دوشنبه ۲۲ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۸۰
موزه تاريخ اطلا عات ايران افتتاح مي شود
زندگي تازه شكنجه گاه مخوف
سلول هاي اين مجموعه، امروز يادآور روزهاي شوم گذشته است. تنديس شهيد آيت الله سيدعبدالحسين دستغيب كه توسط استاد جلا ل معيريان طراحي شده است.
دالان هايي تودرتو، ديوارهايي بلند، فضايي سرد و يخ زده، ميله هاي تا آسمان كشيده، درهاي آهني بزرگ، ردپاي خوني، چند اتومبيل ليموزين، چند ماشين تحرير قديمي، تابلوهايي بزرگ بر ديوار كه مشخصات آدم هايي روي آن نوشته شده؛ نام:«م»، نام خانوادگي: «ش»، نام مستعار: حسيني، آرش، منوچهري، احمدي و... . اين همه ماجرا نيست.
001314.jpg

-غروب است. از همه آنچه كه شنيدي هراسان مي شوي. مي ترسي در راهروهاي تاريك اينجا قدم برداري. راهنما كه خود، زماني اينجا بوده و همه چيز را به چشم ديده، باشجاعت و افتخار جلويت راه مي رود و هر قسمت را معرفي مي كند؛ «اينجا اتاق حسيني است.» و پرده كنار مي رود. مجسمه مردي تنومند كه دستهايش تا پايين زانوانش كشيده شده، ديده مي شود. مي ترسي قدم برداري. از هيبت مجسمه هراس به تن ات مي دود. در اين راهروهاي تاريك و شبيه به هم چه اتفاقاتي افتاده؟! واقعا اينجا كجاست؟!
در اطراف ميدان توپخانه، پشت شهرباني سابق، در خياباني كه نام «شهيديارجاني» را بر خود دارد، پلاك ۱/۱۸ ساختماني است كه روي در بزرگ آهني آن تابلويي آويخته شده كه روي آن با خط درشت نوشته اند «موزه»، فقط همين. ظاهر اين ساختمان هيچ شباهتي به موزه ندارد. زنگ آيفن را كه مي زني صدايي از آن سو، نام و نشانت را مي پرسد و پس از چندي، در باز مي شود. با صدايي گوشخراش و مهيب. راهرويي روبه رويت گشوده مي شود، دراز و باريك. قدم به داخل آن مي گذاري. اينجا «كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك» است. مخوف ترين زندان كشور در سال هاي۵۶-۱۳۵۰.
تاريخچه كميته مشترك ضدخرابكاري 
اينجا در سال ۱۳۱۶ و به دستور رضاخان پهلوي ساخته شده. كار طراحي و ساخت آن را آلماني ها به عهده داشتند. كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك با كاربري زندان و در مجموعه شهرباني وقت، پي ريزي شدچه زماني ؟ كجا؟ ساختماني دايره اي شكل با قرينه سازي هاي بسيار و داراي ۱۲ بند. بعد از ساخت تا سال ها استفاده هاي مختلف از آن شده و در دوره اي نيز به زندان زنان معروف شد. در سال ۱۳۵۱ زماني كه كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك، با همكاري شهرباني، ساواك، ژاندارمري و ارتش تشكيل شد، اينجا به عنوان مركز اين كميته شروع به فعاليت كرد. دليل تشكيل آن، كارهاي موازي اطلاعاتي در كشور بود. از آنجا كه ارتش، شهرباني، ژاندارمري و ساواك، هر كدام به شيوه خود فعاليت هاي اطلاعاتي مي كردند، ناهماهنگي هايي در ميانشان اتفاق مي افتد، از اين رو به دليل تمركز در انجام فعاليت هاي اطلاعاتي اين كميته تشكيل شد. در اوايل ۱۳۵۰ اين كميته شروع به فعاليت كرد و اولين رئيس كميته، «جعفر قلي صدر»، رئيس شهرباني وقت بود و پرويز ثابتي شخصي بود، سپهبد نبود. «پرويز ثابتي» هم رئيس ستاد اين كميته شد. اركان اصلي اين كميته را ساواك و شهرباني تشكيل مي دادند و از اطلاعات و ضداطلاعات ژاندارمري نيز، استفاده مي كردند. پس از چندي كه كاربري آن مثبت اعلام نشد، ساواك وارد عمل شد و اين كميته را در دست گرفت و مشاغل كليدي اين كميته را به نيروهاي حرفه اي خود سپرد. اين كميته در كل ۳۷۵ پست سازماني داشت كه تعداد ۱۱۱ نفر آن از نيروهاي ساواك بودند و ۲۷۴ نفر ديگر نيز از نيروهاي شهرباني تامين شدند.
اولين زندانيان 
اولين بار، نيروهاي حزب ملل به عنوان اولين دسته زندانيان سياسي به اين زندان منتقل شدند. از سال ۵۱، در كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك شكنجه هاي وحشيانه اي انجام مي شد. شكنجه هايي كه تا به امروز نام اين كميته را مخوف نشان مي دهد. در اينجا بازجوهايي مشغول به كار بودند كه در سيا و موساد، فنون شكنجه گري را آموخته بودند. آنها، به سبعانه ترين شكل، هركس را كه مخالفشان بود شكنجه مي كردند. از تقريبا ۲۶۰۰ نفري كه در اين مكان شكنجه شده اند، به نام هاي درخشاني برمي خوريم. افرادي همچون، شهيدرجايي، شهيد بهشتي، آيت ا... قاضي، شهيد لاجوردي، مقام معظم رهبري، آيت ا... هاشمي رفسنجاني، كروبي، بشارتي، موسوي لاري و محسن مخملباف.
در اين مكان حداقل پنجاه نوع شكنجه، شناسايي شده است. تمام كساني كه در اينجا بودند، مي دانند كه كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك چگونه جايي است. وضعيت معيشت در پايين ترين سطح خود بود. بهداشت اصلا وجود نداشت يا وضع اسفباري داشت. اگر پزشكي در اين شكنجه گاه وجود داشت، بيشتر به اين جهت بود تا زندانيان نميرند و بيشتر شكنجه شوند. شايد سال هاي۵۶-۵۱ روزي را نتوان سراغ گرفت كه صداي كسي از اينجا برنخاسته باشد. ساختمان دايره اي شكل اين مركز، به گونه اي ساخته شده كه اگر محكومي در حال شكنجه فرياد مي زد، در بيرون صدا شنيده نمي شد، اما مردم خيابان هاي اطراف روزهاي بسياري را به ياد دارند كه صداي ناله و ضجه از اينجا به آسمان مي رفت. اينجا كجاست؟ كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك، شكنجه گاه مخوف خاندان پهلوي بود، مردها و زن هاي بسياري در اين مكان، ساعت هاي شومي را هنوز به ياد دارند. شلاق هاي يازده گانه حسيني، بازجو و شكنجه گر چيره دست اين سلاخ خانه، از قوزك پا تا نوك انگشتان چنان دقيق زده مي شد كه زنداني بلافاصله، بعد از چند قدم، ياراي ايستادن نداشت. اما محكوم مجبور بود بعد از هر بار شلاق خوردن دور محوطه زندان را طي كند و بار ديگر پاهايش آماج ضربات شلاق حسيني، قرار گيرد.
«جلال رفيع» كه از روزنامه نگاران باسابقه روزنامه اطلاعات است، زماني در اين شكنجه گاه زنداني بود. او مي گويد كه در زمان دانشجويي، به دليل حضور در فعاليت هاي انقلابي سال هاي ۵۰ هر لحظه خود را آماده دستگيري مي كرديم. به نقل از رفيع، او و چند نفر از دانشجويان ديگر در خوابگاه، هميشه تمرين شكنجه مي كردند، تا اگر به دام افتادند به سادگي تسليم نيروهاي ساواكي نشوند.اما شكنجه هاي اينجا اغلب از تصوير آنها هم با اتد بود. اگر كسي به كميته آورده مي شد، سالم برنمي گشت. يك بازجو، در اين مكان، اختيار تام داشت كه تا سرحد مرگ زنداني را شكنجه كند. او هيچ محدوديتي نداشت، به ويژه اينكه فعالان سياسي، بعد از دستگيري، سعي مي كردند، ۲۴ ساعت مقاومت كنند تا ساير دوستانش كه هنوز به دام نيفتاده بودند فرصت فرار يا مقابله داشته باشند و اين موضوعي بود كه بازجوها از آن اطلاع داشتند. آنها ظرف ۲۴ ساعت اول محكومان را بسيار شكنجه مي دادند، كشيدن ناخن دست يا پا، شوك الكتريكي، خاموش كردن سيگار روي تنشان، شلاق، آويختن آنها از سقف يا به نرده ها يا در راهروها و...
زير نظر اعاليحضرت 
هر هفته، گزارش دقيقي از فعاليت هاي كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك به صورت يك بولتن تهيه مي شد و به اطلاع شاه مي رسيد. محمدرضا پهلوي هم با مشاهده و پاراف آن، مهر تاييدي بر جنايات خود مي زد. محمدرضا پهلوي چنان حساسيتي بر اين مركز داشت كه بدور از هرگونه قانون گرايي، رئيس اين كميته را خودش منصوب مي كرد. به لحاظ اداري، اين كميته زيرنظر اداره كل سوم ساواك به نام اداره امنيت داخلي،رياست آن سازمان انقلا ب اسلا مي ايران به عهده پرويز ثابتي بهايي بود فعاليت مي كرد و اداره كل سوم نيز زير نظر رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور. در واقع و بر اساس قانون، رئيس اين مركز بايد از سوي ساواك تعيين مي شد، اما شاه مستقيما دستور عزل يا انتصاب رئيس كميته مزبور را صادر مي كرد.
سال ۵۴ يكي از مخوف ترين سال هاي فعاليت كميته مشترك ضدخرابكاري بود. اين كميته در اين سال و در پي گسترش فعاليت انقلابي، فعاليت اش را گسترش داد. بازجوهاي اوليه اين كميته كه عمدتا از افراد كم سواد و به لحاظ فرهنگي بسيار پايين بودند، اما بعد ساواك توانست تعداد قابل توجهي فارغ التحصيلا ن دانشگاه را كه پز روشنفكري هم داشتند جذب كند و در اين كميته به كار مشغول نمايددر سه شيفت به كار مي پرداختند. صداي ناله و فرياد زندانيان، در بيرون از ساختمان شنيده مي شد. درهاي آهني اين مجموعه، هر روز باز مي شد و جواناني جديد را به دهان سياه و وحشتناك خود فرومي برد. اينجا زندان نبود، بلكه مركزي براي تخليه اطلاعات فعالان سياسي بود. جايي كه افراد سنگدل و بي رحم، وحشيانه جوانان اين مرز و بوم را شكنجه مي دادند. اينجا نه خبر از برادري بود و نه انسانيت ، بلكه به دور از تمام شعارهاي حكومت پهلوي، اينجا سلاخ خانه اي بيش نبود. هنوز هم شهر، فرياد فرزندان خود را در اين سياهچاله به ياد دارد.
وسايل و ابزار شكنجه 
معمول ترين شيوه شكنجه، آويزان كردن به سقف آن هم از پا بود. از پنجاه نوع شكنجه اي كه شناسايي شده، اين شيوه بسيار قابل تحمل و حتي تنبيهي سبك بود. شلاق، آن هم با دستان قدرتمند حسيني، شكنجه گركميته و با دقت بسيارش، شكنجه اي روزمره محسوب مي شد. او با شلاق، ۱۱ ضربه به كف پا مي زد. به گونه اي كه هر ضربه بسيار دقيق، كنار ضربه شلاق قبلي زده مي شد. يكي ديگر از شيوه هاي شكنجه، صندلي داغ بود؛ زندانيان را روي صندلي مي نشاندند و زير آن را با اجاق، داغ مي كردند به گونه اي كه تمام بدنشان كه به صندلي متصل بود مي سوخت. يا قفسي كه ديوارهاي آن از المنت هاي برقي ساخته شده بود و ابعاد آن كوچك بود و زنداني را در آن قرار داده و قفس را به برق وصل مي كردند. تمام ديوارهاي قفس مانند يك بخاري برقي به تدريج داغ مي شد و تن زنداني را مي سوزاند و با توليد صدا، روان زنداني را تخريب مي كردند. از همه اين وسايل كه بگذريم، وسيله اي وجود داشت به نام آپولو. اين وسيله، يكي از ابزارهاي تخصصي حسيني، شكنجه گر معروف كميته، محسوب مي شد.
001323.jpg

كلاهي استوانه اي شكل كه سر زنداني در آن قرار مي گرفت و زنداني روي يك صندلي فلزي مي نشست. سپس دست و پاي او را با دست بندهاي فلزي به صندلي مي بستند و به او شوك الكتريكي وارد مي كردند. حسيني نيز به تن و پاهاي زنداني شلاق مي زد و يك نفر ديگر نيز همزمان سيگاري را روي تن قرباني خاموش مي كرد. از ديگر شكنجه هاي اين كميته وارد كردن آب جوش به مثانه به وسيله سرنگ، اماله تخم مرغ يا بطري و يا استفاده از شكنجه هاي روحي از جمله توهين به مقدسات را مي توان ذكر كرد.
پايان يك تراژدي 
بعد از سال ۵۴ كه شكنجه در اينجا به شديدترين شكلش انجام مي گرفت، در اواخر سال ۵۵، به تدريج اين سلاخ خانه، آرام گرفت. صداي فرياد مردان و زنان از آن كمتر شنيده شد و وضع عمومي آن اندكي بهتر شد. در همان سال هايي ك بحث «جيمي كراسي» به واسطه در دست گرفتن قدرت توسط جيمي كارتر در آمريكا رونق يافت، حقوق بشر هم، جايي براي خود باز كرد. آن هم در ايران. كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك، كه گوشش بدهكار حقوق بشر نبود، فعاليت هاي خود را تعديل كرد و زندان را از حالت مخروبه اي كابوس گونه، به زنداني قابل تحمل تبديل كرد. نور و روشنايي بيشتري را در سلول ها تعبيه كرده و ظاهر بندها را تميزتر كرد. اما هيچ كدام از اين كارها، مرهمي بر زخم هاي شكنجه شدگان نشد و چهره واقعي كميته را در پس ظاهر آراسته اش مخفي نكرد. در آن روزها، نسيم انقلاب، وزيدن گرفته بود و نه ناظران حقوق بشر و نه فشارهاي جهاني، از شدت شكنجه نكاست، بلكه اراده همگاني مردم بود كه دستگاه متظاهرانه پهلوي را مرعوب خود كرد. فعالا ن سياسي و جريانات دانشجويي اسلا مي و حتي چپي خارج از كشور، افشاگريهاي بسياري در جهان، عليه اين شكنجه ها به راه انداخت اما در همان سال هاي۵۶ و ۵۷ بود كه عملا اين كميته، فعاليت خود را به حداقل رساند. پس از انقلاب نيز، تمام شكنجه گرها و بازجويان آن يا در دادگاه هاي انقلابي محكوم و اعدام شدند، يا دست به خودكشي زدند. اين زندان مردان نويني به انقلاب بخشيد.
يك سند تاريخي زنده 
«علي دانش پژوه »كه الان به عنوان راهنماي موزه تاريخ اطلاعات كشور در مكان مزبور مشغول به كار است، خود به مدت چهار ماه در اين زندان زير شكنجه بوده و روزهاي شوم اين سلاخ خانه را به چشم ديده. او در سال ۵۲ دانش آموز سال چهارم دبيرستان بود كه به جرم پخش و تكثير اعلاميه دستگير شده و به جرم عضويت در گروه «جوانان غيور شهرستان قم» به اين مركز منتقل مي شود. او از آپولو و شوك هاي الكتريكي مي گويد و از حسيني. «حسيني آدم عجيبي بود. وحشتناك و كاملا وحشي. او چشم بندي را محكم به چشمم  بست، من نمي توانستم حتي پلك بزنم.روي آپولو هر لحظه منتظر شوك الكتريكي بودم. آنقدر شوك زدند تا از حال رفتم. حسيني هم يك ميخ در دست داشت و علاوه بر شلاق همزمان و خاموش كردن سيگار روي تنم، آن ميخ را به دستم يا به سرم فرو مي كرد تا متوجه شود كه من بيهوش هستم يا نه. او بدين وسيله مرا چند بار تا پاي مرگ برد. البته قبل از اينكه مرا روي صندلي ببرند، من محمدعلي بشارتي (وزير كشور سابق) را ديدم كه نيمه جان روي زمين افتاده بود. انگار او را قبل از من سوار آپولو كرده بودند. وقتي كه روي صندلي بودم، يك كلاه آهني روي سرم گذاشتند تا اگر بخواهم فرياد بزنم، در گوشم پيچيده و بدين وسيله، اسباب سست شدن اعصابم را فراهم آورند تا هرچه زودتر اقرار كنم.»
او از روزهاي سرد و تاريكي سخن مي گويد كه حتي تصورش هم برايت سخت است. از روزهايي كه با صداي فرياد و ضجه ديگران از خواب بيدار مي شوي. هر روز منتظر صداي باز شدن درهاي آهني سلولت هستي تا تو را براي شكنجه اي ديگر ببرند. ناخن كشيدن  ها، از كابل هاي شلاق ها كه بي امان بر همه جاي بدنت فرو مي آيد، به جرم گناه ناكرده.
علي دانش پژوه در حالي كه در راهروهاي سرد و تاريك موزه تاريخ اطلاعات كشور قدم برمي داشت از روزهاي گذشته مي گفت: «در بند ۲ سلول۷ يك ماه بودم. يك نفر همراه من بود كه دندان هايش زير همين شكنجه ها شكسته بود. كسي به نام «سعادت». بعدها ديگر از او خبري به دست نياوردم. پس از يك ماه مرا به سلول۸ همان بند منتقل كردند، جايي كه شهيدبهشتي هم مدتي در آن بود.» پس از چندي... «داخل سلول۷ بود كه در آن تاريكي و سرما متوجه چيزي شدم كه در مقاومت من تاثير بسزايي داشت، يك جمله روي ديوار... آنچه كه بيشتر باعث مرگ انسان مي شود ترس است.» او مي گويد كه اگرچه ظرفيت كميته ۲۰۰ نفر بيشتر نيست، اما گاهي تا ۸۰۰ نفر، تعداد زنداني ها افزايش مي يافت. «از وضعيت بهداشتي مي گويد كه چقدر آنجا كثيف بود. سقف سلول ها از دوده بخاري سياه بود، زيلوها كثيف و پتوها هم بوي تعفن مي دادند. اغلب در غذاها سنگ ريزه يا چيزهاي ديگر پيدا مي شد. كسي جرات اعتراض نداشت. از كساني كه با او هم سلولي بودند مي پرسم. چند اسم جوابش است. دكتر شيباني، موسوي گرمارودي، حجه الاسلام هادي خامنه اي، محمود حكيمي، محمدعلي بشارتي، موسوي لاري (وزيركشور)، شهيدرجايي و... نام مي برد. از او درباره چيزي متفاوت مي پرسيم. چيزي كه شايد نشاني از آن نباشد. خاطره خوش. مي خندد.
«يكي از بچه ها زير شكنجه بود كه گفت قصد اعتراف دارد. او را از آپولو پايين كشيدند و شروع كرد به صحبت. او گفت كه با يك زيردريايي از درياچه اروميه حركت كرده و در درياي خزر و در حوالي سواحل آذربايجان شوروي بيرون آمده.  بلافاصله، منوچهري محكم در گوش او خوابانده و مي گويد: پدرسوخته، اين دو كه به هم راه ندارند و دوستم پاسخ داده كه اگر شما زير شكنجه بوديد، نه تنها درياچه خزر كه سر از اقيانوس آرام درمي آورديد.»
موزه، شكنجه گاه، انقلاب 
اينجا موزه تاريخ اطلاعات كشور است. زماني اينجا مخوف ترين زندان كشور بود. مديريت موزه، درباره فعاليت هايي كه از سال ها پيش براي تغيير اين مكان شوم به مكاني فرهنگي صورت گرفت سخن مي گويد. بعد از انقلاب و در همان روزهاي اول اين زندان به دست مردم به آتش كشيده شد و زندانيان آن را آزاد كردند. تا مدتها اينجا چندان مورد استفاده نبود تا اينكه در سال ۷۸ تصميم گرفته شد اينجا را به موزه تبديل كنند. از همان سال ها تلاش هاي فراواني آغاز شد و الان بخشي از كار به انجام رسيد كه همچنان بايد ادامه داد. اين موزه در كل آسيا بي نظير است. تنها در اروپا چند موزه به اين شكل وجود دارد. موزه هايي كه زماني، يكي از مخوف ترين زندان هاي جهان بودند. موزه كنسيرژوري (كانرجري) يكي از موزه هاي فرانسه است كه زماني كاخ سلطنتي بود و بعدها تبديل به يكي از مخوف ترين زندان هاي فرانسه شد، اين زندان در سال ۱۷۹۰ تاسيس شد و تا ۱۹۱۰ به فعاليت پرداخت. در همين سال بود كه تغيير كاربري يافت و به موزه تبديل شد. يا زندان «براندن برگ» يا «زاكزين هاوزن» كه اردوگاه نازي ها بوده و الان به موزه تبديل شده اند.
بعد از سال ۷۸ سازمان ميراث فرهنگي، متولي احياي اين مكان شد و معاونت مرمت اين سازمان، كار بازسازي آن را آغاز كرد. اين زندان، به منظور تغيير كاربري، به ايجاد فضايي خاص نياز داشت. به همين منظور يك سالن آمفي تئاتر به ظرفيت ۶۳ نفر به منظور سخنراني يا پخش فيلم گزارشي از موزه تاريخ اطلاعات احداث شد. همچنين نمازخانه ويژه برادران و خواهران در فضاي خالي موزه ساخته شد. يك كافي شاپ به منظور رفاه حال بازديد كنندگان احداث شد و فروشگاهي براي ارايه محصولات فرهنگي پيش بيني شد. از آنجا كه زندانيان در اوقات بيكاري خود، به وسيله خمير نان، اشياء و وسايلي مي ساختند، چند نمونه از اين اشيا را به دست آورده و ماكت هايي به همان شيوه تهيه شده كه به بازديدكنندگان ارايه مي شود.
اين موزه، هنوز افتتاح نشده است و عمده دليل آن، ناتمام ماندن بسياري از طرح ها و كارهاست. از ۱۲ بند اين مجموعه، تنها ۶ بند از آن در اختيار موزه است. ۶بند از زندان مزبور در اختيار وزارت كشور بوده كه تحويل نيروي انتظامي است. از ۶بندي كه تحويل موزه است، بندهاي ۱و۲ به عنوان بند مشاهير، نامگذاري شده و مهمترين اتفاقات اين زندان در اين بندها به تصوير كشيده شده است. در بند مشاهير (۲و۱) تنديس افراد، ساخته مي شود و داخل سلول ها قرار مي گيرد. تنديس شخصيت هايي مانند تنديس مقام معظم رهبري، آيت الله هاشمي رفسنجاني، آيت الله طالقاني، شهيدرجايي، شهيدباهنر، دكتر علي شريعتي، آيت الله سعيدي و... .
بند ۳و۴ اين مجموعه، به نام «چهره هاي ماندگار» معرفي شده كه در آن اسامي تمامي زندانيان كميته كه تا به امروز در حدود ۲۶۰۰ نفر برآورد شده است، با تصويري از چهره شان ارايه مي شود. اسامي، پرونده ها و عكس هاي اين افراد، در داخل بندها زده مي شود كه البته بخشي از كار تا به حال به انجام رسيده است.
در بند ۵و۶، گروه هاي فعال قبل از انقلاب معرفي مي شوند و برنامه هاي كلي آنان در جريان مبارزات سياسي تبيين مي شوند.
به نقل از حسن پور- مديريت موزه-، حمام ها با تنديس ها و اتاق آپولو و تمامي قسمتها بازسازي مي شوند. تمام صحنه هاي شكنجه با تنديس در حال بازسازي است.
وي در پاسخ پرسشمان راجع به افتتاح اين موزه گفت كه به دليل عدم تجهيز مناسب و نبودن امكانات مناسب براي پاسخگويي به بازديدكنندگان، تنها يك روز در هفته به عموم اختصاص يافته كه ترجيحا گروه ها و سازمان هاي مختلف به موزه مي آيند. قرار است كه در دهه فجر امسال، موزه افتتاح شود كه بازديدها از يك روز به دو روز تبديل مي شود. قرار براين است كه بيشتر، فعاليت هاي پژوهشي انجام گيرد تا موزه هرچه سريعتر كامل شده و در معرض ديد همگان قرار بگيرد.
اينجا كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك، اگرچه ناقص و اگرچه ناتمام است ولي كافي است كه داخل آن شويد. حتي اگر تنديسي نباشد، باز هم درها و ديوارهاي آن با شما سخن مي گويند: اينجا، فرزندان اين مرزوبوم، روزهاي شومي را گذرانده اند. روزهاي سرد و بي نهايت رعب آور. اينجا كميته مشترك ضدخرابكاري است. اين همه ماجراست.
عكس : موزه تاريخ اطلا عات كشور

ستون ما
بي سوادان عصر جديد
پژمان راهبر
طبيعي است كه مفهوم بي سوادي، تغيير كرده. همانطور كه دنياي امروز با زماني كه بي سواد كسي بود كه «نمي توانست بخواند و بنويسد» بسيار متفاوت است. گرچه هنوز بسياري زن و مرد، ناتوان از نوشتن و خواندن اند و بشر قادر به ريشه كن كردن مفهوم «بي سوادي سنتي» نشده اما در لايه هاي ديگر اجتماع، اين مفهوم مورد تاييد قرار گرفته است. آيا بي سواد فقط كسي است كه عاجز است از نوشتن و خواندن؟
امروز در گزارشي كه در صفحه درشهر خواهيد خواند، به تاثيرات ناآگاهي والدين در تغذيه كودكان پرداخته شده كه نهايتاً به كاهش ميانگين قدي جامعه منجر شده است. اما آيا مگر نه اينكه اكثر والدين «بي سواد سنتي» نيستند؟
اين افراد، بزرگسالاني هستند كه به مدرسه رفته اند و با خواندن و نوشتن آشنايند. اعداد را تشخيص مي دهند و مي توانند مطالعه كنند، اما نكته اينجاست كه دانش آنها براي زندگي در متن جامعه جديد كافي نيست. در اين زمينه مثال هاي ديگري نيز وجود دارد؛ مثلاً آنچه در بم اتفاق افتاد و ممكن است در هر شهر ديگري تكرار شود، چقدر مربوط است به بي سوادي؟
آنها كه بي سوادي را دليل اصلي عوارض منفي در موقعيت اجتماعي افراد تعريف مي كنند، عقيده دارند ناآگاهي نسبت به استانداردهاي شهرنشيني مي تواند عين بي سوادي باشد.
عموماً تصور مي شود كه بي سوادي تابعي از فقراست،  اما مشاهدات اجتماعي، نشان مي دهد كه فقر عامل فقط يك نوع بي سوادي است، احتمالاً فقدان آموزش هاي كلاسيك. اما گونه هاي ديگري از بي سوادي، از جمله ناآشنايي شهروندان به وظايف و مسووليت هاي شهروندي، قطعا ارتباط مستقيم با فقر ندارند، آنچنان كه هرگز هنجارگريزي (آن دسته از نقض هاي مقررات شهري كه براي ناقض. هيچگونه منفعتي ايجاد نمي كند) در محلات مرفه شهر كمتر از محلات فقيرنشين نيست.
به طور خلاصه، ما با شهرونداني روبه رو هستيم كه بسياري از آنها نمي توانند قابليت هاي يك شهروند مدرن را بروز دهند، از جمله آنكه ناقض حقوق متقابل هستند، عامدانه موجب نابساماني محيط زندگي خود مي شوند، از آموزه هاي لازم براي حفظ سلامت خود در شرايط مختلف بي بهره اند، ولنگارانه منابع طبيعي و سوخت را هدر مي دهند و حتي به محتمل ترين خطرات پيراموني خود، از جمله آلودگي هوا، زلزله و بسياري بيماري هاي محيطي بي توجه هستند. اين شهروندان محصول كدام نظام آموزشي هستند؟ قطعا گرفتن انگشت اتهام به سوي نهادهاي كلاسيك آموزشي، آموزش و پرورش و آموزش عالي، نوعي تقليل موضوع است. اگر چه مقصر اصلي قطعا همان ها هستند. اما فرآيندي كه بايد در ذهن يك شهروند رخ دهد، تا او را واجد شرايط لازم براي زيستن در يك كلانشهر مدرن كند، بسيار پيچيده است و مستلزم وجود سامانه هاي كارآمد و موثر در تمامي لايه هاي مختلف فرهنگي، آموزشي و اجتماعي. جالب توجه، رابطه مرغ و تخم مرغي بين اين سامانه ها و شهروندان موجود است: دو ناكارآمد كه قرار است يكديگر را كارآمد كنند! ظاهرا ناچاريم بپذيريم كه «عالمي ديگر ببايد ساخت وزنو آدمي»

ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
طهرانشهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |