پنجشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۴
بررسي پديده جهاني شدن در دو عرصه نظر و عمل
مديريت پروژه
003405.jpg
حبيب الله فاضلي
جهاني شدن به عنوان واقعيتي تمدني در حال وقوع بوده و بدينسان فهم درست اين فرايند تنها راه مطمئن جهت اخذ راهبرد متناسب رويارويي با آن است. مقاله ذيل كه درآمدي كوتاه بر جهاني شدن و موقعيت ايران است درصدد تأملي در باب ماهيت نظري و تجليات عيني اين فرايند است.
جهاني شدن در عرصه نظر
جهاني شدن يك فرآيند گريز ناپذير و محتوم است كه در نتيجه  انقلاب ارتباطات و تكنولوژي مدرن شكل گرفته و ابعاد آن بسيار گسترده است، اين فرايند فواصل را يا از ميان برداشته و يا بسيار نزديك كرده است. ما اكنون شاهد گردش آزاد سرمايه و نيز ارزش ها هستيم و علاوه بر اين جابجايي جغرافيايي و مهاجرت ها نيز شكل تازه اي به خود گرفته اند، اين تحولات تصاعدي، منطق خود را بر مسايل گوناگون از جمله روابط بين الملل، مناسبات دولت ملي، اقتصادهاي خرد و كلان، سياست  دولت ها و... تحميل خواهد كرد. تحولات سريع در امر ارتباطات، صنعت و انتقال ارزش ها و همگاني شدن آنها باعث تحولات عظيمي در بسياري از شاخه هاي علمي نيز شده است، يكي از حوزه هاي مهمي كه به بحث درباب تحولات اجتماعي و جهاني مي پردازد جامعه شناسي و بخصوص جامعه شناسي سياسي است.
دكتر بشيريه بيان مي كند كه جامعه شناسي كلاسيك به روابط حكومت و جامعه در محدوده دولت ملي مدرن مي پردازد، همه مكاتب جامعه شناسي سياسي كلاسيك بر روابط متقابل حكومت و جامعه و به ويژه تأثيرات تعيين كننده نيروها و ساختار اجتماعي بر قدرت سياسي در چارچوب دولت ملي تمركز داشته اند، اما اينك با توجه به گسترش فرآيندهاي جهاني شدن در عرصه هاي مختلف، موضوع و پارادايم اصلي جامعه شناسي سياسي در حال تغيير است، در پارادايم جديد ساختارهاي اقتدار در سطح جهاني، رابط ميان حكومت ها و فرآيند جهاني شدن در عرصه هاي اقتصاد، سياست، فرهنگ و ارتباطات و نيز هويت هاي فراملي طبقاتي، بخش هاي اجتماعي فراملي و غيره اولويت يافته اند.
مثال فوق تنها نمونه اي از تغيير پارادايمي در علوم مختلف تحت تأثير تحولات جهاني شدن است، به طبع دامنه اين تغييرات در شاخه هاي ديگر علمي مانند علوم سياسي و روابط بين الملل، حقوق، جغرافيا، ارتباطات، تكنولوژي و... وسيع تر است. به طور كلي جهاني شدن به مجموعه فرآيندهاي پيچيده اي اطلاق مي شود كه به موجب آن دولت هاي ملي به نحو فزاينده اي به يكديگر مرتبط و وابسته مي شوند و همين وابستگي و ارتباط است كه براي مفاهيم حاكميت ملي و دولت هاي ملي مشكل آفرين شده است.
جهاني شدن در حقيقت يكي از مراحل پيدايش تجدد و سرمايه داري جهاني است كه سابقه آن به قرن پانزدهم بازمي گردد، اما امروزه جهاني شدن بيشتر بر ابعاد سياسي،  فرهنگي و اجتماعي اين فرآيند كلي اطلاق مي شود. به هر حال جهاني شدن همچنان با گسترش سرمايه داري در سطح جهاني مرتبط است و برخي نيز دموكراتيزاسيون، حقوق بشر، ارزش هاي غربي، آمريكايي شدن، زبان انگليسي، اينترنت و... را از وجوه اصلي آن دانسته اند. از منظر فلسفي ايمانوئل كانت را مي توان مهم ترين فيلسوفي دانست كه به طور جدي به انديشيدن درباب صلح جهاني و يا يكپارچگي جهاني پرداخته است. كانت در كتاب «صلح جاويدان» جهاني را تصور و پيشنهاد مي كرد كه در آن تمام دولت ها به طور داوطلبانه به عضويت و تبعيت از دولتي جهاني تن داده و با پيروي از نظام يكپارچه اقتصادي و مبادله آزاد كالا، سلاح ها را كنار گذاشته و تمام شرايط و ابزارهاي مخاصمه را به دور مي اندازند.
در مقابل كارل ماركس در همان دوره تاريخي پيش بيني مي كرد كه سرمايه داري مرزهاي اروپا را پشت سر گذاشته و مبدل به نظامي جهاني مي شود و اين روند به برخورد دروني قدرت هاي سرمايه داري، قيام پرولتاريا در مركز و در نهايت فروپاشي نهايي نظام سرمايه داري منجر خواهد شد.
ماركس و جريانات ماركسيستي عليرغم بدبيني خاص نسبت به جريان سرمايه و سرمايه داري در جهان، اما در نهايت به جهاني شدن اميد وارند و آن را فرصتي براي ترويج و جهاني سازي ارزش هاي ماركسيستي و شكست ارزش هاي كاپيتاليستي مي بينند. در كل اين نوع نگاه ترس همراه با اميد و ابزاري نگريستن به جهاني شدن به عنوان منفذي براي همگاني سازي ارزشهاي خودي در بسياري از ايدئولوژي هاي موجود در جهان است.
فرانسيس فوكوياما متفكر ژاپني الاصل آمريكايي نيز كه با طرح نظريه «پايان تاريخ و آخرين انسان» شناخته مي شود، فرآيند جهاني شدن را حسن تعبيري براي آمريكايي شدن دانسته است. فوكوياما كه متأثر از تفسير ليبرالي الكساندر كوژو از هگل است، ليبرال دموكراسي را نهايت و غايت پيشرفت تمدن بشري دانسته و نيروهاي بازار را نيرومحركه اصلي جهاني شدن مي پندارد كه در نهايت پروسه جهاني شدن را به سمت پيشرفته ترين كشور يعني آمريكا هدايت مي كنند ،به گونه اي كه آمريكايي شدن آينده محتوم جهان است. نمايندگان انديشه كانت در قرن بيستم كه لحظه ليبراليسم اجتماعي به عنوان چهارمين مرحله از مراحل تكوين ليبراليسم را رهبري مي كنند نيز تقريباً با همان استدلالات كانت از فرايند جهاني شدن حمايت مي كنند.
جان راولز مهم ترين فيلسوف نوكانتي قرن بيستم با نگرشي مثبت به امر جهاني شدن بيان مي دارد كه: جهاني شدن به عنوان دوره اي جديد كه پيشرفت هاي تكنولوژيك در حوزه ارتباطات، مسايل غيرجهاني را داراي بردي جهاني كرده است اين زمينه را فراهم مي كند كه جهانيان آسانتر از گذشته به اهداف مشترك خود دست يابند.
راولز به دليل متأثر بودنش از گرايشات سوسياليستي تذكر مي دهد كه اين شكل جديد سرمايه داري نبايد به بدهكاري بيشتر كشورهاي توسعه نيافته منجر شود و سياستگذاريها بايد براساس و معيار افراد كم درآمد صورت بگيرد. در مقابل متفكران فراوان غربي و يا حتي شرقي طرفدار روند جهاني شدن كه در نهايت سرمايه داري را سخت افزار اين فرآيند و ارزش هاي غربي را ارزش هاي غالب و نرم افزار اين روند مي دانند و همه چيز را با معيار آنها سنجش مي كنند متفكرين ديگري قرار دارند كه بسيار نقادانه و بدبينانه به جهاني شدن مي نگرند.
ادوارد سعيد متفكر فلسطيني الاصل آمريكايي با توجه به غلبه اطلاعات و تبليغات آمريكا و غربي ها اساساً جهاني شدن را امپرياليسم معني كرده و امپرياليسم فرهنگي را وجه بارز جهاني شدن مي داند. سعيد با نوشتن كتاب «شرق شناسي» اساساً شرق را زائيده غيريت سازي عامدانه غرب دانسته كه به اين ترتيب تسلط بر شرق آسان تر صورت گرفته و گام مهمي در جهت هويت بخشي به خود انجام داده است. نقدهاي ادوارد سعيد بر ليبراليسم و جهان بيني مدرن بسيار گسترده است.سعيد پايه اي ترين اصول جهان بيني مدرن همانند اومانيسم را نپذيرفته و اشكالات اساسي بدان وارد ساخته است.
در ميان گرايشات چپ و جريانات موسوم به نئوماركسيستي افرادي همانند «هري مگداف» ، «سمير امين» ، «پل سوئيزي» نيز در نهايت جهاني شدن را استعمار جديد و عملكردي امپرياليستي تفسير كرده اند هر چند كه راه حل بسياري از آنها خود نيز ماهيتي جهاني دارد و انقلابي جهاني را تجويز مي كنند.
جهاني شدن در عرصه عمل
فرآيند جهاني شدن را معمولاً در چهار حوزه فني، اقتصادي، سياسي و فرهنگي ارزيابي مي كنند.
در حوزه فني و تكنولوژيك از يك طرف وقوع انقلاب صنعتي سوم در قرن بيستم و بيست و يكم، منجر به تحولات عظيمي در حوزه ارتباطات، مصرف و اطلاعات شده و از طرف ديگر اين انقلاب دو قطب كشورهاي به شدت توسعه يافته و به شدت عقب مانده را به وجود آورده است كه مهم ترين معيار تمايز آنها صنعت و تكنولوژي برتر و يا فقدان آن است.
در حوزه اقتصادي به تبع تحولات فني مذكور تغييرات بي سابقه اي رخ نموده است، جهاني شدن اقتصاد و سهولت در تجارت جهاني امكان اجراي سياست هاي كينزي (دولت محور) را منتفي ساخته است و كنترل دولت هاي ملي بر فرآيندهاي اقتصادي را كاهش داده است، به گونه اي كه بودجه بسياري از شركت هاي بزرگ و چندمليتي از بودجه و درآمد كشورهاي ملي بيشتر است و جهان به عرصه عملكرد شركت هاي بزرگ تبديل شده است و اين پديده اي است كه تاكنون بشر تجربه آن را حتي در ذهن خود هم راه نمي داده است.
- در ادامه تحولات عرصه اقتصادي، حوزه سياسي نيز متأثر شده است به گونه اي كه با ظهور و گسترش نهادهاي سياسي جهاني تحولات چشمگيري در حوزه قدرت و حاكميت دولت هاي ملي و نظام بين الملل رخ داده است. سازمان ملل متحد، بانك جهاني، صندوق بين المللي پول، سازمان تجارت جهاني و ... عملاً قدرت تصميم گيري كشورها را محدود ساخته اند. امروزه دولت هاي ملي مجبورند حتي در اتخاذ تصميمات كاملاً  داخلي و ملي مناسبات بين المللي و افكار عمومي جهاني را نيز مدنظر داشته باشند.
- در حوزه فرهنگي نيز تحولات عظيمي حادث شده است كه مهمترين آن شكل گيري «افكار عمومي جهاني» به عنوان يك مفهوم است كه مصداق آن مردماني اند كه هر لحظه  متأثر از تبليغات و جهت گيري رسانه ها مي توانند نسبت به موضوعات خاصي قضاوت كنند و به موضع گيري بپردازند، هيچ دولتي نمي تواند موضع و نظر مردم خود و يا جهانيان را به فراموشي بسپارد.
به يمن انقلاب عظيم اطلاعاتي تبادل فرهنگي بسيار تسهيل يافته و هرگونه تحول جزيي در بخشي از جهان امكان تأثير گذاري بر سراسر كره خاكي را داراست، هر چند آنچه در اين بخش همانند ساير بخش ها غلبه دارد، ارزش ها و فرهنگ هاي غربي- آمريكايي است. برآيند تحولات در چهار عرصه فوق، جهان را به سمتي هدايت كرده كه مك لوهان نظريه پرداز آمريكايي جهان را به دهكده اي تشبيه كرده كه ديگر مرزهاي كشورها مصنوعي و كم اعتبار شده اند به گونه اي كه بسياري از كشورها در مقابل اين روند وضعيت وجودي تراژيكي دارند.
بسياري جهاني شدن را به صورت خلاصه «وابستگي متقابل» معني كرده اند. قبل از آن كه به بررسي جزيي تر موضوع و موقعيت ايران در برابر روند جهاني شدن بپردازيم، بايد گفت كه globalization در زبان انگليسي به معني تشكيل تمدن، فرهنگ و سياستي جهاني با مشاركت مشاع كشورها است، اما واقعيت اين جريان برخلاف مراد ادبيات انگليسي است چرا كه در جهاني شدن به عنوان يك فرآيند، «اختيار» وجود ندارد، حقيقت جهاني شدن چيزي جز «جهاني سازي» نيست كه كشورهاي غربي و در رأس آن آمريكا از جهت سياسي با توجه به ارزش هاي ليبرالي سردمدار پيشبرد آن هستند. بدينسان در اين فرآيند غرب سياسي، غرب فرهنگي و غرب اقتصادي در كانون قرار گرفته و جهاني نشدن عملاً  خالي از محتوا شد و غربي سازي واقعيت عيني و منطقي فرآيند موسوم به جهاني شدن است.
ايده آل و شكل درست «جهاني شدن» عبارت است از فرآيندي كه در آن همه دولت هاي ملي و فرهنگ ها در شكل  دهي فرهنگ و تمدني جهاني سهيم باشند. امروزه جهاني شدن همانند بختكي سايه سنگينش را بر كشورها افكنده و به صورت سخت افزاري (كم رنگ شدن مرزهاي ملي ...) و هم به صورت نرم افزاري (فرهنگ و ارزش ها...) موجوديت و تماميت دولت ها را مورد تهديد قرار داده است به گونه اي كه اكثريت كشورهاي جهان سوم در بحران شديد ارزش ها و منافع ملي و بين المللي به سر مي برند.
مهمترين مسائلي كه صاحب نظران جهان سوم مجبور به موضع گيري شده اند را مي توان در پيوستن يا نپيوستن به سازمان تجارت جهاني، اخذ وام و كمك هاي خارجي، آزادسازي تجاري، نوع و نحوه برخورد با مظاهر فرهنگ غربي، استفاده از رسانه هايي همانند اينترنت و ماهواره و ... شناسايي كرد.
موافقان روند جهاني شدن در ايران (جداي از مباحث فلسفي و روشنفكرانه) بيشتر در مركز پژوهش هاي وزارت بازرگاني و مركز تحقيقات جهاني شدن حضور دارند موافقان همگرايي با روند جهاني شدن، جهاني شدن را روندي محتوم دانسته كه بايد ايران زمينه هاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي لازم را براي آن فراهم آورد. اين دسته با تشبيه پيوستن به اين فرآيند به سوار شدن ايران به كشتي توسعه نتيجه مي گيرند كه تنها راه خروج از وضعيت عقب ماندگي ايران همراهي با اين روند و ورود ايران به سازمان تجارت جهاني است. موافقان معتقدند با رقابتي شدن بازار در ايران اقتصاد از ركود خارج خواهد شد و از طرفي هم امكان دستيابي ايران به تكنولوژي و اطلاعات علمي تسهيل مي  شود.
از جهت فرهنگي اين دسته نه تنها احساس نگراني زيادي نمي كنند بلكه جهاني شدن را نيز راهي براي عرضه فرهنگ غني ايراني مي دانند.
به طور كلي موافقان آزادسازي و جهاني شدن به تلاش مهمي براي ترسيم واقعيت جهاني و نسبت آن با ايران حداقل تاكنون عرضه نكرده اند. به عنوان مثال وضعيت ايران به عنوان كشوري با تنوع قومي خاص و موقعيت آن در صورت تكامل بيشتر جهاني شدن چگونه خواهد بود پرسشي است كه هنوز براي آنها به مسأله تبديل نشده و بدان نپرداخته اند.
صاحبنظران منتقد و مخالف روند جهاني شدن از دست رفتن استقلال هويتي و فرهنگي كشورها و تضعيف و فروپاشي اقتصادي را مهمترين دلايل مخالفت خود دانسته اند. در ايران دغدغه هويت و تعلقات ايدئولوژيكي مهمترين انگيزه مخالفان است. اين دسته جهاني شدن را اساساً  مساوي با ليبراليزه كردن جهان و ايران دانسته كه منجر به سلطه نهايي آمريكا خواهد شد، در گرايشات افراطي تر گاه جهاني شدن را به ايران زدايي و اسلام زدايي نيز تعبير كرده اند. اين دسته نيز نسبت به تكنولوژي و تحولات فني داراي نگرش خاصي هستند و معتقدند استفاده از آخرين نسل تكنولوژي و علوم فني به صورت كلي و بدون توجه به خاستگاه آن مفيد است، اما تأكيد مي  كنند كه هر تكنولوژي مناسب كشور ايران نيست، بلكه بايد از نوع تكنولوژي هايي بهره گرفت كه هماهنگ با ويژگي هاي داخلي ايران همانند جوان بودن جمعيت، حجم عظيم ۱۴ درصدي نيروي بيكار در كشور، وضعيت خشك و گرم آب و هوايي ايران و از همه مهمتر متناسب با روحيه اسلامي- ايراني مردم باشد، در غير اين صورت نيازي به اتخاذ آنها ديده نمي شود و در صورت اخذ، از مظاهر تجمل، بي برنامگي و يا مدگرايي خوانده مي شود.
از مهمترين انتقادات ايدئولوژيكي كه به جهاني شدن صورت گرفته نسبت به اصول پايه اي جهاني شدن است كه بدون شك حاكميت ارزش هايي را ترويج مي كند كه با حاكميت جريانات و ارزش هاي الهي در تعارض قرار مي گيرد. مخالفان معتقدند ارزش هاي جهاني فقط مخصوص خداوند است و جهاني شدن ارزش هاي غربي، اساساً  بي معني و مضر است و بايد با آگاه كردن مسلمانان و بخصوص شيعيان در مقابل اين روند ايستادگي كرد.
تكمله
در بالا به برخي از جريانات عملي و مباحث نظري پيرامون ماهيت جهاني شدن و مواضع حاميان و مخالفان آن اشاره شد.
همان طور كه در بالا آمدن جهاني سازي خارج از توان كنترلي ايران و يا ساير كشورهاي جهان سوم در حال انجام است،  مهمترين و عملاً  تنها سؤالي كه همه كشورهاي مخاطب آن با آن روبه رويند پرسش بنيادين چه بايد كرد؟ است. چگونه مي توان راهبردي انديشيد كه منافع ملي را در پرتو ملاحظات بين المللي تأمين كند؟ چگونه مي توان با جهاني شدن به عنوان فرآيندي در حال تحقق و تكامل همراهي كرد و از طرفي مانع پيدايش و ظهور ناسيوناليسم قومي در ايران شد؟ و... سؤال هاي ديگر كه مشكل بتوان بدانها پاسخي جامع داد. آنچه مهم است اين كه مسئولان كشور ايران بايد با در نظر گرفتن مقدورات ملي و محذورات بين المللي به تأمين منافع ملي بينديشند كه تنها معيار ارزيابي موفقيت و شكست حاكمان است.
آنچه كه در نهايت نتيجه يك رويه و بحران را رقم مي زند نحوه مديريت آن است. مديريت صحيح فرهنگي و اجتماعي، بدان مي انجامد كه هويت ايراني در جهاني شدن نه تنها از بين نمي رود بلكه به فراخور غناي خود بقا و دوام مي يابد. ايران و فرهنگ ايراني همراه زبان فارسي هجمه هاي فراواني را تا به امروز از سرگذرانده است، هجوم تازيان و دو قرن سكوت تمدن ايراني، هجوم مغولها و... اما هيچ يك نتوانسته اند آن را از بين ببرند و حتي مهاجمان نيز به تدريج تسليم توان و غناي فرهنگ ايراني- اسلامي شده اند.
و اينك پرسش عصر ما اين است كه آيا با هجمه ارزش ها و آرمانهاي غربي، فرهنگ و تمدن ايراني ديگر بار نيز خواهد توانست از مهلكه سنگين جهاني شدن ارزش ها و فرهنگ ها به سلامت گذر كند يا اين كه اين بار و براي هميشه به تمدنهايي خواهد پيوست كه تنها در كتب تاريخ از آنها ياد مي كنند؟

بررسي چگونگي رشد خودآگاهي فردي و سياسي در جهان اسلام در پناه انقلاب اسلامي
اسلام سياسي
نويسنده: محمدعابد الجابري
ترجمه: محمد عثماني
003408.jpg
اسلام سياسي در ايران از دو سو به تغيير شرايط منطقه و جهان پرداخت: از يك سو با ايجاد وحدت ميان فرق اسلامي، الگوي تغيير و مبارزه را براي آنان به ارمغان آورد و جهان اسلامي را دچار خودآگاهي فردي و سياسي كرد، از سوي ديگر، شيوه برخورد آن با رژيم تا دندان مسلح شاهنشاهي، الگويي براي دموكراسي خواهي در جهان شد؛ مقاله حاضر سويه نخستين اين حركت را درجهان اسلام به بررسي مي نشيند.
مفهوم اسلام سياسي مطرح در گفتمان امروز ما، نسبت به آناني كه در چارچوب اسلامي تفكر مي كنند، وارداتي يا حداقل مستعمل نيست، بصورتي كه در هيچ زمينه اي از عرصه هاي فرهنگ عربي، اسلامي از عصر آغازين تا امروز نمودي نداشته است. البته اين به معناي گست يا پيوند ميان سياست و اسلام در ميراث عربي اسلامي نيست. معناي سياست در زبان عربي حامل ميراث، در زمينه هاي مختلفي است. در حالي كه سياست امروزه حوزه خاصي را دربرمي گيرد. در گذشته سياست تمام مسائلي كه نياز به تدبير داشت را دربرمي گرفت. به عبارت ديگر اين مفهوم از سياست، از سياست حيوانات تا سياست مدني، فردي و خانواده تا سياست انساني يا غيرانساني را شامل مي شد.
دليل اصلي كاربرد اين واژه در گفتمان امروزي ما چيست؟
آنچه از ظاهر نمايان است كساني كه اين مفهوم را بكار مي بندند، در خارج از چارچوب مطرح به تفكر مي پردازند. يعني هيچگاه عضو گروه اسلامي و يا جزء كساني كه اسلام را در آراء و عملكرد سياسي و اجتماعي خود دخيل مي كنند؛ نيستند. براين اساس عبارت اسلام سياسي به بي طرفي نزديكتر است، تا عبارات ديگري همچون اصولگرايي، بنيادگرايي integrisme ,fundamentalism يا تروريست terrorism.
منظور از بي طرفي دال بر موضوع نامگذاري شده، حامل مضمون معيني در عمليات نامگذاري است. اما ارتباط ميان اسلام و سياست مسئله ديگري است. البته لازم به ذكر است؛ كه تخصيص اين عبارت، تنها معطوف حركت هاي اصلاحي است و شامل ديدگاه هاي اسلامي افراطي نيست.
همچنين دور از انصاف است، كه اين نكته مهم پيرامون اسلام سياسي را از نظر دور سازيم. مطبوعات در غرب مسئله اي را در اروپا و آمريكا بنيان نهادند مبني بر اين كه حكومت هاي غربي مخالفتي با اسلام حكومتي ندارند، بلكه تنها نقطه چالش آنان با اسلام ملي گرا و اسلام سياسي است.
اكنون پس از اين ملاحظه مسئله اصلي را از خلال رويكرد تاريخي تبيين مي كنيم. مسئله اصلي با عبارت اسلام سياسي كه وارد گفتمان عربي كنوني شده، مرتبط است. با توجه به آن مي توانيم از نقطه گسست حال و آينده كه در تاريخ منطقه عربي اتفاق افتاده، خارج شويم. از جمله موضوعاتي كه براي ما اهميت دارد؛ تاريخ حركت سلفي گرايي در جهان عربي و اسلامي معاصر است.
نقطه گسست بطور جدي مربوط به شكست ۱۹۶۷ است. بصورتي كه عبارت اسلام سياسي پس از اين شكست مطرح يا حداقل شايع شد. البته همانطور كه بيان شد، اين عبارت براي اولين بار در جهان عرب و اسلام مطرح نشد. بلكه از سوي متكلمين و نويسندگان خارج از اين چارچوب فكري بيان شد. اما مراد آنان از اين عبارت مانند خودآگاهي اسلامي در گفتمان گذشته است.
غرب با عبارت خودآگاهي اسلامي مانند عبارات بيداري عربي يا نهضت اسلامي تعامل پيدا نكرده است. اين واژه ها در زمينه هاي متداول عربي مرتبط با حركت سيدجمال الدين و محمد عبده و اسلام مرجعيت بوده است، غرب بر اين حركت ها نام هايي همچون پان اسلامي panislamisme (حركت سياسي ديني كه هدفش متحد ساختن تمام ملتهاي متدين اسلامي زير يك پرچم واحد بوده) نهاده است. اما ما (من / عربي اسلامي) تفاوت چنداني ميان خودآگاهي، نهضت و بيداري نمي گذاريم. بلكه اين كلمات را در كاربرد هايي عادي مترادف تلقي مي كنيم.
حال چه مسئله اي غرب را بر آن داشت كه در حركت سيدجمال و محمدعبده، رويكردهاي خارجي (يعني اتحاد مسلمين) را ببينيد و نگرش هاي اصلاحي داخلي آنان (همچون جنگ با خرافات و بدعت) را ناديده گمارد؟
براي اين سؤالات توجيهاتي وجود دارد. هدف سيدجمال الدين و محمدعبده در اين سؤال متجلي مي شود،  كه چرا مسلمانان از پيشرفت و توسعه باز ماندند؟ به عبارت ديگر رويكرد اصلاحي آنان، عامل اصلي براي تحقيق در عقب ماندگي مسلمانان و عدم ساماندهي يك تمدن قوي بوده است. در حالي كه مفهوم جوهري خودآگاهي اسلام تطبيق شريعت بوده است. يعني برپايي يك حكومت اسلامي كه در جمع آوري تمام مسلمانان در ذيل يك پرچم كوتاهي نمي كند. همچنين تطبيق شريعت در تمام كشورهاي اسلامي را وجهه همت خود قرار مي دهد.
اين يكي از رويكردهايي است، كه غرب (ديگري) تحت عنوان خودآگاهي اسلامي با آن مبارزه مي كند. داده هاي ديگري نيز وجود دارد، كه عبارت خودآگاهي اسلامي را براي غربي ها مهم جلوه كرده است. اين عبارت بعد از شكست ۱۹۶۷ بعنوان بديل حركت ملي عربي كه تأثير زيادي داشت، مطرح شد. غرب با آن مسئله جنگيد و در سقوط آن به دليل گرايش هاي آزاديبخش ملي نقش ايفاء كرد. علي رغم آن كه، حركت آزاديبخش ملي گرايش هاي سكولاري و غيراسلامي داشت، اما بر تغيير وضع موجود تأكيد مي كرد. اما در خودآگاهي اسلامي مسئله تطبيق شريعت نهفته است كه سلوك انسان مسلمان را دربرمي گيرد. آثار اين خودآگاهي از مرزهاي كشورهاي اسلامي خارج و به كشورهاي غربي نيز كشيده مي شود. (همچون مسئله حجاب)
مسئله ديگري كه اهميت فراواني براي كشورهاي غربي و عربي اسلامي دارد، شكست ۱۹۶۷ و در امتداد آن جنگ اكتبر ۱۹۷۳ و قرارداد كمپ ديويد بود، كه خودآگاهي عربي اسلامي را به درجه صفر كشاند. اما انقلاب ايران كه در ابتداي شكل گيري آن به عنوان نمونه اي از خودآگاهي اسلامي مطرح شده بود، به اين مسئله يعني خودآگاهي ديدي فراتر از تطبيق شريعت داد. بلكه اين خودآگاهي اسلامي كه به جمهوري اسلامي منجر شده، رهبري غرب يعني آمريكا را به مبارزه طلبيد.
هنگام ظهور خودآگاهي اسلامي، گسست استراتژي آشكاري ميان اسلام سياسي شيعي و سني در قبال آمريكا بوجود آمد. اسلام سياسي شيعي در انقلاب تاريخي بزرگ ايرانيان عليه نظام شاهنشاهي نمود يافت. اين انقلاب حكومت شاه و حاميان خارجي وي همچون ايالات متحده آمريكا را ساقط كرد. بصورتي كه آمريكا را به عنوان شيطان بزرگ معرفي كرد. اما اسلام سياسي سني در جنگ مقدسي ضدحكومت منصوب شوروي در افغانستان به همراه آمريكا وارد شد. براساس جنگ با كمونيست اتحادي ميان كشورهاي عربي و آمريكا بوجود آمده بود. بدين ترتيب اسلام سياسي در ايران بر ضد آمريكا و همسايه شمالي خود شوروي وارد نبرد ايدئولوژيك شد. اما اسلام سياسي سني وارد اتحاد مقدس با ايالات متحده آمريكا عليه كمونيسم و دولت بزرگ آن شوروي و نفوذ آن در افغانستان شد.
البته ما هيچ نقشي به اختلافات تاريخي ميان شيعه و سني در اين موضوع نمي دهيم. همچنين مسئله تاريخي را در زمينه اين گسست ميان شيعه و سني از نظر دور نمي داريم. بلكه آن مسئله دلايل ديگري دارد، كه در اين مجال امكان مطرح كردن نيست. تنها به طرح اين امر اكتفاء مي كنيم؛ كه مسلمانان سني مذهب در جهان، انقلاب ايران را بزرگترين نمونه خودآگاهي اسلامي تلقي كردند. اين امر زمينه اي براي طرح جديد اسلام سياسي در عصر كنوني شد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
آلبوم
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  آلبوم  |  انديشه  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |