جمعه ۱۲ تير ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۲۵
index
پاسخ وكيل شهلا به هفت پرسش درباره پرونده
۱۳ ضربه مبهم
004317.jpg
دو هفته اي مي شود كه حكم جنجالي ترين پرونده جنايي ايران به متهم آن پرونده و وكلايش ابلاغ شده است اما هنوز هستند بسياري كه برگزاري سه جلسه علني دادگاه برايشان پر از سؤال هاي بدون جواب است. مثلاً اگر به آنها كه تازه درس حقوق را تمام كرده اند فكر كنيم، آنها سه دسته اند؛ يا در تدارك وكيل شدن هستند يا اين كه مي خواهند قاضي بشوند و يا اين كه سعي دارند دفترخانه بزنند. مثلاً تعداد بسيار زيادي جوان تحصيلكرده حقوق هستند كه يا كارآموز وكالتند يا مي خواهند وكيل بشوند و آرزو مي كنند پرونده هاي جنجالي مثل پرونده «شهلا جاهد» داشته باشند. عده اي ديگر مي خواهند قاضي بشوند و در هراس اين مسئله هستند كه چه حكمي عادلانه تر است؟ عده بسيار ديگري هم هستند كه يا به واسطه جواني علاقه مند به جايگاه ناصر محمدخاني در تيم پرسپوليس بودند يا به طوركلي اين ماجرا برايشان جذاب است. مثلاً از خود مي پرسند آيا اين عدالت بود كه ناصر محمدخاني نقش و حضورش اين چنين كمرنگ شود كه با آن همه به راه انداختن خانه مجردي و گرفتن مهماني هاي آنچناني در آن خانه ظفر و بعد آلوده شدن به مادر آسيب هاي اجتماعي، ترياك، فقط به پرداخت جزاي نقدي و تحمل ۷۴ ضربه شلاق محكوم شود؟
از اين دست پرسش ها بسيارند. ياد اين حديث نبوي به ذهن خطور مي كند كه پرسش خوب نيمي از يادگيري است و حالا مثل آن روزهاي محاكمه كه چند كارآموز وكالت پشت در بسته سالن دادگاه در طبقه دوم مجتمع امور جنايي تهران ايستاده بودند و دوست داشتند جلسه محاكمه را از نزديك ببينند تا آنچه به تئوري آموخته بودند عملاً هم بياموزند به ياد آوريم كه دادگاه شهلا و ناصر محمدخاني اگرچه براي جامعه به طور عام درس هايي داشت،خود يك كلاس درس كامل براي علاقه مندان به رشته حقوق و كارآموزان وكالت و قضات جوان هم بود.
چند پرسش بدون جواب داريد كه دوست داريد پاسخشان را بگيريد و نكته  تازه اي بياموزيد.
سعي شد بيشتر از آن سؤال هايي كه در ميان گذاشته نشده مطرح شود. پرسش هايي كه يك وكيل يا حقوقدان به آنها پاسخ بدهد؛
پرسش اول؛ آيا روند دادرسي و رسيدگي به پرونده شهلا در سه جلسه علني دادگاه درست بود؟ يعني آيا اين درست بود كه قاضي براي اثبات هر ادعاي مطرح در پرونده به فيلم بازسازي صحنه قتل استناد كند؟
پرسش دوم؛ آيا پخش فيلمي كه يك سال قبل گرفته شده در پي اعترافاتي كه متهم پرونده مدعي است با فشار بوده در جريان محاكمه از نظر قانوني درست بود؟ جايگاه چنين سندي در كجاي دادرسي كيفري يك پرونده جنايي تعريف شده است؟
پرسش سوم؛ اگر طبق قانون براي چنين محاكمه اي بايد به قوانين آمره دادرسي كيفري استناد شود پس چرا در چنين پرونده اي كه بيش از يك سال درباره آن تحقيق شده با سه جلسه دادرسي مي توان براي آن تعيين تكليف كرد؟ اصلاً براي چنين پرونده اي احضار يك شاهد كافي بود يا بايد شاهدان ديگري نيز احضار مي شدند و بعد راي صادر مي شد؟
پرسش چهارم؛ شهلا در جلسه اول و بقيه جلسات بارها تاكيد كرد كه تحت فشار اعتراف كرده است. آيا از لحاظ قانوني صحيح اين نبود كه دادگاه صدور راي را تا بررسي صحت و سقم اين ادعا به تعويق مي انداخت؟
پرسش پنجم؛ شهلا در اعتراف خود گفته است كه دو ضربه يكي به سر و ديگري به سينه مقتول (لاله) زده است. وكلاي شهلا نيز از همين مسئله در مقايسه با گزارش پزشكي قانوني بهره جستند و از قاضي پرسيدند تكليف ۱۱ ضربه ديگر چيست؟ به راستي اگر ملاك دادگاه اعترافات شهلا است پس چرا اين اعترافات با نظريه پزشكي قانوني مطابقت ندارد؟
004311.jpg

پرسش ششم؛ آيا نبايد مطابق قوانين آيين دادرسي كيفري دادگاه ابتدا شكايت شكات را مي شنيد بعد اتهام را به متهم تفهيم مي كرد و از او پاسخ مي خواست سپس به سراغ بررسي آلات و ادوات جرم و بررسي آن مي رفت، پس از آن به احضار شهود مي پرداخت؟ بعد از اين آخرين دفاع متهم و در نهايت آخرين دفاعيات وكلاي متهم را مي شنيد؟ پس چگونه پس از آخرين دفاع «احمد محققي» وكيل مدافع خانواده مقتول دوباره به طرح مسايل پرداخت؟
پرسش هفتم؛ وقتي ناصر محمدخاني به عنوان متهم پرونده به جايگاه احضار شد و اتهام مصرف موادمخدر و خريد آن را به وي تفهيم كردند چرا از او درباره نحوه اعترافات شهلا پرسش شد؟ اگر محمدخاني متهم بود بايد نسبت به اتهام خود سخن مي گفت و از خود دفاع مي كرد.
اين هفت پرسش تنها بخشي از پرسش هايي است كه به نظر مي رسد پاسخ هاي آن به مثابه يك تجربه به كار يك وكيل جوان يا قاضي بيايد و به او كمك كند تا در انجام بهتر كارها از آن بهره ببرند.
شايد بهترين كساني كه در اين مقطع هم حرفشان جذاب تر و هم نظراتشان به موضوع نزديك تر است وكلاي طرفين دعوا و يا قاضي پرونده است.
عبدالصمد خرمشاهي وكيل دادگستري و حقوقداني كه تاكنون چندين معضل حقوقي ـ قضايي را در پرونده هاي وكالتي خود طرح و رسيدگي كرده نخستين كسي بود كه پرسش هاي ما را شنيد.
اين وكيل دعاوي در واكنش به اين پرسش ها گفت: «من به عنوان وكيل شهلا ايرادات و دفاعيات خودم را مطرح كردم و آنچه كه هست ظرف مهلت قانوني در قالب لايحه اي به شعبه ديوانعالي كشور كه مرجع بررسي شكلي اين پرونده است تقديم خواهم كرد. بنابراين از هرگونه توضيحي به جهت جلوگيري از ايجاد شك و شبهه خودداري مي كنم.»
خرمشاهي در پاسخ به سؤالي مبني بر پيش بيني خود از واكنش ديوانعالي كشور نيز گفت: «اين كار قابل پيش بيني نيست. ولي رسيدگي در ديوانعالي كشور شكلي است و طرفين دعوا يا وكلاي آنها احضار نمي شوند و شعبه ديوانعالي كشور چنانچه راي را مطابق قانون دانست آن را تاييد و در غير اين صورت چنانچه تشريفات قانوني رعايت نشده باشد راي صادره را نقض خواهد كرد.»
004314.jpg

از وكيل متهم به قتل لاله سحرخيزان پرسيديم آيا ممكن است دادرسي به اين پرونده به دادگاه هاي كيفري استان كه با پنج قاضي به قتل رسيدگي مي كنند ارجاع شود. وي پاسخ داد: «خير، اگر پرونده در تحقيقات نقص داشت دوباره به همان دادگاه صادركننده راي پرونده ارسال و خواستار رفع نقص مي شوند و اگر هم نقض راي پرونده به علت نقص تحقيقات نباشد دادگاه همعرض ديگري به پرونده رسيدگي مي كند. اگر ديوانعالي كشور صلاح بداند مي تواند دادگاه ديگري نظير دادگاه كيفري استان را صالح به رسيدگي بداند.»
براساس قانون آيين دادرسي مهلت اعتراض به حكم صادره ۲۰ روز پس از ابلاغ حكم است. از ۳۱ خردادماه ۸۳ كه حكم پرونده به شهلا و وكلايش ابلاغ شده است روز ۲۰ تيرماه ۸۳ را مي توان به عنوان آخرين مهلت تسليم لايحه اعتراض به حكم صادره در نظر گرفت. آيا مرحله بعدي رسيدگي به اين پرونده فرصت پاسخگويي به پرسش هاي عامه مردم و حقوقدانان جوان را فراهم مي كند؟

طعمه هاي بيگناه
فرناز قلعه دار
آخرين روز امتحانات بود. گرماي هوا، سختي شب امتحان، تنش هاي خانوادگي همه و همه دست به دست همديگر داده بود تا آخرين رمق مانده در تن سحر را يكجا از او بگيرد. دخترك براي برگزاري آخرين امتحان سال تحصيلي خود را آماده مي كرد. حالا كه با هزار زحمت خانواده را راضي كرده بود تا ادامه تحصيل دهد نمي خواست با نمره هاي پايين يا تجديدي نظر پدر و مادرش را برگرداند تا مبادا ديگر به او اجازه درس خواندن ندهند؛ مي خواست بعد از خواهرش دومين كسي باشد كه در خانواده به دانشگاه مي رود و باعث افتخار خانواده و روستاي كوچكشان در قائم شهر شود.
با اين تفكرات سرگرم بود كه نگاهي به ساعت اتاقش انداخت نزديك نيمه شب بود فكر كرد بهتر است بخوابد تا صبح زود سرحال و آماده به جلسه امتحان برود، چراغ را خاموش كرد و با دنيايي آرزو به خواب رفت.
ساعت پنج و نيم صبح با صداي زنگ ساعت بيدار شد آبي به سر و صورتش زد، لباس هايش را پوشيد و سر سفره صبحانه اي كه مادرش چيده بود نشست مادر اصرار مي كرد كه خوب و كامل صبحانه اش را بخورد تا بتواند امتحانش را با موفقيت پشت سر بگذارد.
سحر اين دختر ۱۵ ساله شاداب و پرنشاط خداحافظي گرمي با مادر و خواهرش كرد و پاي از خانه بيرون گذاشت انگار به خودش هم الهام شده بود كه ممكن است ديگر نتواند صورت پر مهر مادر و خواهران مهربانش را ببيند.
هنوز از كوچه خارج نشده بود كه آقا مهدي همسايه شان را ديد كه با حالتي مضطرب جلوي در خانه اش ايستاده و مرتب به اطراف سرك مي كشد سحر سلامي كرد و مي خواست رد شود كه آقا مهدي او را صدا كرد. سحر خانم! سلام مي شه يه كمكي به من بكنيد.
سحر با ترديد ايستاد از طرفي دلش شور امتحان و مدرسه را مي زد از طرفي فكر كرد شايد براي همسر مهدي كه باردار بود اتفاقي افتاده است. با همه ترديدها جلو رفت و گفت: خواهش مي كنم، اتفاقي افتاده؟
مهدي گفت: از چند ساعت قبل حال همسرم به هم خورده من هم دستم به جايي بند نيست مي شه شما يك سري به او بزنيد و كمكش كنيد.
و اينگونه بود كه مهدي سحر را به داخل خانه كشاند. سحر كنجكاوانه اتاق ها را يكي يكي سر زد هر چه اسم همسر مهدي را صدا كرد جوابي نشنيد پرسيد پس خانمتان كجاست؟ و مهدي او را به انتهايي ترين اتاق خانه راهنمايي كرد و...
ساعت از ۱۲ ظهر هم گذشته بود مادر سحر با بي تابي بيشتر از ۱۰بار جلوي در خانه آمد و سر كوچه را نگاه كرد اما خبري از سحر نبود «مگر يك امتحان چقدر طول مي كشه؟ نمي دانم چه بلايي سر اين دختره آمده؟ هر روز اين موقع بر مي گشت.»
اين بار چادر به سر كرد و به طرف مدرسه راه افتاد. اما در مدرسه هيچ دانش آموزي نبود خانم مدير گفت: «چند ساعت قبل امتحان تمام شده است.»
اجازه بدهيد از معلمش بپرسم. اما جواب خانم معلم مادر را روي زمين نشاند «سحر اصلاً امروز به مدرسه نيامده و امتحانش را هم نداده است.»
يعني چه؟ مگر ممكن است؟ ساعت يك ربع به هفت بود كه سحر از خانه خارج شد پس كجا رفته است؟
از هر كسي كه سحر را مي شناخت سؤال كردند ولي هيچ كس او را نديده بود. ماجراي گم شدن سحر را به پليس اطلاع دادند عكس او را به همه پاسگاه ها دادند تا شناسايي شود، هوا تاريك شده بود كه پدر و مادر و خواهران سحر خسته و درمانده به خانه برگشتند. مادر زار مي زد و پدر آرام گوشه اي از اتاق نشسته بود و فكر مي كرد. ناگهان مادر سحر گفت: كار خودشه، كار اون... مي خواد از ما انتقام بگيره. همه متعجب چشم به دهان مادر دوخته بودند منظور مادر كي بود؟
ادامه داد: از وقتي طلاق دخترم را گرفتم با ما لج كرد يادتان نيست تهديدمان مي كرد و مي گفت به روز سياه مي نشانمتان؟ كار خودش را كرد. بچه بيگناهم را كشته است. پدر فهميد منظور زنش داماد سابقشان يعني همسر دختر بزرگش است. يادش آمد چند ماه قبل كه سيمين را براي او عقد كردند هنوز مهر عقدنامه خشك نشده بود كه فهميدند پسرك با زن ديگري ارتباط دارد و از نظر اخلاقي آدم سالمي نيست و تحمل اين موضوع براي خانواده آنها كه به مسايل اخلاقي و شرعي پايبند بودند غيرممكن بود. به همين دليل اول با گفت و گو و آرامش و بعد با كمك دادگاه و قانون طلاق دخترشان را گرفتند اما همين باعث شد تا داماد جوان با تهديد و ارعاب مزاحم هميشگي اين خانواده باشد.
با اين كشف مادر، بار ديگر موضوع با پليس در ميان گذاشته شد و دستور احضار داماد جوان صادر شد.
تحقيق از اين مظنون آشنا در اداره آگاهي ادامه داشت كه خبري مثل بمب در اداره آگاهي پيچيد. ماهيگيران رودخانه بابلسر چمداني را كه جسد دختري نوجوان در آن بوده است،پيدا كرده اند. با آن كه جاي هيچ ترديدي نبود كه جسد متعلق به سحر است با اين حال به خانواده او خبر داده شد تا براي شناسايي جسد به پزشكي قانوني قائم شهر مراجعه كنند.
صحنه وحشتناكي بود آيا اين جسد كبود و دست و پا شكسته جسد سحر زيبا و با نشاط آنها بود. تحملش براي مادر و پدر غيرممكن بود قسمتي از بدن سحر به علت تعرضات وحشيانه و پي در پي حتي قابل شست و شو نبود. چه كسي مرتكب چنين جنايت فجيعي شده است؟ يك بيمار رواني، يك قاتل حرفه اي يا...
مراسم خاكسپاري با كمك اهالي محل برگزار شد و همسايه ها براي عرض تسليت به اين خانواده داغدار از صبح تا شب آنها را تنها نمي گذاشتند. هفت روز از مرگ سحر گذشته بود تدارك برگزاري شب هفت سحر با كمك فاميل و دوستان و همسايه ها انجام شد. مادر همچنان ماتم زده، بالاي اتاق نشسته بود همان طور كه چشم به در اتاق دوخته بود متوجه شد زني جوان كه برآمدگي شكمش حكايت از ماههاي آخر بارداري وي مي داد وارد شد. يك راست به سراغ مادر سحر رفت با وجود آن كه به سختي قدرت راه رفتن داشت خود را به مادر سحر رساند با بغضي كه نشان از تاسف فراوان او داشت سعي كرد در چند جمله به آن خانواده دلداري دهد.
در همين هنگام مادر سحر ناگهان تكاني خورد با دقت بيشتري به صورت زن جوان خيره ماند به ياد آورد او را چندبار در كوچه و مغازه هاي محل ديده است. بله او همسايه همان كوچه بود ولي نمي دانست چرا اين زن را با روسري ديگري به ياد مي آورد روسري كه شباهت فراواني به آنچه كه سحر را با آن خفه كرده بودند داشت اول فكر كرد خيالاتي شده اما خيال نبود مطمئن بود روسري را سر اين زن ديده است طاقت نياورد از او سؤال كرد آيا روسري اي با آن مشخصات دارد؟ زن جوان كه متعجب شده بود گفت: «بله دارم يعني داشتم ولي يك هفته اي است كه آن را گم كرده ام.»
به همين راحتي زن جوان سرنخ قتل سحر را به دست پليس داد اما خودش بيگناه بود او اصلاً آن روز و شب قبلش در خانه نبوده است. تنها مظنون شوهرش مهدي بود، ولي او هم يك  هفته اي بود كه به فيروزكوه به خانه برادرزنش رفته بود. به سرعت تمام مراحل قانوني كار انجام شد و ماموران به سراغ مهدي در فيروزكوه رفتند.
بعد از دستگيري مهدي وي بدون كوچكترين مقاومت و انكاري به قتل سحر اعتراف كرد. مهدي گفت: نمي دانم آن شب چه بلايي سرم آمده بود ديوانه شده بودم يك نوع جنون. تا صبح راه رفتم و سيگار كشيدم هوا كه روشن شد از خانه زدم بيرون بايد عقده ام را به نوعي خالي مي كردم برايم فرقي نمي كرد دختر باشد يا پسر! شايد شانس بد سحر بود كه به عنوان اولين نفر جلوي چشمم ظاهر شد. خودم هم نمي دانم چه بلايي سرش آوردم وقتي به خودم آمدم كه داشتم دست و پاهايش را مي شكستم تا داخل چمدان جا شود. بعد هم او را داخل رودخانه انداختم و اين پايان غم انگيز دختري ۱۵ ساله بود كه قرباني عقده هاي جنسي يك بيمار رواني شد.

روي خط خطر
هفته اي پر كار براي بازپرس ويژه
بازار ستون «قتل هاي تهران» ما با شروع تيرماه دوباره رونق گرفت! گويي دست اندركاران وقوع قتل هاي تهران پس از يك ماه مرخصي يا آرامش در خردادماه دوباره به تكاپو افتادند تا ركورد از دست رفته را دوباره به دست آورند.
شايد به همين دليل بود كه به يكباره در نخستين تعطيلي آخر هفته تيرماه بازپرس شعبه چهارم دادسراي امورجنايي كه يكي از سه بازپرس ويژه قتل  تهران نيز هست بر سر سه صحنه جنايت حاضر شد تا رسيدگي به اين ماجراها را آغاز كند. به هرحال با اين شروع پرحجم به نظر مي رسد بايد به فكر بررسي همان كاهش وقوع و شروع دوباره قتل ها باشيم. البته مي دانيم كه اين قديمي ترين جنايات هيچگاه از حركت باز نايستاده است و همواره «قتل» جزو لاينفك جوامع بشري بوده است.

نخستين قتل تيرماه
مرد جواني كه قصد داشت مانع سرقت از يك فروشگاه در خيابان امام خميني تهران شود با ضربات چاقوي سارق جان باخت تا نخستين قرباني قتل هاي تهران قرباني انگيزه رهايي از چنگال قانون شود.
اين ماجرا كه در ساعات اوليه دوم تير ۸۳ روي داد از سوي كارآگاهان دايره پليس آگاهي در حال بررسي است.
نگهبان كشته شد
بازپرس بهروز هنرمند كشيك ويژه قتل تهران در پي كشف جسد مرد ۵۵ ساله اي به نام «سيدقنبر حسيني» در اتاق نگهباني «سراي عادلي» واقع در
004323.jpg
جنوب تهران تحقيق در اين باره را آغاز كرد. در بررسي صحنه جنايت مشخص شد كه سرقتي صورت نگرفته ولي دست و پاي مقتول با پارچه اي بسته شده بود و دهانش نيز همين طور.
پليس احتمال داد كه عده اي براي سرقت وي را حبس كرده باشند. از سوي ديگر چهار تبعه افغان كه همراه وي در اين اتاق مستقر بودند متواري شده اند.
يك آخر هفته پر جنايت
گزارش كلانتري هاي ۱۵۳ شهرك ولي عصر، كلانتري بومهن و كلانتري ۱۳۴ شهرك قدس به بازپرس بهروز هنرمند پرونده رسيدگي به سه جنايت ديگر را گشود. نخستين گزارش مربوط به كشف جسد مرد ۳۵ ساله اي مقابل بازار نعمت آباد بود كه شواهد موجود در صحنه كشف جسد نشان مي داد مقتول بر اثر خفگي با يك پارچه جان سپرده است.
كارآگاهان پليس ويژه رسيدگي به قتل نيز با اثربرداري از صحنه و انگشت نگاري از مقتول،تحقيق درباره شناسايي هويت وي و علت مرگ او را آغاز كردند. اما طي ساعات پاياني پنج شنبه چهارم تير ۸۳ دو قتل ديگر به بازپرس ويژه قتل گزارش شد.
ساعت ۲۱ و ۳۷ دقيقه گزارش قتل يك جوان ۲۵ ساله به نام فرزاد بر اثر چاقو فرضيه يك برادركشي را طرح كرد. پنج ضربه به شكم و پهلو در پرونده گزارش شد و به دستور بازپرس هنرمند برادر ۳۴ ساله وي به عنوان متهم دستگير شد. به گفته بازپرس شعبه چهارم دادسراي امورجنايي تهران، فرهاد (متهم به قتل) هنوز به جنايت اعتراف نكرده است ولي خواهر مقتول هنگام تماس تاكيد كرده كه برادر بزرگش برادر كوچكتر را به قتل رسانده است. ضمن اين گفته پليس در بررسي محل كشف جسد چاقو و لباس هاي خون آلود فرهاد را نيز كشف و ضبط كرده است.
اما ساعت ۲۳ و ۲۳ دقيقه پنج شنبه بار ديگر تلفن كشيك قتل تهران به صدا درآمد تا از طريق ماموران كلانتري ۱۳۴ شهرك قدس ماجراي يك جنايت ديگر باز گفته شود. جنايتي كه باز هم پاي افغان ها را به پرونده قتل هاي تهران مي كشاند و آن در شرايطي كه اين بار با كمك چند افغاني ديگر قاتل متواري شده است.
بنابراين گزارش مرد جوان ۲۵ ساله اي با نام «زينعلي» به دست گلبدين ۲۷ ساله به وسيله چهار ضربه چاقو به قتل رسيد. به گزارش ايسنا به نقل از بازپرس هنرمند قاتل توسط ماموران دستگير شد ولي با همكاري سه نفر از همو طنانش فرار كرد و پليس سه نفر را بازداشت كرده است.
يك همسركشي
004320.jpg
كشف جسد عروس جوان ۱۷ ساله اي كه هيچ آثار ضرب و جرحي بر تن نداشت در حالي به وسيله ماموران پليس كلانتري ۱۱۶ مولوي به بازپرس كشيك قتل تهران گزارش شد كه همسر وي متواري است. بر اساس بررسي انجام گرفته اين زن جوان در خانه با لباس راحتي پيدا شده كه همين امر براي طرح فرضيه قتل از سوي يك آشنا مورد استفاده قرار گرفته است.
روزهاي نخست تيرماه براي پرونده قتل هاي تهران به ويژه براي بازپرس بهروز هنرمند روزهاي پركاري بوده است و حال اين فرضيه را تداعي مي كند كه آيا امكان افزايش يا ادامه اين روند وجود دارد؟

گزارش
ميشه جلوي قتل هاي عشقي رو گرفت
مهشيد مجلسي
صفحه حوادث همشهري جمعه هميشه يه ستون به اسم «قتل هاي تهران» داشت. اما هفته قبل اون   ستون نبود ولي يه گزارش بلند و يه يادداشت راجع به وقوع دو قتل مشابه داشت. همون ماجراي قتل در شهرك غرب يه واقعه روز ۱۱ خرداد ۸۳ اتفاق افتاده بود و يكي ديگه ۲۸ خرداد ۸۳. وقتي اون مطالب رو خوندم يه سري نكته به ذهنم رسيد. يه سري مطلب كه اگه اون موارد به شكلي اجرا شده بود شايد شاهد قتل نبوديم. ماجراها رو به ياد آوردين؟ در يكي از اون وقايع دو جوون در استراليا با هم آشنا شده بودن بعد كه به ايران اومده بودن با هم اختلاف  پيدا كرده بودن و كارشون به طلاق كشيده بود. حالا روز ۱۱ خرداد وقتي آقا همسر سابق شون رو حوالي خيابان ايران زمين در شهرك غرب مي بينن كه با يه جوون ديگه در حال گفت و گو بودن. اون آقا با خشم مرد جوون همراه همسر سابقش رو كه از خودرو پياده شده بود و نگه مي داره و بعد از گفت و گويي مجادله آميز با چند ضربه چاقو اونو مي كشه.
تا صبح نشده كارآگاه هاي ويژه قتل اون مرد رو از طريق همسرش «شراره» شناسايي كردن و ماجراي تحقيقات خاتمه يافت.
در ماجراي دوم هم واقعه مشابهي روي داد. يه جسد پيدا شد. پنج شنبه شب ۲۸ خرداد ۸۳. به ضرب پنج گلوله كشته شده بود. اسلحه هم در همون حوالي كشف شد. مثه ماجراي قبلي تحقيقات شروع شد و تا صبح نشده عامل جنايت شناسايي شد. مثه قبلي يه جوون اون هم دانشجوي علوم سياسي دست به اين كار زده بود. در اعترافاتش گفته بود همسرم مهسا به تازگي در مراسمي رسمي به نامزدي من درآمده بود ولي دوست قبلي اش (مقتول) همچنان سعي داشت با او ارتباط داشته باشد. به همين دليل با همكاري مهسا، حامد رو به خيابون ايران زمين كه هميشه محل قرارشون بود كشوندم و با كلتي كه از قبل خريده بودم اونو كشتم.
اين دو ماجرا رو حالا ديگه به ياد دارين اما اين دو ماجرا با بقيه ماجراها فرق مي كرده چون واقعه قتل تحت شرايطي احساسي اتفاق افتاده.
حالا كه مروري روي اين دو ماجرا كرديم مي خوام همون نكته هايي رو بگم كه به ذهنم رسيد اگه ميون جوونا عملي مي شد كمتر به درگيري و خشونت ختم مي شد يك جرمشناس اين قتل ها رو «قتل هاي عشقي» يا «قتل هاي غريزي» نام گذاشته و آنها را تحليل كرده بود. وقتي اون مطلب رو هم به نكته هايي كه مي خوام بگم اضافه كنيم مي بينيم كه ما بدون آگاهي و بدون تلاش عالمانه سعي در پيشرفت، توسعه و مدرنيزه شدن داريم.
دكتر علي نجفي توانا گفته بود «مشكلات به  وجود آمده بر سر راه ازدواج سبب شده تا بين جوانان به نوعي رابطه آزاد رواج يابد.»
بنابراين اظهارنظر فكر مي كنم ما با مشكلي مواجهيم كه منجر به بروز يه سري معضلات شده و به شكل تعارض ما رو تا سر حد قتل كشونده و هر لحظه ممكنه شاهد يه قتل ديگه باشيم. نكته اول، ماجراهايي كه گفته شد همه در فضايي روي داد كه آن فضا معرف يه فرهنگ و جغرافياي خاص در تهرانه. فضايي كه به اصطلاح مي گن فرهنگ مدرنيته بيشتر تو اون رشد و توسعه پيدا كرده، خونه هاي آپارتماني، مجتمع هاي تجاري، زندگي هاي آنچناني و...
اما هنوز مردمي كه تو اين محدوده زندگي مي كنن ته فكرشون، تفكر سنتي غالبه. تفكري كه با همه رنگ و لعابي كه مولفه هاي زندگي مدرن به اون داده بازم طور ديگه اي تصميم مي گيره.
نكته دوم، همين تعارض موجب مي شه كه مدرن زندگي  كنه ولي سنتي عمل كنه. حاضره به شكل مدرن رفتار كنه و ارتباط ايجاد كنه اما وقتي كه مي بينه كار به اختلاف و جدايي رسيده سنتي عمل مي كنه و احساس مرداي شرقي و ايراني رو كه احساس مالكيت  دارن پياده مي كنه. اما نكته سوم كه به نظرم نكته خيلي مهميه. تو اين نكته به همون دو دليل قبلي كه گفته شد يعني تعارض به وجود اومده بين ظاهر مدرن و باطن سنتي بايد اشاره كنيم مشكلاتي غير از قتل هاي شهرك غرب هم روي داده.
مثلاً به دليل ترسي كه دخترا از روابطشون با شوهراشون پيدا مي كنن خيلي مسايل رو از اونا پنهون مي كنن. يه مورد از اين واقعه رو سال گذشته پليس به زناي جوون هشدار داد. وقتي موبايلاي دوربين دار اومده بود و تو استخرا از خانم ها عكس مي گرفتن و با اون عكس مي خواستن از همون خانم ها سوء استفاده كنن. خانم ها هم فكر نمي كردن كه اگه به شوهرشون بگن كه كجا بودن و اصلاً اين عكس  جاي بدي گرفته نشده مشكل حل مي شه. از ترس نگفتن و با پاي خودشون به دام اون تبهكارا افتادن.
نكته سوم اين كه بايد آقايون مدرن هم تكليف خودشونو با خودشون روشن كنن. اگه حاضرن تو خيابون، تو مهموني، تو كافي شاپ و... يعني همون جاهاي مدرن دختر مورد علاقشونو پيدا كنن بايد اين احتمال رو هم بدن كه اون دختر خواستگاراي ديگه اي رو هم داشته.راه داشتن يه زندگي سالم اينه كه بعد از آشنايي طرفين بدون پرده پوشي از زندگي گذشته خود بِگَن،و كاملاً به هم متعهد باشن.
اما نكته آخر، اگه به ماجراها خوب نگاه كنيم جاي عقل و منطق رو توي اونا خالي مي بينيم. اگه اينطور نبود اسم اين قتلا رو قتل عشقي نمي گذاشتن. به هرحال اگر بخواهيم جلوي وقوع موارد مشابه رو بگيريم بايد فكر كردن و تعقل رو بيشتر به درون جامعه تزريق كنيم يعني آموزش بديم كه هر كاري يه راهي داره. مثلاً مزاحم همسر آدمو مي شه با شكايت به پليس يا حتي صحبت از طريق ريش سفيدها بدون آبرويزي حل كرد نه اين كه بيايم و خودمون اقدامي خلاف قانون بكنيم كه زندگي خودمون رو هم قرباني كنيم.

حوادث
ايران
هفته
جهان
پنجره
داستان
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |