دوشنبه ۴ مهر ۱۳۸۴ - - ۳۸۰۹
تجربه اي جديد از معنويت
يك ساعت با دغدغه ها و انديشه هاي عبدالجبار كاكايي،  به بهانه هفته دفاع مقدس
002121.jpg
عكس ها :محمدرضا شاهرخي نژاد
ابراهيم اسماعيلي
...در سالهايي كه موسيقي پاپ به نوعي در جامعه فراگير شد، شما و عده ديگري از هنرمندان از اين فضا براي كار در زمينه هاي مذهبي استفاده كرديد. ما نمي توانيم اين پيش زمينه را فراموش كنيم كه انتقال موسيقي ايراني در حد قابل توجهي به عهده نمايش هاي آئيني و بيشتر تعزيه بوده است. از سوي ديگر به همان نسبت هم حساسيت هايي هست؛ حساسيت هايي كه عامه بين موسيقي مذهبي و انواع ديگر موسيقي مثلا موسيقي پاپ به آن قائل هستند. فكر مي كنيد مرز بين اين دو چگونه و تا چه حدي بايد حفظ شود تا ارزش هاي موردنظر مردم نيز حفظ شود؟
در كلام يا در موسيقي؟ چون من به هر حال كارشناس كلام هستم.
بله، در كلام حتي ، البته ما كه نمي توانيم كلام را از موسيقي در اين كارها منفك كنيم.
بله، ژانر محاوره شعر مذهبي هم مدتي است كه اتفاق افتاده و محبوبيت فراواني هم در بين عامه پيدا كرده است و تنها چيزي كه گاهي حساسيت ايجاد كرده، شكل و شيوه مضمون پردازي است و پرداختن به موضوع.
بعضي اوقات هم الفاظ؛ يعني انگار نوع صميميت شاعر، صميمت درستي نيست.
بله، همين را مي گويم. به نظر من همين شكل پرداختن به مضمون هم يكي از دستاوردهاي شعر مدرن ماست.در ادبيات جديد ما موضوعات به سمت زميني شدن حركت مي كنند. ادبيات امروز ما از موضوعات قدسي افسون زدايي مي كند. هاله هاي تقدسي و هاله هاي ديني را كنار مي زند و آنها را به سمت خودش مي كشد. اين موضوعات در شعر دارد اتفاق مي افتد. در ژانر محاوره شعر مذهبي هم در واقع اين اتفاقات بود كه واكنش هاي دنياي سنتي ما را برانگيخت. داريم به طور طبيعي در همه حوزه ها مي بينيم؛ حوزه هاي فرهنگي، حوزه هاي اقتصادي، حوزه هاي اجتماعي و فكري. تحول اتفاق مي افتد و در ادامه به اعتدال مي رسد و تكامل پيدا مي كند و شكل مي گيرد. اين نيست كه ما از ابتدا با يك پديده نو و تكامل يافته و شكيل غير قابل انتقاد مواجه شويم. ما حداقل ديگر اين تجربه را به دست آورده ايم كه در مقابل هر تحولي نبايد مقاومت كنيم. فكر مي كنم داستان شعر سنتي و شعر نو در دهه بيست و سي كه دامنه درازي در مطبوعات ما داشت، امروز ديگر تمام شده است. وضعيت جديدي هم كه مي بينيم، يعني رو آوردن به شعر و ترانه پاپ، مقاومت هاي كمتري نسبت به دهه بيست يا سي در برابر خود داشته است. لذا ما هر تحول را ابتدا با خطا و صوابش مي بينيم، رفته رفته به سمت اعتدال نزديك مي شويم و بعد كم كم به تعادل مي رسد و شكل نهايي آن استخراج مي شود. سبك هندي هم همين سرنوشت را در ادبيات  ما داشته است. سبك عراقي، سبك خراساني، بيشتر سبك هاي ادواري ما و جريان هايي كه در ادبيات به وجود آمده. به هر حال هميشه مقاومت وجود داشته است و اين صواب و خطاهايي كه ما در حركت هاي جوان ها در شكل هاي سنتي شعر داريم مي بينيم، در نهايت شاهد بوديم كه به سمت تكامل و اعتدال پيش رفت. گرايش به سمت شعر سنتي پس از انقلاب در آغاز با حركت در سطح، شعار و سطحي زدگي همراه بود، ولي رفته رفته به عمق و معنا و تكامل رسيده و بعدا چهره هايي مثل قيصر امين پور و علي معلم و چهره هاي شاخص ديگر ظهور كردند كه ديگر غير قابل انكار هستند براي منتقد امروز كه بخواهد اينها را نفي كند و ناديده بگيرد و بخشي از تكامل به حساب نياورد. سنت هم همان گونه كه شاملو گفت محكوم به شكست است.
آيا زندگي شهري هم در اين زميني شدن موثر است؟ مولفه عيني گرايي كه در هنر امروز روي آن تاكيد مي شود، پيامد اين خواسته انسان امروز است كه دوست دارد عناصر و پديده هايي كه در يك تركيب هنري با آن مواجه مي شود، برايش باورپذير باشند، چون كه امروز، انسان چون و چرا مي كند، اما ساحت دين از منطق ديگري برخوردار است. فكر مي كنيد در حيطه ادبيات مذهبي اين اتفاق تا چه حد جايز است؟ به هر حال نمي توان اين اصل را كتمان كرد كه جنس ساحت ديني با جنس يك ساحت فيزيكي متفاوت است. اين مرز چگونه بايد مشخص و حفظ شود؟
همه اينها به اصل آن تفكر بستگي دارد. يعني اينكه دو حوزه ادبيات و فرهنگ متاثر از حوزه هاي فكري است. من هميشه مي گويم انديشه، فلسفه و فكر حاكم بردنياي فرهنگ و ادبيات است، مادامي كه ادبيات قصد دارد كه بيانگر انديشه ها باشد. ادبياتي كه شما در مورد آن سئوال مي كنيد، ادبيات مذهبي است كه به نوعي محمل انديشه هاي ديني مي تواند باشد. بنابراين ما بايد به خود آن انديشه ها بپردازيم. مادامي كه اين انديشه ها در شكل سنتي خودش در جامعه پديدار باشد، اين مقاومت هم در سطوح پايين تر خودش در ادبيات هست. به هر حال نمي پذيرند، نقد مي كنند و نمي شنوند، ولي ما در نسل امروز اين چيزها را نمي بينيم. يعني داريم مي بينيم كه مي پذيرند.
من خودم احساس مي كنم كه نسل جوان ما مفاهيم جديد را مي پذيرد، شعرهاي جديد را مي پذيرد، ترانه هاي محاوره و ژانر تازه مذهبي شعر محاوره را مي پذيرد. همين حالت زميني شدن در مفاهيم مقدس را بيش از نسل گذشته مي پذيرد و نسبت به آن اقبال دارد و مقاومتي هم نمي كند. اين يكي از شرايطي است كه دنياي جديد براي ما پيش آورده است. به نظر من وقتي تقدس زدايي مي شود، ديگر ساختن چارچوب و ايجاد تقدس مجدد و دوباره پوشاندن و شكل بخشيدن امكانپذير نيست، مگر اينكه وارد شرايط تازه تري شويم، يعني معنويت را به شكل ديگري تجربه كنيم. مثلا اتفاقاتي كه در غرب درحال رخ دادن است؛ معنويتي كه زماني سيطره بر ما داشت، ما درداخل آن قرار داشتيم و الان ما در بيرون از اين معنويت قرار داريم، ولي باز به اين معنويت نياز داريم؛ اتفاقي كه در دنياي غرب افتاده؛ نگاه از بيرون به دين. حالا شايد در مفاهيم سياسي اسم اين پديده را سكولاريزم بگذارند. فكر نمي كنم غرب بي نياز از معنويت باشد، اما در واقع حركت تازه غرب به سمت معنويت، متفاوت است با حركت گذشته. ديگر آن تعصبات و آن اعتقادات ايماني، قلبي و وجداني در وجود يك انسان غربي نيست، بلكه فقط احساس مي كند كه مي تواند از اين ابزار براي رهايي از وضعيت موجود استفاده كند، يعني احساس مي كند كه به اين معنويت نياز دارد.
از همين معنويت مي خواهم به عنوان يك نقطه اشتراك استفاده كنم و به سمت سئوال ديگري حركت كنم. ايراني ها به عنوان يك ملت شاعر معروف هستند. فكر مي كنيد زندگي شهري چقدر از اين شاعر بودن را از ما گرفته است؟
همانقدري كه ممكن است انسان بودن را از ما گرفته باشد. ما در دنياي سنتي يك تعريف از انسان داشتيم و يك تعريف از شاعر. يكي از صفات شاعر، شوريدگي بود و اين شوريدگي در شهر نيست، يعني امكان بروز آن نيست و قابل پذيرش نيست در جامعه شهري. به قول شاملو كه گفت: شاعر بايد كفش خودش را واكس بزند، لباس نو بپوشد و وارد جامعه شود. اين شرايطي است كه به هر حال زندگي شهري ايجاد كرده و شاعر را در وضعيتي جديد قرار داده است. ما هم متناسب با تكامل جامعه شهري، شرايط تازه را پذيرفته ايم، اما به هر حال فاصله هم گرفته ايم.
خود شما به عنوان يك شاعر فكر مي كنيد پتانسيل هايتان در شهر محدود شده؟ چقدر؟
نه محدود نشده، شايد فضاهاي ذهني من عوض شده باشد، يعني در واقع شكل آفرينش هاي شعري من عوض شده باشد. من زماني كه تعلقات بيشتري به محيط هاي كوچكتر داشتم، شايد در تهران زندگي مي كردم، يعني وجود فيزيكي من در تهران بود، اما تمام روح و حواس و ذهنم در مناطق ساده بود و با آن روحيات زندگي مي كردم. در واقع انساني بودم كه بدنم منتقل شده بود به زندگي شهري و شرايطش را حفظ كرده بود، ولي حس و روحم هنوز در همان جوامع ساده و ابتدايي بود. در آن شرايط موضوعات شعرم متفاوت بود و در اين شرايط تازه اي كه الان قرار گرفته ام، موضوعاتم متفاوت شده است، يعني هركدام براي من ديدگاه هاي تازه اي فراهم كرده كه محدود نشده ام.
فكر مي كنيد اين شرايط جديد به خاطر تجربه بيشتر است يا فراموش كردن گذشته؟
قطعا تجربه بيشتر. نمي تواند فراموشي باشد، چون من به هر حال هنوز در معرض خاطرات گذشته هستم؛ چه در سفر، چه در ديدن. آخرين باري كه سخت گريه كردم، به خاطر شنيدن يك تصنيف سنتي و محلي بود كه خواننده اش مي گفت: اين صدا، صداي حنجره نياكان ماست، اين صداي حنجره سنت ماست. خيلي از دغدغه ها و خاطرات بچگي من و زندگي ساده روستايي ام زنده شد و مرا سخت متاثر كرد، ولي چيزي از فراموشي نديدم، يعني احساس نمي كنم فراموش كرده باشم. شايد تكامل، شكل جديد زندگي، فضاهاي تازه اي كه باز شده...
شما در خود ايلام متولد شده ايد يا روستاهاي آن؟
در خود ايلام.
آخرين باري كه به ايلام رفته ايد، كي بوده؟
سه ماه پيش بود، براي شركت در يك برنامه شعرخواني به نام نجواهاي گمشده .
اگر مناسبت هاي ادبي پيش نمي آمد، فكر مي كنيد چقدر به زادگاهتان سر مي زديد؟
من به طور طبيعي هر سال دو يا سه بار به ايلام مي روم.
ايلام چقدر شهري شده؟
تا حدود زيادي؛ نسبت به گذشته اي كه من در آن بودم، اما ايلام به لحاظ شرايط جغرافيايي و محدود بودن به كوه هاي اطراف هنوز طبيعت بكر خودش را دارد.
بيشتر به لحاظ فرهنگي مدنظرم بود.
از نظر فرهنگي بله، كاملا متحول شده، حتي از نظر زبان؛ من وقتي مي روم به منزل خودمان و كردي صحبت مي كنم، كردي من، كردي فريزشده بيست و سه، چهار سال پيش است. بعضي وقت ها بچه هاي خانواده مي گويند: اين كلمه اي كه تو به كار مي بري، الان ديگر اينجا كاربردي ندارد. شما چون به تهران رفته ايد، اين كلمات را نگه داشته ايد و به كار مي بريد. خود آنها در خانه معادل فارسي كلمه را به كار مي برند.
به لحاظ فرهنگي براي حفظ بن مايه هاي اقليمي خودتان چقدر تلاش كرده ايد؟
تلاش من در حد شعرهايم بوده. مي شود گفت كه من چيزي حدود يك دفتر شعر درخصوص فرهنگ ايلاتي و فرهنگ روستايي (بويژه در حوزه اخلاقيات اين فرهنگ ها) داشته ام. تلاش من بيشتر در حوزه اخلاقيات آن آدم ها، تعامل آنها در اجتماع، ارتباطات آنها، صفايي كه روستا به آدم مي دهد و جدايي هايي كه شهر ايجاد مي كند، بوده است، چيزي فراتر از اين نبوده.
يعني هيچ وقت دغدغه هاي فولكلور نداشته ايد؟
شعرهاي كردي هم داشته ام.
در زمينه جمع آوري؟
نه، تلاش فرهنگي به آن شكل نداشته ام.
فكر مي كنيد اين واژگاني كه شما مي گوييد دارند از ياد مي روند را چه كسي بايد گردآوري و حفظ كند؟
من ادعاي اينكه بتوانم در اين زمينه خيلي موثر باشم را ندارم. كساني را مي شناسم كه به زبان كردي نياكان من خيلي زياد مسلط هستند. من در اين زمينه تلاش كرده ام. چند نفري را به صدا و سيماي ايلام برده ام و گفته ام كه اين آقايان هرچه مي گويند، شما ضبط كنيد.
نوارهاي زيادي از شعرخواني هاي آنها و از حرف زدن هاي آنها ضبط شده. تلاشي كه شايد كرده باشم، اين بوده؛ مثلا معرفي شاعري به نام
ولي محمد اميدي به مردم ايلام كه در زمان جنگ به لحاظ شعرهاي حماسي كه مي گفت به فردوسي ايلام معروف شده بود. اين آدم تجسم كامل فرهنگ مردم ايلام بود، زبان او زبان اصيل مردم ايلام بود و دايره واژگان و لغاتي كه به كار مي برد به اندازه اي بود كه من آن موقع احساس مي كردم كه اگر تمام واژگان كاربردي او ضبط شود، سندي براي فرهنگ اين ملت خواهد بود. زماني هم قصد داشتم پژوهشي به نام تاريخ سياسي ايلام انجام دهم كه اين پژوهش ناتمام ماند. اين پژوهش درواقع جست وجوي رجال پرنفوذ سياسي منطقه ايلام بود، فقط به قصد اينكه به جوان هاي فعلي ايلام اين هويت را بدهيم كه شما چه پدران و چه نياكاني داشته ايد كه در دوران خودشان در حوزه هاي مختلف آدم هاي پرنفوذي بوده اند.
ايلامي هاي ساكن تهران تشكلي دارند؟
بله، تا آنجايي كه خبر دارم مجامعي دارند.
اين مجامع چقدر مي توانند موثر باشند. افرادي كه زماني ناگزير از مهاجرت به تهران شده اند، چقدر مي توانند در حفظ خرده فرهنگ هايشان موثر باشند؟
من سماجتي براي حفظ خرده فرهنگ ها ندارم. هيچ وقت تلاشي در اين زمينه نكرده ام؛ شايد كوتاهي بوده و شايد هم به اين باور نرسيده ام كه در اين محيط بزرگ خرده فرهنگ را بايد حفظ كرد.
فكر مي كنيد باعث تشتت مي شود؟
به نظرم نوعي ساز مخالف زدن در شرايطي است كه همه دارند به سمت همگرايي پيش مي روند، لذا به طور ناخودآگاهي هميشه از رفتن به سمت اينگونه مجامع پرهيز داشته ام. دعوتنامه هاي زيادي از سوي كردهاي مقيم مركز و ايلامي هاي مقيم مركز به دست من رسيده، ولي غير از اينكه مشتاق ديدن آنها از نزديك بوده ام و اينكه ديداري تازه كنم، حس اينكه بتوانم در اين تشكيلات نقشي را ايفا كنم را نداشته ام. نمي دانم در يك محيط شهري، فريز نگه داشتن يك سنت روستايي و ايلاتي چقدر مي تواند موثر باشد. براي من روشن نيست كه از نظر فرهنگي قرار است چه اتفاقي در اين مجامع بيفتد. مثالي كه مي توانم در مورد حركت به سمت علائق نوستالژيك بزنم، ديدن دوباره فيلمفارسي هاست. اينگونه فيلم هاي ابتدايي غير از اينكه ما را به فضاي گذشته ببرند و در يك نوع خلسه و بي دغدغگي و بي خيالي رها كنند، هيچ چيز تازه اي به ما نمي دهند. نمايش اين فيلم ها هيچ چيز تازه اي براي تكامل بيشتر در اختيار تو نمي گذارد. فكر مي كنم رفتن به سمت سنت هاي گذشته در همين حد است كه مي تواند حس نوستالژيك من را اشباع كند. به قول معروف نه جلو حركت من را مي گيرد و نه به حركت من كمك مي كند، اما در همين حد هم من علاقه دارم. گاهي شعر كردي گوش مي كنم، تصنيف كردي گوش مي كنم و ...
چقدر اهل سفر هستيد؟
مي شود گفت در حد بسيار زياد. در حدي كه من روزهاي سفر را جزو عمرم محسوب نمي كنم.
   ?????غير از سفرهاي كاري و ادبي، البته اگر فرصت ديگري بماند.
فرصت خيلي كمي دارم، اما مي شود گفت انگيزه بسياري از سفرهاي كاري هم مسافرت هاي تفريحي خودم بوده است. من الان بيشتر سفرهايم را به انگيزه تفريح مي روم و به انگيزه جدا شدن از اين زندگي.
چقدر از انگيزه هاي سفرهايتان فرار از تهران است؟
خيلي زياد، اغلب سفرهايم را تنها با همين انگيزه مي روم. به جاهايي كه يك بار رفته ام، براي بار دوم رفتن، تمايل چنداني ندارم. همه اينها نشان مي دهد كه انگيزه هاي من براي سفر، ديدن و كنجكاوي و ... است.
فكر مي كنيد كه اگر امكانات تهران در شهرهاي ديگر هم بود، اينجا مي مانديد؟
خيلي به اين مسئله فكر نكرده ام. فاصله بين تهران و شهرهاي ديگر ما زياد است. اين فاصله در حد يك كم و يك ذره و يك خرده نيست، اين فاصله وحشتناك است. تهران مركز تجمع ثروت و سرمايه و اقتصاد و فرهنگ و سواد و هنر و ...
... شهرت و ...
به شكل غير طبيعي رشد كرده است. همه ابزارها، رسانه ها، مطبوعات، دانشگاه ها، سرمايه ها و نخبگان اينجا جمع شده اند، در همه زمينه ها. به هر حال اين فاصله وحشتناك امكان اينكه فكر كنيم كه مثلا اگر اصفهان يا مشهد يا شهر كوچك ما ايلام چنين شرايطي را داشتند، چه اتفاقي مي افتاد را از ما گرفته است. يعني ما چون تجربه نكرده ايم، نمي توانيم بگوييم كه آيا زندگي كردن در اصفهان و مشهد و تبريز در چنين شرايطي مي تواند ريتم بهتري داشته باشد يا خير.
شهرت چقدر خوب است و چقدر بد؟
من بدي هايش را تجربه نكرده ام. در همين حد كه احساس مي كني عده اي از تو راضي هستند، وجودت را وجودي مفيد مي دانند، باري نيستي به دوششان، وقتي تو را مي بينند به خاطر استفاده از شعرت از تو تشكر مي كنند، وقتي تو را مي بينند مي آيند و با تو دست مي دهند و خاطره خوشي از تو دارند، اين راضي كننده است. آدم حداقل احساس مي كند كه وجود مفيدي بوده است.
و موقعي كه حس مي كنيد بيشتر زير ذره بين هستيد چطور؟ مثلا يك آدم معمولي مي تواند كاغذ اضافي اش را داخل پياده رو بيندازد، ولي كسي كه مشهور است، نه.
من گاهي به اين موضوع فكر مي كنم، نمي دانم خواسته اي عقلاني هست يا نه، ولي گاهي اوقات دوست دارم يك آدم معمولي باشم كه مثلا در سال 57 يا 58 بودم؛ دانشجوي جواني كه زندگي اش را مي كرد. هيچ كس در شهر او را نمي شناخت، در هر نهادي، هر ارگاني، مدرسه، آموزش و پرورش و هر جايي كه مي رفت به عنوان يك چهره ناشناس با او رفتار مي كردند و هيچ كس نمي گفت كه آقا شما فلاني هستيد كه شعرتان را مي شنويم يا در تلويزيون چهره شما را به عنوان مجري يا كارشناس ديده ايم. گاهي اوقات ميل به آن شخصيت خيلي در من بيدار مي شود، ولي خب موقعيت هايي كه اين شخصيت برايم دارد هم جاذبه هايي براي خودش دارد. فكر مي كنم كه آن ميل صادقانه تر است. اين جاذبه ها براي امكانات زندگي در شهر است.
فكر مي كنيد اگر بخواهيم آرماني نگاه كنيم، نبايد آرزو كنيم كه اي كاش همه ما همين قدر مشهور يا همين قدر آشنا با هم بوديم، تا به خيلي از بايدها همين قدر متعهد مي مانديم؟
خب، ما شعرا اصولا زياد مشهور نيستيم، برعكس خواننده ها يا قهرمانان ورزشي. جامعه ما را نمي شناسد. در اين جماعت شعرا هم من شايد به خاطر برنامه هاي تلويزيوني زيادي كه اجرا كرده ام (بعد از چهره هايي مثل سهيل محمودي و ساعد باقري) جزو معدود شعرايي باشم كه مردم با چهره هاي آنها آشنا هستند و گاهي اوقات در كوچه و خيابان به ما اظهار لطف و محبت مي كنند.
سر درددل من را باز كرديد. نظرتان در مورد خواننده سالاري چيست؟
وضعيت جديدي كه الان حاكم شده؟
نه، كلا، هميشه همينطور بوده است و فكر مي كنم مشكل فرهنگي است. مثلا همان موقع هم كه امكانات رسانه اي آنقدرها فراگير نبوده، آنقدر كه به استاد بنان توجه مي شده، به رهي معيري توجه مي شده؟ كمااينكه خيلي از مردم ما مي گويند: شعر بنان
خب، ارتباط موسيقي با مردم بيشتر است، شعر در نوع خودش ارتباط كمتري دارد. اينها را نمي توانيم حل كنيم.
اين ظلم حتي در حق آهنگسازان هم اتفاق مي افتد.
خب، براي اينكه كسي هم آهنگساز را بشناسد، هم تنظيم كننده را بشناسد و هم شاعر را، بايد نوعي دانش فني داشته باشد. در سينما هم نقش عوامل پشت دوربين خيلي موثرتر از بازيگران است. با اينكه رسانه سينما، رسانه اي با مخاطبان عام است، اما آنجا هم گروهي گمنام و گروهي مشهور هستند. اينها شرايطي است كه دنياي رسانه اي براي ما پيش آورده است. خيلي جاي گله و شكايت ندارد...
002124.jpg
همشهري شاعر ما
عبدالجبار كاكايي، نامي است كه مثل نام خيلي از شاعران معاصر كشور جز براي اهالي فن كاملا شناخته شده نيست، ولي كافي است تصويري از او در كنار نامش قرار بگيرد تا همه به ياد بياورند كه بارها برنامه ها و اجراهاي مختلف او را از تلويزيون ديده اند. او از نسل شاعراني است كه در سالهاي پرتلاطم انقلاب و جنگ به عرصه رسيدند و به عنوان شاعران متعهد دست به كار ترويج و تبليغ باورهاي مذهبي و اعتقادي شدند. اكثر شاعران اين نسل در حيطه شعر كلاسيك فعال بوده و هستند و تنها تعداد معدودي از آنها قالب هاي شعري ديگر را به عنوان قالب هاي غالب در آثار خود برگزيده اند.
كاكايي به عنوان يكي از اين غزلسرايان، علاوه بر فعاليت در حوزه ادبيات مذهبي و انقلابي، در حوزه هاي فرهنگي هم مسئوليت هاي گوناگوني داشته و دارد، ولي وقتي ما رودرروي او نشستيم و با او گفتيم و از او شنيديم، سعي كرديم كه تنها با عبدالجبار كاكايي شاعر مواجه باشيم.
كاكايي متولد سال 1342 ايلام است. از سال 1361 شهروند تهران بزرگ شده و تحصيلاتش را تا مقطع فوق ليسانس ادامه داده است. بخشي از آثار منتشر شده او عبارتند از: آوازهاي واپسين، مرثيه روح، سالهاي تاكنون، حتي اگر آئينه باشي، گزينه آثار (مجموعه گزينه ادبيات معاصر)، نگاهي به شعر معاصر ايران، بررسي تطبيقي شعر پايداري ايران و جهان، زنبيلي از ترانه (منتخبي از غزل معاصر با شرح مختصر در آثار شعرا) و بوي سيب كه در دست چاپ است.
او ظرف سالهاي اخير با رويكرد جدي به شعر محاوره سعي كرده كه با جدي گرفتن اين سياق در شعر، راه هاي تازه تري را براي بارور كردن دلمشغولي هايش بيابد. البته پيش از او ديگراني هم به اين سمت و سو رفته اند كه در گونه هاي ديگر شعر نيز كاملا شناخته شده و صاحب سبك بوده اند. در اين بين، نكته اي كه آثار كاكايي را به نوعي از ديگر كساني كه شعر محاوره سروده اند، متمايز مي كند، پرداختن او به مضامين مذهبي يعني همان دغدغه هايي است كه او در ديگر آثارش هم به آنها پرداخته است.
از قطعاتي كه روي آثار او ساخته شده اند، مي توان كبوتر و بوي سيب با آهنگ و صداي فريدون و تنظيم بهروز صفاريان را نام برد كه مخاطبان قابل توجهي را جذب كرد. تعداد ديگري از آثار او نيز در دست ساخت هستند كه در آينده نزديك پخش خواهد شد و از آن جمله مي توان به يك اثر عاشورايي اشاره كرد كه در ماه محرم از صدا و سيما خواهيد شنيد.

به جاي  مقدمه
002127.jpg
بوي سيب
باز مث هر شب كــسلم
غصـــــه نشسته رو دلـم
مي گن بازم شهيد مي ياد
يـه عالمه، خيلي زيــــاد
دسته گــــلاي بي زبون
گمشده هــــاي بي نشون
يه ريزه خاكستـــرشون
دو حــــلقه انگشترشون
يه تيــــكه استخون سر
يه شــاخه گل، يه بال و پر
يه دكمــــه پيرهن شون
يه ذره خــــاك تن شـون
تابــــوتاي يه انـــدازه
تـــو هر كدوم يه سربـازه
ابرِ كـــه بر تــن مي زنه
بـــادِ كه شيـــون مي زنه
تابوتا خيس آب مي شن
دستــه گلا خراب مي شن
مي پيچه تو شهر و دهات
عطـــر سلام و صلــوات
آي مــــا دراي مهربون
بچـــه هاتون، بچـه هاتون
دسته گلايي كــه دادين
به جبـــهه ها فــرستادين
حــالا با تابوت اومـدن
بــا بوي بـــاروت اومدن
ســـر ندارن، پــا ندارن
چشم تــــماشـــا ندارن
مــادرا از خدا مي خوان
با گريـــه و دعا مي خوان
تـــابوتاشونُ باز كنــن
بچـــه هاشونُ نـــاز كنن
هركـــجا اسـفندِ و دود
تا كــور بشه چشم حسود
اما بويــي عجيب مي ياد
بـو كني، بوي سيب مي ياد
مي گــن كسي كه پا بشه
راهـــي جبهــــه ها بشه
سـر به بيــــابون بذاره
تـــو عاشقـي جون بذاره
اونجا كه آفتاب مي شينه
بـــاغ گــل سيب مي بينه
بچــــه هاي نجيب من
بــاغ گــــلاي سيب من
رو عشقتــون پا نذارين
ميهـــنُ تنهـــا نــذارين
شعر محاوره
وقتي مي گويم مسلما اولين سئوالي كه اين روزها هر آشنايي مي خواهد پاسخش را از عبدالجبار كاكايي بشنود، اين است كه چطور شده كه به سراغ قالب ترانه رفته است، مي گويد: البته اين كارهاي من شعر محاوره هستند، چراكه اولا اين كارها را من ابتدا نوشته ام و بعد روي آن آهنگ گذاشته شده و ديگر اينكه ترانه شرايط خاص خودش را دارد كه به اين آثار قابل اطلاق نيست. به هر حال چيزي كه مهم است، گرايش شاعري مثل كاكايي به اين نوع زبان و حال و هواست؛ حال و هوايي كه هنوز هم همانطور كه خود كاكايي هم مي گويد، خيلي از شعرا از آن پرهيز دارند و مي ترسند كه تحت عنوان تصنيف ساز يا ترانه سرا ناميده و شناخته شوند. يكي از شعرهاي محاوره كاكايي همين مثنوي بالاست كه خيلي از مردم را جذب كرد و حتي بعضي از اهل خبره را به اين نتيجه رساند كه كاكايي در اين سياق رستگارتر از غزل و كلا شعر با زبان معيار است. البته عده ديگري هم اصلا با اين نظر موافق نبودند.
يك ساعت تمام
كمي ديرتر از ساعتي كه با من قرار گذاشته به محل كارش مي رسدو ضمن عذرخواهي مي گويد:امروز ماشين نداشتم و به همين خاطر دير رسيدم.يعني اينكه اين همه هياهو و شلوغي شاعر و غيرشاعر نمي شناسد.
در ابتداي گفت و گو مي گويم كه يك ساعت از وقتش را خواهم گرفت.ابتدا مي گويد كه يك ساعت خيلي زياد است ولي موقعي كه به قول معروف سر حرف باز مي شود انگار ساعت را فراموش مي كنيم.اگرچه هرچه پيشتر مي رويم،گفت و گوسرعت بيشتري به خود مي گيرد و صميمي تر و بي پيرايه تر مي شود.
گفت وگوي ما از سهم و وظيفه هنرمند در تربيت فني سليقه مخاطب آغاز شد. كاكايي در اين مورد معتقد است كه ذوق عامه تنها مطالبات خودش را برآورده مي كند و سيراب مي شود ولي كنكاش و جست وجو نمي كند؛ جست   وجو و نقد متعلق به اهل نظر است. البته اثري كه ماندگار باشد هم خود را از لايه هاي زمان عبور مي دهد و به دوره هاي بعد منتقل مي كند.
بعد از آن، دامنه بحث به ضرورت هاي اجتماعي پرداختن به شعر محاوره، بررسي موسيقي اين نوع شعر، نقش رسانه ها در جهت گيري هاي ادبي و هنري، گريز از زندگي شهري در آثار شاعران دهه هاي 40 و 50 و سروده هاي شاعران پس از انقلاب، زندگي روستايي در شهر، موسيقي شهري، تاثير زندگي شهري بر موسيقي شعر و... كشيده مي شود. موقعي كه قرار است همه اين حرف ها در يك صفحه روزنامه گنجانده شوند، به اين نتيجه مي رسم كه خيلي از ناگفته ها باز هم ناگفته خواهد ماند. تنها من مي مانم و سئوال و جواب هايي كه خود كاكايي در مورد آنها معتقد است كه در هيچ گفت وگوي ديگري اينقدر كامل به آنها پرداخته نشده و فقط تاسف مي خورم كه اين گفت وگو هم نمي تواند به طور كامل منعكس شودو به اين نتيجه مي رسم كه انگار يك ساعت تمام حرف زدن هم در روزگار ما جايي ندارد.
اگرچه قسمت هايي از گفت وگو به نوعي تخصصي شد، اما سئوال و جواب هاي زيادي هم بودند كه مي توانستند براي مخاطبان يك شهروند دلخواه باشند. گزيده اي از اين گفت وگو را بخوانيد.

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
علمي
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  علمي  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |