چهارشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۶۲
گفت وگو با رضا كرم رضايي، بازيگر تئاتر، سينما و تلويزيون
حالا ديگر هر چه پيش آيد، خوش آيد...
وقتي روز بعد به «باواريو فيلم» آمدم، يكي گفت «رفيقت رضا ديشب تصادف كرد و مرد. راننده مست بود و زد و رفت.» من يك لحظه ماندم
بهزاد خاكي نژاد
006030.jpg

هنگامي كه هنرستان  هنرپيشگي مي رفتم به خانواده ام گفته بودم كه به دانشكده ادبيات مي روم. آن وقت ها هم خانواده ها خيلي به درس و مدرسه بچه ها توجهي نداشتند
آقاي كرم رضايي،اجازه دهيد از تحصيلات ابتدايي شما آغاز كنيم...
ابتدايي را در دبستان «غزالي» واقع در خيابان سينا و متوسطه را در دبيرستان «شرف» واقع در منيريه گذراندم.
و تحصيلات نمايشي؟
هنرستان هنرپيشگي واقع در ميدان بهارستان، روبه روي مسجد سپهسالار، از ۱۳۳۵ تا۱۳۳۸ . پس از آن هم انستيتوي فيلم و تلويزيون و تئاتر دانشگاه مونيخ.
از كي درتهران ساكن شديد؟
پنج سالگي.
فعاليت هنري را چه سالي آغاز كرديد؟
۱۳۳۳ در جامعه باربد (تئاتر ملي).
در كدام محله ساكن بوديد؟
ابتدا خيابان غفاري، كوچه زيرطاقي و از سال ۵۴ هم در خيابان هشت بهشت، كوچه لعل.
محله هاي قديم چه ويژگي هايي داشت؟
آن محله ها لطف ديگري داشت. اهالي به يكديگر نزديك تر بودند و گاهي مانند يك خانواده در كنار هم مي زيستند. اگر جواني نسبت به يكي از دختران محله بي احترامي مي كرد، با عكس العمل شديد جوانان آنجا روبه رو مي شد، چرا كه دختران محل را چون ناموس خود مي دانستند يا مثلا اگر يكي از اهالي به خصوص اگر ورزشكار هم بود، به اصطلاح «زمين مي خورد» براي كمك به وي توسط پيشكسوتان و پهلوانان در زورخانه منطقه، «مراسم «گلريزان» به پا مي كردند.
گلريزان چگونه بود؟
از گروهي صاحب زر دعوت مي شد تا در روز معين در زورخانه جمع شوند و هر كس به فراخور توانايي اش پولي هديه كند. اين پول توسط يكي از ريش سپيدان محل به گونه اي كه باعث شرمندگي صاحب نياز نشود به وي اعطا مي شد.
ارتباط همسايه ها با يكديگر چگونه بود؟
جلوي اكثر خانه ها سكويي بود كه زنان محل در آنجا دور هم جمع مي شدند و از اين سو و آن سو با يكديگر گفت وگو مي كردند تا مردهايشان يكي يكي از كار باز مي گشتند و متفرق مي شدند.
بازي بچه هاي گذشته چه بود؟
بازي هايي چون تشتك نوشابه، هسته بازي با هسته هلو و گردو، بادبادك بازي و غيره كه گمان مي كنم براي بچه هاي امروز پوچ و خنده دار باشد.
مردها چگونه بودند؟
مردها هم در قهوه خانه ها گرد يكديگر جمع شده، تخته نرد بازي مي كردند، به نقل مرشد گوش مي سپردند و يا با هم گپ مي زدند. آنهايي هم كه اهل ورزش بودند، به زورخانه و يا باشگاه ورزشي محل مي رفتند. اساسا مردم گذشته اخلاقي تر از امروز زندگي مي كردند تا حرمتشان محفوظ باشد.
خاطره اي از آن روزها به ياد داريد؟
در دوران نوجواني، پيرمردي در محل ما بود كه يك دكان كوچك خياطي داشت. چون اين اواخر ديگر توانايي كار نداشت، به ناچار مغازه را فروخت و پولش را به اين و آن قرض داد تا مبلغي از سود آن بگيرد و از اين طريق امورات خود را بگذراند. از آن تاريخ هيچ كس با او سلام و عليك نكرد. حتي بچه ها هم او را نزول خوار خطاب مي كردند. امروز وقتي به فردي بر مي خوريم كه خرجش از درآمدش بيشتر است و مي پرسيم كه چگونه اموراتت مي گذرد؟! خيلي راحت پاسخ مي دهد: «صد تومان به فلان كس داده ام، آنقدر مي گيرم. دويست تومان ديگر نيز به فلاني داده ام و از او هم آنقدر مي گيرم!» ديگرقبح قضيه ريخته است.
تحصيل و مدارس آن زمان چگونه بود؟
به ويژه در مسايل انضباطي بسيار سخت مي گرفتند. اگر تاخير داشتي سر و كارت به تركه و شلاق آقاي ناظم مي افتاد. اصلا روانشناسي آموزش و پرورش به گونه ديگري بود.
از دوران تحصيل خود چيزي به ياد داريد؟
آن وقت ها يا شاگرد اول را مبصر مي كردند و يا گردن كلفت كلاس را كه بتواند از عهده نظم كلاس برآيد كه اين نيز بستگي به روحيه معلم داشت. در پايه سوم ابتدايي شاگرد اول شدم و مبصر كلاس بودم. در يكي از زنگ هاي درس ادبيات، معلم كه املا را تمام مي كرد، من مي بايست طبق معمول ديكته  ها را جمع مي كردم و روي ميز او قرار مي دادم. آن روز در نگارش تنها يك كلمه مشكوك بودم، در نتيجه نگاهي به ديكته يكي از دانش آموزان كه ديكته اش خوب بود، انداختم و آن واژه را در دفتر خود اصلاح كردم. همان لحظه خانم معلم متوجه قضيه شد و مرا از مبصر بودن بركنار كرد و همان دانش آموزي كه من از ديكته اش تقلب كرده بودم، مبصر كلاس شد. فرداي آن روز، مبصر جديد (عادل سهامي) كه پدر پولداري هم داشت، حسابي از خود مايه گذاشته و ميز خانم معلم را با انواع و اقسام لوازم التحرير از روميزي و دوات و قلم هاي مختلف و جاقلمي و آب خشك كن گرفته تا مدادهاي رنگي و غيره، آراست. در پايان كلاس، هنگامي كه من از جلوي ميز مي گذشتم، خانم معلم كه پشت ميز نشسته بود، مرا متوقف كرد و آهسته گفت: «مبصر بايد اينطور باشد» و به وسايل روي ميز اشاره كرد. به او گفتم: «اگر من دو سال پو توجيبي ام را هم جمع كنم، نمي توانم اينها را بخرم.» گفت: «مگر روزي چقدر پول تو جيبي مي گيري؟» و من پاسخ دادم: «هفته اي يك ريال.» چيزي نگفت، ندامت از گفته اش در صورتش پديدار بود. به همين دليل به گمانم همان روز به دفتر مدرسه رفت و جريان را براي آقاي مدير تعريف كرد. ايشان هم از وزارت فرهنگ وقت براي من يك پول توجيبي درخواست كرده بود.
چطور؟
بعد از چند ماه آقاي مدير مرا به دفتر فرا خواند و نامه اي را به من داد كه در آن براي تمام مدت تحصيل ماهي شصت ريال (روزي دو ريال) كمك هزينه تحصيل تعيين شده بود.
تهران قديم چگونه چهره اي داشت؟
شهر، بسيار كوچكتر بوده و جمعيت بسيار كمتر و محله ها خلوت تر، همين بلوار كشاورز امروز به آب كرج معروف بود، چون نهر آبي كه از وسط آن مي گذشت، از كرج مي آمد. اينجا درواقع انتهاي شمال تهران بود. آن طرفش كه الان پارك لاله است (جلاليه) محل اسب سواري بود و تا چشم كار مي كرد، بيابان.
جمعيتش نسبت به امروز چه وضعيتي داشت؟
خيلي كمتر بود اما براي همان جمعيت اندك هم آذوقه و مسكن كافي وجود نداشت. قند و چاي و ديگر مايحتاج را براي مصرف روزانه مي خريدند، اغلب هم به نسيه. چهار صبح براي گرفتن نان مي رفتيم و با داد وفرياد و گريه و زاري نزديك زمان زنگ مدرسه نوبت به ما مي رسيد، در نتيجه بيشتر روزها دير به كلاس مي رسيديم و تركه هاي آقاي ناظم را نوش جان مي كرديم.
علت محدوديت مواد غذايي و مسكن چه بود؟
جنگ جهاني دوم و اوضاع نابسامان سال هاي پس از آن و اين كه متفقين خواربار ما را به يغما مي بردند. بدتر از همه، وضع آب بود هر ماه يك بار كه آب محل وارد جوي هاي كثيف مي شد، با زحمت فراوان حوض و آب انبارها را پر مي كردند. آب حوض براي شست و شوي دست و صورت و آب انبار كه پر از خاك و شن بود براي خوردن ومصارف ديگر بود.
آنها كه بضاعتي داشتند روزي يك سطل آب كه به آنها «آب شاه» مي  گفتند و با گاري به محل مي آمد، براي خوردن مي خريدند.
خانه ها چه شكلي بود؟
معماري خانه ها اكثرا اينگونه بود كه دور حياط اتاق هاي تكي مي ساختند ومعمولا در هر اتاق يك خانواده زندگي مي كرد و آشپزخانه هم مشترك بود.
آپارتمان وجود نداشت؟
آپارتمان سازي كه به تشويق دولت شروع شد، مردم به سختي باور مي كردند كه هر طبقه ساختمان باتمام امكانات آشپزخانه و حمام و توالت و اتاق خواب و ... متعلق به يك خانواده باشد،  اين بود كه اوايل مورد استقبال مردم واقع نشد! اولين آپارتمان هاي تهران، ساختمان هاي بهجت  آباد بود.
با همه اين احوال آن موقع زندگي سخت تر بود يا امروز؟
زندگي در آن زمان ها لطف ديگري داشت چرا كه اگر جوان هاي دوره گذشته درحسرت يك دوچرخه كهنه بودند،  جوان هاي امروز در حسرت موبايل و اتومبيل آخرين مدل و كامپيوتر و بسياري موارد ديگرند. بنابراين آن روزها راحت تر مي شد به آرزوها رسيد.
قدري از مرام آدم هاي قديم بگوييد.
با تمام احتياجات مادي،  به معنويت بيشتر پايبند بودند به قول و قرار، دوستي، آبرو، بخشندگي، كرامت، عرف و سنت احترام مي گذاشتند. آدم هاي امروز در حال دوي ماراتن كسب پولند و اجبارا اينگونه مرام ها را زير پا مي گذارند.
نگاه گذشته مردم به هنر چگونه بود؟
اكثر مردم «بازيگري» يا به لفظ خودشان «مطربي» را خيلي بد مي دانستند  حتي خانواده هاي متعصب سنتي آن را ننگ مي دانستند و عارشان مي آمد كه با چنين كساني معاشرت داشته باشند. نسل من و قبل از من بايد خيلي عاشق كارش مي بود تا بتواند چنين ناسزاهايي را تحمل كند.
با اين نگاه ها چطور آغاز كرديد؟
بنده هنگامي كه هنرستان  هنرپيشگي مي رفتم به خانواده ام گفته بودم كه به دانشكده ادبيات مي روم. آن وقت ها هم خانواده ها خيلي به درس و مدرسه بچه ها توجهي نداشتند. جوانان امروز بايد خيلي خوشحال باشند كه والدينشان آنها را تشويق به فعاليت هاي هنري مي كنند و مبالغ زيادي رابراي آموزش آنها مي پردازند.
به نظر شما راه  رهايي از مشكلات اجتماعي شهري امروز چيست؟
سوال بسيار دشواري است، آنقدر دشوار كه صدها متخصص مسايل و معضلات شهري بايد مدت ها با هم مشورت كنند تا شايد براي آن پاسخي بيابند، چرا كه مسايل و مشكلات تهران بسيار زياد و پيچيده شده است.
چيزي كه در ابتدا به ذهن بنده مي رسد، پافشاري بر جلوگيري از ازدياد جمعيت و تمركز آن درتهران است. محدوده شهر بايد بزرگتر و وسايط نقليه عمومي بيشتر و منظم تر شود تا عملا عبور اين سواري هاي تك سرنشين تقليل پيدا كند كه تهران بيش از اين دچار بحران و بن بستي اينچنين چاره ناپذير نشود.
روابط وويژگي هاي شهري، چطور بر كار شما تاثيرگذار است؟
متاسفانه هرچه مي گذرد، تهران به ويژه در مشاغل هنري و دقيق تر تئاتر و سينما دچار تمركز بيشتري مي شود. آن وقت ها در شهرهاي بزرگ (اصفهان،  شيراز، مشهد، تبريز و...) چند تئاتر دايمي وجود داشت كه هر شب در آنها نمايش اجرا مي  شد و بازيگران زيادي را تامين مي كردند.
امروز چطور؟
تئاتر و در نتيجه كار بازيگري تقريبا منحصر به تهران شده و فقط در تهران امكان معيشت از اين راه هست. به همين دليل بازيگران شهرستاني جملگي راهي تهران مي شوند. همانطور كه گفتم، به نظر من تمركززدايي سهم بسزايي در آرامش و قانونمندي اجتماعي شهر دارد.
اكنون كه كم كاري شما تقريباً به بيكاري تصويري رسيده است، آيا فكر مي كنيد مردم هنر و چهره شما را از ياد مي برند؟
خير.
چرا حضور خود را در عرصه هاي هنري كمرنگ كرده ايد؟ حضور شما در محافظ تئاتري حتي به عنوان مشوقي محبوب و مجرب بسيار كم شده است.
علت، كسالت زودهنگامم است.
... و
سال گذشته زلزله بم بسيار متاثرم كرد. اميدوارم كه از اين حادثه عبرت گرفته و براي زلزله هاي احتمالي آينده چاره اي بينديشيم.
درمورد خودم هم ديگر شعار «آرزو بر جوانان عيب نيست» صدق نمي كند و در سن و سال من بايد بگوييم «هرچه پيش آيد، خوش آيد.»
شاد باشيد...
خاطره شيرين 
افشين كرم رضايي - پسر استاد - راجع به وي مي گويد:
«پدرم نسبت به ميل شخصي بسيار حساس هستند و همواره سعي مي كنند قوانين شهري به ويژه نظافت و حقوق ساير شهروندان را خود رعايت و به ديگران يادآوري كنند.
در ارتباط با همسايگان هر زمان كه كمكي از دستشان برآمده كوتاهي نكرده اند و مورد اعتماد و اطمينان همه هستند.
در سه نمايشي كه ايشان كارگردان آنها بودند و من نيز به عنوان دستيار يا بازيگر همراهشان بودم، بسيار آموختم كه اين برايم در زندگي از هر خاطره اي شيرين تر است.»
قلم چوب كبريتي 
006036.jpg

اسماعيل شنگله - بازيگر و كارگردان تئاتر و تلويزيون و سينما و همچنين مترجم و استاد دانشگاه - كه هنگام تحصيل در آلمان همراه استاد كرم رضايي بود درمورد او مي گويد: «من و آقاي كرم  رضايي با هم در «باواريو فيلم » كار مي كرديم و  آنجا رسم بر اين بود كه هركس،  فردي را به عنوان وكيل و وصي خود معرفي كند و طبيعي بود كه من ايشان و ايشان، مرا انتخاب كرديم. شيفت كاري من و آقاي كرم رضايي با هم متفاوت بود يعني گاهي من صبح و ايشان عصر وگاهي بالعكس بوديم.
روزي در حين تعويض شيفت كه قرار بود ايشان چيزي براي من بياورند فراموش كردند و گفتند فردا مي آورم.
آلماني ها با آدم شوخي ندارند. وقتي روز بعد به «باواريو فيلم» آمدم، يكي گفت «رفيقت رضا ديشب تصادف كرد و مرد. راننده مست بود و زد و رفت.» من يك لحظه ماندم. رئيس «باواريو» مرا خواست و گفت: «اين سانحه در حال انجام وظيفه اتفاق افتاده و آمبولانس وي را به بيمارستان منتقل كرد.» من گفتم اي بابا كار مرا سخت كردند. لااقل يك راست مي برديم قبرستان و كارهاي كفن و دفن را انجام مي داديم.
شش ماه پس از آن تصادف بسيار سخت كه گمان به فوت مي رفت ايشان صحيح و سالم بيرون آمدند و فقط دو سوراخ روي بيني و سر و كمي جراحت سطحي در صورت ايشان مشخص بود. همين! يعني اگر جاي ديگري اين اتفاق افتاده بود رضا كرم رضايي الان نبود!
او بسيار پشتكار داشت و فعال بود. كرم رضايي جداي از همه كارهايي كه مردم مي شناسند، خطاط و نقاش بسيار ماهري است و اكثر سردرهاي سينما را با مبالغ بسيار اندكي كار مي كرد. اصلاً در ابتداي ورود به آلمان به يك كارگاه خطاطي رفت. آنجا اغلب با قلم هاي آخرين مدل كار مي كردند ولي او با استفاده از شكستن كبريت در اندازه هاي مختلف نوعي قلم درست مي كرد كه آنها را به تعجب وا   مي داشت. آقاي كرم رضايي پس از يك هفته سركارگر آنجا شد.
او آدمي است سختكوش كه از صفر شروع كرد و روي پاي خود ايستاد و همين دليل موفقيت اوست.
متاسفانه الان به خاطر ناراحتي پا كه شايد زائيده همان تصادف باشد سخت در رنج است. در يكي از فيلم ها هم بدون علم به ارتفاع ساختمان و چيزي كه بايد روي آن سقوط مي كرد از بالاي ساختماني پريد و اين درد ادامه پيدا كرد و مزيد بر علت شد.

الگو
006033.jpg
مي گويند روزي در جمع تئاتري ها، جواني به رضا كرم رضايي ابراز ارادت فراوان مي كند و از جمله مي گويد: «شما الگوي بازيگري من هستيد». پاسخ كرم رضايي جالب است: «اِي آقا! الگوي من چاپلين بود و به اينجا رسيدم، تو كه الگويت منم به كجا مي خواهي برسي». اين پاسخ روحيه طنز، بلندپروازي و واقع بيني كرم رضايي را يكجا نشان مي دهد.
او بازيگري است با چهره، اندام و لحن گفتاري بسيار ويژه و به ياد ماندني...
رضا كرم رضايي در سال ۱۳۱۶ در سنقرآباد كرمانشاه به دنيا آمد. از سال ۱۳۳۳ در جامعه باربد و تئاتر ملي به عنوان بازيگر مشغول كار شد. دو سال بعد به هنرستان هنرپيشگي تهران وارد شد و سه سال در اين هنرستان به آموختن فنون بازيگري پرداخت. بعد براي ادامه تحصيل به مونيخ رفت. در دوران تحصيل در آلمان مدتي با اسماعيل شنگله و عزت الله انتظامي دمخور بود. در بازگشت به ايران به بازيگري در فيلم هاي سينمايي پرداخت و همزمان در اداره برنامه هاي نمايشي استخدام شد. كرم رضايي در سال هاي طولاني فعاليتش در تئاتر و سينما، به كارگرداني، نويسندگي و ترجمه متون دراماتيك نيز پرداخته است. او مدرك تحصيلي دكترا دارد.
از جمله معروف ترين فيلم هايي كه كرم رضايي در آن بازي كرده ، «كندو» است. بازي درخشان او در اين فيلم باعث شد در چهارمين جشنواره فيلم تهران در سال ۱۳۵۶، جايزه بهترين بازيگر مرد را به اتفاق يك بازيگر روس ببرد.
از جمله نقش هاي به ياد ماندني ديگري كه او بازي كرده است، نقشش در فيلم هاي «همسفر» و «علي كنكوري» است.
از جمله فيلم هايي كه كرم رضايي در آن بازي كرده است به اين فيلم ها مي توان اشاره كرد:
 خواستگار
 حسن سياه
 تولدت مبارك
 علي كنكوري 
 غبار نشينها
 همسفر
نازنين 
كندو
 بابا خالدار
 ميهمان 
 ماه عسل
 پسرك
 همكلاس
در شهر خبري نيست 
 جمعه 
مشت مرد
 عبور از مرز شب
 اعدامي 
قرنطينه 
زخمه
 بنفشه زار
جنجال بزرگ 
 طغيان 
محكومين 
 گرفتار
شاخه هاي بيد
 آخرين لحظه 
رانده شده
نرگس 
دندان طلا
آواز تهران 
 رابطه پنهاني 
 ايليا، نقاش جوان
از بلور خون 
 سهراب تا سهراب (قطب مخوف)
نيش
 مي خواهم زنده بمانم 
 ديوانه وار
در كمال خونسردي
 آقاي شانس 
 فصل پنجم 
 مسافر ري

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |