سه شنبه ۱ دي ۱۳۸۳
گزارش
مسيح خوانده مرا...
007950.jpg
مرتضي كاردر
شبهاي شعر عاشورا ديرپاترين كنگره ادبيات آييني است كه همه ساله در ماههاي محرم و صفر در شيراز برگزار مي شود. اين مراسم حالت رقابتي ندارد و برخلاف ديگر كنگره هاي مشابه در آن ازجوايز نفيس و سكه ها و ... خبري نيست و صله شعرها به صاحبان اصلي كنگره حواله مي شود. شايد راز ماندگاري اين حركت مردمي پس ازهجده دوره نيز همين باشد. فراخوان آثار اين كنگره معمولاً در دو بخش انجام مي گيرد: بخش موضوعي كه هر سال به يكي از شخصيت هاي واقعه عاشورا اختصاص دارد و امسال به حضرت رباب (س) و ام وهب و بخش آزاد عاشورايي كه ويژه طلاب و دانشجويان شاعر است. يكي دو سال است كه پيش از برگزاري مراسم اصلي، بررسي اوليه و پذيرش بخشي از آثار ارسالي، در پيش كنگره اي كه به همين منظور برگزار مي شود، انجام مي پذيرد. اين مراسم دوهفته گذشته در روزهاي نوزدهم و بيستم آذر همزمان با شهادت امام جعفر صادق(ع) در قم برگزار شد و شاعران جوان به ارائه سروده هاي خود در رثاي حضرت رباب (س) و ام وهب و بقيه شهداي عاشورا پرداختند.
صديقه سادات بهشتيان
هواي دشت پرست از گلاب گيسوهات
هواي دشت پرست از گلاب گيسوهات
كه مست گشته زمين از شراب گيسوهات
و دست هاي علي  اصغر كفن پوشت
چقدر گم شده در پيچ و تاب گيسوهات
گلوي تشنه او را نگاه مي كني و ...
واز حرارت خونش شد آب گيسوهات
بخوان به لهجه گهواره هاي بي اصغر
بخوان كه كم شود از التهاب گيسوهات
ميان غربت شب ضجه مي زني شايد
سكينه آمده امشب به خواب گيسوهات
حلول كن شبي از خيمه هاي شعله ورت
كه ماه محو شده در حجاب گيسوهات
بتاب همسر خورشيد، گر چه بعد حسين
غروب كرد شبي آفتاب گيسوهات
ريحانه رسول  زاده
چشمهاي هاجر ...
بهار مي رسد و كربلا خزان شده است
چقدر سرو خميده است، ناتوان شده است
چقدر جاري چشمان اوست دجله خون
فرات از، تري گونه اش روان شده است
به ياد واقعه اي دور باز مي گريد
محرم دل او مبدأ زمان شده است
نگاه مضطربش _ چشمهاي هاجر- ... و دشت
براي جرعه آبي دوان دوان شده است
بيا سكينه كه امشب رباب با دل تنگ
براي اصغر شش ماهه روضه خوان شده است
شبيه ماه به دور جنازه مي چرخد
كه مست تابش اين نور بي كران شده است
سحر به بوي تو آغشته است... بيداري؟
نماز صبح بخوان، موقع اذان شده است
مريم مايلي زرين
دست، حسرت نشين گهواره
آب، خورشيد، دست، گهواره
باز با لاي لاي لاي خودش
مي نشيند و مي كند برپا
كربلاي غمي براي خودش
باز پر مي كند دو چشمش را
مشك در مشك، باز بي تاب است
نيزه در نيزه زخم مي كارد
بر تن سرخ گونه هاي خودش
در و ديوار خانه مي دانند
زخم را شعله هاي آتش را
ناله سر مي دهد سكوتش را
مثل هر روز هم صداي خودش
همدم آفتاب، خيره به آب
در خيالي به رنگ خون و عطش
مي دود سمت خيمه مي آيد
مي دود باز پا به پاي خودش
باغم و شرم سوي خيمه او
(زمزم از چشمهاش مي جوشد)
دلخوش دست پرسخاوت اوست
گر چه خاكي ست دستهاي خودش
دست، حسرت نشين گهواره
تن گهواره خالي از لبخند
باز خورشيد تشنه لب رفته ست
آب مانده ست در عزاي خودش
امير اكبرزاده
پي صليب بگردي كدام سو در مه
«... پس اباعبدا الله عليه السلام خود به ديدن ام وهب قدم رنجه فرمودند. ام وهب به فرزندش گفت:«من مسيح را زيارت كردم »
(مسيح، سايه اي از چشم هاي او در مه)
*
...كه آمده است پي تو به جست و جو در مه
دچار خلسه شدي و شناوري در ابر
و رفته است تمام جهان فرو در مه
كنار توست اگر پر شده فضا از نور
و رفته وسعت سوزان روبرو در مه
كنار توست و انگار كه صداي خدا
نشسته با تو صميمي به گفت  و گو در مه
براي تشنگي ات دارد او شراب عطش
اگر چه گم شده خمخانه و سبو در مه
به قصد خيمه خورشيد بگذر از خود خويش
چنان كه بال گشايد به اوج، او در مه
(مسيح را سرنيزه به جست جو برخيز)
پي صليب بگردي كدام سو در مه
صداي خواندن قرآن ... سري بريده به ني
*
و پيكري كه گرفته به خون وضو .. در مه
مهدي ميچاني
از دهان چشم هاي شعله ور
گاه گاهي گرده را شلاق تر شيرين تر است
ديدن اما با دو چشم شعله ور شيرين تر است
گاه سرب تشنگي نوشين تر از آب فرات
شوكران تلخ گاهي از شكر شيرين ترست
پاي، بي خلخال و سنگ سرخ صحراها ولي
گاه با بال و پر خونين سفر شيرين ترست
صحبت از عشق است، از خونابه و خنجر چه باك
در مرام ميگساران تلخ تر شيرين ترست
با مذاق تيرها، شش ماهگان خوش نوشتر
شاخسار تر به دندان  تبر شيرين ترست
واي از آن سودا كه سودش كشتن فانوس بود
سود اگر اين است، باور كن ضرر شيرين ترست
آه، ساكت باش،  اي شاعر كه اينك حرف اشك
از دهان چشم هاي شعله ور شيرين تر است
جواد زهتاب
من نه يعقوبم كه مي گريد جوان رفته را
ني در اين صحرا نمي نالد شبان رفته را
ميزبان حسرت ندارد ميهمان رفته را
منت كج سيرتان، از زخم، جانفرساتر است
پس نمي گيرم ز دست تيغ، جان رفته را
عشق، تاوانش اگر چه خون سهراب من است
چون تهمتن بر نمي گرديم خوان رفته را
باغبان درسوگ گل خون مي خورد عمري ولي
پس نمي گيرد ز پاييز ارغوان رفته را
پير عاشق اي عزيز از يوسفش دل مي كنم
من نه يعقوبم كه مي گريد جوان رفته را
علي خالقي
راز خم بودن خنجر به گلويت بسته ست
آب هم هرم عطش خيز تو را باور كرد
وقتي از خشكي لبهات لبش را تر كرد
آن چنان آه كشيدي تو در آيينه ي خون
كه غريو نفست گوش فلك را كر كرد
چه كسي خطبه شكسته است تو را بي هنگام
چه كسي باغ نفس هاي تو را پرپر كرد
سنگ در خطبه ات انداخت و خون كلمات
زلف فرياد تو را سخت پريشان تر كرد
راز خم بودن خنجر به گلويت بسته ست
داغ سنگين گلوي تو چه با خنجر كرد
داغ آن لحظه كه آب آورت افتاد به خاك
چشمهاي همه را ساقي آب آور كرد
سيد محمد بابا ميري
مسيح خوانده مرا
مسيح خوانده مرا وقت امتحان من است
زمان، زمان رجز خواندن جوان من است
از آسمان چهارم مسيح مي بارد
چقدر منتظر رعد آسمان من است
به كف بگير سرت را براي ياري عشق
سرت مقدمه ي سرخ داستان من است
برو كه پيكر مصلوب و بي سرت پسرم
در امتداد مسير خدا، نشان من است
نماز آخر خود را اقامه كن در خون
برو كه بدرقه ات نغمه ي اذان من است
اگر چه بعد تو صحراست خانه ام اما
دلم خوش است كه زينب هم آشيان من است

گوشه
حاشيه مهم تر از متن
زهير توكلي
از خصوصيات هنر آييني و از جمله ادبيات آييني، خودجوش بودن و در نتيجه مردمي بودن آن است. البته اين نوع از ادبيات هم مانند ساير انواع ادبي، اگر بخواهد شكل حرفه اي و در نهايت كلاسيك پيدا كند، بايد پشتيباني شود.
ادبيات آييني در آن وجهي كه عرض ارادت به اولياي حضرت حق است (و در شكل مولوديه يا مرثيه سرايي ظاهر مي شود)، به لحاظ مخاطب دو شاخه دارد: يك شاخه آن ادبيات محفلي است كه از همان ابتدا براي «هيأتي ها» سروده مي شود و مستقيماً در برپايي «آيين ها» استفاده مي شود. اين شاخه طيفي از سروده ها را در برمي گيرد: برخي از آنها جنبه «مردم شناختي» دارند مثل عباراتي كه در «دم» گرفتن يا «شور» استفاده مي شود؛ برخي جنبه تصنيف دارند مثل نوحه ها و برخي ديگر به لحاظ شكل و قالب، قابليت عنوان «نظم» به همان مفهوم كلاسيك را دارا هستند. از اين جا به بعد احياناً برخي از اين نظم ها به «شعر» نزديك مي شوند. شاعراني هستند كه عمر شاعري خود را به شكلي كاملاً جدي در خلق چنين نظم ها (يا احياناً شعر هايي) گذرانده اند و اشعار آنها را در ادبيات حرفه اي كمتر صاحب محل مي يابيد. مانند حبيب الله چايچيان(حسان)، محمد جواد غفورزاده(شفق) و...
مخاطب مستقيم اين شاعران، در درجه اول واعظان و مداحان هستند. فضاي اين شاخه از ادبيات آييني به دليل كاركرد آن، كاملاً سنتي است؛ مضامين در آن بسيار تكرار مي شوند و شگردهاي حرفه اي در آن كمتر است زيرا قرار است بر سر منابر براي مخاطب عام خوانده شود. معدود اشعار موفق اين شاخه، از مصاديق بارز «سهل و ممتنع» هستند.
اما شاخه دوم شعر آييني كه شعر حرفه اي است، قدمتي به عمر تاريخ شعر فارسي دارد. مشهور است كه كسايي مروزي، شاعر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم، اولين ستايشگر اميرالمؤمنين، علي -عليه السلام- در شعر فارسي بوده است.
البته اين شاخه از ادبيات آييني، مانند بقيه مظاهر «هنر شيعي» از دوره صفويه شيوع پيدا كرده است. زيرا ادبيات حرفه اي پشتيبان مي خواهد و شاعران حرفه اي پيش از دوره صفويه، حتي اگر شيعه بودند يا متمايل به انديشه شيعي، به دليل عدم حمايت، جز معدود آثار كاملاً «خودجوش» كه براي «دل» خودشان و در «خلوت فردي» شان سروده اند، به شعر آييني شيعي پا نگذاشته اند.
اما در شعر معاصر، نقطه عطف اين نوع از ادبيات، مربوط به سه دهه اخيراست كه شاعراني از قبيل دكتر سيدعلي موسوي گرمارودي، دكتر طاهره صفارزاده و نعمت ميرزازاده(آزرم) آغازگران آن بوده اند تا اين كه جريان شعر انقلاب اين جرقه را كاملاً شعله ور كرد و حركت آن را سرعتي صد چندان بخشيد.
اما تكان سوم و حركت رو به جلوي بعدي اين ادبيات، از اواخر دهه شصت شروع مي شود. پس از دهه اول انقلاب و افول هيجانات انقلاب و جنگ از يك سو و از سوي ديگر سرخوردگي ها و دل آزردگي هاي هنرمندان متعهد از «اسلام فروشان» ، به موازات «شعر اعتراض» ، «تمركز و تراكم» تازه اي در فضاهاي «شعر آييني» نزد شاعران دهه شصت پديد آمد.
فضاهايي از قبيل «عاشورا» ، «انتظار» ، «شعر فاطمي» ، «شعر علوي» ، «نيايش» و... كه البته نقطه عطف آنها دو مضمون اول است. گستره موضوعي و نيز دستاوردهاي فني اين جريان در دهه هفتاد بسيار چشمگير بوده است.
از پرداختن به موضوعات جديد مانند «شعر فاطمي» يا «شعر رضوي» تا آوردن مضامين درون مذهبي و حتي ايدئولوژيك محض به فضاي شعر مدرن [از قبيل «گنجشك و جبرئيل» حسيني يا آثار حميدرضا شكارسري در چند سال اخير به خصوص در شعر فاطمي] تا تلفيق مضامين صوفيانه با مضامين آييني [مثلاً غزل هاي قربان وليئي، محمدعلي مجاهدي يا محمود سنجري] تا مثلاً يك دفتر كامل رباعي مدرن در شأن حضرت صديقه طاهره از بيژن ارژن و... اينها گوشه اي از اين جريان جدي در دهه هفتاد بوده است و اگر به همين كيفيت ادامه يابد مي شود انتظار شكل گيري نهايي يك «ژانر فرعي» را در شعر «معاصر» فارسي با اين عنوان كشيد. اما آفت اين جريان، «عوام زدگي» و «سفارش زدگي» است. اين نوع از ادبيات، در بيرون ادبيات و در زندگي توده هاي مردم به شكل زنده و احياناً «عوامانه» در جريان است و طبعاً براي هر شاعري وسوسه انگيز است كه مخاطب وسيع را بشوراند و بنابراين به سراغ مؤلفه هاي مأنوس با ذهن عوام برود كه بعضاً حاصل تحريف يا خرافه پردازي محض هستند و اين به عوام زدگي منجر مي شود.
اما آفت دوم (سفارش زدگي) يكي از بارزترين شكل هاي آن، تقليل صورت مسئله به برگزاري كنگره هايي ادواري است. كنگره هايي كه تبديل شده اند به محل آشنايي شاعران جوان با هم سكوي پرش براي شاعران جوان و در نهايت بهانه اي براي اهداي سكه (همان صله؟!)
اين كنگره ها به غير از معدودي از آثار، جز افزودن بر بيلان كار «مسئولان نهادهاي مربوط» بر كارنامه «شعر معاصر» چيزي در خور اعتنا نمي افزايند اما ضرر بسيار بزرگي مي زنند.اين ادبيات بايد بر دل بنشيند و اگر اين خصوصيت را از آن بگيريم، هر قدر شاعر بر شگردهاي شاعري مسلط باشد، «شعر آييني» موفقي نخواهد سرود.
اگر در برخي از ژانرها بتوان از مصادره صورت بيان به نفع موضوع شعر، اثري ساخت كه با اقتضائات آن ژانر بشود به آن عنوان شعر داد(مثل شعر وصفي يا شعر تعليمي)، در اين نوع از ادبيات، دقيقاً مانند ادبيات صوفيانه، «حال» مهم ترين مقوم ادبيت اثر است.
نظري به ره آوردهاي اين كنگره ها نشان مي دهد كه شعرها، عمدتاً احياي شعر مدحي(فقط با تغيير ممدوح) است يا اشعاري است كه با وام گرفتن از مضامين ادبيات آييني نوع اولي (ويژه هيأت هاي مذهبي) تنها يك پله از مضامين عاميانه بالاتر مي ايستد و تا عنوان «شعر معاصر» فاصله ها دارد.
ياحق

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |