيشتر شود.
اما در مورد پيشنهاد ديگر دكتر، كه وجود نوعي كارت اعتباري براي ماهيگيران و عضويت افراد سرشناس و بانفوذ را در مقوله استفاده از پارك ملي لار مطرح مي كرد، بايد گفت كه مقررات صيد و نحوه صيد ماهيان حفاظت شده، هر ساله توسط كارشناسان اداره نظارت و بازرسي سازمان حفاظت محيط براي همه رودخانه ها و درياچه هاي ايران تدوين و پس از تصويب سازمان به اجرا درمي آيد. صيد ماهي قزل آلا فقط با پروانه صيد روزانه ممكن است و بهاي پروانه نيز توسط سازمان حفاظت محيط زيست مشخص مي شود و اين مسئله عملاً داشتن كارت اعتباري براي ماهيگيران را منتفي مي كند.
پيشنهاد مشخص اينجانب اين است كه براي حفظ ذخيره ارزشمند ماهي قزل آلاي منطقه لار، از بين ماهيگيران با تجربه و علاقه مند به حفظ محيط زيست، افرادي انتخاب شده و پس از آموزش هاي لازم كه از طرف سازمان حفاظت محيط زيست و گروه هاي سبز به آنان داده مي شود، به اين افراد كارت هميار محيط زيست اعطا شود تا بتوانند در حفظ محيط زيست مؤثر باشند. شايد اين روش براي حفظ منطقه لار مناسب باشد.
پيشنهاد ديگر اينجانب اين است كه با سرمايه گذاري در امر شناساندن مناطق ديگر صيد ماهي و ترويج ماهيگيري ورزشي، فشار صيد بر روي پارك ملي لار كمتر شود و حتي در امر تحقق يافتن پارك ملي لار به عنوان يك منطقه واقعي پارك ملي شده هر نوع بهره برداري و به تبع  آن ماهيگيري براي چند سال در پارك ملي لار ممنوع گردد تا هم ذخاير با ارزش ماهي قزل آلاي خال قرمز حفظ و بازسازي شود و هم پارك ملي لار و طبيعت آن نيز دستخوش آسيب نگردد.
اصغر قهقرايي

شير ايران؛ دريغ
ظل السلطان: شير فراوان است، ولي از قراري كه شنيدم به قرب پانزده الي بيست سال است كه ديگر به هيچ وجه شير در شيراز ديده نشده؛ يا به كلي فراري شده اند يا قطع نسل شده اند، زيرا كه در برابر تفنگ هاي مارتيني شير چه مي تواند بكند!
012096.jpg
شير مظهر شكوه و جلال، قدرت و شجاعت، خرد و عظمت، شير «سلطان جنگل ها و بيشه ها» با قدمتي بالغ بر هزاران سال، سلطاني كه ناجوانمردانه از اريكه سلطنت به زير كشيده شد و غرشش در طنين يورش تمدن محو گرديد.
۶۰ سال از اين واقعه مي گذرد. گويي هرگز شيري در بيشه هاي خوزستان و فارس نبوده است. دشت ارژن و برم و سواحل كرخه و كارون، حتي ديگر از ياد شير ايران هم خاليست و امروز تنها نقش و نگار مظهر ايران زمين را بر پيكر كوه ها و سرستون ها با حسرت نظاره گريم.
Panthera Leo Percica، نام علمي شير ايراني است. اين گربه باشكوه با يال هايي تيره تر و كم پشت تر و دسته اي موي بلند و مشكي در انتهاي دم از ديگر شيرها متمايز بود و مي گويند تنها جمعيت باقيمانده از آن در قسمتي از جنگل هاي گير در كيتاور، واقع در جنوب غربي هند مي باشد با همان نام علمي.
همين امر موجب جلب نظر برخي از كارشناسان و علاقه مندان در جهت احياي نسل اين گونه با معرفي مجدد گونه هندي به زيستگاه قبلي، به خصوص دشت ارژن شده است.
آيا واقعاً چنين امكاني وجود دارد؟
در گام نخست بايد پيرامون علل انقراض شير ايراني بيانديشيم. آيا اين انقراض، سير توالي و روال عادي يك زيستگاه بود و يا...؟ بر كسي پوشيده نيست كه علت اصلي انقراض نسل شير در ايران همچون بسياري از گونه هاي ديگر، سهل انگاري و مداخله بيجاي انسان در سير رو به اوج يك اكوسيستم تمام عيار بوده است.
هوشنگ ضيايي، كارشناس محيط زيست و نويسنده كتاب «راهنماي صحرايي پستانداران ايران»، دليل اصلي انقراض شير ايران را شكار بي رويه آن كه بيشتر به دست عشاير و محلي ها به روش جرگه كردن صورت مي گرفته، مي داند و در كنار آن به علل ديگري از جمله طعمه هاي مسموم، تخريب زيستگاه و از بين رفتن طعمه از جمله گوزن زرد اشاره مي كند.
در اين رابطه «ظل السلطان» در كتاب «سرگذشت مسعودي» مي نويسد: «در دشت ارژن به قريب ده هزار جمعيت از اطراف جمع كرده و به جرگه شكار شير رفتيم. آنچه سعي و زحمت بود كشيديم جز يك شير ماده و دو بچه اش و يك شير نر بزرگي كه طايفه كشكولي ها زدند به قرب چهل پنجاه گراز شكار شد. ديگر چيزي شكار نشد. من به هيچ وجه يك تفنگ هم خالي نكردم. خيلي افسرده شدم از اين سفر.»
«اسكندر فيروز» در كتاب حيات وحش ايران تأكيد مي كند كه «براي حيوان بزرگي مثل شير محدوده دشت ارژن كه توسط ده هزار نفر جرگه شده بود گنجايش بسيار كمي دارد و ممكن است چهار شير كل جمعيت موجود بوده باشد.»
البته نبايد از نظر دور داشت كه امروزه يكي از علل اصلي انقراض گونه ها تغيير كار براي اراضي و تخريب زيستگاه هاست و زيستگاه شامل پناه، آب، غذا و هر آنچه كه يك موجود براي ادامه روند زندگي اش به آنها محتاج است مي باشد. در نتيجه آنچه در گام نخست بايد به آن توجه كنيم وضعيت زيستگاه گونه است.
دشت ارژن كه در گذشته مهمترين زيستگاه شير ايراني به حساب مي آمد، مملو از حيات وحشي بود كه در نهايت زنجيره اي كامل و اكوسيستمي تمام عيار را بر ما مي نموده است. گراز، گوزن زرد، قوچ وحشي كه طعمه اصلي شير را تشكيل مي داده به تعداد زياد در منطقه وجود داشته است.
قره آقاج در جنوب شيراز، شرقي ترين محدوده پراكنشي شير ايران، پوشيده از جنگل بوده با جمعيتي بسيار غني از حيات وحش، به طوري كه مي گويند به دليل ازدياد جمعيت قمري ها آسمان ديده نمي شد.
البته امروز ديگر درختي در منطقه به چشم نمي خورد. ظل السلطان درباره اين منطقه مي نويسد: «شير فراوان و زياد است، ولي از قراري كه شنيدم به قرب پانزده الي بيست سال است كه ديگر به هيچ وجه شير در شيراز ديده نشده؛ يا به كلي فراري شده اند يا قطع نسل شده اند زيرا كه در برابر تفنگ هاي مارتيني شير چه مي تواند بكند.» و اين گونه بود كه بعد از جنگ جهاني اول به دليل پخش شدن اسلحه و وسيله نقليه موتوري بين مردم، تاخت و تاز بر زيستگاه هاي حيات وحش بالا گرفت و عرصه هاي محيط طبيعي كشور براي بهره برداري به خاطر دسترسي ساده تر روز  به روز بيشتر به تصرف انسان درآمد.
ولي با وجود تمام اين مشكلات در گذشته اي نه چندان دور كه جو حاكم بر محيط زيست طبيعي كشور حال و هواي ديگري داشت و مسئولين اينقدر درگير مشكلات و معضلات محيط زيست انساني نبودند، به همت اسكندر فيروز، رئيس سازمان حفاظت محيط زيست وقت، اقدامي در جهت احياي زيستگاه شير ايراني به منظور بازگرداندن آن با معرفي گونه  مشابه موجود در هند به اين زيستگاه انجام گرفت.
وي در توضيحاتش پيرامون اين موضوع اظهار داشت: «به منظور احياي زيستگاه شير ايراني براي بازگرداندن آن، زيستگاه اصلي اش را قرق كرديم و علاوه بر زمين هاي كشاورزي دشت ارژن، دشت «برم» و پايين دست آن و حتي اطراف درياچه پريشان را نيز خريداري كرديم و طي برنامه اي كه ۱۰ سال طول مي كشيد، مي توانستيم وضعيت را به شرايط ايده آل برسانيم.
ما در طي سه، چهار سال خيلي خوب پيش رفتيم و نيز سعي در افزايش حيات وحش و حيوانات قابل شكار داشتيم.
ما براي گرفتن ۱۰-۱۲ قلاده شير با دولت هند قرارهايي گذاشته بوديم و اميد آن مي رفت كه آنچه از دست  داده بوديم بازيابيم ولي متأسفانه اين طرح به دليل تغيير در شرايط حاكم نيمه كاره ماند.»
و امروز با گذشت ۳۰ سال، از دشت ارژن چيزي جز چشم اندازي نامحدود از زمين هاي كشاورزي غير قابل كشت باقي نمانده، دشت هايي سوت و كور حتي بدون آواي يك قمري، گويي هيچ گاه حياتي در اينجا جريان نداشته است، اينجا دشت ارژن است قلمرو شير ايران...
معصومه صفايي

دهاتي هميشه مسافر
دهاتي هميشه مسافر در شهر
012100.jpg
عباس جعفري نامي آشنا براي همه علاقه مندان به كوه و كوهنوردي است. زيرا، كمتر كوه و قله اي است كه نشان از رد پاي جعفري نداشته باشد. وي سال هاست كه زيبايي هاي طبيعت ايران و ساير نقاط جهان را به تصوير مي كشد تا آنان كه به هر دليل پاي رفتن و ديدن طبيعت را ندارند با تصاوير وي، شكوه و جلوه هاي طبيعت را به تماشا بنشينند.
اما اين «دهاتي هميشه مسافر»* گمان نمي كرد كه در يكي از واپسين روزهاي تابستان در خيابان طالقاني تهران،  گرفتار سارقان موتورسوار شود تا دوربين عكاسي اش را كه با آن خاطرات شيرين گشت و گذار در طبيعت را به تصوير مي كشيد، به يغما ببرند.
شيوه سرقت نيز خود داستاني شنيدني است و آن اين كه، وقتي به انتظار تاكسي در كنار خيابان ايستاده است موتورسواري او را هل مي دهد، در پي آن، موتورسوار ديگري با لگد او را نقش بر زمين مي سازد و بدين ترتيب كيف دستي اش- كه حاوي دوربين عكاسي،رايانه جيبي و جزوه آموزشي منحصر به فرد مربوط به عشاير ايران بوده- از وي جدا مي شود تا موتورسوار سوم با فراغ خاطر بتواند آن را بربايد. پس از اين ماجرا،  جعفري ناگزير به كلانتري مراجعه مي كند.
در آن جا زمان كوتاهي نمي گذرد كه چند شاكي ديگر مراجعه مي كنند كه به همين سبك و سياق مورد تهاجم قرار گرفته و اموالشان به يغما رفته است.اين در حالي است كه مأمور كلانتري به شاكيان توصيه مي كند كه مراقب اموال خود باشند.
***
پنجم مهر، «روز جهاني توريست» بود، حال تصور كنيد توريستي كه از دورترين نقاط جهان به ايران سفر كرده است نه برحسب اتفاق، كه با عزم و آگاهي براي خريد صنايع دستي به خيابان طالقاني تهران برود و آنگاه چنين مورد تهاجم واقع شود و اموالش به سرقت برود، بديهي است كه اين امر تا چه اندازه بر صنعت بيمار توريسم ايران تأثير منفي خواهد گذاشت. حال پرسش اين است در چنين شرايطي آيامي توان به اين توريست نيز توصيه كرد كه مراقب اموال خود باشد. يا بايد سازوكار بهتري براي امنيت شهروندان فراهم آوريم؟
اسدالله افلاكي
پانوشت:
* دهاتي هميشه مسافر، نامي است كه عباس جعفري (نفر وسط)براي خود برگزيده است.

شاه و طبيعت
ياد اهل شكم!
012098.jpg
آثار به جاي مانده از هر دوره اي، علاوه بر آن كه مبين فرهنگ، آداب، رسوم و شناخت عمومي مردم آن دوره از انسان، طبيعت و پديده هاست، نشان دهنده نگرش غالب حكومت ها و ايادي آنها از زندگي نيز هست.
يكي از عمده علل اين ماجرا آن است كه بسياري از آثار ارزشمند به جاي مانده از گذشته متعلق به دربار و وابستگان دربار، اعم از شاهزادگان و سران سپاه و... است.
آنچه در عكس ملاحظه مي كنيد سيني متعلق به دوره قجري است كه در آن غذاي ويژه مظفر الدين شاه را «سرو» مي كرده اند! معروف است كه شاهان قاجار- و اعوان و انصار آنها- به غذا و مخلفات آن و به عبارت ديگر، به «مأكولات» بسيار بها مي داده اند و خوردني ها و نوشيدني ها جاي خاصي در زندگي آنان داشته است. نگاهي به سفرنامه هاي ناصر الدين شاه كافي است كه صحت اين مدعا را به درستي اثبات كند، چرا كه بخش عمده اي از سفرنامه به اوقات صرف غذا، نوع و ضمايم آن، شرايط آب و هوايي، هنگام صرف غذا، مناظر اطراف، هم سفره ها و... اختصاص دارد.
در سفره ها و سيني هاي معدود به جاي مانده از اين دوره نيز، اهميتي كه آن شاهان به مأكولات مي داده اند، به خوبي نمايان است.
سيني مظفر الدين شاه، كه در عكس ملاحظه مي كنيد، با اين اشعار به خط خوش(!) مزين شده است، اشعاري كه هر بي اشتهايي را به اشتها مي آورد:
اين ظرف مدام پر ز نعمت بادا
دايم به ميان بزم صحبت بادا
هر كس كه خورد طعام گويد به يقين
بر صاحب اين طعام رحمت بادا
***
آن به ز پياله كاسه لب تر بكنيم
از طعم خورش دهان معطر بكنيم
در عهد شهنشه مظفر بيرون
غم را ز دل و خيال از سر بكنيم!؟
***
وه، وه، چه عجب صورت دلكش دارد
طرز نگهش دل مرا خوش دارد
در محفل خاص همدم اهل نظر
گل هاي فرح بخش منقش دارد!

ماجراهاي طبيعت
اسب وحشي
012094.jpg
نوشته: ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري ............... قسمت آخر
شيهه اي كه از فرودست، جايي كه صياد پير كمين كرده بود، پاسخ داده مي شد و قلب او را - به جاي گوش هايش- هدف قرار مي داد. نزديكتر آمد و باز صدا كرد. سپس زنگ خطر را شنيد و به تاخت در آمد. منحني بزرگي را پيمود و كوشيد باد را امتحان كند و بوي دشمن احتمالي را بگيرد؛ به نظر مي رسيد دچار سوءظن شده است. «فرشته محافظ» نجوا كرد: «نرو» اما ماديان قهوه اي دوباره عاشقانه صدا زد.
اسب وحشي سياه يال نزديكتر دور زد و يك بار ديگر شيهه كشيد و پاسخي دريافت داشت كه انگار تمام ترس او را فرونشاند و تابشي در قلبش فروزاند.نزديكتر خراميد، تا آنجا كه بيني «سالي» را با بيني اش لمس كرد و چون او را همچون خويش پاسخگو يافت، همه افكار ترس و احتياط را كنار گذاشت و به كلي خود را در حال خوش عشق رها ساخت و شروع به چرخيده و جفتك پراندن كرد و سرانجام ناگهان پاهاي عقبش براي لحظه اي درون حلقه شيطاني طناب قرار گرفت. يك ضربه سريع و ماهرانه كمين گر پير، تركي ترك، كافي بود تا طناب سفت شود و او در دام بيفتد و چنين نيز شد. وحشت، سرعت و قدرت او را مضاعف ساخت و براي لحظاتي سخت به تكاپو افتاد. دام اما محكم بود و سرانجام، اسب سركش به زنداني بي دفاعي تبديل شد. تام پير، با پشتي نيمه كوژ از گودال بيرون پريد تا كار گيراندازي حيوان شكوهمند بزرگ را كه نيرويش در برابر نيرنگ پيرمرد كوچك، هيچ مي نمود، كامل كند. با خرناسه و جهش هاي بلند و نااميدانه و با نيروي خارق العاده اش، حيوان بزرگ بالا و پايين مي پريد، به پيش مي دويد و هرگونه تقلا مي كرد تا خود را رها سازد؛  اما همه بي فايده طناب قرص و محكم بود.
كمند دوم با مهارت افكنده شد و لحظاتي بعد «پيشگام» به پهلو بر زمين غلتيد، دست و پا بسته و بي دفاع. در اين حال نيز همچنان تلاش مي كرد و آن گاه آن واقعه شگفت اتفاق افتاد: او صداهايي هق هق مانند از گلو خارج ساخت، بدنش لرزيد، گونه هايش از اشك خيس شد.
تام كنارش ايستاد و نگريست و در اين حال تغيير غريبي در احساس گاوچران پير پديد آمد. به طرز عصبي از سرتا پا لرزيد. از زماني كه اولين گاو را به بند كشيده، اسبان فراواني را گرفته و رام ساخته بود اما اين احساس در او سابقه نداشت و براي لحظاتي هيچ كاري نمي توانست انجام بدهد. صاف ايستاده و به زنداني عظيم الجثه با شكوه خود زل زده بود. اما احساس زودگذر بود و او به زودي بر آن فائق آمد. «دليله»* را زين كرد و با كمند ديگر اسب بزرگ را تا گردن طناب پيچ كرد و گذاشت ماديان سر اسب را نگاه دارد تا او پابندها را ببندد. كار به سرعت انجام شد و با اطمينان از محكمي پابندها، «بيتس» پير مي خواست طناب ها را شل كند، اما با هجوم فكري ناگهاني توقف كرد و دستي را كه به كار پيش برده بود، پس كشيد. يادش آمد كار مهمي را فراموش كرده و مهمترين چيز را تدارك نديده است: داغ نشان در قانون غرب، موستانگ متعلق به كسي بود كه اولين بار نشان خود را بر او بگذارد؛ اين كار چگونه ممكن بود در حالي كه نزديكترين آهن داغ نشاني بيست مايل تا آنجا فاصله داشت؟
تام پير به سوي ماديانش رفت، سم هايش را يكي يكي بالا گرفت و نعل ها را امتحان كرد. بله،  يكي از آنها كمي شل بود؛ با يك بيل به آن فشار آورد، لبه بيل را زير نعل گير داد و با اندكي تلاش آن را بيرون كشيد. تپاله هاي خشك و خرده چوب و چيزهاي آتشگير در اطراف فراوان بود. پس به سرعت آتشي بر افروخت. به زودي نعل اسب در آتش سرخ شد و چيزي نگذشت كه با خشونت نعل سرخ شده را به شانه چپ موستانگ چسباند. با چسبيدن آهن داغ بر شانه اش، لرزه اي سراپاي «پيشگام» را فرا گرفت، اما ديري نپاييد كه آرام يافت. اكنون پوست و گوشت او سوخته و داغ نشان شده بود. او ديگر اسبي آزاد نبود.
حالا تنها كاري كه بايد انجام مي گرفت بردن او به خانه بود، طناب ها شل شده بودند، موستانگ خود را آزاد حس كرد، فكر كرد رها شده است، پس روي پاهايش جهيد كوشيد با پرشي بلند بگريزد، اما به شدت زمين خورد. پاهاي جلويش به سختي به هم بسته شده بود، تنها راه گام برداشتن او به سختي و با جهش هاي كوتاه جلو رفتن بود و هر بار كه مي كوشيد راه رفتن عادي خود را از سر گيرد،  به شدت زمين مي خورد. تام، سوار بر پوني كوچك، او را به جلو مي راند و با زور و تهديد و مانور، مي كوشيد به هر نحو شده او را به سوي «پينيا وتيتوس كانيون» براند. اما اسب وحشي نمي  رفت، رانده نمي شد و به ضرب و زور تن نمي داد. با خرناسه هاي برخاسته از وحشت يا خشم و با ديوانه وارتر جهش ها وجفتك ها بارها و بارها كوشيد بگريزد. راهي دشوار، طولاني و سخت بود و او هرگز اين راه را چنين به جهد و دشوار نرفته بود، پس پهلوهاي براقش از كف تير شده و كف با قطرات خون نشان خورده بود. افتادن و برخاستن هاي بي شمار، همراه با جهش ها و تقلاها او را حسابي از پاي در آورده و اكنون تلاش ها و پرش هايش چندان نيرومند نبود و چون خرناسه مي كشيد و نفس مي زد، ترشحات خون آلودي از دهانش بيرون مي زد. اما دستگيركننده اش، بي رحم، اربابانه و خونسرد، هنوز او را به جلو مي راند. اكنون به شيبي كه به دره (كانيون) منتهي مي شد رسيده بودند، در هر متر پرشي مي كرد و حالا در دهانه مسيري بودند كه تنها راه قطع دره بود، آخرين محدوده شمالي گشت و گذار قديمي «پيشگام». از آن نقطه، اولين حصار نگهداري اسب روي تخت بزرگ ديده مي شد. مرد خوشحال شد، اما موستانگ نيروي مانده اش را براي جهش نااميدانه ديگري فراهم آورد.به آخرين شيب رسيدند. مرد، سرخوش از رسانيدن اسب به حصار، غرق در رؤياي خويش مالكيت شگفت  ترين و دست نيافتني نريان وحشي غرب، تمام تلاش خود را براي بالا كشيدن اسب به كار مي برد و اسب با تمام توان خود را بالا مي كشيد. بالا، بالا، بالاتر، به بلندترين نقطه رسيدند و روي تخت قرار گرفتند؛  چيزي تا حصار نمانده بود. لبخندي عميق چهره گاوچران پير را پر كرد.
ناگهان آن اتفاق عجيب افتاد: «پيشگام» ته مانده نيرو را در دست هاي بسته و پاها جمع كرد و به يك ضرب خود را چرخاند و به جهشي ديگر از فراز بلندي به درون هواي خالي جهيد. پروازي شگفت و تماشايي و هفتاد متر پايين تر بر زمين سخت و سنگلاخ، كه كاكتوس هاي خشن و پراكنده تنها زينت سبز آن بود، فرو افتاد؛ بي جان، اما آزاد.
* از آنجا كه دليله موفق شد سامسون را گرفتار عشق خود ساخته به دامش اندازد، نويسنده ماديان قهوه اي كوچك را «دليله» ناميده است - م.

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |