يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۵
گام لرزان غزل نو
004143.jpg
ماني  راد
۱
شايد امروزه سخن گفتن از غزل، به ويژه غزل معاصر، نوعي كژتابي سليقه بنمايد و آب در هاون كوبيدن هم. اما به واقع پس از جنجال هاي مختلف و بحث هاي فراوان در دهه هاي اخير پيرامون شعر و ظهور نظريه هاي مختلف در اين عرصه، شعر نو نتوانسته آن گونه كه برخي از سردمداران آن ادعا مي كردند، به تحرك و پويايي مشخصي برسد و در اين راه غزل معاصر در سكوتي سنگين حركت كرد و باليد و توانست پهلو به پهلوي شعر نو، عرصه هاي جديدي را به روي مخاطبان بگشايد و زيبايي شناسي تازه اي را شكل دهد. اگرچه سالها پيش، شايد همزمان با ورود «مرگ مؤلف» رولان بارت، بسياري از نوسرايان شمشير از رو بستند و مرگ غزل را فرياد زدند و در مباحث مختلف از لورفتگي فرمي در اين قالب سخن ها گفتند و زمانه را فارغ از غزل جهاني زيباتر ترسيم كردند، ولي در پس تمام اين جنجال ها و هياهوهاي كذايي، برخي از جوانان، با تأسي از غزل سرايان نسل پيشين، پرچم رو به افول اين قالب را يك تنه به دوش كشيدند و غزل معاصر را در مقامي نهادند كه امروز ديگر كمتر تئوريسيني به خود اجازه مي  دهد سخن از مرگ غزل بگويد و لورفتگي فرمي يا تكيه غزل بر چيزي غير از خود (منظور همان وزن هاي عروضي است) را دليل بر زوال محتوم آن بداند؛ خاصه اين كه دهه ۷۰ پر بود از تئوري هاي ريز و درشت شعر نو و از هر بامي صدايي بلند بود و انتظار مي رفت كه اين دهه، خواستگاه جديدي براي سرودن اشعاري باشد تازه تر.
اما حالا كه از آن غوغاها دور شده ايم و حتي بسياري از آنها را فراموش كرده ايم آنچه را كه در آن سالها شكل گرفته بهتر مي توان ديد و بررسي كرد و در مقام قضا نشست.
از سويي تلاش عده اي تازه نفس در غزل هم در آن سالها، جان تازه اي به اين فرم شعري داد و امروزه با اندكي شعورمداري بايد اذعان كرد كه غزل جديد، راه هاي تازه اي را گشوده است. هرچند در باب زيبايي شناسي آن بتوان بحث كرد و مورد توجه قرارش داد. اما اين حقيقت مي تواند درست باشد كه در هياهوي نوسرايان در دهه ،۷۰ غزل دوباره توانست جاني بگيرد و دوباره زنده شود و راهي نو را بپيمايد؛ چه اگر روزگاري در دهه ۶۰ موازين غزل به همان سه رويكرد خراساني، عراقي و هندي سنجيده مي شد، اما امروزه اين سخن را نمي توان در بررسي غزل جديد تسرّي داد و بر اساس همان الگوهاي زيبايي شناسي گذشته سنجيد. بايد اذعان كرد كه غزل جديد، امروزه رويكرد تازه اي است كه شكل گرفته است. اگرچه در اين راه بزرگاني چون سيمين بهبهاني، حسين منزوي و محمدعلي بهمني و... در شكل گيري اين جريان بسيار تأثيرگذار بودند و در همان روزها كه مرگ غزل سخني رايج بود، اينان به همان شيوه مي سرودند كه سال ها پيشتر، اما طلايه دار اين جريان جواناني گمنام بودند؛ جواناني چون محمد سعيد ميرزايي و علي محمد مسيحا و... كه در اين مجال نگاه به اشعار اين دو شايد اندكي گوياي اتفاقي باشد كه در فضاي غوغاسالارانه دهه ۷۰ گم شد و هيچ گاه سخني به جد از آن گفته نشد.
۲
«شاعري شوريده و البته لوليده! در شهر ما روزگار مي گذراند كه غزل هاي نابي دارد. اما به واسطه احوالات و ظاهر نامناسب مطرود اهل شعر است. جملاتي كه او به زبان مي آورد چندان باب طبع و حوصله خواص نيست و هميشه سعي دارد كه موارد ساده را هم پليسي جلوه دهد. اما بعضي ها نيز او را فيلسوفي مي دانند كه بر وي ظلم و بي عدالتي روا داشته اند و صد البته خود نيز از معتقدان پر و پا قرص اين عقيده مشكوك است. از نظر عده اي از شعرنخوان ها و بعضي از شعرخوان ها و جمعي از ريش و سبيل دارهاي ادبيات فارسي، آنچه كه من و بعضي از دوستانم بر سر قالب بيچاره غزل آورده ايم، بي شباهت به رفتار و گفتار شاعر همشهري ياد شده من نيست.
حال با اين ناخلف ها (كه خود نيز از آن گروهم) چه بايد كرد؟ شايد جواب اين پرسش را بايد به مسابقه گذاشت! جايزه اش هم اگر ديوان سوزني سمرقندي باشد كه عالي است!» (۱)
اين سخن علي محمد مسيحا، شايد نوعي اعتراف باشد از كاري كه انجام داده است. بي شك او و ميرزايي و برخي ديگر با رويكردي جديد، غزل را به وادي ديگري راندند؛ به جايي كه شايد كمتر نشاني از تغزل و صنايع مختلف ادبي در آن باشد.
نگاه جديد آنان به اين قالب، ديگر جا براي هيچ نقاد سنتي باقي نگذارده تا با مترهاي كلاسيكي خود به جان اشعارشان بيافتند و عيار آن را بسنجند. آنان با رويكرد زباني جديد و حتي شيوه گفتاري متفاوت، عملاً راه بر زيبايي شناسي سنتي غزل بسته اند و پرسه در اشعارشان براي كشف زيبايي ها، اگرچه نه كامل، اما تا اندازه زيادي متر و ميزان جديدي را مي طلبد. به تعبيري در بررسي شعر اينان، جاي پايي از جناس ها و مراعات نظيرها و... نيست و اگر هم باشد، زيبايي چنداني ندارد. اين شاعران جديد- كه البته براي نگاه دقيق تر، تنها دونفرشان را برگزيده ايم- فراسوي اين صنايع و الگوها پا در ميداني تازه گذاشته اند و راهي جديد مي پويند. اين كه تا چه اندازه درست هست يا نه، حكايت ديگري است. هدف بررسي كوتاه و مجملي است براي شناخت اندكي بهتر شايد.
۳
آن قالبي كه روزگاري Erato با گيتاري در دست در اساطير نماينده اش بود و خداي آواز نام گرفته بود، پس از سال ها در مطلع قصيده بودن بالاخره به  دستان سنايي شاعر از آن هزار ابيات كنده شد و چهره اي جديد يافت و شاعران را به گرد خود جمع كرد. غزل بود و عاشقانه ها، غزل بود و عارفانه ها. همواره از غزل به عنوان قالبي براي تغزل ياد مي شد و حتي در روزگار ما بسياري از كهن سرايان نه از غزل روي گرداندند و نه از تغزل.
اما جوانان راهي ديگر جستند. غزل ديگر قرار نبود كه از زلف يار بگويد و نرگس چشم.
همان گونه كه شعر نو، پا از جهان حماسه به بيرون نهاد و در كنج قهوه خانه جاي گرفت، غزل هم پا به خيابان گذارد. ديگر نه از تغزل هاي پر  آه و گداز خبري شد و نه رديف ها و قوافي سخت؛ همه چيز تقليل يافت. غزل تغزل را فرو نهاد و به جهان امروز آمد و همراه شاعر سوار اتوبوس، مترو، آسانسور و... شد و با او گشتي در فضاي شهر زد و از روزنامه ها و صفحات حوادث هم نگذشت. شايد اين اقدام بيش از هر چيزي باعث پويايي اين فرم سخت شد، اما در آن ديگر كمتر نشاني از تغزل به جا ماند. عموماً بسياري از مضامين آن برآمده از زندگي روزمره شاعر بود. غزل در حد يك «داستان واره» تقليل يافت. صنايع مختلف به فراموشي سپرده شد و آنچه كه در اين گذار به زيبايي شناسي اش قوام بخشيد، روايت داستاني بود.
از سويي ابيات غزل كه تا پيش از آن عموماً مستقل بودند و به تنهايي قابل درك و فهم- علاوه بر جاي گرفتن در يك كليت كه قابل درك و فهم بودند- راهي ديگر گرفتند و مثل دانه هاي زنجير، بخشي از يك روايت به هم پيوسته شدند و در اغلب موارد، به تنهايي بي معنا. در كلامي ديگر ، غزل، تغزل را وانهاد و به «داستان واره»اي تبديل شد كه در آن نه قوانين رايج كه الگوهاي روايي از اهميت برخوردار شدند. به عنوان نمونه توجه به اين غزل محمدسعيد ميرزايي خالي از لطف نيست.
اين برف كه بيايد، من مرده ام، و تو
در پشت گوشي نشنيدن، الو، الو
اين برف كه بيايد، من پلك بسته ام
اين برف كه... بيا عجله كن! بدو! بدو!
حالا كه ديرتر برسي، توي چارراه
پشت چراغ قرمز هي منتظر بشو
حتماً تو هم نشاني من را؟-بله تو هم؟
برگرد! توي خانه بگرد، آن كمد، كشو
حالا به هم بريز، مدارك، كتاب ها
و روزنامه ها، چمدان، جامه هاي نو
اين بود مثل اين كه؟ نه انگار، آن يكي ست!
اين هم نه! هي بچرخ به دور خودت، برو-
از دوستت بپرس، شماره نداشت؟ نه؟
به خانه اش برو، نه اداره نه... نه ... - الو! (۲)
اگرچه نمونه هايي از اين دست، كم نيست، اما آنچه كه مورد توجه است، استفاده از زباني رايج و مرسوم از سويي و بيان رويدادي معمولي در زندگي مي تواند باشد. مسلماً اين زبان گذشته از داستان وارگي و عدم تغزل امكانات جديدي هم فراهم آورده؛ از جمله اين كه وسواس بيمارگونه براي همسان سازي قوافي و يا تاكيد بر پيوستگي ابيات و حتي جدل هاي گوناگون در مورد وزن جاي خود را به بررسي يك الگوي روايي داده است كه مي بايست درست باشد.
ديگر غزل، شعري نيست كه بتواني از دلش شاه بيت بجويي، بلكه يك روايت به هم پيوسته است و مي بايست بر موازين روايي آن را بسنجي. «داستان واره» اي است كه يك داستان كوتاه را به شيوه اي موجز و با استفاده از رويكردهاي مختلف روايي بيان مي كند. از جمله رويكردهايي كه مي توان به آن اشاره كرد كه البته بديع نيست، اما بسيار جاافتاده و مورد توجه قرار گرفته است، رويكرد فرازباني اش است. اين كه شاعر فرآيند سرودن را به خودآگاه مي كشاند و از آن بهره مي جويد. مانند اين غزل مسيحا:
«دويد» خط بخورد، «مي دود» نوشته شود
و در ادامه اين شعر، مرد، كشته شود
نه... بد نمي شود اين سرنوشت شورانگيز
به پاي شاعر بيچاره اي نوشته شود
به كنجكاوي خواننده ات چه مربوط است،
كه او به نثر كدامين گناه كشته شود
و اصلاً اين به تو مربوط نيست، قافيه اي
سه بار در غزلي اين چنين نوشته شود
تفنگي از دل يك فيلم كهنه مي دزدي
و مي دهي به «چخوف» تا ز متن هشته شود
نه «هشته» خط بخورد، ساده تر: بياويزد
و تا كه پنبه  اين قصه خوب رشته شود
به جاي اسلحه بنويس: ناشناسي برد
كه فعل «مي دود» از تيرها گذشته شود
و هيچ تير خطا رفته اي هدر نرود
به هر وسيله نصيب دو تا فرشته شود
... تو مانده اي نگران «كجاي دنج غزل-
جسد به امر گم و گور كن» سرشته شود
و ناشناس كه در گوشه اي از اين كاغذ
نشسته است كبابش كمي برشته شود.(۳)
۴
تكيه بر عبارت هاي رايج اجتماعي و حتي استفاده از شيوه هاي روزمره در بيان مفاهيم، با هدف روايت يك داستان در غزل به تدريج شايع شد. جزئي نگري در غزل جديد به اندازه اي رشد كرد كه حتي صفات، خصوصيات و رفتارهاي افراد در آن با ذره بيني وسواس آلوده ديده شد.
«ترا نيام....(سرفه امانش بريد) دي... كه
دوباره سرفه، زميني كه خون و گل بي تو» (۴)
و يا:
خواب است اين يا...(سه نقطه) تشويش، تلواسه؟(نقطه)
بعداً سير سطر:- خاتون! پس كي مي آيي بماني؟!(۵)
عمده تكيه غزل هاي جديد بر توصيف موقعيت اشخاصي است كه وجود دارند. در توصيف موقعيت ها رويكردهاي مختلف عاطفي، رفتاري و گفتاري از زبان اشخاصي بيان مي شوند كه به عنوان يك كاراكتر وجود دارند.
«عكس سياسفيد به دست شما كجا؟»
- طفل شماره ده اين جمع بي صدا
«ا ا شما كجا؟! ه ! اينجا كجا؟» سكوت
او مي رود ميان همان جمع آشنا:
- آقا! نمي گذاردم اين(نام او چه بود؟)-
تا من بمانم اين طرف خاطرات، با- ...(۶)
يا:
يك روز، پيش از آن كه به اين متن آمدم
من با سر بريده خود، حرف مي زدم
شب مي وزيد، سايه من گر گرفته بود
در باد جمع مي شدم و كش مي آمدم
ديدم كنار شعر، سرم را بريده اند
اما هنوز، سمت تو لبخند مي زدم...(۷)
در واقع اين شيوه روايي، به گونه، درهم آميختن فضاي داستان با شعر است. استفاده از قالب غزل براي بيان يك موقعيت، احساس، يا ماجراي ذهني و حتي واقعي، غزل را به وادي داستان گويي كشانده است. شايد به همين دليل است كه كمتر رويكرد تغزلي در آن ديده مي شود. ميرزايي با بهره گيري از قالب غزل به بيان داستان هايي وهم آلود مي پردازد. در اشعار او عناصر روايي داستاني بيشتر حضور دارند، تا عناصر شعري.
مسيحا نيز از چنين ويژگي اي در اشعارش سود مي برد.
به بياني ديگر آن مسيري را كه نسل پيشين غزل سرايان رفته اند، به وسيله جوانترها به داستان نزديك تر شد و از تغزل بيشتر فاصله گرفت.
اما اين كه اين حركت تا كجا به پيش برود و چه عرصه هاي تازه اي را بپيمايد و به كجا برسد، مسلماً بايد منتظر ماند. اين واقعيت اما روشن است كه غزل امروز، با رويكرد داستان گويي (البته نه نظامي وار) برشي كوتاه از زندگي شاعر و تجارب اوست و نه از آن معشوق غايب از نظر در آن خبري هست و نه نظربازي هاي پنهاني اش. بلكه هرچه هست، اتفاقات رايج است؛ اتفاقاتي كه بسيار معمولي اند كه تنها با بياني زيبا و ريزبينانه  بيان مي شوند. غزل امروز در زندگي امروز ما، جا باز كرده است و در آن توانسته گسترش يابد. انواع مختلفي از اصطلاحات و تكيه كلام ها و گفتارهاي رايج اجتماعي، عملاً در اين قالب از شعر حضور دارند.
اما اين سؤال مطرح است كه به تعبير خود شاعران جوان در عرصه غزل، آيا اين قالب بلاديده و آسيب ديده است؟! اين فرآيند كه موجب اتفاقي در اين حوزه شده، آيا راهگشاست يا به بيراهه رفتن؟! بايد نشست و منتظر ماند!
پي نوشت ها
۱- يادداشتي از علي محمد مسيحا با عنوان «غزل مزل»
۲- «الواح صلح» ، محمدسعيد ميرزايي
۳- شعر ازعلي محمد مسيحا
۴- قسمتي از شعر «مرد منفعل» از علي محمد مسيحا.
۵- قسمتي از شعر «بوي تند بيابان» از مجموعه تمام خاطره ها علي محمد مسيحا
۶- شعري از مسيحا
۷- «الواح صلح» محمدسعيد ميرزايي

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |