چهارشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۵
درباره متافيزيك و ماهيت مرگ
مثل هوا با تن برگ
003204.jpg
استاد سيد محمد خامنه اي
در دومين روز از همايش بين المللي بررسي مفهوم مرگ در بستر تغييرات اجتماعي و تكنولوژي از منظر آموزه هاي اسلام و مسيحيت كه از سوي كرسي حقوق بشر، صلح و دموكراسي يونسكو وابسته به دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي و با همكاري مركز مطالعات روابط مسيحيان با مسلمانان وابسته به دانشگاه بيرمنگام انگلستان و مؤسسه المهدي(بيرمنگام)، در دانشگاه شهيد بهشتي برگزار شد، آيت الله سيد محمد خامنه اي، رئيس بنياد صدرا، درباره متافيزيك و ماهيت مرگ سخنراني كرد. متن زيرصورت تحريريافته اين سخنراني است كه صبح روزبيستم فروردين سال جاري ايرادشده است.
پديده مرگ موضوعي است كه مي توان از منظرهاي گوناگون درباره آن گفت وگو كرد. از نظر علوم زيستي و پزشكي، مرگ عبارت است از تعطيل سازمان فعال بدن انسان كه حافظ حيات اوست.
اين ديدگاه به بدن فقط از لحاظ ساختار جسماني و به عبارت ديگر از منظر مادي و حواس خمسه مي نگرد و علايم مرگ را توقف فعاليت مغز و قلب و اندام ها و از بين رفتن حرارت جسم مي داند و معمولاً به خروج پديده اي غيرمادي به نام روح اشاره نمي كند.
اما از نظر فلسفي، مرگ عبارت است از جدا شدن دائمي روح كه به طور طبيعي و به سبب درهم ريختن نظم طبيعي بدن و نارسايي آن ايجاد شود.
فلاسفه، مرگ و خروج روح از بدن را به كسي تشبيه مي كنند كه خانه اش خراب شده و ناگزير است آن را ترك كند و به جايي ديگر نقل مكان كند.
علاوه بر اين گونه مرگ كه آن را مرگ طبيعي مي نامند _ فلاسفه مرگ هايي را كه نه به سبب زوال نظم طبيعي آن بلكه به سبب حوادث و يا افعال عمدي و غير عمدي افراد بشر حاصل مي شود، نوع ديگري از مرگ دانسته و به نام مرگ اخترامي (غير طبيعي) مي شناسند. دراين نوع مرگ به سبب خرابي خانه نفس، يعني بدن، بر اثر حادثه، روح از آن جدا و مرگ حادث مي شود.
ملاصدرا فيلسوف نامي ايراني (۹۷۹ _ ۱۰۴۵) براي مرگ تعريف تازه اي پيشنهادكرد و پس از ردّ عقيده زيست شناسان و پزشكان، كه مرگ را معلول تباهي بدن مي دانند، با اشاره به دو نوع مرگ طبيعي و اخترامي، مرگ را رهايي روح از قيد بدن به سبب كمال خود و بي نيازي به بدن دانسته. صدرا در توضيح فلسفي اين مطلب مي گويد: نفس انسان در آغاز از ماده، يعني جسم و بدن، سربرآورده ولي با تكيه بر مسير رشد و تكامل مادي بدن، راه جداگانه اي براي تكامل خود را در پيش مي گيرد. تكاملي كه با آغاز پيري و رشد منفي بدن، از توقف باز نمي ايستد و همچنان به رشد تكاملي خود ادامه مي دهد، يعني برخلاف بدن پيري و «آنتروپي» ندارد و نابود شدني نيست.
اين نوع تكامل بر اصل قانون فلسفي ديگري درحكمت صدرايي به نام «حركت جوهري» اشياء بنا شده است كه يكي از اصول ابتكاري ملاصدراست و ثابت مي كند كه همه اشياء در جهان مادي و محسوس آرام ندارند و گام به گام در حركتي يكطرفه و پيشرونده درحال صيرورت اند و از نقص رو به كمال طبيعي خود مي روند. برخلاف جهان ايستاي ارسطويي، جهان ملاصدرا پويا و پرجوشش و جنبش است و با اين پويش، همه اشياء در جهان ما راه تكامل را مي پويند و نفس انسان نيز از اين قاعده مستثني نيست.
بر اساس اصل «حركت در وجود و جوهر» اشياء است كه نفس انسان همراه بدن روز به روز راه تكامل خود را مي پويد و سرانجام پس از طي دوره تكامل و رسيدن به كمال خود در هنگامي كه شمارش معكوس پرواز و رهايي آن از بدن فرا برسد، بدن را رها مي كند و در فضاي غير مادي متعلق به خود وارد مي شود و زندگي غير مادي خود را كه براي آن ساخته شده آغاز مي كند.
به نظر ملاصدرا روح يا نفس انسان گرچه با مرگ خود از بدن جدا مي شود و آن را مانند جامه اي كهنه و خالي بر جا مي گذارد، اما در آن جهان ديگر نيز داراي بدني است كه از ماده ساخته نشده ولي همانند بدن دنيوي اوست و همان صورت و مشخصّات را داراست به گونه اي كه در آن جهان همه يكديگر را خواهند شناخت وتمام خصلت ها و محتواي ذهن در خيال خود را نيز به همراه دارند.
با وجود آن كه نفس در آغاز حيات خود تكيه بر حمايت و هدايت بدن دارد، اما به محض آن كه شكل غير مادي (مجرد) به خود گرفت، رابطه نفس و بدن معكوس مي شود و نفس حامي و نگهبان بدن و به تعبير ملاصدرا «حامل» بدن مي گردد و اين تصور كه نفس در طول زندگي خود نيازمند بدن است صحيح نيست.
نفس گرچه همراه با تكوّن بدن موجود مي شود و به اصطلاح «جسمانيه الحدوث» است ولي به محض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تكامل بدن مي گردد. به نظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخي، بدن تابع نفس است نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسيدن به كمال خود با بدن همراهي كند. رشد بدن متوقف مي شود ولي رشد و كمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به كمال نفس افزوده شود بر پيري و ضعف و نقص بدن افزوده مي گردد تا آن جا كه نفس قيد تن را رها نموده و آزاد مي شود و بدن را به صورت مرده اي باقي مي گذارد.
فلاسفه پيش از ملاصدرا بدن را به كشتي تشبيه مي كردند و نفس را ناخداي آن مي انگاشتند كه همراه با ساختن و به وجود آمدن كشتي بر آن سوار مي شود و آن را هدايت مي كند. ولي ملاصدرا بدن را به كشتي بادباني و نفس را به باد تشبيه مي كند و مي گويد: مسلم است كه باد، كشتي را حركت مي دهد و راه مي برد نه كشتي باد را، و بدين گونه است كه نفس انسان، راننده و مدير بدن است؛ چه همان گونه كه اگر باد نباشد كشتي از حركت باز خواهد ايستاد، وقتي نفس به كمال خود رسيده و از بدن بي نياز باشد، آ ن را رها مي كند و بدن را بي جان و بي حركت به جا خواهد گذاشت، پس حيات بدن از نفس است و نفس تابع بدن نيست (اسفار، ج،۸ ص۶۹).
003207.jpg
مرگ در نگاه عرفان اسلامي
اما مرگ در نگاه عرفان اسلامي منظري بسيار زيباتر و با شكوه تر دارد، زيرا نه فقط، برخلاف نظر ماده گرايان و حسگرايان، مرگ نابودي و فنا نيست بلكه گامي به مرحله كامل تر زندگي و آغاز حياتي دوباره و به تعبيري ديگر: در حكم تولد دوباره انسان است، همانند تولد كودك و خروج از حالت جنيني به حالت مستقل بشري، از اين منظر، جهان مادي براي انسان در حكم رحم مادر براي فرزند است.
مولوي در اشعار خود، تبدل كودك را در جنين از شكل ماده بي جان به حالت نباتي «مردن» از ماده و «تولد» در وضع نباتي معرفي مي كند و خروج از حالت نباتي پس از آن را مردن و ورود به حالت حيواني و جنبش را زندگي حيواني و تكامل او از حيات حيواني و خروج به حيات انساني را مردن تعبير مي كند.
وي پس از اين مراحل، مرگ انسان را مردن وجهه بشر ي و آغاز زندگي فرشته وار مي داند و سرانجام نتيجه مي گيرد كه هرگز انسان از مردن ها كم نمي شود، بلكه براي او كمال و مرتبه اي افزونتر از پيش نصيب مي گردد(مثنوي، تصحيح نيكلسون، بيت۳۹۰۱).
بر اين اساس برخلاف نظر سطحي مردم ظاهر بين، «حيات» انسان منحصر به زندگي در بدن و در اين جهان نيست، بلكه «حيات» به صورت زنجيره اي داراي درجات و مراحلي است كه خروج از هر مرحله «مردن» از آن مرحله و ورود به مرحله بعد، «زندگي» و تولدي دوباره است. در واقع انسان مانند آن كودك دبستاني است كه اگر معناي دبيرستان را نداند خروج از فضاي دبستان به نظر او مرگ و ماتم است ولي وقتي وارد فضاي دبيرستان شود، نظر او عوض مي گردد و خروج او از دبيرستان و پس از طي مراحل تحصيل در آن، در حكم مردن از آن جهان و ورود او به دانشگاه آغاز زندگي جديد و تولدي دوباره براي او است. بر اساس نظر عرفا، در صورت شايستگي و تلاش انسان، اين مرگ و تولد آن قدر تكرار مي شود تا انسان در سير تكاملي خود تا به آستان خدا برسد و نه كرسي فلك را در زير پاي خود ببيند.
در قرآن مجيد و در آيات بسياري كه درباره موت و حيات دارد مرگ را مرحله اي از چرخه حيات معرفي مي كند و در چند آيه به همين مضمون عرفاني و فلسفي اشاره نموده است. از جمله مي فرمايد: «كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون ؛ شما (انسان ها) مرده بوديد و خداوند زنده تان كرد و سپس شما را مي ميراند و سپس زنده مي سازد و سرانجام به سوي او باز خواهيد گشت» (بقره/۲۸).
مقصود از «مردن» در اول آيه مراحل جمادي و نباتي و رحم و حالت جنيني است و «حيات اول» زندگي عادي بشري در اين جهان و «موت دوم» ، همان مرگ عادي بشري در اين جهان است و دو مرحله بعد حيات مربوط به پس از مرگ و ادامه زنجيره تكاملي اين جهان و آن جهاني است.
در آيات ديگري نيز همين مضمون آمده و در آيه اي از زبان گناهكاران معذب در جهنم مي فرمايد: «ربناامتنااثنتين واحييتنااثنتين؛ خداوندا ما را دو بار زندگي و دو بار مردن دادي...» (غافر/۱۱).
تحليل فلسفي حقيقت مرگ و حيات در قرآن مجيد بايد نخست از معناي «حيات» و فهم عمق آن در قرآن آغاز شود تا مفهوم مرگ نيز بهتر درك گردد.
يكي از صفات خداوند «حيّ» (يعني زنده و داراي حيات) است و معناي فلسفي حيات و حي، موجوديت همراه با دانش و هوشمندي است و چون در فلسفه و عرفان اسلامي مسلم است كه وجود در خداوند، مطلق و بي مرز و بي حد و اندازه است و از اين رو وجودي يكتا (احدي) و داراي كمال مطلق (صمدي) است، از اين رو نتيجه مي شود كه همه موجودات يا به تعبيري حيات ها و هستي هاي با دانش و هوشمند (و يا حتي بدون آن) _ فروغي از آن خورشيد جهانتاب يعني وجود و حيات ازلي خداوند هستند.
در انسان اين ويژگي وجود دارد كه علاوه بر هستي مادي و حيات درجه دو كه در همه موجودات هست، حياتي ويژه نهفته داشته باشد كه در قرآن از آن به «روح خدا» تعبير شده از جمله در سوره حجر(آيات۲۶تا۲۹) پس از آن كه به ماده اوليه خلقت انسان (كه خاك و گل و عناصر اصلي شيميائي است) اشاره مي كند، مي افزايد كه در انسان اوليه و در آن ماده جسماني از روح خود دميدم (و نفخت فيه من روحي. . .)
گرچه در معناي گسترده و كمي مبهم روح نبايد بي دقتي كرد، اما با تكيه بر معارف و مطالب عرفان اسلامي كه مخلوق اول و منشأ موجودات جهان و گسترش نعمت وجود را «نَفَس رحماني» مي نامد و در مدارك قرآني اولين مخلوق خدا «روح خدا» كه روح اعظم ناميده شده است، بنابراين مي توان نفخه روح الهي و حلول آن در انسان را از نظر فلسفي و عرفاني به افاضه «وجود درجه يك» يا حيات حقيقي تفسير نمود.
با اين تحليل، انسان داراي امانت و موهبتي الهي شده و به نص قرآن مجيد به مقام خلافت الهي رسيده است و از اين رو همه فرشتگان مأمور شدند كه به انسان اوليه (كه نماد انسان بود) سجده كنند. به عقيده مسلمين منشأ كرامت ذاتي انساني همين مقام خلافت الهي است و حقوقدانان سكولار و مذاهب ديگر نمي توانند هيچ منشأ واقعي و منطقي براي كرامت ذاتي انسان بيان كنند و براي او حقوق اوليه و ذاتي تعريف نمايند؛زيرا اگر مقام خلافت الهي نباشد، بين انسان و ديگر حيوانات فرقي نيست.
نتيجه اي كه از اين تفسير مي توان استخراج كرداين است كه:
اولاً: انسان پس از آن كه وجود و حيات خود را به دست آورد، غير منطقي است كه آن را از دست بدهد و معدوم شود؛ زيرا كه وجود از نظر فلسفي همواره نقيض عدم است و از يك شي هرگز نقيض آن زاييده نمي شود. پس آنچه را كه بشر «مرگ» مي داند در واقع تغيير شكل حيات و تبديل منزل و تغيير فضاي زيستن اوست و موت معناي سلبي ندارد، بلكه مفهومي وجودي است و مي بينيم كه در قرآن آمده است كه خداوند، خالق مرگ و زندگي است. مي دانيم كه «عدم» قابل خلقت نيست و هنگامي كه پاي خلقت در ميان بيايد ديگر عدم رخت بربسته و وجود به جاي آن نشسته است.
ثانياً: وجود و حيات انسان، متعلق به او نيست و وديعه اي الهي است كه به وي تفويض شده و انسان در جريان طبيعي آفرينش - كه مانند قطاري ما را از اين منزل به آن منزل ببرد _ حق ندارد در آن تصرف كند و از اين روست كه خودكشي يا قتل ديگران (جز با اذن خداوند و به موجب قانون خود او) به هيچ وجه جايز نيست و گناه شمرده مي شود.
مباحثي مانند اتانازي و قتل ديگران از روي ترحم و خيرخواهي (كه از نظر اسلامي ممنوع است) مباحثي مربوط به حوزه فلسفه و حقوق است، نه حوزه اخلاق؛ و مي دانيم كه پايان دادن خودسرانه به حيات خود يا ديگران اگرچه با انگيزه خيرخواهانه از نظر حقوق اسلامي و بر اساس تعلق اصل حيات و وجود اشياء به خداوند و قبول مالكيت او بر جان و مال انسان ها، ممنوع است و انسان همزمان، هم داراي حق حيات است و هم مكلف به حفظ و نگهداري و پاسباني آن؛زيرا حيات و وجود خود را، خودش نساخته تا مالك واقعي آن باشد، بلكه آن را به وديعه و امانت دريافت كرده و بنابراين نمي تواند در آن تصرف كند و خود را برخلاف جريان طبيعت از مرحله اي از هستي به مرحله ديگر بيندازد.
در اسلام، بر اساس اعتقاد به ادامه حيات پس از مرگ، خودكشي يا قتل عمد ديگران در جهان ديگر مشمول عقوبت ها و مجازات هاي سختي است و اگر انسان مالك وجود خود بود مي توانست و حق داشت خودكشي كند بدون آنكه مشمول مجازات باشد.
از نظر فلسفي نيز سلب وجود خود يا ديگران به معناي بر هم زدن نظم طبيعي جهان و ناديده گرفتن سرنوشت ها و مقدرات الهي است. رنج و درد كشيدن بشر در برخي مقاطع زندگي جزئي از قوانين اين جهان، مستوجب دريافت نتايجي مثبت در اين جهان يا در آخرت است؛مانند ورزشكاري كه به خود سختي مي دهد تا نيرومند شود. دخالت از روي ترحم درحيات اين افراد، در برابر نظم و برنامه عملي كه براي آنها مقرر شده، غلط و مستلزم توبيخ يا مجازات است.
بايد افزود كه مالكيت حقيقي خداوند تنها بر جان و حيات انسان نيست، بلكه بر جان تمام جانداران اعم از نبات و حيوان و همه عرصه زندگي بشر در اين كره خاكي است. و به همين دليل از نظر اسلام كشتن جانداران (حيوان يا گياه) (جز براي حفظ حيات خود يا براي دفاع از خطرات) جايز نيست.
از نظر حقوقي اثبات شده است كه مالكيت محدود بشر بر دستاوردهاي مادي و ثروتهاي طبيعي، مالكيت درجه دو و مجازي است و در واقع اموال او نيز مانند جان او امانتي نزد اوست و به نص قرآن مجيد همه چيز يعني جهان و هرچه در آن هست، ملك مطلق خداست. بر اساس نص صريح قرآن مجيد انسان جانشين خدا بر روي زمين و امانتدار اوست و بايد زمين را آباد سازد و حق ندارد به بهانه پيشرفت فناوري يا زيست فناوري (بيوتكنولوژي) زمين و فضاي اطراف آن را تخريب كند.
همه تغييراتي كه به طبيعت آسيب رسانده يا برساند (و نتيجه اختراعات بشر و ماشين ها يا انواع سوخت ها و موادشيميائي مضر است)، از نظر قرآن ممنوع است؛زيرا برخلاف وظيفه انسان و مأموريت او براي آباد سازي جهان و نگهباني از آن است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |